
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

دلنوشته ها - رحیم قمیشی
تماس با نویسنده:
@Rahim_Ghomeishi
@Rahim_Ghomeishi
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verifiedTrust
Not trustedLocation
LanguageOther
Channel creation dateApr 03, 2017
Added to TGlist
Oct 16, 2024Linked chat

بازخوانی
79
Records
18.02.202511:25
40.2KSubscribers20.04.202519:15
1000Citation index09.12.202423:59
27.6KAverage views per post07.12.202423:59
40.4KAverage views per ad post18.04.202515:30
11.14%ER24.10.202423:59
80.81%ERRGrowth
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
15.04.202521:20
همراهان عزیز کانال دلنوشتهها
بهدلیل گرفتاریهای شخصی برای مدتی نمیتوانم پست جدیدی تنظیم و منتشر نمایم.
لطفاً این غیبت مرا موجه تلقی نموده و از فرصت پیشآمده، همگی برای پیشبرد برنامههای شخصیمان استفاده کنیم.
قبلاً نظر ادمینهای محترم را در مورد بخش نظرات پرسیدهام.
نظر آنها بسته شدن همزمان بخش کامنتهاست، چون گفتگوها، وقتی پست جدیدی منتشر نمیشود، معمولا به سمت جدالهایی لفظی غیرقابل کنترل کشانده میشود، و اساساً بخش نظرات، برای نقد نوشتههای نویسنده طراحی گردیده، نه گفتگوهای مناقشهبرانگیز.
از همه دوستان همراه و همدل بابت مدت غیبت و کم کاریام در کانال، پیاپیش عذرخواهی میکنم.
به امید دیدار مجدد
و ادامه همراهیمان برای ساختن ایران عزیزمان
دوستدار شما
رحیم قمیشی
بهدلیل گرفتاریهای شخصی برای مدتی نمیتوانم پست جدیدی تنظیم و منتشر نمایم.
لطفاً این غیبت مرا موجه تلقی نموده و از فرصت پیشآمده، همگی برای پیشبرد برنامههای شخصیمان استفاده کنیم.
قبلاً نظر ادمینهای محترم را در مورد بخش نظرات پرسیدهام.
نظر آنها بسته شدن همزمان بخش کامنتهاست، چون گفتگوها، وقتی پست جدیدی منتشر نمیشود، معمولا به سمت جدالهایی لفظی غیرقابل کنترل کشانده میشود، و اساساً بخش نظرات، برای نقد نوشتههای نویسنده طراحی گردیده، نه گفتگوهای مناقشهبرانگیز.
از همه دوستان همراه و همدل بابت مدت غیبت و کم کاریام در کانال، پیاپیش عذرخواهی میکنم.
به امید دیدار مجدد
و ادامه همراهیمان برای ساختن ایران عزیزمان
دوستدار شما
رحیم قمیشی
30.03.202511:17
حالم عوض میشه - شادمهر عقیلی
تقدیم به همسر صبور و عزیزم
معصومه جان
که با همه سختیها
یکبار هم به من شکایت نکرد
و خجالت کشیدم به او بگویم
در آن روزها
چقدر دلتنگش میشدم
تقدیم به همسر صبور و عزیزم
معصومه جان
که با همه سختیها
یکبار هم به من شکایت نکرد
و خجالت کشیدم به او بگویم
در آن روزها
چقدر دلتنگش میشدم
30.03.202510:26
نه، من نمیتوانم دروغ بگویم!
✍ رحیم قمیشی
همیشه در تعطیلات عید نوروز کم کار بودهام، شاید از سر تنبلی!
اما این بار تنبلیای در کار نبوده.
دو هفته است تعهد سپردهام برای برخورداری از آزادی موقت، چیزی ننویسم.
اما هر چه فکرش را میکنم، میبینم نمیتوانم...
نه، من این آزادی را نمیخواهم!
من نمیخواهم بین من و دوستان شهیدم، فرسنگها فاصله بیفتد.
نمیخواهم آن دنیا دوستانم مسخرهام کنند؛ چقدر ترسو بودم.
نمیخواهم از آنها خجالت بکشم...
پا روی حقیقت بگذارم تا نفس بکشم!
نه! من این آزادی را نمیخواهم.
آقای قاضی، آقای بازجو، من دروغ گفتم نمینویسم!
آمدم توبه کنم از دروغم.
من نمیتوانم ننویسم، وقتی فکر میکنم اگر دوستان شهیدم زنده بودند این روزها یک ثانیه هم آرام نداشتند.
به بازجویم گفتم؛ یعنی شهدا همین روزها را برای مردم ما خواسته بودند!؟
من چشمبند ضخیمی روی چشمهایم بود و نمیتوانستم ببینم عکسالعملش چیست، فقط متوجه شدم خیلی مکث کرد.
حس کردم او هم مثل من بغض کرده...
بالاخره گفت: نه!
دیگر بغضم شکست.
گفتم مگر ما چه میگوییم!؟
ما صدها هزار شهید ندادیم تا به امروز برسیم!!
ما آن نوجوانهای نازنین مجروح را وسط میدان تنها نگذاشتیم که به این روزها برسیم.
من به آن نوجوانها بدهکارم، من نمیتوانم آن لحظهای را که تیرخلاص میخوردند را تجسم کنم.
ولی آنها تیر خلاص خوردند.
بازجویم ساکت شده بود...
- چرا شما نمیفهمید نه فقط من، همه مردم ایران خود را بدهکار آنها میدانند.
ما نمیخواهیم دزدیها را ببینیم و ساکت باشیم.
ما نمیخواهیم باور کنیم مصلحت نظام آنست که مردم فقیر باشند و هر روز فقیرتر شوند.
ما نمیخواهیم باور کنیم بیگناهان در نظام برآمده از شهدا به زندان میافتند!
ما نمیخواهیم قبول کنیم همه آن شهدا برای "هیچ" شهید شدند، برای تداوم ظلم و ناکارآمدی...
خجالت میکشیدم در حین بازجویی گریه کنم، اما دست خودم نبود.
-آخر چطور دلتان آمد ایثارگران را بزنید؟
چطور دلتان آمد خانهام را به هم بریزید!
فقط بگویید دنبال چه میگشتید!؟
دفترچههای خاطرات دخترم و پسرم قرار بود چه داشته باشد؟
لابلای کتابهایم قرار بود چه چیزی پنهان باشد؟
خانه را زیر و رو کردید، چه پیدا کردید؟
از خواهر شهید شرم نکردید کمد لباسهای خوابش را به هم ریختید..
اسناد ارتباط ما را با نتانیاهو میخواستید پیدا کنید؟!
خجالت نمیکشیدید فردایش اعلام کنید نتانیاهو ایثارگران و خانوادههای شهدا را هم جذب کرده؟
نه، من نمیتوانم دروغ بگویم!
من به قاضی هم دروغ نخواهم گفت...
من نمیگذارم شهدا را مصادره کنید.
چه کسی گفته شهدا رفتند تا به امروز برسیم؟
چه کسی گفته شهدا خواستند دیکتاتوری در کشور باشد؟
دزدی و گرانی و بیکاری و جنگ توجیه شود، که نمیشود کاری کرد!
چه کسی گفته وقتی اکثر مردم چیزی را میخواهند، شهدا ممکن است مخالف آن باشند!
نه، من نمیتوانم دروغ بگویم!
شهدا همان چیزی را میخواستند که امروز اکثر مردم میخواهند.
ایثارگران و خانوادههای شهدا خود را مدیون همین مردم میدانند.
افتخار ما نوکری این مردم است، نه نوکری قدرت.
مرا اعدام هم کنید، همه ما را حذف کنید، چیزی بر عمر حکومتتان اضافه نمیشود، شما رسوا بودید، رسواتر میشوید!
آمدم تا صادقانه بگویم
نه پشیمانم
نه قرار است سکوت کنم
نه پیمانم را با شهدا فراموش میکنم
"ایران" باید همانطور باشد که مردم میخواهند.
ایران برای هیچکس نیست.
نه هیچ گروه اقلیت اسلحه بهدستی
نه گروهی که زندان دارند و بازداشتگاه
نه گروهی که خود را نمایندگان خدا میدانند
ایران برای همه مردم ایران است...
و من دست تکتک آن مردم را میبوسم
که با وجود همه سختیها
همچنان میبخشندمان
همچنان امیدوارند
همچنان صلحدوستند
و همچنان به فرزندانشان اعتماد میکنند.
و باز ما را در آغوش میگیرند
و به ما امید میدهند؛
ایران ساخته خواهد شد
با دستان فرزندان خودش
بدون دخالت هیچ قدرت خارجی.
و "قانون" در این کشور برقرار خواهد شد.
و صداقت اصل مهم زندگی خواهد بود
ما با "راستی" ایران را خواهیم ساخت...
نه!
من نمیتوانم دروغ بگویم...
@ghomeishi3
✍ رحیم قمیشی
همیشه در تعطیلات عید نوروز کم کار بودهام، شاید از سر تنبلی!
اما این بار تنبلیای در کار نبوده.
دو هفته است تعهد سپردهام برای برخورداری از آزادی موقت، چیزی ننویسم.
اما هر چه فکرش را میکنم، میبینم نمیتوانم...
نه، من این آزادی را نمیخواهم!
من نمیخواهم بین من و دوستان شهیدم، فرسنگها فاصله بیفتد.
نمیخواهم آن دنیا دوستانم مسخرهام کنند؛ چقدر ترسو بودم.
نمیخواهم از آنها خجالت بکشم...
پا روی حقیقت بگذارم تا نفس بکشم!
نه! من این آزادی را نمیخواهم.
