Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
هامِش (علی سلطانی) avatar

هامِش (علی سلطانی)

هامش یعنی حاشیه. اینجا هامش (حاشیه) می‌زنم. بر ایده‌ها، حادثه‌ها، کتاب‌ها...

@alisoltany2
علی سلطانی
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateSep 11, 2016
Added to TGlist
Nov 26, 2024
Linked chat

Records

02.04.202523:59
1.2KSubscribers
28.02.202516:40
400Citation index
22.03.202523:59
1.1KAverage views per post
21.03.202523:59
1.1KAverage views per ad post
24.03.202523:59
8.33%ER
21.03.202523:59
88.83%ERR
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25APR '25

Popular posts هامِش (علی سلطانی)

10.04.202507:49
فراموش‌کردن از جهت دیگری هم از سر اختیار نیست. در پارهٔ نخست گفتیم که ارادهٔ ذهن دیگران با ما نیست که ما بتوانیم به اجبار مانع فراموش‌شدنِ خود در ذهن آنان شویم. پس دلهرهٔ فراموش‌شدن بی‌راه است. اضافه کنم که اختیار ذهن ما و آنان در فراموش‌کردن یا نکردن چیزها هم چندان با خودمان نیست. یعنی یا نمی‌شود یا به سختی می‌شود، افسار فراموشی را به دست گرفت و چیزهایی را به زور حفظ کرد و چیزهایی را به اجبار پاک.

ذهن ما دست‌کم به شهود انسانی، در مدیریت حافظه بیرون از اختیار ما کار می‌کند. یعنی سرکش است و بخش بزرگی از ورود و خروج داده‌ها را بیرون از اختیار و حتی آگاهی ما به انجام می‌رساند. آنچه در روانشناسی امروز ضمیر ناخودآگاه شمرده می‌شود و در جهان قدیم کمابیش با نام‌هایی دیگر به آن اشاره شده، آنچه ما گاهی در خواب‌های روشن می‌بینیم، خبر از همین وضعیت می‌دهد. تجربهٔ انسانیِ ما گواه است که ما همچون انباری بزرگ، داده‌های ناآگاهانهٔ بسیاری را تلمبار می‌کنیم و گاه‌گاه از این مخزن بزرگ بارقه‌ای به ما می‌رسد.

حال اگر این‌گونه است، در برابر دلهرهٔ فراموش‌شدن گزارهٔ تسکین‌بخش دیگری سرمی‌رسد. اگر دیگران ما را به خاطر می‌سپرند، یا اگر دیگران ما را از خاطر می‌برند، بخش بزرگی از این فعل آنها هم ارادی نیست. ما یا قلابی برای در خاطرماندن در دیگری داریم، که بی‌نیاز به فشار و با حفظ معمولیِ رابطه، یاد را زنده نگه می‌دارد. و یا چنین قلابی نداریم و ذهن آزاد دیگران ما را نرم‌نرم از صفحهٔ خاطره می‌شورد. پس چه جای دلهره؟ بستر تا حد بسیار بیرون از اختیار است و برای رویدادهای غیراختیاری، چه جای دلواپسی؟

تنها یک منظر در این ماجرا اختیاری است. و آن همانی است که با عنوان «حفظ رابطه» از آن یاد کردم. حافظه آزاد است، اما با رابطه جان می‌گیرد یا جان می‌بازد. حافظه مثل تالابی تشنه، با باران بهاریِ رابطه زنده می‌شود یا با خشکسالیِ زمستانیِ ارتباط، می‌میرد. از این نظر کنش انسانی در حفظ و مرمت ارتباط، بی‌اثر نیست و بر رفت‌وآمد حافظه‌ها مؤثر است. آن سلامی که تنها سالی یکبار و با پیامی آماده بر صفحهٔ گوشیِ دوست ظاهر می‌شود، مثل برگی خشک بر درخت خزان‌زده، با اندک نسیمی می‌افتد و پودر می‌شود. اما سلام‌های گرم و مستمر، چه آفلاین و چه آنلاین، شبیه عصایی راست، سلیمانِ حافظه را از افتادن باز می‌دارد.

