
Інсайдер ЗСУ

Новини UA | Україна

Главное новостное. Одесса

Реальна Війна

NOTMEME Agent News

І.ШО? | Новини

Труха⚡️Жесть 18+

Адвокат Права

Україна | Новини

Інсайдер ЗСУ

Новини UA | Україна

Главное новостное. Одесса

Реальна Війна

NOTMEME Agent News

І.ШО? | Новини

Труха⚡️Жесть 18+

Адвокат Права

Україна | Новини

Інсайдер ЗСУ

Новини UA | Україна

Главное новостное. Одесса

آڪوامـاࢪیـن
سـࢪد و تـاࢪیـک، هـمچـون اقیـانـوسـے عـمیق و تـࢪسنـاک...
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verifiedTrust
Not trustedLocation
LanguageOther
Channel creation dateMar 18, 2025
Added to TGlist
Mar 21, 2025Records
03.04.202523:59
140Subscribers18.03.202523:59
0Citation index06.04.202515:24
32Average views per post31.03.202523:59
36Average views per ad post31.03.202515:24
25.00%ER26.03.202523:59
24.68%ERRGrowth
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
24.03.202518:44
"رنگها رو نمیدید، بوی گلها رو حس نمیکرد، صدای آواز پرندگان رو نمیشنید. به طور کلی، همه چیز براش تیره و تار شده بود، اما فقط زمانی که اون کنارش نبود. معشوقهاش تنها کسی بود که زندگی رو براش لذت بخش و زیبا کرده بود."
For you: @auroraiol 🫐
For you: @auroraiol 🫐
24.03.202518:44
"متاسفم، نمیدونم چه اتفاقی افتاد. نمیدونم چطور انقدر عاشقت شدم. فقط دیدم رنگ قهوهای چشمهات، تنها رنگی شده که توی دنیای خاکستریم میبینم."
For you: @IXIIIIIX 🫐
For you: @IXIIIIIX 🫐
Reposted from:
Dialogues teach the greatest lessons

