Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
|| قصهٔ ارباب معرفت || avatar
|| قصهٔ ارباب معرفت ||
|| قصهٔ ارباب معرفت || avatar
|| قصهٔ ارباب معرفت ||
✅ سحرگاهی

◀️ با حلول ماه شوّال و با رسیدن عید سعید فطر دفتر «سحرگاهی» امسال نیز به پایان رسید. از سرکار بانو پروین قوامی که متن‌ها را انتخاب می‌کردند و واژگان دشوار آن را توضیح می‌دادند، بسیار سپاسگزارم. همچنین از استادان گرامی که در خوانش درست متن به یاری ما آمدند و اشتباهات ما را اصلاح کردند، به‌ویژه آقایان دکتر علی حیدری یساولی و دکتر مهدی شمس، ممنونم؛ و نیز از همهٔ کسانی که حضوری یا تلفنی یا در شبکه‌های مختلف اجتماعی ما را تشویق کردند. تا رمضان بعد، «به شرط حیات»!

#سحرگاهی
#ماه_مبارک_رمضان
#عید_سعید_فطر
#به_پایان_آمد_این_دفتر
#علی_حیدری_یساولی
#مهدی_شمس
#پروین_قوامی
#محمد_سوری

🆔 @Mohammed_Soori
سحرگاهی (۲۷)، برگ ١٢٦ آ.

🆔 @Mohammed_Soori
23.03.202523:14
سحرگاهی (٢٤)
🔸 درگذار که بد کرده‌ایم


◀️ خوش می‌‌گوید یحیی مُعاذ رازی رضی الله عنه: «الهی لَیسَ مَن زَلَّ  کمن ضلّ». آن که در راه بیفتد نه چون آن که از راه بیفتد.

◀️ کریما! درگذار که بد کرده‌ایم؛ آزرم* دار که آزرده‌ایم؛ طاعت مجو که هیچ نداریم؛ از معصیت مگو که طاقت پیچاپیچ نداریم؛ به آتش‌مان مسپار که ما خود سوخته‌ایم؛ جامۀ عافیت‌مان مدر که به ریسمان ضعیف دوخته‌ایم؛ لقمه‌مان ده که درویشیم؛ مرهمی‌مان نه که دل‌ریشیم؛* جان ما را وانواز که در کربتِ* غربتیم؛ کار ما بساز که گرفتار دَهشت* وحشتیم.

◀️ بسیار کرده‌ای این نیز بکن. ما را به خود عزیز بکن. برحمتک یا ارحم الراحمین.

🔹 واژگان
آزرم: شفقت
دل‌ریش: دل‌خسته
کربت: اندوه
دهشت: حیرت و سرگشتگی

📖 مجالس صدرالدین اُشنُهی، نسخهٔ خطی شمارهٔ ۱۷۹۷ در کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار، برگ ٦٠ آ.

Ⓜ️ موسیقی زمینه: مقدمهٔ آلبوم بیداد، اثر پرویز مشکاتیان (١٣٦٤)

#سحرگاهی
#ماه_مبارک_رمضان
#صدرالدین_اشنهی
#پرویز_مشکاتیان
#بیداد
#پروین_قوامی
#محمد_سوری

🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
21.03.202522:53
2⃣

📖 مجالس صدرالدین اُشنُهی، نسخهٔ خطی شمارهٔ ۱۷۹۷ در کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار، برگ ١١٥ ب.

Ⓜ️ موسیقی زمینه: آهنگ «چوپان تنها» ساخته‌ گئورگه زامفیر (رومانی ۱۹۷۷)
“The Lonely Shepherd” by Gheorghe Zamfir

#سحرگاهی
#ماه_مبارک_رمضان
#صدرالدین_اشنهی
#گئورگه_زامفیر
#چوپان_تنها
#پروین_قوامی
#محمد_سوری

🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
16.03.202508:08
2⃣
سحرگاهی (١٦)
🔸حکایت شاه‌باز و پیرزن