آقای قاضی، آقای بازجو، من دروغ گفتم نمینویسم!
آمدم توبه کنم از دروغم.
من نمیتوانم ننویسم، وقتی فکر میکنم اگر دوستان شهیدم زنده بودند این روزها یک ثانیه هم آرام نداشتند.
به بازجویم گفتم؛ یعنی شهدا همین روزها را برای مردم ما خواسته بودند!؟
من چشمبند ضخیمی روی چشمهایم بود و نمیتوانستم ببینم عکسالعملش چیست، فقط متوجه شدم خیلی مکث کرد.
حس کردم او هم مثل من بغض کرده...
بالاخره گفت: نه!
دیگر بغضم شکست.
گفتم مگر ما چه میگوییم!؟
ما صدها هزار شهید ندادیم تا به امروز برسیم!!
ما آن نوجوانهای نازنین مجروح را وسط میدان تنها نگذاشتیم که به این روزها برسیم.
من به آن نوجوانها بدهکارم، من نمیتوانم آن لحظهای را که تیرخلاص میخوردند را تجسم کنم.
ولی آنها تیر خلاص خوردند.
بازجویم ساکت شده بود...
- چرا شما نمیفهمید نه فقط من، همه مردم ایران خود را بدهکار آنها میدانند.
ما نمیخواهیم دزدیها را ببینیم و ساکت باشیم.
ما نمیخواهیم باور کنیم مصلحت نظام آنست که مردم فقیر باشند و هر روز فقیرتر شوند.
ما نمیخواهیم باور کنیم بیگناهان در نظام برآمده از شهدا به زندان میافتند!
ما نمیخواهیم قبول کنیم همه آن شهدا برای "هیچ" شهید شدند، برای تداوم ظلم و ناکارآمدی...
خجالت میکشیدم در حین بازجویی گریه کنم، اما دست خودم نبود.
-آخر چطور دلتان آمد ایثارگران را بزنید؟
چطور دلتان آمد خانهام را به هم بریزید!
فقط بگویید دنبال چه میگشتید!؟
دفترچههای خاطرات دخترم و پسرم قرار بود چه داشته باشد؟
لابلای کتابهایم قرار بود چه چیزی پنهان باشد؟
خانه را زیر و رو کردید، چه پیدا کردید؟
از خواهر شهید شرم نکردید کمد لباسهای خوابش را به هم ریختید..
اسناد ارتباط ما را با نتانیاهو میخواستید پیدا کنید؟!
خجالت نمیکشیدید فردایش اعلام کنید نتانیاهو ایثارگران و خانوادههای شهدا را هم جذب کرده؟
نه، من نمیتوانم دروغ بگویم!
من به قاضی هم دروغ نخواهم گفت...
من نمیگذارم شهدا را مصادره کنید.
چه کسی گفته شهدا رفتند تا به امروز برسیم؟
چه کسی گفته شهدا خواستند دیکتاتوری در کشور باشد؟
دزدی و گرانی و بیکاری و جنگ توجیه شود، که نمیشود کاری کرد!
چه کسی گفته وقتی اکثر مردم چیزی را میخواهند، شهدا ممکن است مخالف آن باشند!
نه، من نمیتوانم دروغ بگویم!
شهدا همان چیزی را میخواستند که امروز اکثر مردم میخواهند.
ایثارگران و خانوادههای شهدا خود را مدیون همین مردم میدانند.
افتخار ما نوکری این مردم است، نه نوکری قدرت.
مرا اعدام هم کنید، همه ما را حذف کنید، چیزی بر عمر حکومتتان اضافه نمیشود، شما رسوا بودید، رسواتر میشوید!
آمدم تا صادقانه بگویم
نه پشیمانم
نه قرار است سکوت کنم
نه پیمانم را با شهدا فراموش میکنم
"ایران" باید همانطور باشد که مردم میخواهند.
ایران برای هیچکس نیست.
نه هیچ گروه اقلیت اسلحه بهدستی
نه گروهی که زندان دارند و بازداشتگاه
نه گروهی که خود را نمایندگان خدا میدانند
ایران برای همه مردم ایران است...
و من دست تکتک آن مردم را میبوسم
که با وجود همه سختیها
همچنان میبخشندمان
همچنان امیدوارند
همچنان صلحدوستند
و همچنان به فرزندانشان اعتماد میکنند.
و باز ما را در آغوش میگیرند
و به ما امید میدهند؛
ایران ساخته خواهد شد
با دستان فرزندان خودش
بدون دخالت هیچ قدرت خارجی.
و "قانون" در این کشور برقرار خواهد شد.
و صداقت اصل مهم زندگی خواهد بود
ما با "راستی" ایران را خواهیم ساخت...
نه!
من نمیتوانم دروغ بگویم...
@ghomeishi3
31.03.202509:50
با گذشتن دو عید
من هنوز نتوانستهام، یک دل بخندم!
✍️ رحیم قمیشی
میگویند آرایشگرها بیکار که میشوند، سر یکدیگر را اصلاح میکنند.
زندانیها که بیکار میشوند، چهکار میکنند؟
یک هفته بود تب و تاب نزدیکی عید نوروز شده بود سرگرمی مهم بچهها در زندان.
مامور خرید گفته بود تا بیستم اسفند میتوانید سفارش بدهید و تذکر داده بود حواستان باشد همه چیز خیلی گران شده! هیچکس پسته سفارش نداد، چهارمغز هم. فندق ۱.۵ میلیونی مگر باور کردنی بود.
ماهی و سبزه و شمع که نبود، آجیل هم نباشد، دیگر کجایش عید میشود؟
من گفتم یک میلیون تومان برای من چهار مغز بنویسید.خام نباشند، بگویید شور و عربی!
علی آقا که سفارشها را مینوشت گفت شاید بشود ۶۰۰ گرم! گفتم اشکالی ندارد.
زنگ زدم پول را بحساب زندان بریزند.
چه میدانستم صبح ۲۱ اسفند خبر میدهند شاید بروم!
نمیتوانستم باور کنم.
تلفن دیواری را که قطع کردم دیدم سلول ساکت است خیلی ساکت.
من که صدایم بلند نبود، شاید از لرزش صدایم همه فهمیده بودند باید ساکت شوند و سراپا گوش...
دیدم علی میخندد. انگار خبر آزادی خودش را دریافت کرده باشد. گفتم خبری شده؟
دوباره آرام خندید.
- رفتنی شدی!؟
گفتم؛ هیچ معلوم نیست. فقط گفتهاند خانواده سند ببرند دادگاه انقلاب. هنوز هیچ نشده.
نه گذاشت و نه برداشت، پرسید حالا آجیلهای عیدت را چکار کنیم.
من بغضم گرفته بود
نمیتوانستم بگویم خودتان بخورید...
همه ۱۶ نفر سلول ۷، ماندنی بودند، جز من! نمیشد بخندم، ولی آن بچهها بجای من میخندیدند
انگار ۱۶ نفر حکم آزادیشان آمده باشد جز من، که نمیتوانستم بخندم.
دو روز بود کتاب زیبای راه دشوار آزادی ماندلا را شروع کرده بودم، به خواندن، قبل از آن تلفن طبق معمول هر روزه قرار بود بروم کتابخانه تا بقیهاش را بخوانم.
رسیده بودم به آنجا که ماندلا نوشته بود؛
احساس حقارت و ناتوانی مردم، بزرگترین مانع در راه رسیدن به آزادی آنهاست. ماندلا نوشته بود، سیاهپوستان قبل از آغاز حرکت جمعی موفقیت آمیز خود ابتدا باید تصوری را که از خود دارند اصلاح کنند. "آنتون لمبد" سیاهان را به داشتن اعتماد به نفس و عزم و اراده ترغیب میکرد و این فلسفه خود را "آفریکیسم" میخواند.
من تشنه خواندن بقیه کتاب بودم بخصوص آن وقتی که بخش جوانان کنگره به رهبری نلسون متوجه شده بودند راههای قانونی برای مقابله با ظلم و تعدی سفیدها به نتیجه نمیرسد...
به کتابخانه رفتم، مگر میتوانستم کتاب بخوانم. بهزاد که آنروز مسئول کتابخانه بود متوجه حالم شد. نتوانستم خودم را نگه دارم گفتم بهزاد کتاب را میخواهم پس بدهم، ممکن است همین روزها بروم. باور نمیکرد.
او همدانشگاهی هندم بود. دو سال بود مرخصی نرفته بود. حالا چطور میتوانستیم در بغل هم گریه نکنیم...
کاغذی برایم نوشت، قول گرفت آنجا نخوانم، بیرون زندان که رسیدم بخوانم.
میدانستم او هم دلش برای آنطرف سلولها لک زده.
طاهای نوجوان در حال هواخوری بود که شنید، بال درآورد. شروع کرد به روبوسی، طاها همبازی کودکیهای مهسا امینی بود، کلی از خاطراتش با مهسا برایم گفته بود.
خجالت میکشیدم به اتاق شماره یک بروم که آنجا اکثر اوقات مصطفی تاجزاده هم بود، دکتر علیرضا بهشتی شیرازی، آقای ابوالفضل قدیانی، آقا مهدی محمودیان، بختیار، مُطلّب، خشایار نازنین، دکتر بهزادیاننژاد، اما مگر میشد به آنها نگویم.
با چه رویی به آنها که سالها زندانی کشیده بودند باید میگفتم که نیامده، دارم میروم...
اما مگر خبر در "زندان" میماند؟
همه با خبر شده بودند!
نمیتوانم بقیهاش را بنویسم...
ولی حتما خواهم نوشت.
