Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Инсайдер UA
Инсайдер UA
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Инсайдер UA
Инсайдер UA
حرف زدن برای حرف زدن avatar

حرف زدن برای حرف زدن

حرف بزن، تنگه وقت!
Youtube.com/@Talesofnewbeginnings
https://www.instagram.com/talesofnewbeginnings

@Ghazalab99
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateJul 06, 2024
Added to TGlist
Apr 29, 2025

Latest posts in group "حرف زدن برای حرف زدن"

اقا من یک کمکی ازتون میخوام! :")
بیاین توی پی وی من، و بگید وقتی یک روایت کوتاه از یک سکانس از زندگی یک نفر رو میشنوید، یا میخونید، چه چیزی بیشتر نگهتون میداره پای داستان؟! و باعث میشه نصفه نیمه رهاش نکنید؟!
اون اِلمان هایی که در یک داستان کوتاه دنبالش هستید رو برام بنویسید!
پیشاپیش خیلی مخلصیم.

@Ghazalab99
در این جهان سریع و شلوغ و پر از ماجرا، زمان ایستادن روی قله، بسیار کوتاهه!
قله شلوغه و جا نیست برای کمپ کردن.
باید مسیر رو دریابیم :")
امروز صبح زود قرار داشتیم با بچه ها لب رودخونه‌، به دلایلی هرکس نتونست و من تنها رفتم پیاده روی کردم.
عصر با همون بچه ها رفتیم پیاده روی و دوستم گفت: چیزی که راجع به تو خیلی دوست دارم اینه که توقع نداری! داستان درست نمیکنی! بعدش تیکه نمیندازی!

برای اینکه آدم ها بتونن کنارت آزاد باشن؛ لازمه که خودت اول آزاد شده باشی!

اینکه زندگی من با حضور تو قشنگ تر میشه، با اینکه تو "موظفی" با حضورت زندگی من رو قشنگ تر کنی، فرقی میکنه! :)
نرمال در جامعه
تعریف های abstract
مفاهیم و کلمات
و حتی علم
با توجه به بالقوه های اون زمانه تعریف میشه!

به عنوان مثال:
اگر در یک منطقه کوه وجود نداشته باشه، در ذهن ساکنین اون منطقه، مسئله‌ای به نام "کوه" اصلا وجود نداره!

اما وقتی کوه وجود داره، حالا هزاران مسئله‌ی مربوط به کوه هم ایجاد میشه:
۱. لباس کوه نوردی بخرم یا با لباس معمولی برم کوه؟
۲. دوستام میرن کوه، ولی من نمیتونم! (بابام اجازه نمیده :)، بدنم نمیکشه، صبح نمیتونم از خواب بیدار شم)
۳. تصمیم گرفتم هر روز صبح برم کوه.
۴. باید جی پی اس بخرم که توی کوه گم نشم.
۵. آخر هفته ها با بچه ها جمع شیم بریم کوه!
۶. بریم کوه کباب بزنیم!
۷. اقا من بعد از یه مدت کوه رفتن، اصن دیدم به زندگی عوض شد!
۸. روش درست بالا رفتن از کوه و پایین اومدن از کوه چیه؟!
۹. کیا میتونن برن کوه؟!
۱۰. کوه رفتن تنهایی
۱۱. کوه رفتن گروهی
۱۲. اصول هدایت و حمایت گروهی در کوه
۱۳. "کوهنوردی"

حالا کوه به عنوان یک "بالقوه" هزاران چیز رو در ذهن انسان میاره بالا. تبدیل به وسیله ای برای رفع کردن نیاز های دیگه میشه.
موضوع این نیست که "کوه" خوبه یا بد؛ موضوع اینه که کوه فقط کوه نیست!
آدم هرچی بیشتر میفهمه، متوجه میشه:
۱. امکان "ارشاد" دیگری، وجود ندارد!
۲. من سگ کی باشم اصن که بخوام دیگری رو ارشاد کنم؟!
من نمیخوام از سر معذب نبودن، باهات صمیمی باشم!!
شفم امروز موقع تمیزکاری بعد از بسته شدن فروشگاه، اینو پلی کرد!
یه آهنگ یونانیه، و من رو به جایی پرت کرد که نمیدونم کجاست...! :)
فقط فهمیدم احساس سبکی کردم و چند دیقه به یه جا خیره شده بودم...!

@TalesOfNewBeginnings
بعد از سفر پراگ یه اتفاق عجیب برام افتاده!
ذوق تنهاییم رو دارم! دنبال جا و برنامه نمیگردم!
اینجوری نیست که نخوام کسی رو ببینم! اتفاقا دیدن آدم هایی که دوستشون دارم خیلی خوشحالم هم میکنه؛ اما برای تنهایی وقت گذروندنم یه ذوق عجیبی دارم که تا حالا تجربه‌ش نکرده بودم!
تنهایی راه رفتن
تنهایی موزیک گوش دادن
تنهایی رقصیدن
تنهایی ورزش کردن
تنهایی غذا درست کردن

قبلا برای فراموشی تنهایی این کارارو میکردم!
ولی حالا تنهایی یه کیفیت دیگه ای پیدا کرده!

