Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

View

Инсайдер UA

View

Труха⚡️Україна

View

Николаевский Ванёк

View

Инсайдер UA

View

Divane nevesht

سر در زندگی من رو یه تابلو نوشته:
"لطفا اگر میتوانید پا به پای صاحبخانه بجنگید و دیوانه باشید وارد شوید"
حرفایی که باید یه جایی نوشته شن
راه ارتباطی:
ترجیحا شناس پیام بدید ولی اینم لینک ناشناس:
پین کردم:)

TGlist rating

TypePublic

Verification

Not verified

Trust

Not trusted

Location

LanguageOther

Channel creation dateJul 17, 2016

Added to TGlist

Mar 28, 2025

I own this channel

History of changes

Linked chat

Divane nevesht

Statistic of Telegram Channel Divane nevesht

More details

Subscribers

2 210

24 hours00%Week

221%Month

502.3%

Citation index

0

Mentions0Shares on channels0Mentions on channels0

Average views per post

301

12 hours257

38.2%24 hours301

62.4%48 hours802

417%

Engagement rate (ER)

4.37%

Reposts5Comments0Reactions16

Engagement rate by reach (ERR)

33.06%

24 hours

3.18%Week

3.33%Month

12.48%

Average views per ad post

155

1 hour6441.29%1 – 4 hours5636.13%4 - 24 hours3522.58%

More details

Connect our bot to the channel to find out the gender distribution of this channel's audience.

Total posts in 24 hours

17

Dynamic

Latest posts in group "Divane nevesht"

All posts

19.05.202509:13

اصلا به مناسبت این پست بیاید یه خاطره عجیب که از آدم ها دیدید رو تعریف کنید.

19.05.202509:07

یه گروه از همراه مریض ها رو هیچ جوره درک نمیکنم، اونایی که تو خونه اعصاب مریض رو خرد کردن و مریض با علائم حمله اضطرابی و اینها میاد درمانگاه بعد خود همین همراه مریض محترم یه دور هم با ما دعوا می‌کنه که چرا به مریض رسیدگی نمی‌کنیم!!! رسیدگی هم ازنظرشون اینه که نوار قلب بگیریم! مانیتور وصل کنیم و ماسک اکسیژن بذاریم.( یه همراه مریضی داشتم احتمالا یه بار از بیمارستان رد شده بود و اسم اینتوبه رو شنیده بود می‌گفت چرا مریض رو اینتوبه نمیکنی😐 ( یادتونه که اینو هم تعریف کردم که یه لحظه از همراه مریض غافل شدیم سر خود رفته بود پیچ اکسیژن باز کرده بود برای مریضش اکسیژن بذاره بعد هم می‌گفت این اکسیژنه خرابه ببرمش شهر😐 و چرا نوار قلب نمی‌گیرید(مریض تو حمله آسم بود)
الان خودم تعریف کردم دوباره یه دور خنده ام گرفت البته در صحنه خنده ام نگرفته بود در صحنه یه دکتری بودم که با جیغ بنفش همراه مریض رو از اتاق پرت کردم بیرون😐

بخدا شغل هایی که در لحظات بحرانی با آدم ها سروکار داره خیلی صحنه های عجیبی از این موجود دوپا میبینه.
مریض سالم نشسته بود رو تخت این گیر داده بود چرا اینتوبه نمیکنی. پرستار و پذیرشمون غش کرده بودن از خنده من نمی‌دونستم بخندم گریه کنم بزنم تو سر خودم بزنم تو سر همراه مریض 😂
#طبیب

*اینتوبه: باز کردن راه هوایی بیمار به وسیله تیوب(یه لوله ای از گلو میکنیم تو ریه تا مریضی که به هر دلیل نمیتونه خودش نفس بکشه رو کمک کنیم تو تنفس )