◀️ یک روز بازِ سلطان محمود در فضای صحرا به پرواز آمد. ناگاه... پای باز در حلقۀ دام پیرزنی گرفتار شد. آن پیرزن هیکلی بس شگرف دید و جوهری عجب بزرگ. گفت: میهمانِ عزیز است، ماحَضَری* پیش باید برد... قدری گاوَرس* پیش او ریخت. او به سوی آن دانه التفات نکرد... پیرزن پنداشت  که ناخوردنش از اِعوِجاجِ* منقار است. آن بی‌التفاتیِ باز را بر قصور* حمل کرد نه بر تقصیرِ خود و آن تعزّزِ* او حوالت با کجی آلت او کرد نه با کجی حالت خود.... مقراض* بیاورد و سر منقارِ باز ببرید. باز را خود کُربتِ* غربت با درد جدایی قرین شد... دانست که دود دل کبکی شبیخون آورده است و سوز جگر دُرّاج،* پنجه در دامان زمان او افکنده است... سرِ تحیّر بر زانوی تحسّر نهاده و در وادی تفکر افتاد. پیرزن چون دید که منقارش پیش آن دانه، لثام احتشام* نمی‌گشاید... مرکب خاطر را در میدان تفکر در جَوَلان آورد...که مگر* مانع از چیدن علف، افراط حرارت است و پوستین سنجابی* پوشید[ه] است ...آن پیرزن از سر گمان کج، چون کمان بال‌های وی را برکند. باز را قصّۀ غصه دراز گشت و چون شاخ درختان در خزان، از برگ پروبال برهنه شد... بار دیگر عجوز، نظر شفقت بر حالش گماشت و از سر تا پایش مطالعه می‌کرد. نظرش بر چَنگ او افتاد. پیرزن آواز آغاز نهاد که این عاجز بی‌کس، به چه گناه چنین مظلوم است و به چه جریمه چنین محروم؟ ناخنک‌هاش دراز شده و کس نچیده و عیب‌هاش ظاهر و کس ندیده. ناخن او ببرید و آلت صیدش باطل کرد. آن باز به ‌تعجب که پس از این لقمه به کدام انگشت در دهان نهم و طعمه به کدام آلت حاصل کنم؟ ناخنی که به خون نازنینان خضاب* کردمی، امروز لقمۀ دهان کاز* شد و حَنَک* چنگم* به زخمۀ* مقراض از ساز شد.* آخَر این غم را آخِری باید و این رنج را غم‌خواری. پریشانی به غایت کمال رسید... مُنهیان* غیبی به گوش هوشش فروگفتند که اگرچه شبِ بَلا تاریک است، اما دل خوش دار که فرج نزدیک است.

◀️ در این حال بودند که آواز منادیِ سلطان برآمد که هر کس که شاه‌باز را به حضرت شاه ‌بازآرد، سزا[ی] خلعت‌های سَنیّ* و صلت‌های هنی* گردد. پیرزن پنداشت که خدمت‌های شایسته به جای آورده است؛ جواب داد که باز در کاشانۀ من است. سرهنگان سلطان به خانۀ پیرزن آمدند، باز را بر آن حال دیدند. او را با پیرزن به درگاه سلطان بردند و قصّه باز گفتند. سلطان فرمان داد که باز را پیش درگاه بنشانند تا خلایق به نظر عبرت می‌نگرند... و منادی زنند که این سزای آن باز است که دست سلطان بگذارد و به آشیان پیرزنان رخت اقامت فرونهد.

◀️ ای مستمعان، نه قصّۀ باز و سلطان می‌گویم؛ قصّۀ عاصیان و رحیم و رحمان می‌گویم. وجودت آن باز است که بر کنگرۀ ایوان «بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ مِنْ أصَابِع الرَّحمن» آشیان دارد و جرایتِ نوالۀ نوال* از گوشۀ خوان احسان دارد «یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ» [شُعَرا: ۷۹]... چون به آشیان طلب دنیای غدّار* فرود آید، آن باز است که گرفتار آشیان پیرزنِ‌ «الدُّنیا غَدّارةٌ مَکّارَةٌ» شده است. بیم باشد که به مقراض غفلت، منقار ایمانش بِبُرد و به اَنامِل* معصیت، پروبال تقوایش بِکَنَد و به زخم کاردِ شُبهت، چنگ یقینش پاره کند.

◀️ چون منادی «ارْجِعِی اِلَی رَبِّک» [فجر: ۲۸] برنشیند و آواز «کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» [آل‌عمران: ۱۸۵؛ انبیا: ۳۵؛ عنکبوت: ۵۷] دردهد، تو را بدان فضیحت با درگاه پادشاه برند و بر درِ سراپردۀ سیاستش معلّق دارند و منادی می‌زنند که این سزای آن عاصی غافل است که آشیان وصال جبّار بگذارَد و سر همت به کلبۀ دنیای نابِکار فرود آرد. و خواجه، سر از تراکم* خجالت در پیش افکنده.