من دنبال بهترین لباسهایم میگشتم
بلندگو مرا پیج میکرد؛
"رحیم قمیشی" برای آزادی به درب سالن!
پیام با خنده خودش را رسانده بود
محسن قشقایی
طاها
زندانیهایی که اسمشان را هم بلد نبودم
طوری میخندیدند
انگار آزادی خودشان است...
نمیدانم روزی بچههای سالن ۴ زندان اوین، این یادداشتم را میخوانند یا نه،
نمیدانم اصلا وقتی آزاد میشوند در دلشان میخواهد باز یاد زندان کنند...
فقط خواستم به آنها بگویم؛
بچهها!
من پس از آزادی
هنوز نتوانستهام
برای یک بار هم
از تهِ دل بخندم
من خندههایم را گذاشتهام برای آن وقتی که همه با هم بیرون از زندان باشیم.
یعنی گذاشتهام برای وقتی که
همه مردم ایران خوشحال باشند!
برای وقتی که بشود
از صمیم دل
همه با هم بخندیم...
@ghomeishi3
من هنوز نتوانستهام، یک دل بخندم!
✍️ رحیم قمیشی
میگویند آرایشگرها بیکار که میشوند، سر یکدیگر را اصلاح میکنند.
زندانیها که بیکار میشوند، چهکار میکنند؟
یک هفته بود تب و تاب نزدیکی عید نوروز شده بود سرگرمی مهم بچهها در زندان.
مامور خرید گفته بود تا بیستم اسفند میتوانید سفارش بدهید و تذکر داده بود حواستان باشد همه چیز خیلی گران شده! هیچکس پسته سفارش نداد، چهارمغز هم. فندق ۱.۵ میلیونی مگر باور کردنی بود.
ماهی و سبزه و شمع که نبود، آجیل هم نباشد، دیگر کجایش عید میشود؟
من گفتم یک میلیون تومان برای من چهار مغز بنویسید.خام نباشند، بگویید شور و عربی!
علی آقا که سفارشها را مینوشت گفت شاید بشود ۶۰۰ گرم! گفتم اشکالی ندارد.
زنگ زدم پول را بحساب زندان بریزند.
چه میدانستم صبح ۲۱ اسفند خبر میدهند شاید بروم!
نمیتوانستم باور کنم.
تلفن دیواری را که قطع کردم دیدم سلول ساکت است خیلی ساکت.
من که صدایم بلند نبود، شاید از لرزش صدایم همه فهمیده بودند باید ساکت شوند و سراپا گوش...
دیدم علی میخندد. انگار خبر آزادی خودش را دریافت کرده باشد. گفتم خبری شده؟
دوباره آرام خندید.
- رفتنی شدی!؟
گفتم؛ هیچ معلوم نیست. فقط گفتهاند خانواده سند ببرند دادگاه انقلاب. هنوز هیچ نشده.
نه گذاشت و نه برداشت، پرسید حالا آجیلهای عیدت را چکار کنیم.
من بغضم گرفته بود
نمیتوانستم بگویم خودتان بخورید...
همه ۱۶ نفر سلول ۷، ماندنی بودند، جز من! نمیشد بخندم، ولی آن بچهها بجای من میخندیدند
انگار ۱۶ نفر حکم آزادیشان آمده باشد جز من، که نمیتوانستم بخندم.
دو روز بود کتاب زیبای راه دشوار آزادی ماندلا را شروع کرده بودم، به خواندن، قبل از آن تلفن طبق معمول هر روزه قرار بود بروم کتابخانه تا بقیهاش را بخوانم.
رسیده بودم به آنجا که ماندلا نوشته بود؛
احساس حقارت و ناتوانی مردم، بزرگترین مانع در راه رسیدن به آزادی آنهاست. ماندلا نوشته بود، سیاهپوستان قبل از آغاز حرکت جمعی موفقیت آمیز خود ابتدا باید تصوری را که از خود دارند اصلاح کنند. "آنتون لمبد" سیاهان را به داشتن اعتماد به نفس و عزم و اراده ترغیب میکرد و این فلسفه خود را "آفریکیسم" میخواند.
من تشنه خواندن بقیه کتاب بودم بخصوص آن وقتی که بخش جوانان کنگره به رهبری نلسون متوجه شده بودند راههای قانونی برای مقابله با ظلم و تعدی سفیدها به نتیجه نمیرسد...
به کتابخانه رفتم، مگر میتوانستم کتاب بخوانم. بهزاد که آنروز مسئول کتابخانه بود متوجه حالم شد. نتوانستم خودم را نگه دارم گفتم بهزاد کتاب را میخواهم پس بدهم، ممکن است همین روزها بروم. باور نمیکرد.
او همدانشگاهی هندم بود. دو سال بود مرخصی نرفته بود. حالا چطور میتوانستیم در بغل هم گریه نکنیم...
کاغذی برایم نوشت، قول گرفت آنجا نخوانم، بیرون زندان که رسیدم بخوانم.
میدانستم او هم دلش برای آنطرف سلولها لک زده.
طاهای نوجوان در حال هواخوری بود که شنید، بال درآورد. شروع کرد به روبوسی، طاها همبازی کودکیهای مهسا امینی بود، کلی از خاطراتش با مهسا برایم گفته بود.
خجالت میکشیدم به اتاق شماره یک بروم که آنجا اکثر اوقات مصطفی تاجزاده هم بود، دکتر علیرضا بهشتی شیرازی، آقای ابوالفضل قدیانی، آقا مهدی محمودیان، بختیار، مُطلّب، خشایار نازنین، دکتر بهزادیاننژاد، اما مگر میشد به آنها نگویم.
با چه رویی به آنها که سالها زندانی کشیده بودند باید میگفتم که نیامده، دارم میروم...
اما مگر خبر در "زندان" میماند؟
همه با خبر شده بودند!
نمیتوانم بقیهاش را بنویسم...
ولی حتما خواهم نوشت.
من دنبال بهترین لباسهایم میگشتم
بلندگو مرا پیج میکرد؛
"رحیم قمیشی" برای آزادی به درب سالن!
پیام با خنده خودش را رسانده بود
محسن قشقایی
طاها
زندانیهایی که اسمشان را هم بلد نبودم
طوری میخندیدند
انگار آزادی خودشان است...
نمیدانم روزی بچههای سالن ۴ زندان اوین، این یادداشتم را میخوانند یا نه،
نمیدانم اصلا وقتی آزاد میشوند در دلشان میخواهد باز یاد زندان کنند...
فقط خواستم به آنها بگویم؛
بچهها!
من پس از آزادی
هنوز نتوانستهام
برای یک بار هم
از تهِ دل بخندم
من خندههایم را گذاشتهام برای آن وقتی که همه با هم بیرون از زندان باشیم.
یعنی گذاشتهام برای وقتی که
همه مردم ایران خوشحال باشند!
برای وقتی که بشود
از صمیم دل
همه با هم بخندیم...
@ghomeishi3
01.04.202511:41
نامه از زندان
برسد به دست معصومه حقبین
✍️ رحیم قمیشی
نیمه دوم بازداشتم که در اوین گذشت، کاغذ و قلم داشتم، و من هم که تشنه قلم.
چقدر خوب، که مدیران اوین انسانهای شریفی بودند.
از آنجا بیست و یک نامه برای همسرم نوشتم، هر چند هیچکدام ارسال نشد، و همهشان ماندند تا خودم برای همسرم بخوانمشان!
دوستم که در انگلیس مدتی زندان بود میگفت آنجا ۲۴ ساعته اینترنت داشته!
با اینکه نامههایم هیچکدام خصوصی نبودند، اما اینجا سه چهار تا از آنها را بیشتر نمیگذارم، تا حوصله خوانندگان سر نرود.
شاید در آینده همه را یک کتاب کنم. هم حس و حال زندان را نوشته باشم و هم توضیح دهم چطور در آنجا افکارم بسیار تغییر کردند!
امروز دومین نامهای را که از آنجا نوشته بودم تقدیم میکنم؛
در بازداشتگاه "یکِ الف" بر من چه گذشت.
ببخشید اگر در این ایام شادمانی، شاید اوقاتتان، اندکی تلخ شود؛
همسر خوبم، معصومه جان!
دنیایی است زندان؛ و بازداشتگاه یکِ الف، که آنجا بودم.
یکِ الف جایی است که باید به کارهای نکرده و تصمیمهای نداشتهات، اعتراف کنی تا شاید بازجوها رهایت کنند. باید قبول کنی قبلاً اسرائیل رفتهای. آنجا برنامه عملیاتی گرفتهای و پول زیادی هم. البته خودت نمیدانی پولها کجا هستند!!
بیشتر که فکر کنی اصلاً تو چند بار رفتهای اسرائیل، و آنجا آموزشت هم دادهاند.
باید قبول کنی با منافقین هماهنگ کرده بودی تا آنها به جمعیتی که با هماهنگی وزارت کشور دعوت کرده بودی، شلیک کنند و چند نفر را بکشند، و بلوا درست شود، تا امنیت نظام را به هم بزنی!
عزیزم! تو در یکِ الف، نفس کشیدنت میشود تهدید نظام و هرچقدر بگویی؛ من بیشتر از تو این کشور و این مردم را دوست دارم، تنها به تو میخندند.
بگویی من سالها جبهه بوده و اسارت کشیدهام، بدنم جای سالمی ندارد، به تو میگویند مگر شمر هم جانباز نبوده!
عزیز دلم!
آنجا تو احساس میکنی چقدر تنهایی
و چقدر خدا را لازم داری تا در تنهایی انفرادی، به او شکایت کنی.
خدایا؛ یعنی اینهمه پیامبر و امام و کتاب فرستادی تا همینها را یاد بشر بدهی؟ دروغ و تهمت و تحقیر و فشار و آزار دیگران!
