Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
گل های معرفت avatar

گل های معرفت

برترین و نافع ترین دانش خودشناسی است.
ارتباط با ادمین:
@hossein246
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateNov 30, 2016
Added to TGlist
Nov 18, 2024

Latest posts in group "گل های معرفت"

🌱 صورت و باطن🌱


"قومی گمان بردند که چون حضور قلب یافتند از صورتِ نماز مستغنی شدند، و گفتند: طلب الوسیلة بعد حصول المقصود قبیح.
بر زعم ایشان، خود راست گرفتیم که ایشان را حال تمام روی نمود، و ولایت و حضور دل؛ با این همه ترک ظاهر نماز، نقصان ایشان است.
این کمال حال که ترا حاصل شد رسول الله را صلی‌الله‌علیه حاصل شد یا نشد؟ ... اگر گوید آری حاصل شده بود، گوئیم پس چرا متابعت نمی‌کنی، چنین رسول کریمٍ بشیرٍ نذیرٍ بی‌نظیرْ السراج المنیر؟"

(مقالات شمس تبریزی، ص۱۴۰، تصحیح استاد محمدعلی موحد)

@golhaymarefat
.


ای جانِ به‌حق آرام یافته، به‌پروردگارت باز آی، تو از خدا خشنود و خدا از تو خشنود، به‌جمع بندگانم پیوند و به‌بهشت کرامتم اندر رو!
این سخن پایان ندارد، موسیا...! (۹)

مولانا در دفتر چهارم مثنوی قصه‌ی موسی و فرعونیانِ قحطی‌زده را که به نفرین او گرفتار آمده‌اند، به تفصیل، شرح و بیان می‌کند.
از مزارع‌شان برآمد قحط و مرگ
از ملخ‌هایی که می‌خوردند برگ

عاقبت توبه می‌کنند و از موسی می‌خواهند که زمین خشک و لم‌یزرع را برایشان پر آب و علف کند. موسی دعا می‌کند و:

چند روزی سیر خوردند از عطا
آن دمی و آدمی و چارپا
چون شکم پُر گشت و بر نعمت زدند
وآن ضرورت رفت، پس طاغی شدند
چونکه مستغنی شد او، طاغی شود
خر چو بار انداخت، اسکیزه زند

آدمی همین است؛ وقتی کارش پیش رفت و گرفتاری‌اش بر طرف شد، همه‌ چیز را فراموش می‌کند. مثل شخصی که یک لحظه می‌خوابد و خودش را در شهری دیگر می‌بیند و شهر خویش را به‌ کلّی از یاد می‌برد. انگار نه انگار که سال‌ها در آن زیسته است:
سال‌ها مردی که در شهری بُوَد
یک زمان که چشم در خوابی روَد
شهر دیگر بیند او پر نیک و بد
هیچ در یادش نیاید شهرِ خَود


همچنان دنیا که حُلمِ نایم است
خفته پندارد که این خود دایم است
تا بر آید ناگهان صبحِ اجل
وا رهد از ظلمتِ ظنّ و دغل
خنده‌اش گیرد از آن غم‌های خویش
چون ببیند مستقَرّ و جای خویش


هر چه تو در خواب بینی نیک و بد
روزِ محشر یک به یک پیدا شود
آنچه کردی اندر این خوابِ جهان
گرددت هنگامِ بیداری عیان

(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، تصحیح استاد موحد)

روایتی سخت اندیشه‌افروز از رسول خدا نقل است که فرمود: النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا (مردم در خوابند وقتی مردند بیدار می‌شوند.)
همان‌طور که شخصِ خواب‌بین بعد از بیداری رؤیاهای خود را -کم‌ و بیش- به خاطر می‌آورد، آدمی هم بعد از برخاستن از خوابِ مرگ اعمال و گفتار خودش را در برابر خود مجسم می‌یابد. و شاد از این که در موطن و خانه‌ی اصلی و حقیقی‌اش مستقر شده است. و بسا که به غم و غصه‌هایی که پیش از این در دنیا داشته است، خواهد خندید.
اما و هزاران اما! برخی هنگامی که از این خواب گران بیدار می‌شوند با وضعیتی عجیب دهشتناک مقابل می‌افتند: خود را در شکل و شمایل گرگ‌‌هایی می‌یابند که بر اعضاء و جوارح خویش چنگ و دندان فرو می‌برند و تکّه و پاره‌شان می‌کنند. اینها چه کسانی هستند؟ مولانا می‌گوید تویی که در پوستین این و آن می‌افتادی و یوسف‌صفتان را با زبان تلخ و گزنده‌‌ات می‌آزردی، اینک در برابر خویشتنِ خویش ایستاده‌ای:
از تو رُسته‌ست ار نکوی‌ است ار بد است
ناخوش و خوش، هر ضمیر‌ت از خودست
گر به خاری خسته‌ای، خود کِشته‌ای
ور حریر و قَز دَری، خود رِشته‌ای