19.05.202508:32

یه چیزی یه بار تو کانال نوشته بودم در مورد تفاوت درمانگاهی که الان کار میکنم و درمانگاه طرحم.
اونجا تم کار نکردن بود، از رییس و دکتر پیشکسوتی که بود تا آزمایشگاه و نگهبان و راننده و....
اصلا هرکس اونجا کار میکرد مریض میپیچوند و از زیر کار درمیرفت.همه هم با هم بد بودن و در حال زیرآب زنی مداوم.
اینجایی که کار میکنم همه چیز واقعا منظمه،از رییس و راننده و پذیرش و همه سر موقع میان، هیچکس بیکار و علاف و مریض بپیچون نیست و همه هم با هم دوستن( من همه چیز رو چشم مدیریت درمانگاه میبینم چه خوبش چه بدش) اینجا رییس مرکز واقعا. به حرف پرسنل گوش میده مثلاً با همفکری هم دیگه روزهای دهگردشی رو عوض کردیم چون مثلاً شنبه ها به درد فلان روستا نمی‌خورد به دلایلی و چیزهایی از این قبیل‌
کلا رییس اینجا آدم خیلی درست و دلسوزی هم برای پرسنلش هم برای مریض‌ها.
خلاصه مطلب چند روزی هست که پذیرش سابق درمانگاه قبلی من اومده اینجا مشغول شده.
بعد خب ما خیلی قطعی اینترنت داریم، وقتی بهش میگم اینترنت شما هم قطعه میگه منظورت چیه؟ یعنی مریض ها رو بپیچونم؟😐 میگمممم نه یعنی میگم اینترنت شما هم قطعه یا نه. همین.( چون با دکتر قدیمی این اسم رمزشون بود، دکتر می‌گفت سیستم تو هم قطعه؟ اینا هم میگفتن سیستم قطعه و مریض ها ول میکردن میرفتن چون آزاد براشون گرون بود😐 بعد میومدن شیفت ما ، ما ۱۰۰ تایی مریض می‌دیدیم چون از این بلا ها سر مریض نمیاوردیم😒)
یا از یه ربع مونده به پایان ساعت کاری میگه مریض نیست تشریف نمیبری؟
میگم نه ۱۲ بشه بعد.
قشنگ همون سیستم رو آورده اینجا پیاده کنه که راه نمیده اینجا.
#طبیب

19.05.202506:58

بچه رو آورده به‌اندازه کف دست من لقمه تو دهنشه و یک لحظه هم از خوردن دست نکشیده میگه لوزه اش معاینه کن😐
میگم خب الان با این حجم نون و پنیر و خیار من چی معاینه کنم؟ با تعجب نگاهم میکنه، میگه نباید لقمه میدادم؟
چرا عزیزم همیشه بچه رو با لقمه تو دهنش بیار دکتر.اصلش همینه اصلا😐
#طبیب

18.05.202520:40

به نظر من زندگی تو طرح نیاز به یه ساپورت روحی داره
یا تو شهری باش که بزرگه و تفریح زیاد داره
یا پیش خانواده بمون
اگر آدم وابسته به خانواده هستی از نظر روحی به نظرم همونجا بمون
اگر نه برو شهر بزرگ هم تجربه کن.

18.05.202520:40

سلام خانم دکتر عزیز و مهربون وقتتون به خیر
من به زودی باید برم طرح ولی هنوز نمیدونم کجا برم

خودمون سیستان هستیم میتونم اینجا یه اورژانسی برم که پرداختی خوبی داره اما با تاخیر ۶ و ۸ ماه
خانه بهداشت هم میتونم برم اما خب تعطیلی اون اورژانس و پرداختیش هم خیلی وسوسه انگیزه

ولی خودم دوست دارم برم خراسان رضوی یه اورژانسی یا خانه ی بهداشتی که تایم خالی هم داشته باشه و بعد تایمای تعطیلم برم مشهد و زندگی تو شهر بزرگ و دور از خانواده رو تجربه کنممم

اما خب اطراف شهر خودمون پرداختی بیشتره و خانواده هم هستن و اشنا هم داریم مشکلی پیش بیاد راحت ترم