ای خدااا!
لطفا بگو که دین تو این نیست...
و بگو دین تو کجاست؟
معصومه جان!
در انفرادی فقط یک قرآن بود. عینک مطالعه لازم داشتم. آن را به من نمیدادند. قرآن را میگرفتم چند سانتیمتری صورتم. که تنها عربیاش خوانده میشد. ترجمهاش که اصلاً.
نمیتوانستم از لابلای کلماتش بفهمم، آخر این دینی که آنها داشتند، چه نسبتی دارد با خدایی مهربان!
بازجو میگفت دیدی تو را کتک نزدیم و غذا هم به تو دادیم. نمیدانست نیمهشب صدای فریاد مردی که انگار شوک برقی به بدنش وصل میکردند، نگذاشته بود به خواب بروم.
فریاد میزد؛
غلط کردم، نزنید! … خوردم، نزنید!
همه ساکت در سلولها، سراپا شده بودیم گوش، و ضربان تند قلبمان که انگار از سینهمان میخواست بزند بیرون.
یعنی بعد از او نوبت کیست!؟
معصومه جانم!
میدانی هنوز خاطرات اسارت مرا در خواب آزار میدهد. میدانی هفتهای یکی دو بار خواب اسارت را میدیدم و تو با چه مشقتی آرامم میکردی؛
رحیم! رحیم! پاشو!
رحیم، خواب میبینی!
تو اسیر نیستی!
معصومه جان، عزیز دلم، قربانت بروم! اگر همهی آنها خواب بوده
پس اینجا کجاست؟
دیدی خوابهایم آنقدر بیراه نبوده؟ دیدی اسارت تمام نشده و حق با خوابهایم بود؟
بازجو میپرسید اینجا که اذیت نمیشوی؟ من باید میگفتم نه!
میدانی عزیزم، خجالت میکشیدم بگویم؛
اینجا که روحم را میخراشید
دهها برابر سختتر است از اسارت در عراق.
فقط آنجا بازجویم عراقی بود
اینجا، فارسی را
خوب بلد است!
۱۴۰۳/۱۲/۹
@ghomeishi3
برسد به دست معصومه حقبین
✍️ رحیم قمیشی
نیمه دوم بازداشتم که در اوین گذشت، کاغذ و قلم داشتم، و من هم که تشنه قلم.
چقدر خوب، که مدیران اوین انسانهای شریفی بودند.
از آنجا بیست و یک نامه برای همسرم نوشتم، هر چند هیچکدام ارسال نشد، و همهشان ماندند تا خودم برای همسرم بخوانمشان!
دوستم که در انگلیس مدتی زندان بود میگفت آنجا ۲۴ ساعته اینترنت داشته!
با اینکه نامههایم هیچکدام خصوصی نبودند، اما اینجا سه چهار تا از آنها را بیشتر نمیگذارم، تا حوصله خوانندگان سر نرود.
شاید در آینده همه را یک کتاب کنم. هم حس و حال زندان را نوشته باشم و هم توضیح دهم چطور در آنجا افکارم بسیار تغییر کردند!
امروز دومین نامهای را که از آنجا نوشته بودم تقدیم میکنم؛
در بازداشتگاه "یکِ الف" بر من چه گذشت.
ببخشید اگر در این ایام شادمانی، شاید اوقاتتان، اندکی تلخ شود؛
همسر خوبم، معصومه جان!
دنیایی است زندان؛ و بازداشتگاه یکِ الف، که آنجا بودم.
یکِ الف جایی است که باید به کارهای نکرده و تصمیمهای نداشتهات، اعتراف کنی تا شاید بازجوها رهایت کنند. باید قبول کنی قبلاً اسرائیل رفتهای. آنجا برنامه عملیاتی گرفتهای و پول زیادی هم. البته خودت نمیدانی پولها کجا هستند!!
بیشتر که فکر کنی اصلاً تو چند بار رفتهای اسرائیل، و آنجا آموزشت هم دادهاند.
باید قبول کنی با منافقین هماهنگ کرده بودی تا آنها به جمعیتی که با هماهنگی وزارت کشور دعوت کرده بودی، شلیک کنند و چند نفر را بکشند، و بلوا درست شود، تا امنیت نظام را به هم بزنی!
عزیزم! تو در یکِ الف، نفس کشیدنت میشود تهدید نظام و هرچقدر بگویی؛ من بیشتر از تو این کشور و این مردم را دوست دارم، تنها به تو میخندند.
بگویی من سالها جبهه بوده و اسارت کشیدهام، بدنم جای سالمی ندارد، به تو میگویند مگر شمر هم جانباز نبوده!
عزیز دلم!
آنجا تو احساس میکنی چقدر تنهایی
و چقدر خدا را لازم داری تا در تنهایی انفرادی، به او شکایت کنی.
خدایا؛ یعنی اینهمه پیامبر و امام و کتاب فرستادی تا همینها را یاد بشر بدهی؟ دروغ و تهمت و تحقیر و فشار و آزار دیگران!
ای خدااا!
لطفا بگو که دین تو این نیست...
و بگو دین تو کجاست؟
معصومه جان!
در انفرادی فقط یک قرآن بود. عینک مطالعه لازم داشتم. آن را به من نمیدادند. قرآن را میگرفتم چند سانتیمتری صورتم. که تنها عربیاش خوانده میشد. ترجمهاش که اصلاً.
نمیتوانستم از لابلای کلماتش بفهمم، آخر این دینی که آنها داشتند، چه نسبتی دارد با خدایی مهربان!
بازجو میگفت دیدی تو را کتک نزدیم و غذا هم به تو دادیم. نمیدانست نیمهشب صدای فریاد مردی که انگار شوک برقی به بدنش وصل میکردند، نگذاشته بود به خواب بروم.
فریاد میزد؛
غلط کردم، نزنید! … خوردم، نزنید!
همه ساکت در سلولها، سراپا شده بودیم گوش، و ضربان تند قلبمان که انگار از سینهمان میخواست بزند بیرون.
یعنی بعد از او نوبت کیست!؟
معصومه جانم!
میدانی هنوز خاطرات اسارت مرا در خواب آزار میدهد. میدانی هفتهای یکی دو بار خواب اسارت را میدیدم و تو با چه مشقتی آرامم میکردی؛
رحیم! رحیم! پاشو!
رحیم، خواب میبینی!
تو اسیر نیستی!
معصومه جان، عزیز دلم، قربانت بروم! اگر همهی آنها خواب بوده
پس اینجا کجاست؟
دیدی خوابهایم آنقدر بیراه نبوده؟ دیدی اسارت تمام نشده و حق با خوابهایم بود؟
بازجو میپرسید اینجا که اذیت نمیشوی؟ من باید میگفتم نه!
میدانی عزیزم، خجالت میکشیدم بگویم؛
اینجا که روحم را میخراشید
دهها برابر سختتر است از اسارت در عراق.
فقط آنجا بازجویم عراقی بود
اینجا، فارسی را
خوب بلد است!
۱۴۰۳/۱۲/۹
@ghomeishi3
08.04.202507:04
آقایان، خسته نباشید!
✍️ رحیم قمیشی
ترامپ دیشب اعلام کرد؛
از همین شنبه پیشِ رو، مذاکراتی مهم و مستقیم، با ایران آغاز خواهد شد.
وزیر خارجه ایران کمی بعد، ناگهان از خواب بیدار شده و توضیح داد؛
بله، شنبه مذاکراتی شروع میشود، اما مستقیم بودن آن، بستگی دارد به رفتار طرف مقابل، و هنوز هیچ چیز معلوم نیست!
خسته نباشی برادر.
خیلی زحمت کشیدی، پس از آنکه ترامپ جزییات مذاکره و توافق احتمالی را اعلام کرد، شما کلیاتش را به ما مردم نامحرم کشور، میخواهی بگویی!
چه اشکالی داشت فضای راستی، شفافیت، صداقت، در میان ما که مدعی حکومت دینی هستیم وجود داشت!؟ دین گفته تا دشمن حقیقت را نگفته، اعتراف نکرده، و راستش را نگوییم!؟
چه کسی از صداقت و راستی ضرر میکند؟
همه چیز در این کشور اَسرار نظامی است؟
یا منافع دروغگویی بیشتر است!؟
۱۸ دی ۱۳۹۸ هواپیمایی در آسمان ایران هدف قرار گرفت و ۱۷۶ جوان، اکثرا نخبه، اصلأ انسانهایی بیگناه، در آتش آن سوختند.
قبل از ایران نخست وزیر کانادا گفت.
قبل از ایران رئیس جمهور آمریکا گفت.
و ما هنوز داشتیم استدلال میکردیم چرا هواپیما بعلت نقص فنی سقوط کرده! چرا امکان ندارد شلیکی صورت گرفته باشد. همه مقامات، دستهجمعی...
خجالت نکشیدیم وقتی اعتراف کردیم که خارجیها حقیقت را گفته بودند.
و معلوم شده بود ما دروغ میگفتهایم!
حتماً آنهم جزو اَسرار بوده.
پس از سه روز که مجبور شدیم راست بگوییم، دیگر کار از کار گذشته بود.
"ما دروغگو بودیم".
از زدن اشتباهی یا به عمد هواپیمای مسافری، مهمتر، دروغگو شدن ما بود.
نزد ملتمان
ما بکلی شکسته بودیم..
اگر میفهمیدیم!
آبان سال ۱۳۹۸ مردمی به اعتراض برای گرانی یکباره و بدون توضیح بنزین، به خیابان آمدند، نظام غافلگیر شد، اشتباها یا به عمد، با گلوله جنگی، به معترضان خشمگین، شلیک کردیم.