🔹واژگان:

ماحَضَر: خوراک ساده
گاوَرس: دانه‌ای تلخ از نوع ارزن
اعوجاج: کجی
قصور: عجز و درماندگی
تعزز: بزرگی، تفاخر
مقراض: قیچی
کُربت: اندوه و غم
دُراج: پرنده‌ای رنگین مانند کبک
لثام احتشام: نقاب حیا؟
مگر: شاید
سنجابی: به رنگ سنجاب، سنجاب‌گون
خَضاب: رنگین
کاز: ناخن‌گیر
حَنَک: منقار، زیرگلو، این‌جا: خمیدگی ناخن چنگال پرنده
چنگ: پنجه باز؛ نیز ساز زهی که سر آن خمیده است.
زخمه: جراحت و زخم، نیز به معنی نواختن ساز
از ساز شد: ناساز شد، ناموزون شد
منهیان: جارچیان، خبررسانندگان
خلعت سنی: جامه گران‌قدر
صلت: صله و بخشش، عطا
هنیّ: گوارا، آن‌چه بی‌زحمت به دست آید
جرایت نواله نوال: سهم روزی، جیره لقمه نصیب
غَدّار: پیمان‌شکن، حیله‌گر
انامل: سرانگشتان
تراکم: انبوهی


#سحرگاهی
#ماه_مبارک_رمضان
#صدرالدین_اشنهی
#حسین_علیزاده

🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
15.03.202506:35
1⃣
✅ سحرگاهی (١٥)
🔸 زهرِ تجلی


◀️ پادشاهان را قاعده‌ای است که چون خواهند که فرزندِ خود را از زهر گَزاینده امان دهند، میان مِعدۀ او و جسم او، به زَهر آشنایی افکنند تا مِزاج او مُتَعَوِّدِ* آن گردد و با وی آشنا گردد؛ از مَقْدَمِ آشنایانش زحمت نباشد. هر روز از آن زهر، سَرِ سوزنی با طُعمۀ وی بیامیزند و به‌‌تدریج می‌افزایند تا بدان جای رسد که بسیارش همچون اندک شود بی‌کار، و هیچ زخم بر روح نزند.

🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
سحرگاهی (۳۰)، برگ ۱۳۱ آ.

🆔 @Mohammed_Soori
سحرگاهی (۲٥)، برگ ١٠٧ آ.

🆔@Mohammed_Soori
سحرگاهی (۲۳)، برگ ٥٣ ب.

🆔@Mohammed_Soori
21.03.202522:52
1⃣

سحرگاهی (٢۲)
🔸 حقیقتِ حالِ مرگ


◀️ اگر خواهی كه حقیقتِ حال مرگ بدانی، آن باز را ببین كه بر سر شكار فرو آید. سلطان طبل بجنباند، به آواز طبل، باز آید و در نشیمنِ قَبضۀ* سلطان قرار گیرد.

◀️ جانْ آن باز بلندپرواز است كه از قبضۀ سلطانِ نفخه بیرون آمده است «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» [حِجر: ۲۹؛ ص: ۷۲]؛ در سرِ شكاریِ* عمر نشسته. به وقت هجوم اَجَل، طبل بجنبانند: «ارْجِعِی اِلَیٰ رَبِّكِ رَاضِیةً مَرْضِیَّةً» [فجر: ۲۸].

◀️ چنان مكن كه بازِ جانت، چنان پنجهٔ طبع به مردار این عالمِ دون فرو برد كه اگر خواهی كه بر گردون پری نتوانی. مجرّد باش به دل از دنیا تا چون آواز طبل «ارْجِعِی» به گوش جانت رسد، در حالْ بی‌تزاحم* اهوال،* سوی حضرت جلال روان شود. این است معنی «رَاضِیةً مَرْضِیَّةً» [فجر: ۲۸].

🔹واژگان
قبضه: مُشت
شکاری: لایق شکار، شکارشده
تزاحم: انبوهی
اهوال: جمع هول، ترس

🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
16.03.202508:06
1⃣
سحرگاهی (١٦)
🔸 حکایت شاه‌باز و پیرزن


📖 مجالس صدرالدین اُشنُهی، نسخهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ در مدرسه سپهسالار، برگ ٥٦ب تا ٥۸آ.

Ⓜ️ موسیقی زمینه: قطعهٔ نهضت و فرود، از آلبوم نی‌نوا، اثر حسین علیزاده

#سحرگاهی
#ماه_مبارک_رمضان
#صدرالدین_اشنهی
#حسین_علیزاده
#پروین_قوامی
#محمد_سوری


🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
سحرگاهی (١٤)، برگ ۱۳۲ب

@Mohammed_Soori
سحرگاهی (۲۸)، برگ ١٥٣ ب.