نکتهٔ اخیر دربرگیرندهٔ تذکری بزرگ است. حافظه نیازمند ذکر است و رابطه هم. یادی که در خاطر است و به زبان نمی‌آید و با عمل به دیگری منتقل نمی‌شود، با فراموشی یکی است. چه‌بسیار انسان‌ها خودکشی نمی‌کردند،‌ اگر حتی لحظه‌هایی قبل از خودکشی، اظهار یاد و محبت دیگری را می‌چشیدند. ما به اظهار زنده‌ایم. ما به بروز بینا می‌شویم. ما خوانندهٔ غیب‌دان ذهن دیگران نیستیم که نخوانده بدانیم و نگفته بخوانیم. حتی احوالپرسی و سلامی ساده به ما این نوید را می‌دهد که در گوشه‌ای از جهان و کوچه‌ای از شهر، خانه‌ای در فکر و دل انسانی دیگر داریم. این نوید کوچک و ساده می‌تواند از پسِ سیل‌های بزرگ و کوه‌شکن بربیاید. دریغ نکنیم!

#تأملات
@Hamesh1
31.03.202522:16
زهر عکاسی

مرگ با خوشهٔ هر عکس می‌آید به دهان. ریه‌‌های هر عکس پُر اکسیژن مرگ است!*عکاسی بسته به سوژه است. انسان یا غیرانسان، جانداران یا اشیاء، هنری یا صنعتی. به دید من مهمترین و وجودی‌ترین جنبهٔ عکاسی، عکاسی از سوژهٔ انسانی است. چرا؟ چون او سوژه‌ای بدن‌مند و میراست. چون او با مرگ بدنش را بی‌وجه و رازآمیز می‌‌کند. و عکاسی از قضا دقیقاً با بدن او کار دارد!

عکاسی از هر انسان، شبیه ساعتی شنی است. به محض ثبت، سُرخوردن شن‌ها آغاز می‌شود: او زمانی خواهد مرد و این عکس، روزی یادآور تلخ زنده‌بودن او می‌شود! وجودی‌‌بودن این موقعیت به این است که در غیبت عکاسی، بدن میرای سوژه ثبت نمی‌شد. در نبود عکاسی از انسان، بدن گرم مرگ‌آلود او، صورت روشن و سینهٔ پُرتپش او، در جایی به صورت عینی ماندگار نمی‌شد. و به همین دلیل فرآیند از خاطره‌ها رفتن، به صورت طبیعی سپری می‌شد. ذهن امکان ثبت تمام جزئیات انسان میرا را نداشت و نرم‌نرم و آسان‌تر او را از یاد می‌بردیم یا با نبودنش سر می‌کردیم. و این دشواری فراق و سنگینی مرگ را تسکین می‌داد.

حال اما دهه‌هاست که عکاسی و فیلم‌برداری آمده‌اند و قصهٔ طبیعی و آسان‌تر فراق را سد کرده‌اند. خاصه امروز که گوشی‌های هوشمند عکاسی را امکان همیشه مهیا و جیبیِ ما کرده‌ است! که عکس‌های شیرین و پُرخندهٔ فراوان ما، بی‌شک روزی تلخ و مات خواهد شد. دست‌کم تا وقتی حاضران در صحنهٔ عکاسی خود زنده هستند و رفته‌های عکس را یاد می‌کنند. روزی که همه بروند، مانده‌ای نیست که با غم فراق آلبوم عکس‌ها را ورق بزند.

ما در این امکان به دست خود و برای آینده، تیردانی را پُر از تیر می‌کنیم. تیرهایی که روزی بر قلب ماندگان خواهد نشست. التفات بر این زهر خوابیده در هر عکس، خود تجربهٔ لذت‌بخش عکاسی از دوستان و نزدیکان را زهر می‌کند. خاصه اگر از سالخوردگان عکس بیندازی. شاید بشنوی: این عکس را برای سنگم می‌اندازی؟! یا برای یادکردنم؟ فشردن دکمهٔ شاتر عکس‌ از انسان، عکاس مرگ‌آگاه را هر بار زهر می‌چشاند؛ زهری که ناگریز است و خردسوز.