و چند نفر کشته شدند.
بیست نفر؟ دویست نفر؟ دو هزار نفر؟ صرفنظر از اینکه کشته شدن یک نفر هم هیچ توجیهی نداشت، و باید به آن رسیدگی میشد و شلیک کننده محاکمه میشد، که نشد، اینکه سالهاست با دروغ، آمار را پنهان میکنیم، گناهی است بسیار بزرگتر.
چرا مسئولیت تصمیمات خود را نمیپذیریم؟
چرا متوجه نمیشویم دروغ منشأ همه فسادهاست!
چرا صداقت را پیشهٔ خویش نمیکنیم؟
چرا بسیاری از اوقات دشمنان از ما صادقترند؟
در سال ۱۴۰۱ چه شد.
برخورد ما با ایثارگران در بهمن ۱۴۰۳؟
سالهاست منشأ هر اعتراض و نارضایتی داخلی را تحریک و دخالت و هدایت بیگانگان توصیف میکنیم.
دهها سال است اجازه یک اعتراض قانونی را ندادهایم.
۴۶ سال است مدعی هستیم همه مردم از ما راضی هستند. جز عدهای مزدور بیگانه. عدهای ضد انقلاب و مغرض.
خسته نشدیم از دروغ گفتن؟
خسته نشدیم از ناراستی!
از مصلحت های دروغزا...
دیشب ترامپ چیز مهمی نگفت!
فقط داغ ما را تازه کرد...
از قبل همه میدانستیم، نظام برای حفظ خودش، نه فقط مذاکره مستقیم میکند، تعهداتی چند برابر برجام را خواهد پذیرفت، و البته معلوم نیست باز موفق به ایجاد آرامش در بازارها و یا منطقه و اقتصاد کشور شود...
فقط ما دوباره متوجه شدیم
دشمنان ما با مردمشان صادق هستند
همان که دوست داشتیم نظام ما باشد!
و ما نزد نظام، یک غریبهایم
که باید به شنیدن دروغ عادت کنیم...
دیشب متوجه شدیم "راستی" که نباشد، دینداری یک حرف مسخره است، انسانیت هم یک دروغ است.
مگر میشود یک انسان دروغ بگوید...
وزیر کشور دروغ بگوید
وزیر خارجه دروغ بگوید
رئیس جمهور دروغ بگوید
سر تا پای نظام دروغ بگویند
و ما سخنان راست را
از بیگانهها بشنویم.
شنبه مذاکرهای نیست؟
ترامپ دروغ گفته؟
توافق مهمی نمیخواهد بشود؟
فردی غیر از وزیر امور خارجه آمریکا، طرف مذاکره وزیر خارجه ما نیست؟
تعهداتی قرار نیست داده شود؟
نیازی نیست راستش را بگویید!
حتماً ترامپ راستش را خواهد گفت...
فقط دیگر نپرسید چرا مردم، آمریکا را با همه جنایتهایش
بیشتر از ما قبول دارند!
نیازی نیست به این موضوع، زیاد فکر کنید
شما خسته میشوید!
@ghomeishi3
✍️ رحیم قمیشی
ترامپ دیشب اعلام کرد؛
از همین شنبه پیشِ رو، مذاکراتی مهم و مستقیم، با ایران آغاز خواهد شد.
وزیر خارجه ایران کمی بعد، ناگهان از خواب بیدار شده و توضیح داد؛
بله، شنبه مذاکراتی شروع میشود، اما مستقیم بودن آن، بستگی دارد به رفتار طرف مقابل، و هنوز هیچ چیز معلوم نیست!
خسته نباشی برادر.
خیلی زحمت کشیدی، پس از آنکه ترامپ جزییات مذاکره و توافق احتمالی را اعلام کرد، شما کلیاتش را به ما مردم نامحرم کشور، میخواهی بگویی!
چه اشکالی داشت فضای راستی، شفافیت، صداقت، در میان ما که مدعی حکومت دینی هستیم وجود داشت!؟ دین گفته تا دشمن حقیقت را نگفته، اعتراف نکرده، و راستش را نگوییم!؟
چه کسی از صداقت و راستی ضرر میکند؟
همه چیز در این کشور اَسرار نظامی است؟
یا منافع دروغگویی بیشتر است!؟
۱۸ دی ۱۳۹۸ هواپیمایی در آسمان ایران هدف قرار گرفت و ۱۷۶ جوان، اکثرا نخبه، اصلأ انسانهایی بیگناه، در آتش آن سوختند.
قبل از ایران نخست وزیر کانادا گفت.
قبل از ایران رئیس جمهور آمریکا گفت.
و ما هنوز داشتیم استدلال میکردیم چرا هواپیما بعلت نقص فنی سقوط کرده! چرا امکان ندارد شلیکی صورت گرفته باشد. همه مقامات، دستهجمعی...
خجالت نکشیدیم وقتی اعتراف کردیم که خارجیها حقیقت را گفته بودند.
و معلوم شده بود ما دروغ میگفتهایم!
حتماً آنهم جزو اَسرار بوده.
پس از سه روز که مجبور شدیم راست بگوییم، دیگر کار از کار گذشته بود.
"ما دروغگو بودیم".
از زدن اشتباهی یا به عمد هواپیمای مسافری، مهمتر، دروغگو شدن ما بود.
نزد ملتمان
ما بکلی شکسته بودیم..
اگر میفهمیدیم!
آبان سال ۱۳۹۸ مردمی به اعتراض برای گرانی یکباره و بدون توضیح بنزین، به خیابان آمدند، نظام غافلگیر شد، اشتباها یا به عمد، با گلوله جنگی، به معترضان خشمگین، شلیک کردیم.
و چند نفر کشته شدند.
بیست نفر؟ دویست نفر؟ دو هزار نفر؟ صرفنظر از اینکه کشته شدن یک نفر هم هیچ توجیهی نداشت، و باید به آن رسیدگی میشد و شلیک کننده محاکمه میشد، که نشد، اینکه سالهاست با دروغ، آمار را پنهان میکنیم، گناهی است بسیار بزرگتر.
چرا مسئولیت تصمیمات خود را نمیپذیریم؟
چرا متوجه نمیشویم دروغ منشأ همه فسادهاست!
چرا صداقت را پیشهٔ خویش نمیکنیم؟
چرا بسیاری از اوقات دشمنان از ما صادقترند؟
در سال ۱۴۰۱ چه شد.
برخورد ما با ایثارگران در بهمن ۱۴۰۳؟
سالهاست منشأ هر اعتراض و نارضایتی داخلی را تحریک و دخالت و هدایت بیگانگان توصیف میکنیم.
دهها سال است اجازه یک اعتراض قانونی را ندادهایم.
۴۶ سال است مدعی هستیم همه مردم از ما راضی هستند. جز عدهای مزدور بیگانه. عدهای ضد انقلاب و مغرض.
خسته نشدیم از دروغ گفتن؟
خسته نشدیم از ناراستی!
از مصلحت های دروغزا...
دیشب ترامپ چیز مهمی نگفت!
فقط داغ ما را تازه کرد...
از قبل همه میدانستیم، نظام برای حفظ خودش، نه فقط مذاکره مستقیم میکند، تعهداتی چند برابر برجام را خواهد پذیرفت، و البته معلوم نیست باز موفق به ایجاد آرامش در بازارها و یا منطقه و اقتصاد کشور شود...
فقط ما دوباره متوجه شدیم
دشمنان ما با مردمشان صادق هستند
همان که دوست داشتیم نظام ما باشد!
و ما نزد نظام، یک غریبهایم
که باید به شنیدن دروغ عادت کنیم...
دیشب متوجه شدیم "راستی" که نباشد، دینداری یک حرف مسخره است، انسانیت هم یک دروغ است.
مگر میشود یک انسان دروغ بگوید...
وزیر کشور دروغ بگوید
وزیر خارجه دروغ بگوید
رئیس جمهور دروغ بگوید
سر تا پای نظام دروغ بگویند
و ما سخنان راست را
از بیگانهها بشنویم.
شنبه مذاکرهای نیست؟
ترامپ دروغ گفته؟
توافق مهمی نمیخواهد بشود؟
فردی غیر از وزیر امور خارجه آمریکا، طرف مذاکره وزیر خارجه ما نیست؟
تعهداتی قرار نیست داده شود؟
نیازی نیست راستش را بگویید!
حتماً ترامپ راستش را خواهد گفت...
فقط دیگر نپرسید چرا مردم، آمریکا را با همه جنایتهایش
بیشتر از ما قبول دارند!
نیازی نیست به این موضوع، زیاد فکر کنید
شما خسته میشوید!
@ghomeishi3
03.04.202506:25
نامه از زندان
برسد به دست معصومه حقبین
(شماره ۲۰)
✍️ رحیم قمیشی
معصومه جان!
یادت هست میگفتم در عراق چقدر هوس آن نانخامهایهای درشت را میکردم، همانها که وقتی آزاد شدم هیچوقت نخریدم و نخوردم، نمیدانم چرا آدمها همهاش هوس چیزهایی را میکنند که به آن نمیرسند!
میدانی در ماه مبارک رمضان، هیچوقت مسافرت نمیروم، چرا امشب که شب دهم است و در حسینیه بند چهار، مراسم عزاداری بهمناسبت وفات حضرت خدیجه برپا کردهاند، دلم خواست اهواز بودم.
و با هم میرفتیم بهشتآباد...
میرفتیم مزار دوستان شهیدم، خودت که میدانی چقدر از رفقایم آنجا هستند.