🆔 @Mohammed_Soori
25.03.202506:01
✅ سحرگاهی (٢٥)
🔸 گنج صفات در دل خاكيان

◀️ آری، جواهر گران‌مایه ‌و زر سرخِ سلطان را همۀ شاهان و امیران به جان طلبند و او آن را در خاک به ودیعت می‌نهد؛ زیرا که به هر که دهد، تصرّف کند و خاک هم‌چنان باز سپارد.

◀️ جواهر و زواهرِ* قرب را همه جهان خریدارند و طالب‌اند؛ اما این گنج صفات الّا در دل خاکیان ننهم که ایشان‌اند که حوالت با خود نکنند و هم‌چنان سربه‌مُهر با من سپارند. بر بام و درش، به رسم اقامتِ عزت نشانده‌ام «اِذْ یتَلَقَّی المُتَلَقِّیانِ عَنِ الیمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ» [ق: ۱۷].

◀️ نگذارم که از این گنج یک جوهر ضایع شود، یا یک دُرستِ خِلاص* از میان این همیان ضایع گردد «مَا یلْفِظُ مِن قَوْلٍ» الآیة [ق: ۱۸]، تا چون سیلاب اجل درآید، متقاضی محبتِ ازل به در آید، سَرِ این گنج برگشایم: «وَ جاءَتْ سَکرَةُ المَوْتِ بِالحَقِّ» [ق: ۱۹].

🔹واژگان
زواهر: زینت‌ها
درست خلاص: سکه زر کامل و خالص

📖 مجالس صدرالدین اُشنُهی، نسخهٔ خطی شمارهٔ ۱۷۹۷ در مدرسه سپهسالار، برگ ١٠٧ آ.

Ⓜ️ موسیقی زمینه: تار استاد فرهنگ شریف

#سحرگاهی
#ماه_مبارک_رمضان
#صدرالدین_اشنهی
#فرهنگ_شریف
#پروین_قوامی

🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
23.03.202505:47
سحرگاهی (٢۳)
🔸 هشیارمان کن


◀️ خدایا!
دستمان گیر و اگر نه از دست برویم. هشیارمان کن، مبادا که از شربت غرور مست بژویم. به قدم اخلاص آمدیم، دری بگشای تا درآییم. بر پای انتظارمان مدار، نبادا که دیر نپاییم. سرِ کَرَم به قبول درجنبان تا بر سر آییم. بلبلانِ گلزار اسراریم؛ گُلی بشکفان تا خوش بسُراییم. اگر چو گوی بی‌سر و بُنیم، هم در میدان حُکمت به سر آمدیم و اگر چو حلقه ناراست شدیم، آخر هم بدین در آمدیم. اگر بنوازی، که گوید چرا؟ و اگر بیندازی، که تواند گفت کجا؟ و اگر بخوانی که را مجال طعنی؟ و اگر برانی که را زَهره که گوید به چه معنی؟ خدایا ببخش و ببخشا[ی]. بخوان و دری بگشای. بار دِه و بگو درآی. پرده برگیر و جمال بنمای. همه را بر خوانِ احسان بنشان. همه را به مجلس اُنس برسان.
برحمتک یا ارحم الراحمین.


📖 مجالس صدرالدین اُشنُهی، نسخهٔ خطی شمارهٔ ۱۷۹۷ در کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار، برگ ٥٣ ب.

Ⓜ️ موسیقی زمینه: فلوت عربی (سازنده: ناشناس)

#سحرگاهی
#ماه_مبارک_رمضان
#صدرالدین_اشنهی
#پروین_قوامی
#محمد_سوری

🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
17.03.202505:15
سحرگاهی (١۷)
🔸 مِجمَرِ شوق


◀️ یا رب، چه خوش ساعتی است آن ساعت که وجود عاشق بر مِجمَرِ* شوق می‌سوزد و زحمتِ دود در میانْ نه؛ و رازِ دل با خیالِ جانان می‌راند و توسّط کام و زبان و تکلّف حروف و بیان نه؛ بر گوشۀ بساطِ حضور، مغمورِ* سیلابِ نور و التفات به کون و مکان نه؛ بر مرکبِ خاطر، در میدان ملکوتْ تازان و به وصال خیال دوستْ نازان و احتراز* از وقایع زمین و حوادث آسمانْ نه؛ با مُقامِر* سِرِّ محبت بر روی رقعۀ* عبودیت، مهرۀ نَردِ درد می‌گرداند و طمعی در نعیم جِنان* نه.