حالا خلوت، از یک "اجبار" تبدیل به یک "ضرورت" شده.
خب فکر کنم معتاد شدم رسما!
به این شکل که وسط تایم ‌کارم دارم به این فکر میکنم که کارم تموم شد سریع برم خونه لباس عوض کنم برم باشگاه :))))
زندگی با "حس کردن" چقدر راحت تره!
نمیدونم از چی ترسونده بودنم که این همه سال از "حس کردن" فرار میکردم!
ببین واااقعا اونقدر بدمزه نیست =))))
هوای تراز!
یک طرف به قدر کفایت ابر
طرف دیگه به قدر کفایت آفتاب
و مقداری بارون این وسطا!
"فقط انسان ترسو در آینده زندگی میکنه."
-اوشو-
من فکر میکنم بهترین مدل برای یاد دادن چیزی در مورد زندگی کردن، "همونجوری زندگی کردنه"!

مثلا من به جای اینکه بیام در هزاران پاراگراف در مدح و ستایش شجاعت بنویسم، شجاعانه زندگی کنم!

اینکه journey هرکس برای رسیدن به اون صفت یا نقطه‌ی خاص چیه، دیگه شخصیه! ولی قطعا اون journey رو نمیشه با آموزش های مدیا طی کرد!
میشه مصرف کننده‌ی محتوای مفید بود! محتوایی که کم کم شجاعت رو برای من به چیزی "دست یافتنی و شدنی" تبدیل میکنه! که خب این پروسه با "دیدن آدم هایی که شجاعانه زندگی میکنن" راحت تر طی میشه، تا با دیدن آدم هایی که "میگن" باید شجاع باشی!

Records

21.05.202523:59
535Subscribers
26.04.202521:11
100Citation index
09.05.202514:07
664Average views per post
09.05.202511:43
230Average views per ad post
28.04.202514:30
30.67%ER
09.05.202514:07
136.07%ERR
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
MAR '25APR '25MAY '25

Popular posts حرف زدن برای حرف زدن

18.05.202521:45
امروز صبح زود قرار داشتیم با بچه ها لب رودخونه‌، به دلایلی هرکس نتونست و من تنها رفتم پیاده روی کردم.
عصر با همون بچه ها رفتیم پیاده روی و دوستم گفت: چیزی که راجع به تو خیلی دوست دارم اینه که توقع نداری! داستان درست نمیکنی! بعدش تیکه نمیندازی!

برای اینکه آدم ها بتونن کنارت آزاد باشن؛ لازمه که خودت اول آزاد شده باشی!

اینکه زندگی من با حضور تو قشنگ تر میشه، با اینکه تو "موظفی" با حضورت زندگی من رو قشنگ تر کنی، فرقی میکنه! :)
09.05.202514:37
من یه سوال از شما جوانان دارم :))
این که یه سری بچه خوشگل که کارشون مدلینگه میان با کت شلوار یه موزیک و لیپ سینک میکنن و خیلی هم میرن تو حس، فقط واسه من ابزورده چون پیر شدم؟(🐳) یا کلن ابزورده؟(👍)
15.05.202517:45
یه سری جمله از اول مهاجرت تا الان، سر لوحه‌ی زندگیم بوده و هروقت گُم میشدم بهشون رجوع میکردم:

۱. نیکا یه جمله ای گفت اول ویدئوهای انسان شناسیش؛ گفت: "بذارید این مفاهیم تغییرتون بده!"

۲. کیارستمی به نقل از هراکلیتوس میگه: "هیچ کس نمیتونه ادعا کنه دوبار از یک رودخونه گذشته، چون نه رودخونه همون رودخونه‌ست، نه اون آدم همون آدمه."

۳. میگه: "وقتی نمیدونید چی میخواید حرکت کنید! وقتی حرکت میکنید یه چیزایی به دست میارید، که حالا میتونید ببینید اون چیزا رو میخواید یا نه!"

۴. "بچه ها رو دوست دارم چون میسازند و خراب میکنن! بزرگسال ها میسازن و میخوان نگه دارن و در نهایت زندگی چیزی که ساختند رو خراب میکنه!"

پس چی شد؟!

بذار تغییرت بده
تو و جهان و همه چیز در حال تغییر مداومه
وقتی نمیدونی چی میخوای حرکت کن
بساز و خراب کن
29.04.202508:00
ببین من واااقعا مهاجرت کردم که بتونم لخت شم :))
موضوع این نیست که لخت میشم یا نه! موضوع اینه که "انتخاب" کنم بدنم رو چطور و با چه لباسی با محیط اکسپوز کنم!
مسئله انتخابه! انتخاب!!! آزادی :))
من همه چیزم رو فدای آزادی کردم!
29.04.202507:59
شبیه ترین عکس پرسنلیم به خودم رو دیشب اشتفی (هم خونه‌م) ازم گرفت!
بدون روتوش و تشکیلات! با یه سافت باکس ساده. یک دو سه تمام!
پلک راستم توی عکس یکم افتاده و صورتم جوش داره!
موهامو نصفه نیمه بسته‌م که فقط گوشام پیدا باشه!