من به آنها چیزی نمیگفتم، یعنی رویم نمیشد بگویم، تو با خنده میگفتی بچهها! رفیقتان رحیم از زندان آمده دیدنتان. از بند قاچاقچیان و دزدان...
محبوبم!
نگذار خیلی تعجب کنند. گناه دارند. زود بگو؛ رحیم نه دزدی کرده بود نه خلافی!
بگو من و رحیم تنها خواستیم به عهدمان با شما باقی بمانیم، نخواستیم ادای زندهها را در بیاوریم و فقط بخوریم و بخوابیم. نخواستیم بشویم شصت و هفتاد و هشتاد ساله و ندانیم برای چه زندهایم!
معصومه بگو ما نترسیدیم و حرف دلمان را گفتیم و فرار نکردیم، بگو ما نخواستیم همهاش شرمندهتان باشیم.
معصومه بگو ما خواستیم شرافتمندانه زندگی کنیم، مثل خودتان
بگو رحیم با افتخار رفت زندان!
خودشان دیگر میفهمند چه میگویی...
معصومه جان
امشب خیلی هوس کردهام آنجا دو نفری کلی قدم بزنیم و یکی یکی، آن بچهها را به تو معرفی کنم؛
این منصور شاکریان است، این برادرش ایرج! این اسماعیل فرجوانی، این عبدالله محمدیان، این سعید درفشان، این محمدرضا حسنزاده، این برادرت مهدی، این حمید طحان، این منصور معمارزاده، این محمدحسین آلوگردی، این شالباف، این منصور بنینجار، این محسن، این ابراهیم صمدی، این سروش حیدری، این سرشار کمایی، این جواد داغری، این خسرو غیاثی، این سیدفرید موسوی، این مجدزاده، این جمالپور، این معتمد، این باقریان، این بهروز، این ابوالحسن، این چفقانی، این حسین احتیاطی، این عبدالحسین آقایی، این فریدیفر، این سید فرج، این سالمی، این صادق، این غفار...
خسته شویم و تمام نشوند، و به تو بگویم چقدر از هر کدام خاطره دارم و نشده تعریفشان کنم!
عزیز دلم!
تو باورت میشود من از هر کدام کلی خاطره دارم و از هر کدام کلی خجالت میکشیدم، چرا آنها رفتند و من ماندم.
معصومه!
بعد برویم کمیآنطرفتر
جایی که موسی اسکندری قبرش جدا افتاده. روی قبرش هم نوشتهاند "سردار شهید موسی...
میدانی با او چقدر رفیق بودم، با اینکه رئیس ستاد لشکرمان شده بود. که اصلاً به قیافهاش و به آن تواضع و افتادگیاش نمیآمد!
معصومه، من هنوز به تو هم نگفتهام چرا وقتی خاطرات کربلای چهار را که میگفتم، به موسی که رسیدم زبانم بند آمد. و نتوانستم ادامه بدهم...
نه که دیدم لبهایش چقدر خشکند و ترک خورده، نه که تنهای تنها ماند و شهید شد...
میدانی! موسی خیلی مظلوم بود، همه شهدا مظلوم بودند، اما موسی کمی بیشتر. اصلا وظیفه او نبود بیاید خط اول، آنهم وقتی داشتیم محاصره میشدیم.
من نگفته بودم، بعد از جنگ، گفتند موسی آن روز، تمرد کرده و آمده جلو! یعنی خلاف کرده خودش را رسانده به محاصره شدهها،
موسی انگار مثل امروز من بوده...
بعداً باید همهاش را برایت بگویم، و بگویم چرا تعریف کردن از موسی، آن روزها، برایم خیلی خیلی سخت بود، و من پشیمان شدم از گفتن خاطرات کربلای چهار.
خاطرههایی که نمیشود تعریفشان کرد!
خاطرههایی که خودشان یک زندگی هستند...
من فقط برای موسای متمرد عزیزم، باید یک کتاب مینوشتم، چرا ننوشتم!؟
میدانم کمی از آن را بگویم تو هم اشکهایت سرازیر میشوند و من نمیخواهم پیش من، باز گریه کنی..
نمیخواهم اشکهایت را ببینم.
معصومه جان
این روزها احساس میکنم بارهای روی دوشم سبکتر شدهاند! احساس میکنم به دوستان شهیدم نزدیکتر شدهام.
اگر چه سختی که ما میکشیم کجا و سختی که آنها کشیدند کجا، آنها که به شهادت هم لبخند زدند.
ما کجا، آنها کجا...
معصومه، عزیزم!
حالا که برگشتیم از بهشت آباد هر جا خواستی با هم برویم، برویم کنار دریا، برویم مشهد، تبریز، اصفهان، برویم هر کجا آرزو داشتی. من باری بر دوشم سنگین بود، سبکتر شدهام...
من راضی ام به هر چه خدا برای هر دوی ما بخواهد.
راستی معصومه!
بهتر از این حس هم هست؟
من امروز که سری به دوستانم
به بچههای شهید زدیم
حالم بهتر از هر روز است...
۲۰ اسفند ۱۴۰۳
@ghomeishi3
برسد به دست معصومه حقبین
(شماره ۲۰)
✍️ رحیم قمیشی
معصومه جان!
یادت هست میگفتم در عراق چقدر هوس آن نانخامهایهای درشت را میکردم، همانها که وقتی آزاد شدم هیچوقت نخریدم و نخوردم، نمیدانم چرا آدمها همهاش هوس چیزهایی را میکنند که به آن نمیرسند!
میدانی در ماه مبارک رمضان، هیچوقت مسافرت نمیروم، چرا امشب که شب دهم است و در حسینیه بند چهار، مراسم عزاداری بهمناسبت وفات حضرت خدیجه برپا کردهاند، دلم خواست اهواز بودم.
و با هم میرفتیم بهشتآباد...
میرفتیم مزار دوستان شهیدم، خودت که میدانی چقدر از رفقایم آنجا هستند.
من به آنها چیزی نمیگفتم، یعنی رویم نمیشد بگویم، تو با خنده میگفتی بچهها! رفیقتان رحیم از زندان آمده دیدنتان. از بند قاچاقچیان و دزدان...
محبوبم!
نگذار خیلی تعجب کنند. گناه دارند. زود بگو؛ رحیم نه دزدی کرده بود نه خلافی!
بگو من و رحیم تنها خواستیم به عهدمان با شما باقی بمانیم، نخواستیم ادای زندهها را در بیاوریم و فقط بخوریم و بخوابیم. نخواستیم بشویم شصت و هفتاد و هشتاد ساله و ندانیم برای چه زندهایم!
معصومه بگو ما نترسیدیم و حرف دلمان را گفتیم و فرار نکردیم، بگو ما نخواستیم همهاش شرمندهتان باشیم.
معصومه بگو ما خواستیم شرافتمندانه زندگی کنیم، مثل خودتان
بگو رحیم با افتخار رفت زندان!
خودشان دیگر میفهمند چه میگویی...
معصومه جان
امشب خیلی هوس کردهام آنجا دو نفری کلی قدم بزنیم و یکی یکی، آن بچهها را به تو معرفی کنم؛
این منصور شاکریان است، این برادرش ایرج! این اسماعیل فرجوانی، این عبدالله محمدیان، این سعید درفشان، این محمدرضا حسنزاده، این برادرت مهدی، این حمید طحان، این منصور معمارزاده، این محمدحسین آلوگردی، این شالباف، این منصور بنینجار، این محسن، این ابراهیم صمدی، این سروش حیدری، این سرشار کمایی، این جواد داغری، این خسرو غیاثی، این سیدفرید موسوی، این مجدزاده، این جمالپور، این معتمد، این باقریان، این بهروز، این ابوالحسن، این چفقانی، این حسین احتیاطی، این عبدالحسین آقایی، این فریدیفر، این سید فرج، این سالمی، این صادق، این غفار...
خسته شویم و تمام نشوند، و به تو بگویم چقدر از هر کدام خاطره دارم و نشده تعریفشان کنم!
عزیز دلم!
تو باورت میشود من از هر کدام کلی خاطره دارم و از هر کدام کلی خجالت میکشیدم، چرا آنها رفتند و من ماندم.
معصومه!
بعد برویم کمیآنطرفتر
جایی که موسی اسکندری قبرش جدا افتاده. روی قبرش هم نوشتهاند "سردار شهید موسی...
میدانی با او چقدر رفیق بودم، با اینکه رئیس ستاد لشکرمان شده بود. که اصلاً به قیافهاش و به آن تواضع و افتادگیاش نمیآمد!
معصومه، من هنوز به تو هم نگفتهام چرا وقتی خاطرات کربلای چهار را که میگفتم، به موسی که رسیدم زبانم بند آمد. و نتوانستم ادامه بدهم...
نه که دیدم لبهایش چقدر خشکند و ترک خورده، نه که تنهای تنها ماند و شهید شد...
میدانی! موسی خیلی مظلوم بود، همه شهدا مظلوم بودند، اما موسی کمی بیشتر. اصلا وظیفه او نبود بیاید خط اول، آنهم وقتی داشتیم محاصره میشدیم.
من نگفته بودم، بعد از جنگ، گفتند موسی آن روز، تمرد کرده و آمده جلو! یعنی خلاف کرده خودش را رسانده به محاصره شدهها،
موسی انگار مثل امروز من بوده...
بعداً باید همهاش را برایت بگویم، و بگویم چرا تعریف کردن از موسی، آن روزها، برایم خیلی خیلی سخت بود، و من پشیمان شدم از گفتن خاطرات کربلای چهار.
خاطرههایی که نمیشود تعریفشان کرد!
خاطرههایی که خودشان یک زندگی هستند...