الان واقعا نمیدونم چیکار کنمممم خیلی دو دل شدممم

اگر نظرتون رو بگین ممنون میشم🙏🏻🙏🏻💖💖

18.05.202520:39

من عاشق نورو بودم و از اطفال متنفر
تو اینترنی که ۹ ماه بخاطر پایان نامه هر روز میرفتم پیش یکی از اساتید نورو اطفال عاشق این رشته شدم.
(بین تخصص های پزشکی)

18.05.202520:38

بنظرت طبیعیه که نمیدونم چه تخصصی بخونم؟
قبل از استاجری عاشق داخلی و جراحی بودم(هیچی از هیچ کدومشون نمیدونستم و صرفا از حسو حالش خوشم میومد اما الان پوچم)
این موضوع داره نگرانم میکنه
بنظرت ممکنه تا اخرش نفهمم چی دوست دارم؟

18.05.202520:21

اون خانم دکتری که در مورد فارس ازم پرسیدی تو ناشناس، میای دوباره تو ناشناس؟ یه پیام تو ناشناس برام اومده که به نظرم به دردت میخوره❤️

18.05.202519:27

پایان طرحت مبارکککک قشنگ جان😍

18.05.202519:26

دیروز روز آخر کارم بود و چند روز دیگه اینجام برای کارهای اداری گرفتن پایان‌طرح.
شیلات این هفته رو به‌خاطر تخم‌ریزی ماهی‌ها، دریابَست اعلام کرده و ماهی‌گیری ممنوعه. ما، من و مامان و بابا که دو روزه اینجان تا با هم برگردیم، ساعت ۶ صبح بیدار شدیم و رفتیم اسکله‌ی کوچیک یکی از روستاهای اطراف تا با ناخدا‌رسول توی جنگل‌های حرا و جزیره‌های نزدیک چرخی بزنیم. فقط ما بودیم و دریا، هیچ قایق دیگه‌ای نبود.
تازه جمع‌کردن وسایلمو شروع کردم. این اولین کارتنه. سرم پر از فکر و دلم پر از احساسات ناشناخته و تک‌تک سلول‌های بدنم مرتعش از اضطرابن. دل‌تنگی برای جنوب، گفتنی‌ترین و واضح‌ترین احساس الانمه. برای اینه که فقط می‌تونم از این حرف بزنم. ولی بقیه‌ش...
هنوز اولین کارتن کتاب هم پُر نشده بود که این نامه از لای یکی از دفترهای خالی افتاد بیرون. مال حدود سه سال پیشه که اون موقع هنوز فارغ‌التحصیل هم نشده بودم و از طرف عزیزترین دوستم. تا حالا این نامه رو ندیده بودم و نمی‌دونستم وجود داره و بهترین زمان برای پیداکردنش همین الان بود. دقیقاً همین الان الان که از ماهیِ دور از دریا، تشنه‌تر بودم به شنیدن حرف‌های توی این نامه...

#معلق‌نویسی

18.05.202518:52

بیشتر از خودت این جمله لعنتی رو میفهمم 😭

18.05.202518:52

از استرس امتحان فردا دارم خون گریههههه میکنم

18.05.202518:51

نه متأسفانه
وگرنه تا حالا صد و پنجاه تا زن براش گرفته بودم از بین شماها😌
پ.ن:حالا حتما هم اون می‌نشست من زن براش انتخاب کنم😂