(همان، دفتر سوم)

مولانا در اینجا به سخن مشهوری اشاره می‌کند که "خون نمی‌خُسبد" و تاوان و قصاص خود را می‌طلبد.
ای دریده پوستینِ یوسفان
گرگ برخیزی از این خوابِ گران!
گشته گرگان یک به یک خوهای تو
می‌درانند از غضب اعضای تو
خون نخسپد بعدِ مرگت در قصاص
تو مگو که "مُردم و یابم خلاص"


این سخن پایان ندارد، موسیا
هین رها کن آن خران را در گیا


برمی‌گردد به داستان موسی و حریصان لذت‌جو؛ و می‌گوید این‌ها را رها کن تا چند روزی در میان علفزار دنیا خوش باشند. لحاف نعمت بر سرشان بکش تا در بی‌خبری فرو روند و آن‌گاه از خواب برخیزند که کار از کار گذشته است: شمع مُرده و ساقی رفته!

پس فرو پوشان لحافِ نعمتی
تا بَرَدشان زود خوابِ غفلتی
تا چو بجهند از چنین خواب این رده
شمع مُرده باشد و ساقی شده

(همان، دفتر چهارم)
‐-----------------------------------------------

توضیحات:
چونکه مستغنی شد او، طاغی شود: یادآور آیات ۶ و ۷ سوره علق؛ كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى. (حقّا كه انسان سركشى می‌كند همين كه خود را بى ‏نياز پندارد.)
اسکیزه زدن: چفتک‌پرانی کردن
حُلم: رؤیا
نایم: خفته، خوابیده
خَستَن: آزرده و مجروح شدن؛ خسته: زخمی
حریر و قَز: پارچه‌های لطیف، ابریشم
رِشتن: تافتن پشم و ابریشم
خو: خوی و عادت، خصلت
رده: گروه
@golhaymarefat
رنج‌های انسانی

برخی را فقط برای مصاحبت و هم‌سخنی آفریده‌اند؛ اینکه برابرشان بنشینی و غمِ دل بنشانی. برخی دیگر را برای نظر کردن آورده‌اند، کافیست که یک نظر نگاهشان کنی، دیگر چشم به چپ و راست نخواهی گرداند؛ چه گفته‌اند"دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکل است".
برخی را هم فقط و فقط برای محبت آفریده‌اند. اینان با بقیه‌ی اصناف مردم تومنی هفت صنّار  فرق دارند. جان و جنَم و جهان‌شان را با مهر و محبت و لطافت سرشته‌اند. گویی روی سخن مولانا با همین طایفه است؛ آنجا که می‌گوید:
زان ازلی نور که پرورده‌اند
در تو زیادت نظری کرده‌اند


سیمون وِی (۱۹۰۹ -۱۹۴۳)، نویسنده و عارف فرانسوی، یکی از اینهاست. دختری به شکل روحِ آب و به صفا و یکرنگی آینه.
همو که نادیده گرفتنِ انسان‌ها را بزرگترین گناه می‌شمرد؛ و می‌گفت: هر کس بتواند نسبت به انسانی رنج‌دیده شفقتِ بی‌شائبه نشان دهد، یقیناً واجدِ عشق به خدا و ایمان است (ر،ک: نامه به یک کشیش).
همو که در جنگ جهانی دوم در اعتراض به اشغال کشورش و برای همدردی با هم‌وطنان گرسنه‌اش لب به آب و غذا نزد تا جانِ گرامی به پدر باز داد.
همه‌ی رنج‌های سیمون‌وی انسانی بود.

علیرضا نابدل
(۱۳۲۳ – ۱۳۵۰)، شاعرِ تبریزی، یکی دیگر از این انسان‌های جان‌بازِ محبت‌ورز است. علیرضا شاعر بود، معلم بود، مهربان بود. و دانشجوی علم قضاوت بود- در دانشگاه تهران. با این که جوان بود اما جویای نام نبود و نانش را در نامش نمی‌جست. آن قدَر ذوق و استعداد داشت که شاعری نام‌آور شود، لیکن او دردی دیگر داشت، او آزادی‌خواه بود. آزادی و آگاهی دو بالِ پرواز شاعرِ مهرورز ما بودند. او نمی‌توانست در برابر خودکامگی سکوت کند و تنها به سرودن شعر دل خوش دارد.
می‌گفت مرا برای جان‌فشانی در راه‌های محبت آفریده‌اند. آن را به لفظ تبریزیان سروده است:
من محبّت یولّارینا
جان قویماغا یارانمیشام