30.03.202516:39
درسته آقای داستایفسکی؛ من چرا باید به یه نفر احتیاج داشته باشم که باهاش دو کلمه حرف بزنم؟ خودم با خودم میتونم بیشتر از دو کلمه حرف بزنم و حرفای خودم رو راحت تر بفهمم.
و اگه کسی به اینجا برسه، دیگه نه میگرده نه انتظار میکشه.
و اگه کسی به اینجا برسه، دیگه نه میگرده نه انتظار میکشه.
24.03.202518:44
"هیونگ، بهم میگفت من برای تو چیام؟ چندین و چندبار این سوال رو پرسید. دیگه نمیدونستم چطوری بهش بفهمونم کل دنیا و خوشحالیِ منه. هر چقدر بهش میگفتم که اون همهی زندگی منه، انگار که باز هم ته قلبش این رو قبول نداشت. متنفرم از اینکه فکر میکنه بدون اون هم میتونم دووم بیارم."
For you: @wethgedon 🫐
For you: @wethgedon 🫐
24.03.202518:44
"اون خیلی زیبا و رویایی بود، درست مثل دختری از یک مجلهی مد. دوست داشتم نقطه به نقطهی بدنش رو کشف کنم، دلم میخواست تمام اون برای من باشه. آه خدای من... فکر کنم دارم عقلم رو از دست میدم. اون هیچ فرقی با بقیه نمیکرد، اما نمیدونم چرا تمام ذهنم رو پر کرده بود."
For you: @Illusoryorchid 🫐
For you: @Illusoryorchid 🫐
24.03.202518:44
"چشمهاش، میتونم بگم چشمهاش زیباترین چیزی بودن که تا حالا به عمرم دیده بودم. زمانی که با اون چشمهای زیباش بهم نگاه میکرد، احساس میکردم چیزی درونم به لرزش میفته که تا الان تجربهاش نکرده بودم. اون، خیلی زیبا بود. زندگی من درون چشمهای سبز رنگش جریان داشت."
For you: @ForgottenForestt 🫐
For you: @ForgottenForestt 🫐
24.03.202518:44
"هیونگ، میشه ازش خواهش کنی یه بار دیگه بهم بگه دوستم داره؟ یه بار دیگه بهم بگه عزیزم و با اون لقبهای قشنگ صدام بزنه؟ میشه؟ خیلی وقته که دیگه باهام مهربون نیست. من دلم براش تنگ شده، ولی اون دیگه مهربون نیست. هیونگ؟ من یه مشکل خیلی بزرگم، نه؟"
"شاید. مشکلات باید از ریشه حل و نابود بشن."
"حتی تو هم باهام مهربون نیستی، هیونگ."
For you: @Chansungirlie 🫐
"شاید. مشکلات باید از ریشه حل و نابود بشن."
"حتی تو هم باهام مهربون نیستی، هیونگ."
For you: @Chansungirlie 🫐
24.03.202518:44
"میتونستم میل به مرگ رو توی چشمهاش ببینم. جوری به پایین دره چشم دوخته بود که انگار تمام خواستش اینه که به اونجا سقوط کنه! زمانهایی که به چاقوهای آشپزخونه خیره میشد و لبخند میزد، ترس رو به دلم سرازیر میکرد. جسمش زنده بود، اما هیچ روحی درونش زندگی نمیکرد. گاهی حتی فکر میکردم که توی این دنیا نیست، به هر حال اون هان جیسونگ بود."
For you: @agiburey 🫐
For you: @agiburey 🫐
24.03.202518:44
"هیچوقت نسبت به پاییز حس خوبی نداشتم. ریزش برگها، هوای ابری، بارونی که نم نم میبارید و جدایی ها... همیشه من رو غم زده میکردن. اما یک روز، وقتی که داشتی از اون کوچهای که از برگ پوشیده شده بود میگذشتی، احساس کردم پاییز زیباترین فصل ساله، البته با وجود تو و گرمای آغوشت."
For you: @cofeewithtoffee 🫐
For you: @cofeewithtoffee 🫐
24.03.202518:44
"اون... اصلا هم زیبا نبود. هیچ چیز خاصی درمورد اون وجود نداشت. مثلا چشمهاش... چشمهاش خیلی... چشمهاش خیلی شبیه ستارهها بود."
"واقعا؟ دیگه چه چیزهایی درموردش خاص نبود؟"
"لبهاش... اونها خیلی کوچیک و بامزه بودن. یا موهاش، انقدر به هم ریخته و نامنظم بودن که دوست داشتم دستهام رو بین اون تارها فرو ببرم و مرتبشون کنم. اصلا دستهاش رو دیدی؟ خیلی کوچولو بود."
"اوه... مثل اینکه اصلا برات خاص نیست."
"نه، نیست."
For you: @qrliwosu 🫐
"واقعا؟ دیگه چه چیزهایی درموردش خاص نبود؟"
"لبهاش... اونها خیلی کوچیک و بامزه بودن. یا موهاش، انقدر به هم ریخته و نامنظم بودن که دوست داشتم دستهام رو بین اون تارها فرو ببرم و مرتبشون کنم. اصلا دستهاش رو دیدی؟ خیلی کوچولو بود."
"اوه... مثل اینکه اصلا برات خاص نیست."
"نه، نیست."
For you: @qrliwosu 🫐
24.03.202518:44
"هیونگ، من خیلی دلم میخواد جای اون باشم. میدونی بیشتر اوقات دلم میخواسته جای یه نفر دیگه باشم، ولی این بار فرق میکنه. این بار بخاطر زیبایی، پول، ثروت و یا محبوبیت نیست، من میخوام جای اون فرد باشم تا اون بهم توجه کنه. من فقط میخوام تمام توجهش به من باشه، چیز زیادیه هیونگ؟"
For you: @aellmariaa 🫐
For you: @aellmariaa 🫐
Reposted from:
𝓑ᥙrᥱiko𓂅پست جدید