18.05.202518:50

الهام داداش نداری؟؟

All posts

Nothing found 😢

More details

Records

18.05.202523:59

2.2KSubscribers

26.02.202523:59

0Citation index

01.05.202521:59

3.3KAverage views per post

14.05.202523:59

402Average views per ad post

18.05.202502:32

30.97%ER

27.04.202523:59

149.77%ERR

Growth

More details

Subscribers

Citation index

Avg views per post

Avg views per ad post

ERR

More details

Popular posts Divane nevesht

All posts

14.05.202513:27

دیشب همینطور که بالای سر پسر کوچولو ۴ ساله بودم تا تنفسش منظم بشه به خودم گفتم ول کن مهاجرت و اینهمه زبان خواندن رو بشین یه سال بکوب بخون برو اطفال.
همین جا به زبون خودت.
چقدر زبان بخونی و تازه بری اونجا و نفهمی چی گفتن؟ نفهمن چی میگی.
خسته ام از رفتن و نرسیدن
دلم میخواد یه جا بمونم. اینقدر خونه به دوش نباشم پونزده روز پانسیون، پونزده روز خونه، چهار صباح کار زیبایی، چهار صباح کار درمانی، وسط همش زبان خوندن.
مدام وویس انگلیسی تو گوشت ولی چه فایده؟ انگار نتیجه نمیده‌
پیشرفتی توش نیست.
رزیدنتی تو ایران سخته،بده؟ بخدا که نه سخت‌تر از بلاتکلیفی.

01.05.202513:22

امروز رو روز رسیدگی به خانه نامگذاری میکنم، یه تغییر دکوراسیونی رو چند روز پیش یار پیشنهاد داد و عجب تغییر خوبی شد، میز آرایش و کمد لباسی رو از اتاق خواب منتقل کردیم به یه اتاق دیگه.
و این حسن بزرگش اینه که بعدازظهر ها که من می‌خوام برم سرکار دقیقا موقع استراحت یار بود و خب یا من باید تو تاریکی همه چیمو کول میکردم میاوردم تو سالن جلو آیینه ریزه سالن آماده میشدم، یا یار بیدار می‌شد و خب گناه داشت واقعا.
الان هم اتاق نور خیلییی بیشتری داره برای آرایش کردن، هم خیلی قشنگ شد کمد و میز آرایش کنار هم.
بعد هم یار توری پنجره ها رو چسبوند و حالا هم رفته کولر سرویس کنه😌
به نظرم واقعا روز تعطیلی اینطوری خوبه، تو این وسط هم کشو میز آرایشم رو مرتب کردم، هم دو سه تا اکسسوری که یادم رفته بود دارم پیدا کردم، هم دیدم سه تا ساعتم باطریش خوابیده که ببرم باطریاشو عوض کنم.
خلاصه که یه نظم خوبی به میز آرایش و کشو و کمدش داده شد.
یه مسئله کاری هم که ذهن جفتمون رو درگیر کرده بود اوکی شد.🙂‍↔️🙂‍↔️🙂‍↔️
#خونه‌داری‌نوین

18.05.202504:59

روحیه آدم هم واقعا چیز الکی ای هست.
ما سه سال و نیم تو این خونه ایم و هفته پیش جای تخت خوابمون رو عوض کردیم( شما تصور کن فقط چرخوندیمش) و جلو پنجره اتاق خواب بعد سه سال و نیم باز شد و اتاق روشن شد😍
حالا کیف میده آدم توش کتاب بخونه و همین یه ذره کار روحیه جفتمون رو واقعا عوض کرده.
به همین راحتی.💫
#خونه‌داری‌نوین

Reposted from:

از غرب تماس میگیرم..

18.05.202504:56

پرایوت نگه داشتن زندگیت این شکلیه که: یک سری از آدم‌ها معتقدن تو‌ هیچ تلاشی برای زندگیت نمی‌کنی. اگه از سختی‌ها غر بزنی، نظرشون بر اینکه ناشکر هم هستی. ممکنه ساعت‌ها باهات حرف بزنن تا بر اثر حرف‌هاشون بلند شی و معجزه خلق کنی! غافل از اینکه تو، لیست بلندی از کار‌هایی داری که کمتر کسی راجبش می‌دونه.

13.05.202508:33

کاش میشد فحش بدم.
همین کثافت اون روز به جای اینکه یک ساعت وقت من رو بگیره یه چک نکرده نامه رو پیدا کنه.
حالا بعد سه روز زنگ زده که نامه اتون کو؟ میگم نامه پونزده روز پیش تو دبیرخانه اداره خودتون ثبت شده.
میگه هروقت نامه اومد من کارت رو انجام میدم و تلفن رو قطع کرده.
پانزده روز پیش ما نامه رو بردیم دادیم اینا، ایشون مرخصی بوده نامه گم شده😒
واقعا مملکت نیست دیوونه خونه است و من هم دیگه پیگیرش نمیشم.
به من چه اصلا.
من نمیخوام کار کنم تو این خراب شده واقعا دیگه.