نمیدونم آدما نمیفهمن یا خودشونو میزنن به نفهمی، ولی من برای همین عکس پرسنلی که دیشب توی خونه توی ۵ دیقه تموم شد، توی ایران هر بار دچار فروپاشی روانی میشدم!
مقنعتو فلان کن! حجابت کامل نیست قبول نمیکنن! باشه تو روتوش هد میذارم واست!
عااااه!!!! چیجوری یه نفر نمیفهمه مسئله‌ی حجاب خیلی بیشتر از حجابه؟؟! :))) چیجوری نمیفهمه توهین به شخصیت و عزت انسانیه؟!
چیجوری یه نفر میتونه کوچیک بشمره مسئله‌ی حجابو؟!
روزایی که بعد از قبول شدن امتحان زبان رفتیم شمال!!
میدونی چیه؟! جوون بودم واقعا!
جوون از این نظر که کله‌م داغ بود!
ریسک همه چیو برمیداشتم!
فکر میکردم هر هزینه ای رو میتونم جبران کنم.
فکر میکردم همه چی دست منه! زورم به همه چیز و همه کس میرسه.
جوون بودم و فکر میکردم همه چیز زندگیم قراره طبق برنامه‌ای که خودم براش ریختم پیش بره.
کله خر بودم... واقعا کله خر بودم...!
13.05.202518:58
پراگ

تموم شد!
اولین سفر تنهای تنهای زندگیم تموم شد.
توی ۴ روزی که در پراگ بودم، ۸۰ کیلومتر راه رفتم! اندازه‌ی ۸۰ کیلومتر موزیک گوش دادم و فکر کردم و مقداری هم اشک ریختم.

اتفاقات زیادی در من و روانم افتاد، ولی مهم ترینش این بود: من متوجه شدم که وجود دارم؛ حتی اگر دیگری ای نباشه که من رو ببینه! حتی اگر دیگری ای در تجربه‌ی لحظه با من سهیم نباشه.

و این متوجه وجود خودم شدن، نه دکمه داره و نه وِرد و جادو!
برای منی که در کودکی به کرّات احساس "وجود نداشتن" کردم؛ تنها چیزی که برای این بینش لازم بود تجربه‌ی تنهایی بود.
تنهایی هایی که گاها کشنده میشه؛ اما بالاخره من رو به این درک میرسونه که "اگر یک درخت در بیابان بیفته و هیچ کس افتادنش رو نبینه، باز هم این درخت افتاده!"
29.04.202504:43
همخونه‌م بهم گفت الان که دانشگاه قبول شدی، میخوای قرارداد و اکستند کنیم؟!
گفتم من که میخوام؛ اگه تو میخوای!
و اینطور شد که ما موندنی شدیم تو وین :)
28.04.202512:44
برای روز تولدم توی تقویم سرکارمون نوشتم که تعطیل باشم!
از تولد امسالم مثل سگ میترسم :)) چون ۲۹ تموم میشه! و عددش برام بزرگه و امسال اون کسی که هرسال برای تولدم یک جریان خفن درست میکرد، نیست :)
و من بلد نیستم تنهایی تولدم رو جشن بگیرم!
چقدر جوان بودم!
29.04.202512:43
با تی شرت و شلوارک
در حالی که هوا ملسه و آفتاب کم و زیاد میشه هی، صبح رفتم بانک، بعدش رفتم سر کلاسم، بعدش اومدم دانشگاه دوستم!
حالا بنظرت حجاب محدودیت نیست؟! :)))
جوان بودم و شنگول! :)))
09.05.202516:08
در ۹ ماهگی مهاجرت در حالی که بنظر میرسه بچه سالمه :))) دارم میرم سفر!
و مشتاق ناشناخته ای که در انتظارمه ام!
11.05.202519:39
دلم برای وین
برای زبان آلمانی
برای دوستام
برای کارم
برای همکارام
برای کلاسم
برای خونه‌م
برای هم خونه‌ام
برای غذا درست کردن در خونه‌ام
برای باشگاهم
تنگ شده!
در این سفر متوجه شدم که واقعا با وجود هر چالشی که هست، اِلمان های زندگیم رو دوست دارم و برای برگشتن به زندگی روزمره‌ام لحظه شماری میکنم!!
29.04.202509:26
در حالی که نشسته بودم که کلاس ریاضی شروع شه، با یکی از بچه های اوکراینی که هم کلاسیم بود شروع کردم حرف زدن به آلمانی! از زندگی هم دیگه پرسیدیم و بخشی از ماجراهام رو براش گفتم! و مقداری به آلمانی از احساساتم گفتم!
و حالا بنظر میرسه دارم برای دانشگاه و معاشرت با همکلاسیام آماده میشم :)))
پسر چقدر میتونه شگفت آور باشه این تجربه‌ی دانشجویی!
Log in to unlock more functionality.