من فقط برای موسای متمرد عزیزم، باید یک کتاب مینوشتم، چرا ننوشتم!؟
میدانم کمی از آن را بگویم تو هم اشکهایت سرازیر میشوند و من نمیخواهم پیش من، باز گریه کنی..
نمیخواهم اشکهایت را ببینم.
معصومه جان
این روزها احساس میکنم بارهای روی دوشم سبکتر شدهاند! احساس میکنم به دوستان شهیدم نزدیکتر شدهام.
اگر چه سختی که ما میکشیم کجا و سختی که آنها کشیدند کجا، آنها که به شهادت هم لبخند زدند.
ما کجا، آنها کجا...
معصومه، عزیزم!
حالا که برگشتیم از بهشت آباد هر جا خواستی با هم برویم، برویم کنار دریا، برویم مشهد، تبریز، اصفهان، برویم هر کجا آرزو داشتی. من باری بر دوشم سنگین بود، سبکتر شدهام...
من راضی ام به هر چه خدا برای هر دوی ما بخواهد.
راستی معصومه!
بهتر از این حس هم هست؟
من امروز که سری به دوستانم
به بچههای شهید زدیم
حالم بهتر از هر روز است...
۲۰ اسفند ۱۴۰۳
@ghomeishi3
11.04.202506:42
یعنی کسی میشنود؟
ما هم به اندازه قاتل شهید سلیمانی
احترام باید داشته باشیم!
✍️ رحیم قمیشی
نمیخواهم بگویم مذاکره با فرستاده ترامپ اشتباه است.
نباید گفت پاسخ محترمانه به نامه قاتل سلیمانی، غلط بوده است.
همه اینها عین عقلانیت است.
بخصوص که پیشنهاد دهنده مذاکره، و فرستنده نامه، چندین ناوگان قوی دارد. هواپیماهایی فوق پیشرفته و رادار گریز دارد. امکانات تحریم دارد...
مگر ما دیوانهایم با یک شرور بینالمللی، خود را مستقیما درگیر کنیم. از عقلمان، از سیاستمان، از بهترین نیروها استفاده میکنیم تا خطر را از سر خود دور کنیم. مردم هم حتماً منافعی بدست خواهند آورد.
اما میخواهم بگویم کاش ما مردم هم به اندازه ترامپ احترام داشتیم.
نامهمان جواب داده میشد، تقاضایمان بررسی میشد، طرف گفتگو قرار میگرفتیم!
آن وقت چقدر خوب میشد.
داشتن این آرزو جرم که نیست!
مثلاً ما هم وقتی به حاکمیت نامه می نوشتیم، پرسشی میکردیم، پاسخ واقعی میگرفتیم.
مثلاً اگر از وزیر کشور تقاضای تجمع قانونی میکردیم، بجای ارجاع نامه به امنیتیها برای دستگیریمان، صدایمان میکردند، و میگفتند عزیزانم مشکلتان چیست، چرا اینجا میخواهید تجمع کنید، بروید جای بهتری تا بتوانم امنیت شما را هم برقرار کنیم!
مثلاً آقای مهرآیین را احضار نمیکردند، آقای تاجزاده را زندان نمیکردند، آقای مدنی را، خانم سپهری را، آقای نوریزاد را، بسیاری بی نام و نشانها را.
مثلاً همه ایرانیهای خارج از کشور مشمول قانونی میشدند که در موقع مراجعت هیچکس حق تعرض به آنها را ندارد، مگر شاکی خصوصی داشته باشند.
مثلاً ما امکان آن را داشتیم که برای پیاده نشدن همین قانون اساسی، برای محاکمه نشدن دزدان بیتالمال، برای تورم ۴۰ درصد و حقوقی که کفاف هزینههای نیمی از ماه را هم نمیدهد، تجمعی برگزار میکردیم.
مثلاً گفته میشد مذاکرهای غیر مستقیم هم بین مقامات عالی نظام و مردم قرار است برنامهریزی شود.
ما در یک اتاق مینشستیم
مقامات در اتاقی دیگر!
و در زمانی که امکانات اینترنت کمک میکند انسانها از فاصله دهها هزار کیلومتری با هم مستقیم چت کنند..
ما از همان روش های کودکیمان استفاده میکردیم...
دو لیوان بستنی، تهشان را سوراخ میکردیم. یک نخ وسطش میگذاشتیم، با چوب کبریتی که انتهای نخ را در لیوانهای کاغذی نگه دارد!
ما میگفتیم الو الو
آنطرف هم یک سرفه میکرد که یعنی میشنود
بعد ما میگفتیم؛
ما هم احترام میخواهیم
ما هم امکان زندگی میخواهیم
ما هم آزادی میخواهیم
ما کشوری پیشرفته میخواهیم
ما چیز زیادی نمیخواهیم!
همان را میخواهیم که حقش را داریم.
البته ما ناوگان نداریم
هواپیمای ب۲ و ب۵۲ نداریم
بمبافکن نداریم
ولی اگر باور کنید
سلاحهایی مهمتر داریم...
فقط دلمان نمیخواهد باور کنیم
تنها اسلحه و تهدید است که برای شما به کار میآید
یعنی آنها که باید بشنوند
میشنوند؟!
@ghomeishi3
ما هم به اندازه قاتل شهید سلیمانی
احترام باید داشته باشیم!
✍️ رحیم قمیشی
نمیخواهم بگویم مذاکره با فرستاده ترامپ اشتباه است.
نباید گفت پاسخ محترمانه به نامه قاتل سلیمانی، غلط بوده است.
همه اینها عین عقلانیت است.
بخصوص که پیشنهاد دهنده مذاکره، و فرستنده نامه، چندین ناوگان قوی دارد. هواپیماهایی فوق پیشرفته و رادار گریز دارد. امکانات تحریم دارد...
مگر ما دیوانهایم با یک شرور بینالمللی، خود را مستقیما درگیر کنیم. از عقلمان، از سیاستمان، از بهترین نیروها استفاده میکنیم تا خطر را از سر خود دور کنیم. مردم هم حتماً منافعی بدست خواهند آورد.
اما میخواهم بگویم کاش ما مردم هم به اندازه ترامپ احترام داشتیم.
نامهمان جواب داده میشد، تقاضایمان بررسی میشد، طرف گفتگو قرار میگرفتیم!
آن وقت چقدر خوب میشد.
داشتن این آرزو جرم که نیست!
مثلاً ما هم وقتی به حاکمیت نامه می نوشتیم، پرسشی میکردیم، پاسخ واقعی میگرفتیم.
مثلاً اگر از وزیر کشور تقاضای تجمع قانونی میکردیم، بجای ارجاع نامه به امنیتیها برای دستگیریمان، صدایمان میکردند، و میگفتند عزیزانم مشکلتان چیست، چرا اینجا میخواهید تجمع کنید، بروید جای بهتری تا بتوانم امنیت شما را هم برقرار کنیم!
مثلاً آقای مهرآیین را احضار نمیکردند، آقای تاجزاده را زندان نمیکردند، آقای مدنی را، خانم سپهری را، آقای نوریزاد را، بسیاری بی نام و نشانها را.
مثلاً همه ایرانیهای خارج از کشور مشمول قانونی میشدند که در موقع مراجعت هیچکس حق تعرض به آنها را ندارد، مگر شاکی خصوصی داشته باشند.
مثلاً ما امکان آن را داشتیم که برای پیاده نشدن همین قانون اساسی، برای محاکمه نشدن دزدان بیتالمال، برای تورم ۴۰ درصد و حقوقی که کفاف هزینههای نیمی از ماه را هم نمیدهد، تجمعی برگزار میکردیم.
مثلاً گفته میشد مذاکرهای غیر مستقیم هم بین مقامات عالی نظام و مردم قرار است برنامهریزی شود.
ما در یک اتاق مینشستیم
مقامات در اتاقی دیگر!
و در زمانی که امکانات اینترنت کمک میکند انسانها از فاصله دهها هزار کیلومتری با هم مستقیم چت کنند..
ما از همان روش های کودکیمان استفاده میکردیم...
دو لیوان بستنی، تهشان را سوراخ میکردیم. یک نخ وسطش میگذاشتیم، با چوب کبریتی که انتهای نخ را در لیوانهای کاغذی نگه دارد!
ما میگفتیم الو الو
آنطرف هم یک سرفه میکرد که یعنی میشنود
بعد ما میگفتیم؛
ما هم احترام میخواهیم
ما هم امکان زندگی میخواهیم
ما هم آزادی میخواهیم
ما کشوری پیشرفته میخواهیم
ما چیز زیادی نمیخواهیم!
همان را میخواهیم که حقش را داریم.
البته ما ناوگان نداریم
هواپیمای ب۲ و ب۵۲ نداریم
بمبافکن نداریم
ولی اگر باور کنید
سلاحهایی مهمتر داریم...
فقط دلمان نمیخواهد باور کنیم
تنها اسلحه و تهدید است که برای شما به کار میآید
یعنی آنها که باید بشنوند
میشنوند؟!
@ghomeishi3
06.04.202518:13
وقتی ما در تعطیلات عید بودیم
✍️ رحیم قمیشی
سوم فروردین ۱۴۰۴ پنج آمبولانس فلسطینی، در حالیکه حامل ۱۵ امدادگر و پزشک بودند، مورد تهاجم سربازان اسرائیلی قرار میگیرند.
هر ۱۵ امدادگر کشته میشوند. تنها، موبایل یکی از امدادگران کشته شده، این روزها، دست اسرائیل را رو میکند.
کلیپ کوتاهی که عدالتخواهان جهان را تکان داد، اما طبق معمول، بسیاری وقت دیدن و پرداختن به آن را پیدا نکردند!
