Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
تاملاتی در باب ادبیات و هنر avatar

تاملاتی در باب ادبیات و هنر

TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateMar 02, 2018
Added to TGlist
Mar 06, 2025
Linked chat

Records

20.04.202523:59
356Subscribers
03.03.202523:59
0Citation index
04.04.202517:30
1.7KAverage views per post
02.04.202508:07
1.7KAverage views per ad post
07.03.202523:59
20.69%ER
04.03.202517:30
504.12%ERR
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
MAR '25MAR '25MAR '25MAR '25APR '25APR '25APR '25

Popular posts تاملاتی در باب ادبیات و هنر

21.04.202511:22
باغم را فروختم
امروز
آیا درختان می‌دانند؟

#عباس_کیارسمتی
20.04.202520:26
همه عمر برندارم سراز این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و توهمچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزاربار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی


🔸یکم اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ اجل #سعدی گرامی باد
24.03.202515:00
حرف‌هایی که با تو زده‌ام
بند بند استخوانم بود
حالا نیمی از من در تو زندگی می‌کند

نیم دیگرم اینجاست
در صدای سایه
و وزن باد!

ای اصرار لب به سکونت لبخند
زخم مرتفع به هنگام تنهایی

خون مرا بردار و کلمه کن
وقتی امانت  پس می‌دهی
و مرا به زمین برمی‌گردانی!

انگشت‌هایم‌ را لای موهایت بزرگ‌ کن
شانه‌هایم را به درختی تکیه بده
و با زبان من آواز بخوان
ای مهربان
مهربان با نیمه‌ی دیگر تنهایی!


#میثم_متاجی
21.04.202510:17
#شعر: سعدی
#آواز: همایون شجریان

 
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را
فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»
ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را

@meysammatajii
20.04.202520:25
چنان مشتاقم ای دلبر
به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی
بسوزد هفت دریا را

بیا تا یک زمان امروز
خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمی‌داند
کسی احوال فردا را


#سعدی
22.03.202520:10
تو فکر نمی‌کنی ما هم‌دیگر را، جایی دیگر، دیده باشیم؟

چه‌طور این همه چیزِ ساده را باهم بلدیم:
باهم از خواب بیدار شدن
قدم زدن
سکوت کردن درباره‌ی اشیاء

ما ادامه‌ی این خواب را پیدا می‌کنیم؟
تو فکر نمی‌کنی "ما" هم‌دیگر را، جایی دیگر، دیده باشیم؟
جایی در میان یک موسیقی؟

#شهرام_شیدایی
07.04.202502:18
هر صبح یک روز جدید در انتظار ماست انسان‌ها می‌گویند که اگر خوش شانس باشی بهتر است اما من ترجیح می‌دهم که هوشیار باشم چرا که وقتی شانس بسراغم بیاید از دستش نخواهم داد.

#پیرمرد_و_دریا
#همینگوی
21.04.202506:28
بنده‌ی حلقه به گوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف، که بیگانه، شود حلقه به گوش


#سعدی
22.03.202512:12
چه دست‌هایی داری
شبیه بوسه!

شاعر #رضا_براهنی
27.03.202510:59
آن تکه ابر
که از بخار اشک بر گونه ها
بلند شده است
در کدام سمت آسمان
به رفتن مشغول است
در کدام سرزمین می گرید؟
به سن ابرها بیاندیشیم
که از کجای تاریخ تا کجای جهان قد کشیده اند!
ابری که نمی بارد
خیانتکار ذاتی ست
به دریا و آسمان
که تنها فرصت نفس کشیدن ماهیان را
بر باد داده است.
من کدام م؟
ابری که از یک چاله ی کوچک برخاسته
یا شمایلی از یک اقیانوس.

تو کدامی؟
ابری که در تابستان داغ
از تن درختان گیلاس بلند شده است
یا ابری که در زمستان سخت
از حرارت پیشانی یک سرباز به آسمان برخاست.

#میثم_متاجی
05.04.202519:48
مرگ تو زمانی ست
که آهنگی عاشقانه گوش می دهی و
تصویر کسی را در ذهن نداری!
خاطرات آمده و رفته
خون آلود و سنگین
تن نیمه جان و ملهتب ات را
از شیار سنگ‌ها و صخره ها
به لانه ی پلنگی خفته در قله نزدیک می کند.

مرگ تو زمانی ست
 که آهنگی عاشقانه گوش می دهی
و صدا تنها خدشه بر سکوت است.
همه ی ما در جاده های پرپیچ کوهستان
به سقوط فکر کرده ایم
خلاء مطلق در هوایی که بیشتر از آدم ها
درختان و گیاهان نفس کشیدند.

