امروز تو مدرسه زنگ اول جامعه شناسی داشتیم و یه درسی بود که یکمی به ازدواج همجنسگراها اشاره داشت من فقط داشتم خودمو کنترل می‌کردم تا نخندم😞
خلاصه زنگ خورد ، هوا هم سرد بود . ساعت حدودای ۹ بود و بچه ها نشسته بودن و باهم حرف میزدن پس منم رفتم سر میز معلم نشستم تا گرم بشم. پنجره باز بود،من آروم شالیزار ،جنگلو و آسمون آبی رو دید میزدم. تا اینکه کم کم خوابم برد...
بیدار شدم دیدم فقط یکی از همکلاسی هام توی کلاس نشسته. ازش ساعتو پرسیدم گفتش ۱۱:۳۰
بلند شدم و رفتم روبرو آینه و موهامو مرتب کردم بیرون آفتاب زده بود و بلبل ها آواز میخوندن
رفتم بیرون دیدم بچه ها زیر درخت کاج لابه لای چمنا نشستن و حرف میزنن با دیدن من بهم تیکه انداختن«ساعت خواب» منم رفتم کنارشون نشستم و شروع کردم به بافتن علف ها...
بعدشم ما اومدیم خونه😀

✦آرت ولنتاین✨💗

این پیام+یکی از پست های چنل به انتخاب خودتون رو فور کنید چنلتون و من میام تو چنلتون میگردم و پست مورد علاقمو فور میکنم چنلم میزارم یه مدت بمونه.★

~Simple shading🍰☆-