30.03.202519:10
«چیکار میخوای کنی؟» ᯓ 222 رویای شماره
«اون به زودی میمیره.»
«کسی توی هال بود؟»
«ایستگاه شمارهی....»
«من کی هستم؟»
«هان جیسونگ...»
«هان جیسونگ.»
«هان جیسونگ!»
«دیدی..؟ من آزادم!»
نفس عمیق.
چشمهاش رو با نفس عمیقی باز کرد طوری که انگار خودش رو از غرق شدن نجات داده.
نفسها و ضربان قلبش آروم بود انگار که مثل همیشه از خواب بلند شده بود. انگار نه انگار که تمام جهان به رنگ خاکستری و آبی درومده بود.
بدنش انقدر آروم بود که فرقی با یه مرده نداشت. طوری چیزی نمیشنوید که انگار زیر آب درحال غرق شدن بود.
به صورتش آب زد و به خودش توی آینه نگاه کرد؛ اما خودش نبود.
صبحونه خورد؛ اما هیچ مزهای نداشت.
لباس پوشید؛ اما هیچ رنگی نداشت.
دوباره روی تخت دراز کشید اما انگار هیچکدوم از این کارها رو انجام نداده بود. همه اینها درون ذهنش بود یا واقعا انجامشون داده؟
فقط انگار با حبابی از جهان جدا شده بود.
چرا باید با این نفرین به دنیا میومد؟
نفرین یا موهبت؟
شاید اگه این نفرین وجود نداشت، الان میتونست یه زندگی عادی داشته باشه.
از عجیب بودن متنفر بود.
بیشتر از هرچیزی... از این صداهای درون رویاهاش متنفر بود. از اون شخص بیچهرهی رویاهاش متنفر بود.
دلتنگ بود.
اما دلتنگ کی؟ دلتنگ چی؟
حتی نمیتونست دلیلی برای دیدن اون مرد مو سفید درون رویاهاش پیدا کنه. جادوگر چین.
مردی که دقیقا قبل از آتیش گرفتن نمایشگاه دیده بود.
فقط میدونست که هر لحظه از شدت فشار و دلتنگی قراره گریه کنه.
بهش گفته بودن که نباید به حرفهای پیشگوها گوش کنه. اونا فقط دروغ میگن.
اما نمیتونست حرفهای اون زن رو فراموش کنه. همون پیشگویی که توی شهربازی جلوی پسر رو گرفته بود.
«تمام سرنوشتها به تو متصل شده.»
«عمر کوتاهی داری...»
پس این یک نفرین بود یا موهبت؟ این چند روز فقط این رو با خودش زمزمه میکرد. اگه این قدرت برای کمک به بقیه بهش داده نشده بود پس چی بود؟
پس اصلا هدفش از زندگی کردن چی بود؟
هدفش از زنده بودن چی بود؟
روی تخت مچاله شد و به حلقهی درون دستش، که به طور اتفاقی توی صندوقچه پیدا کرده بود، نگاه کرد.
آهی کشید و چشمهاش رو بست و انگشت شستش رو روی حلقه کشید. عادت کرده بود. هر دفعه که کلافه یا عصبی بود با حلقه بازی میکرد.
دیگه چیزی متوجه نشد.
شاید خوابیده بود... شاید تمام مدت بیدار بود.
جیسونگ فقط چند لحظه رو درون ابدیت گذرونده بود. چند لحظه رو تا ابد زندگی کرد.
و توی اون چند لحظه تونست ببینه. تونست صحنههایی ببینه که شاید اگه به اونها توجه میکرد سرنوشتش تغییر میکرد.
اما این پسر احمق، تنها صحنهای که توی ذهنش نقش بست حالت ترسیدهی مردی موقرمز بود.
و در همون حال، دستی قدرتمند دور بدنش پیچیده شد و جیسونگ حس وحشتناک و در همون حال آشنایی رو حس کرد...
تجزیه شد.
پسرک توی اون ابدیت یک بار مرد و زنده شد.
• جهانِ کهکشانِ غرق شده.
21.03.202517:51
دیلی ووبین ، جونگدو افسر کمربند مشکی . حمایت ؟ https://t.me/Woobinxzc
Reposted from:
ᅠᅠحࢪمانـ

30.03.202518:54
✝️ داخل انعڪاس ها، سایہ اے دࢪحال شڪاࢪ من است.
چشمانش سیاه تࢪ از هࢪ سیاه چالہ اے دࢪحال غࢪق ڪࢪدن من است.
هࢪدفعه مࢪا ڪیش و مات مےڪند و از سیاهے اش بہ من تزریق مےڪند.
گاهے مࢪا مےتࢪساند و گاهے باعث تࢪحم من بہ او مےشود.
چقدࢪ ࢪقت انگیز...
مهم نیست دنیا چقدࢪ ࢪوشن و ࢪنگین، تاࢪیڪےاش هࢪلحظہ بیشتر مࢪا تسخیر مےڪند.
بہ او ڪہ در آینہست خیࢪه مےشوم...
تو ڪے هستے؟
29.03.202516:56
@Bluesvoice
Log in to unlock more functionality.