Part 1
Room 12:
میگفتند کسی سراغ صاحب اتاق را نگیرد .
بلکل این اتاق جز همان اتاق های ممنوعه این قصر سفید به شمارش میرفت.
نه اسمی داشت نه رسمی، اما همه میدانستند روی خانوادهاش به شدت حساس است.
خانواده ایی که شامل دو پروانه و یک کبوتر و موش سفید آشپزخانه و گربه سیاه روی لبه دیوار حیاط میشد و یک گل یاس که جان و عمرش بود .
میگفتند معشوقهاش هست .
هر وقت برای دارو درمانی او را میبرند چشم هایش را میبستند به همراه دستانش، با همان حال داغانش کافی بود بفهمد به یکی از اعضای خانواده اش آسیبی رسیده .
آخرین بار وقتی جنازه إدی، همان موش سفید را روی تخت در حال که له شده بود و تخت را از خونش رنگی ساخته بود دیده بود، دستانش به دعوا با شیشه ها افتاده بودن، و حواسش نبود تا زمانی که آن دو مرد بزرگ و عظیم آمدند و او را کت بسته بردند...
دیروز هم سرو صدایش زیاد بود، داد میزد و میگفت که گربه سیاهه روی دیوار منتظر اوست تا برود و به اون غذا بدهد، اسمش را یویو گذشته بود چرا که چشمان کهکشانی داشت. میگفت اگر نرود قهر میکند و با او دیگر آشتی نمیکند.
هر چقدر تقلا کرد اما باز هم آن دو مرد عظیمالجثه دو دست او را گرفتند بودند و میکشیدن...
تا صبح کسی صدایش را نشنید.
وقتی فردا صبح به اتاقش رفتند تا قرص هایش را بدهند، گل یاسش را پایین تخت در حالی که شکسته شده بود پیدا کردند...
خودش هم کنار گربهسیاهش به خواب رفته بود .
منتهی نمیدانم چرا آقای الکس کاری نمیکرد و صدایش نمیزدند تا بیدار شود .
مگر میشود گربه را ببیند و اینقدر راحت به او گیر ندهند؟
باریکه خونی از آن طرف تخت به سمت گل یاس های پایین تخت رفته بود و به آنها رنگ داده بود ...
باز هم کسی گربه اش را کشته بود؟
#Room