آن را که ز عشق در دل آتش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد

تو قصۀ عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصّه‌شان خَوش باشد

🔹واژگان:
مجمر: آتشدان
مغمور: غرق شده
احتراز: ملاحظه
مقامر: قمارباز
رقعه: صفحه شطرنج
جِنان: بهشت


📖 مجالس صدرالدین اُشنُهی، نسخهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ در مدرسه سپهسالار، برگ ۸۹ب و ۹۰ آ.

Ⓜ️ موسیقی زمینه: موسیقی سریال افسانه دونگ‌یی (کره جنوبی ۲٠۱٠)

#سحرگاهی
#ماه_مبارک_رمضان
#صدرالدین_اشنهی
#افسانه_دونگ‌یی
#پروین_قوامی
#محمد_سوری

🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
سحرگاهی (١٥)، برگ ۱٠٠ب

@Mohammed_Soori
14.03.202504:23
سحرگاهی (١٤)
🔸 گُلزارِ پُرخارِ وجود آدمی


◀️ ای درویش! هرگز هیچ سلطان را رای* تماشای خار نبود؛ اما چون بر فرق منبرِ خار، آن گل خوش‌گفتار، زبان به شرح آیتِ «فَانْظُرْ اِلَیٰ آثَارِ رَحْمَتِ ﷲ» [روم: ٥٠] برگشاید، ملوک و سلاطین به اطراف بساتین، با رعیت رغبت نمایند و دست سلطنت به کنار گلزار برند. چه بوده است؟ از ولایت عدم، واعظی غریب رسیده است و بر منبر زمردین، جامۀ رنگین برانداخته و به صد زبان به عبارت رایحۀ خوش، و لغت نکتۀ دلکش، سِرّ تباشیر* قدرت می‌دهد و مناشیر* فطرت می‌خواند. ما به استماع او می‌رویم و از بهر عیانِ بیان، بنیان عِنان می‌جنبانیم.

◀️ وجود آدمی گلزاری است پُرخار از صفات بشری؛ لاجرم مرکبِ باخطر* سلطانِ نظر را بدان جا گذر نباشد؛ اما چون گُلِ عِلم عَلَم برافرازد و بوی خوشِ چهرۀ او دماغ بام اوهام را معطر کند، بلبل سرّ عینی بر آن شاخسار اسرار مترّنم گردد. 

🔹واژگان:
رای: اندیشه، نظر
تباشیر: مژده
مناشیر: جمع منشور، فرمان‌ها
خطر: ارزش، قیمت

📖 مجالس صدرالدین اُشنُهی، نسخهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ در مدرسه سپهسالار، برگ ۱۳۲ب.

Ⓜ️ موسیقی: Ha Ho Dezawo

#سحرگاهی
#رمضان
#صدرالدین_اشنهی

@Mohammed_Soori
@Qavaani_54
28.03.202506:03
سحرگاهی (٢۸)
🔸 بی‌نیازا


◀️ الهی! ببخش که درویشانیم. ببخشا که بی‌خویشانیم. دست‌گیر که افتاده‌گانیم. عذر پذیر که خرمن عمر بر باد داده‌گانیم. آزاد کن که آز* را بنده شده‌ایم. دل‌ها به نور وصل آباد کن که بس پراکنده شده‌ایم. از ما حساب مخواه که ما جواب نداریم. حوالت طلب با سعی ما مکن که پای راه‌رو نداریم.

◀️ ای دل‌های ما بسته از امیدِ کرمت صد همیانِ* طمع بر میان! اگر امید ما وفا کنی و حاجت ما روا کنی، کرم تو را چه زیان بی‌زیانا! کار ما بی‌کاران بساز. بی‌نیازا! جان ما نیازمندان را وانواز.

◀️ همه را برکنار مائدۀ نوالت* بنشان. نثار فضل و افضالت  بر مفارق* جان همه فشان. برحمتک یا ارحمَ الراحمین.

🔹واژگان

آز: طمع
همیان: کیسه
نوال: عطا، بخشش
مفارق: جمع مفرق، فرق سر، تارک


📖 مجالس صدرالدین اُشنُهی، نسخهٔ خطی شمارهٔ ۱۷۹۷ در کتابخانهٔ مدرسهٔ سپهسالار، برگ ١٥٣ ب.