در سحرگاه ۲۲ اسفند ۱۳۵۰ شاعرِ جان‌بازِ راه‌های محبت به همراه هشت تن از دوستانِ تبریزی‌اش که همگی از یاران و همراهان صمد بهرنگی بودند به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند.
@golhaymarefat
🌱 دمی با شیخ محمود شبستری🌱

خوشا آنان که در همین حیات دنیوی، علی‌رغم همه‌ی محدودیت‌ها و گرفتاری‌هایش، چشم‌شان به جمالِ جمیلِ حق و مظهر فضیلت و احسان و خِرد روشن می‌گردد و به عیب‌ها و رذیلت‌هایی که دامن‌گیرشان هستند آگاه می‌شوند.
ایشان آن بختیارانند که پیش از دیدار با آن مَه‌رویِ دل‌آشنا در ظلمت جهل و خواب غفلت بسر می‌بردند و از وضع و حال حقیقی خود بی‌خبر بودند.
چه لحظه‌ی شیرین و دل‌انگیزی باید باشد لحظه‌ی مواجه شدن با زیباترین و با کمال‌ترین موجود موزون و نازنین عالَم! اینجاست که آدمی به مَنقَصَت و کژی‌ها و ناترازی‌های خویش پی می‌برَد و آه از نهادش بلند می‌شود.
او به زبان حال می‌گوید نگاه کن و نیک ببین که خود‌بینی‌ها و خُرد‌اندیشی‌هایت تو را از چه کسی بازداشته بود؟ تو به جای آنکه روی به من آری و به میزان من درآیی به هرزه‌درایی افتادی و از مقصد عالی دور ماندی.

اینجا اگر سیما و صورت آدمی از شرم و تشویر سیاه شود جای ملامتی نیست، چرا که عمر گران‌مایه را صرف بطالت کرده و ایام حیات را ضایع نموده است.
شیخ محمود شبستری می‌گوید اما نومید نباید بود، اکنون وقت نومیدی نیست، باید دست به کار شد و به قدر توان "نقوش تخته‌ی هستی" را فرو شُست:

درآمد از درم آن مَه سحرگاه
مرا از خواب غفلت کرد آگاه

ز رویش خلوت جان گشت روشن
بدو دیدم که تا خود چیستم من

چو کردم در رخ خوبش نگاهی
برآمد از میان جانم آهی

مرا گفتا که "ای شیّاد سالوس
به سر شد عمرت اندر نام و ناموس

ببین تا علم و زهد و کِبر و پنداشت
تو را ای نارسیده از که واداشت؟

نظر کردن به رویم نیم ساعت
همی‌ارزد هزاران ساله طاعت"

عَلَی‌الجمله رخ آن عالَم آرای
مرا با من نُمود آن دَم سراپای

سیه شد روی جانم از خجالت
ز فوت عمر و ایّام بطالت

چو دید آن ماه کز روی چو خورشید
بُریدم من ز جان خویش امید-

یکی پیمانه پُر کرد و به من داد
که از آبِ وی آتش در من افتاد

کنون گفت از می بی‌رنگ و بی‌بوی
نقوش تختهٔ هستی فرو شوی...
@golhaymarefat

Records

20.01.202523:59
2.3KSubscribers
13.11.202423:59
0Citation index
23.03.202523:59
298Average views per post
22.04.202513:01
0Average views per ad post
23.03.202523:59
1.34%ER
31.03.202523:59
13.13%ERR
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25APR '25

Popular posts گل های معرفت

04.04.202503:48
🌱 صورت و باطن🌱


"قومی گمان بردند که چون حضور قلب یافتند از صورتِ نماز مستغنی شدند، و گفتند: طلب الوسیلة بعد حصول المقصود قبیح.
بر زعم ایشان، خود راست گرفتیم که ایشان را حال تمام روی نمود، و ولایت و حضور دل؛ با این همه ترک ظاهر نماز، نقصان ایشان است.
این کمال حال که ترا حاصل شد رسول الله را صلی‌الله‌علیه حاصل شد یا نشد؟ ... اگر گوید آری حاصل شده بود، گوئیم پس چرا متابعت نمی‌کنی، چنین رسول کریمٍ بشیرٍ نذیرٍ بی‌نظیرْ السراج المنیر؟"

(مقالات شمس تبریزی، ص۱۴۰، تصحیح استاد محمدعلی موحد)

@golhaymarefat
22.03.202503:44
.


ای جانِ به‌حق آرام یافته، به‌پروردگارت باز آی، تو از خدا خشنود و خدا از تو خشنود، به‌جمع بندگانم پیوند و به‌بهشت کرامتم اندر رو!
Log in to unlock more functionality.