آتش سرخِ خون
به عبور و رفتن
و بچه پلنگ ها و دندان

اینگونه ساکن کوهستان شدم
زیر پوست و لای پنجه ها
و روی صخره ها سینه به سینه ی باد ایستادم!

تنها
و آواز پر از سکوت بود!

#میثم_متاجی
30.03.202512:41
کمی متن بلند است، امیدوارم حوصله کنید و بخونید و اگر نظری داشتید بنویسید🌹


باران تا به زمین نرسد
باران است
پس از آن تنها آبی رونده در دریا
آبی رونده در رگ‌هاست.

کدام فصل ما باران بود
که پیش از سقوط
آغوش باد را لمس کردیم؟!

"باران خشک بوی ببارید نوبه‌نو
وز برف برکشید یکی حله‌ی قصیب" *

ما نوبه‌نو آمدیم
نوبه‌نو خواهیم رفت
چون شترهای گرسنه
که پیش از رسیدن پایان بیابان
هلاک خواهند شد.

کدام فصل ما باران بود
که پیش از سقوط
آغوش باد را لمس کردیم؟!

برای قنات همان نیست
که برای رودخانه است
برای دشت همان نیست
که برای دریاست
روزی که بر صخره نجوا می‌کرد
از عاقبت اسم خود هراس داشت
و از تیر باران خود بر می‌گشت.

ای قطره‌های سرخ رونده در رگ‌ها
از ابر کدام تن بر زمین افتادید؟
که انار از شما متولد شد!
ای برادران انگور
خواهران گیلاس
باغ یاقوت در صدای شما
جوانی مرا جان می‌بخشید.

و باز می‌گویم
کدام فصل ما باران بود
که پیش از سقوط
آغوش باد را لمس کردیم؟!

رفتار نامهربان چنار
بر مزار چنار
آغاز افتادن جنگل بود
بارانی از شکستن
که شاخه ها قطره قطره
بر سنگ قبرها مماس می شدند.

ای در آسمان مهربان و
بر زمین هیولا
ای لطافت ابر و سراب عشق!
ای عزیزِ من
غریق تو در دریا
چرا وقتِ تنهایی
معصومیت اشک در تو جاری ست؟
تویی که وقت بلند شدن دستانت
قایق ها را واژگون می‌کنی.

بگو پسرعمویم کجاست؟
او تنها آمده بود
به تو سلام بگوید و
بلور تن‌ش را درخشان کند
همان تابستان که انگور و گیلاس
از مراوده با انار برمی‌گشتند
و تو از تیر باران خودت!

من آخرین درخت جهانم
تعریف آخرین شاخه
تصویر آخرین برگ
و بر فراز البرز
خودم را تو می سپارم
تا تیر بارانم کنی
تا قنداقی نباشم برای تفنگ
دسته ای برای چاقو!

کدام فصل ما باران بود
که پیش از سقوط
آغوش باد را لمس کردیم؟!

*رودکی

#میثم_متاجی
24.03.202519:20
#شعر_تازه


مغز سنگ در آغوش باد
التهاب گل در تلاطم نسیم
فرش سبز در صورت کوهستان
آیا صدا ترتیب عاطفه می‌داند؟

اگر خواب آرزوی برادر است
من به کدام‌ دیوار دلبسته‌ام؟
معلق بمان ای آب
تا سر نشستن بداند
و راه سخت‌ترین رفتن باشد

من کدام رخ گل را درست دیده‌ام؟
سرخی مانده در صورت یا
آتش مانده به دل را؟

من به دیدار جمع نمی‌آیم
این سکوت خلسه‌ی زیباتری‌ست

ای ماندگارترین لبخند
تو در رفتن به سمت آب
زیباترین حضور را رقم خواهی زد

درخشش گلستان در صبح
با عطر دیدن دعوت به دیدار
تا رحمت سیال به زیبایی ختم شود.


#میثم_متاجی
01.04.202521:33
اگر امروز از خود بپرسم چرا ادبیات را دوست می دارم، اولین چیزی که به ذهنم می‌آید این است: ادبیات یاری‌ام می کند تا زندگی کنم.

ادبیات در مخاطره
#تزوتان_تودوروف
مترجم: محمد مهدی شجاعی
09.04.202520:57
این واقعیت حیرت انگیز و تفکر برانگیزی است که انسان ها برای هم، مثل رازی عمیق و ناشناخته می مانند.

#داستان_دو_شهر
#چارلز_دیکنز
Log in to unlock more functionality.