Ⓜ️ موسیقی زمینه: آهنگ فلوت هَمس، از محمد نعیم

#سحرگاهی
#ماه_مبارک_رمضان
#صدرالدین_اشنهی
#محمد_نعیم
#فلوت_همس
#پروین_قوامی
#محمد_سوری

🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
سحرگاهی (۲٤)، برگ ٦٠ ب.

🆔@Mohammed_Soori
سحرگاهی (٢٢)، برگ ١١٥ ب.

🆔@Mohammed_Soori
16.03.202513:15
سحرگاهی (١٦)، برگ ٥٦ب تا ٥٨آ.

🆔 @Mohammed_Soori
15.03.202506:37
2⃣

◀️ عزّتْ شراب تجلیّ‌اش زهری دارد که اگر زخمش بر جگر آسمان آید، کلاه مَغربی‌دوختِ مَفرَقِ* آفتابش از سر بیفتد و زورقِ سیمینِ ماه که سابِحِ* این لُجّۀ* ازرق* است، در غرقابِ فنا افتد و اگر بویی از آن به مشام ایام رسد، سیاهی از حدقۀ شب، چنان رخت بربندد که یک انسان در عینِ عالم نماند و سفیدی از چهرۀ روز چنان زائل شود که اثر حَیات در قالَبِ زمان پیدا نبود و اگر آسی* از آن شربت زهرآلود به حوصلۀ* زمین رسد، از اجزای عروقش آثار نامیه* به‌‌کلی منقطع شود و بیخ نهال قرارش از مَنابِت* وجود منقطع گردد؛ نه کوه را کمر ماند نه فلک را قمر. از این بُوَد که در ابتدای حالْ عرضِ این شربت با تشنگی لب بساختند و ساغر این شراب از دست بینداختند: «فَاَبَیْنَ اَنْ یحْمِلْنَهَا وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا» [احزاب: ۷۲].

◀️ سلطانِ عنایتِ ازلی چون خواست که جگر طالبان امّت را بی‌تحاشی* از راه قَلّاشی،* راه در حرمِ وصالِ جلال دهد، در این عالَم این زَهرِ وحدتِ کلمهٔ «لا» را با طعمۀ ایمان بیامیخت و به سَرِ سوزنِ زبان، در مَذاقِ* جان ایشان نهاد. پس خطاب مستطاب می‌فرستد که: ای دایگان توفیق، زهرشان بیفزای: «اذْکرُوا اللَّهَ ذِکراً کثِیراً» [احزاب: ٤١] تا طفل جان عادت‌پذیرِ کلمه گردد، پروردۀ طعمۀ «لا» شود، برخوردۀ زهر بلا گردد تا فردا که عَیانْ بیان شود، زمینْ آسمان شود، نهانْ پیدا گردد، جمالْ پرده براندازد، جلالْ شمع وصال برافروزد، سلطانِ وحدت کوس «لِمَنِ الْمُلْک» [غافر: ١٦] بزند، جانِ بنده، به حکم آشنایی سپر بیندازد؛ بلکه گردن تمنا برافرازد.

🔹واژگان:
مُتعوِّد: عادت‌‌کننده و خوگر
مفرق: فرق سر
سابح: شناگر
لجه: میان دریا
ازرق: نیلگون
آس: ذره کوچک
حوصله: ژاغَر، چینه‌دان، کیسه‌ای بین حلقوم و معده مرغ
نامیه: آفرینش؛ نیز نفس نامیه: نفس نباتی
مَنابِت: جمع مَنبِت؛ رُستن‌گاه، منشأ، ریشه
تحاشی: پرهیز، دوری
قلاشی: حیله‌گری، رندی
مذاق: ذائقه


📖 مجالس صدرالدین اُشنُهی، نسخهٔ شمارهٔ ۱۷۹۷ در مدرسه سپهسالار، برگ ۱٠٠ب.

Ⓜ️ موسیقی زمینه: قطعهٔ رهایی از آلبوم باران عشق، اثر ناصر چشم‌آذر (۱۳۷۳)

#سحرگاهی
#ماه_مبارک_رمضان
#صدرالدین_اشنهی
#ناصر_چشم‌آذر
#پروین_قوامی
#محمد_سوری

🆔 @Mohammed_Soori
🆔 @Qavaami_54
سحرگاهی (۱۳)، برگ ۱۳۲ب

@Mohammed_Soori
Shown 1 - 24 of 34
Log in to unlock more functionality.