11.05.202508:43

از کار اداری متنفرم.
از مسئول اداری که لاس زدن رو به پیشرفت کار ترجیح میده بیشتر.
تازه با یه قیافه ای اومدم که خب قطعا مورد خوبی برای این خوشمزه بازی ها نیستم😒
با مقنعه و مانتو اداری اومدم، مقنعه رو هم تا فیها خالدون کشیدم جلو ولی! مروارید های گیسم قلپی از زیر مقنعه میزنه بیرون.
وضع اسفباریه.😒

10.05.202508:28

یکی از لذت های عجیب من برای آموختن زبان دیگری غیر از زبان مادری اینه که به خودم بگم میتونی ادبیات بقیه کشورها رو بدون واسطه مترجم بخونی.
اما واقعا زهی خیال باطل. واقعا ادبیات به معنای کلمه ادبیات دیگر زبان ها رو خوندن یه لول دیگه است.

Reposted from:

آن

13.05.202503:25

تقسیم کار کردیم دیگه. ساچمه و گلوله و زندان از ما، توییت‌زدن و ژست اپوزوسیون و تعیین رهبری از اونا.

09.05.202518:28

بابا دو سه روزه مریضه و اینا به من نگفتن، امروز خواهرم پیام داد توضیح داد و با توجه به سابقه جسمی بابا گفتم برید نوار قلب بگیرید، هرچی خودش پشت تلفن گفت بابا جان معده ام درد میکنه، نوار قلب واسه چی؟ گفتم بی زحمت برید نوار قلب بگیرید، الان نوار قلب رو گرفتن و خداروشکر عارضه جدی ای نبود. الان استرس گرفتم جواب بابا رو چی بدم که بخاطر معده درد فرستادمش رفته نوار قلب گرفته؟😂😂😂😂😂😂
#بابا

16.05.202519:01

هنر زندگی کردن فقط اونجاش که یاد میگیری اشکاتو‌ پاک کنی، صورتتو بشوری و‌ بپذیری زندگی همینه.قول نداده خوب باشه.
حتی قول نداده بد هم نباشه.
#من

10.05.202504:25

رسیدیم به اون دورانی که وقتی من ۸ میرم درمانگاه پرسنل خصم آلود نگاهم میکنند چون دو ساعته اونا اومدن سرکار😁
#طبیب

12.05.202520:48

ما تا همیشه سوگوار رابطه هایی هستیم که تلاش کردیم درستش کنیم و نشد.

10.05.202506:23

دلخوشی این روزها:
چند تا شاخه درخت توتی که جلو در پانسیونه و با خیال راحت میتونم توت بخورم بدون اینکه کسی ببینه😌
البته که رقابت سختی بین من و گنجشک ها برقراره که من سعی میکنم برنده بشم😌

13.05.202503:33

بخدا خوب اعصابی دارید هنوز مسائل سیاسی ایران رو دنبال میکنید.
من واقعا یه ذره به سیاست ایران نزدیک میشم اینقدر عصبانی میشم که حالم بده میشه.
من برم همون رمان تاریخیمو بخونم.
والا بخدا.

17.05.202509:10

بزرگ شدم پولدار شدم، خونه خودمو خریدم میگم یه درخت توت برام بکارن تو حیاطش جوری که هربار می‌خوام برم داخل و بیام بیرون توت بخورم( حتی الان هم که پولدار و بزرگ نشدم و خونه خودم نیست و پانسیون درمانگاه روستاییه همچین آپشنی دارم دیگه وقتی بزرگ و پولدار شدم که معلومه باید داشته باشم😌)
پ.ن: تا من پولدار بشم لابد دانشمند ها یه چیزی هم اختراع کردن که حیاط رو از توت های له شده پاک کنه😌
آرزوئه دیگه😂