* برگرفته از شعر مشهور سهراب سپهری

#تأملات
@Hamesh1
28.03.202511:16
من اما اشک... (بازنشر)
روایتِ گرما تا سرمای حضور در تجمع حامیان فلسطین در آلمان

📌 از متن:

... من اما گریه؛ گریه برای فضای دوقطبی، سیاه‌وسفید، پُرکینه و پرتنشِ سخن‌گفتن از رنج فلسطین و درد لبنان و نسل‌کشی اسرائیل در فضای ایرانی. که من الان یا چپم که اینجایم یا مزدور نظام! یا پنجاه‌وهفتی‌ام یا حزب‌اللهی. وگرنه یا باید بی‌اعتنا بود یا منتظر منجیِ اسرائیلی ماند. وگرنه ما فقط باید به مهسا و نیکا و آرمیتا و کیان و... فکر کنیم و به «مسئلهٔ بی‌ربط سرزمینیِ عرب‌ها»! کاری نداشته باشیم. من اما گریه؛ گریه برای ندیدن لحظه‌ای مشابه این تجمع مردمی برای فلسطین در کشورم، جدای از کشمکش‌های داخلی و بغض‌های درونی و سختی‌های معیشتی؛ که برخی اندک از هم‌وطنانم را هوراگوی اسرائیل کرده است...

من اما گریه؛ گریه برای اینکه چرا ایرانی که یک‌تنه پشت فلسطین ایستاده و مایهٔ حسرت و تحسین عرب و غیرعرب در بسیاری از کشورهای مسلمان و غیرمسلمان است، چرا ایرانی که وسط این تجمع نامش به تحسین برده می‌شود، نباید در داخل به‌گونه‌ای آشتی‌جویانه‌تر سیاست بورزد، چرا نباید نماد دموکراسی و انتخابات آزاد باشد، چرا نباید حق تجمع آزاد و حق تحزب و آزادی آکادمیک را پاس بدارد، چرا نباید اینترنتش بی‌فیلترترین اینترنت دنیا باشد، چرا نباید تنوع را بیشتر به رسمیت بشناسد و با قرائتی نونوارتر از اسلام، دین را با آزادی همراه کند. چرا نباید در تصمیم‌های شکست‌خورده بازاندیشی کند و چرا نباید مرز مدارا را چنان تعریف کند که هر ایرانی به شرط وطن‌دوستی و خیرخواهی برای ایران، اجازهٔ حضور و زندگی و رفت‌وآمد آزادانه به آن را داشته باشد. چرا نباید در همین قصهٔ فلسطین آزادیِ اظهارنظر را چنان فراهم کند که منتقدان هم حرف بزنند و این‌گونه نباشد که حتی جمعی از روحانیون در مجمع مدرسین اجازه نداشته باشد، سخنی اندک متفاوت از قرائت رسمی بگویند...

متن کامل

@Hamesh1
15.04.202513:37
عمر اُزسوی Ömer Özsoy، اندیشمند دینیِ نوگرای ترک، در تأکید بر رهاناپذیری از سنت و همزمان ضرورت نقد سنت و آزادی از آن، تمثیلی جالب دارد. این مثال برای چون منی که مروج دوچرخه‌سواری‌ام، جالب‌تر است. او می‌گوید: برای نقد سنت باز به سنت محتاجیم. سنت لباس نیست که از تن درآوریم، در همه‌جا حاضر است و بر شیوهٔ تفکر و پرسش‌های ما اثر می‌گذارد. این همزمان به معنی این نیست که نوبت به اندیشه‌های نو و استدلال‌های تازه نمی‌رسد. اما ما و سنت می‌توانیم همزمان به یک نقطه و به جهان مشترک بنگریم. اُزسوی در اینجا مثالش را دربارهٔ حضور هم‌زمانِ سنت گریز‌ناپذیر و استقلال ما می‌آورد: اگر در تور دوچرخه‌سواری نتوانید از باد رها شوید، یکسره هم برای حرکت به نیروی باد نیاز ندارید [خودتان هم می‌توانید پا بزنید و برانید].

منبع: Revisionist Koran Hermeneutics in Contemporary Turkish University Theology, P 140


#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1
Log in to unlock more functionality.