سربازان اسرائیلی با علم به اینکه همه آن ۱۵ نفر امدادگر هستند
با علم به اینکه هیچ اسلحهای ندارند
و با علم به اینکه با شلیک یک تیر هوایی هم میشد آنها را (چنانچه خطری از سویشان حس میشده) دور کرد
اما ترجیح دادند تک تک سرنشینان آمبولانسها را بکشند، یک نفر را هم اسیر نکنند، و به مجروح و زنده ماندن یک نفر از آنها هم رضایت ندهند.
همهشان، بمیرند تا هیچ اثری از جنایتشان باقی نماند!
لطفاً کسی نگوید وسط اینهمه مصیبتها و گرفتاریهای ما، چه جای گریه و زاری برای فلسطینیها،ست. نگوید جنگی است میان دو گروه یا قدرت خارجی و به ما هم ربطی ندارد!
چرا مدعی هستم ربط دارد؟
در وهله اول ما انسانیم، این حادثه اگر برای آمبولانسهای اسرائیلی هم اتفاق افتاده بود، ما باید آن جنایت را محکوم میکردیم. به عنوان یک انسان.
اما نکته مهم دیگر؛
آیا آمریکا آن حادثه را محکوم کرد؟
آیا اسرائیل از این اتفاق عذرخواهی کرد؟
آیا آنها که تصور میکنند هر قدرتی که ما را از وضعیت فعلی بیرون بیاورد (ولو اسرائیل یا آمریکا) باید استقبال کرد، حاضر شدند این جنایت را محکوم کنند!؟
آیا همان مدعیان تحلیلگران سیاسی، قبول دارند فریب یک جنگ رسانهای را خورده و چنان تصور کردهاند، راهی هم برای نجات ایران وجود دارد که از لوله تفنگ، آنهم تفنگ بیگانهها، بیرون میآید!
باور کنیم در قرن بیست و یکم راههای به بردگی گرفتن انسانها، سادهتر از قرون دیرین است.
سرپوش گذاشتن بر اخباری مهم
و برجسته کردن اخبار دلخواه
استفاده از رسانهها برای بردگی انسانها!
در قرن بیست و یکم.
نباید ساده بگذریم.
در خاتمه دو پرسش مهم؛
۱- با مردم چه کردیم که برخی، حمله همین اسرائیل و آمریکا را، برای کشور، قابل تحملتر میدانند تا تداوم حاکمیت فعلی را!
خوشمان بیاید یا نیاید، با وجود نشر چنین اخبار هولناکی از اسرائیل، همچنان بسیاری از مردم نگاهشان به بیگانگان به عنوان یک ناجی است.
ما بد رفتار کردهایم، بسیار بد!
تا به این اعتراف نکنیم چیزی درست نمیشود!
۲- آنها که میگویند همین آمریکا و اسرائیل، ممکن است کمتر به ما آسیب بزنند تا حاکمیت فعلی، آیا باز مردم را در تنگنای وحشتناک انتخاب بین سرنوشت بسیار بد و بدتر ازآن، قرار ندادهاند؟
آیا عملاً نمیگویند به بد رضایت بدهید تا از بدتر در امان بمانید!
ما چارهای نداریم جز اینکه دست بر زانوهای خود گذارده و بایستیم.
در آفریقای جنوبی اگر در همان زمان حاکمیت سفیدپوستان، تهدید به حمله نظامی صورت گرفته بود، بهترین هدیه به نظام آپارتاید داده شده بود!
ادعا میکردند خطر جدی خارجی است
و نمیشود به موضوعات دیگر پرداخت!
امید بستن به جنگ
امید بستن به بیگانگان
امید به لولههای تفنگ
برای رسیدن آزادی و پیشرفت
یک خطر بزرگ است...
چه بسا رانتخواران و دزدان کشور
و کاسبان تحریم هم، بدشان نیاید
تهدید جنگ باقی بماند.
تا بیشتر بدزدند.
ما نباید در زمین آنها بازی کنیم.
حاکمیت اگر در رفع تهدید جنگ، کوتاهی کند
در تاریخ و نزد مردم بخشیده نخواهد شد
ولو همانند سال ۱۳۶۷
شعارهای تند قبلی را، کنار بگذارد!
صلحطلبی افتخار ما ایرانیان است.
ما میخواهیم الگوی صلح در میان مردم منطقه باشیم
به امید کمک اسرائیل و آمریکا نشستن
که جز به منافع خود نمیاندیشند
خطاست
یک خطای بزرگ
لینک خبری که خیلیها نخواستند ببینند:
https://t.me/bbcpersian/246467
@ghomeishi3
✍️ رحیم قمیشی
سوم فروردین ۱۴۰۴ پنج آمبولانس فلسطینی، در حالیکه حامل ۱۵ امدادگر و پزشک بودند، مورد تهاجم سربازان اسرائیلی قرار میگیرند.
هر ۱۵ امدادگر کشته میشوند. تنها، موبایل یکی از امدادگران کشته شده، این روزها، دست اسرائیل را رو میکند.
کلیپ کوتاهی که عدالتخواهان جهان را تکان داد، اما طبق معمول، بسیاری وقت دیدن و پرداختن به آن را پیدا نکردند!
سربازان اسرائیلی با علم به اینکه همه آن ۱۵ نفر امدادگر هستند
با علم به اینکه هیچ اسلحهای ندارند
و با علم به اینکه با شلیک یک تیر هوایی هم میشد آنها را (چنانچه خطری از سویشان حس میشده) دور کرد
اما ترجیح دادند تک تک سرنشینان آمبولانسها را بکشند، یک نفر را هم اسیر نکنند، و به مجروح و زنده ماندن یک نفر از آنها هم رضایت ندهند.
همهشان، بمیرند تا هیچ اثری از جنایتشان باقی نماند!
لطفاً کسی نگوید وسط اینهمه مصیبتها و گرفتاریهای ما، چه جای گریه و زاری برای فلسطینیها،ست. نگوید جنگی است میان دو گروه یا قدرت خارجی و به ما هم ربطی ندارد!
چرا مدعی هستم ربط دارد؟
در وهله اول ما انسانیم، این حادثه اگر برای آمبولانسهای اسرائیلی هم اتفاق افتاده بود، ما باید آن جنایت را محکوم میکردیم. به عنوان یک انسان.
اما نکته مهم دیگر؛
آیا آمریکا آن حادثه را محکوم کرد؟
آیا اسرائیل از این اتفاق عذرخواهی کرد؟
آیا آنها که تصور میکنند هر قدرتی که ما را از وضعیت فعلی بیرون بیاورد (ولو اسرائیل یا آمریکا) باید استقبال کرد، حاضر شدند این جنایت را محکوم کنند!؟
آیا همان مدعیان تحلیلگران سیاسی، قبول دارند فریب یک جنگ رسانهای را خورده و چنان تصور کردهاند، راهی هم برای نجات ایران وجود دارد که از لوله تفنگ، آنهم تفنگ بیگانهها، بیرون میآید!
باور کنیم در قرن بیست و یکم راههای به بردگی گرفتن انسانها، سادهتر از قرون دیرین است.
سرپوش گذاشتن بر اخباری مهم
و برجسته کردن اخبار دلخواه
استفاده از رسانهها برای بردگی انسانها!
در قرن بیست و یکم.
نباید ساده بگذریم.
در خاتمه دو پرسش مهم؛
۱- با مردم چه کردیم که برخی، حمله همین اسرائیل و آمریکا را، برای کشور، قابل تحملتر میدانند تا تداوم حاکمیت فعلی را!
خوشمان بیاید یا نیاید، با وجود نشر چنین اخبار هولناکی از اسرائیل، همچنان بسیاری از مردم نگاهشان به بیگانگان به عنوان یک ناجی است.
ما بد رفتار کردهایم، بسیار بد!
تا به این اعتراف نکنیم چیزی درست نمیشود!
۲- آنها که میگویند همین آمریکا و اسرائیل، ممکن است کمتر به ما آسیب بزنند تا حاکمیت فعلی، آیا باز مردم را در تنگنای وحشتناک انتخاب بین سرنوشت بسیار بد و بدتر ازآن، قرار ندادهاند؟
آیا عملاً نمیگویند به بد رضایت بدهید تا از بدتر در امان بمانید!
ما چارهای نداریم جز اینکه دست بر زانوهای خود گذارده و بایستیم.
در آفریقای جنوبی اگر در همان زمان حاکمیت سفیدپوستان، تهدید به حمله نظامی صورت گرفته بود، بهترین هدیه به نظام آپارتاید داده شده بود!
ادعا میکردند خطر جدی خارجی است
و نمیشود به موضوعات دیگر پرداخت!
امید بستن به جنگ
امید بستن به بیگانگان
امید به لولههای تفنگ
برای رسیدن آزادی و پیشرفت
یک خطر بزرگ است...
چه بسا رانتخواران و دزدان کشور
و کاسبان تحریم هم، بدشان نیاید
تهدید جنگ باقی بماند.
تا بیشتر بدزدند.
ما نباید در زمین آنها بازی کنیم.
حاکمیت اگر در رفع تهدید جنگ، کوتاهی کند
در تاریخ و نزد مردم بخشیده نخواهد شد
ولو همانند سال ۱۳۶۷
شعارهای تند قبلی را، کنار بگذارد!
صلحطلبی افتخار ما ایرانیان است.
ما میخواهیم الگوی صلح در میان مردم منطقه باشیم
به امید کمک اسرائیل و آمریکا نشستن
که جز به منافع خود نمیاندیشند
خطاست
یک خطای بزرگ
لینک خبری که خیلیها نخواستند ببینند:
https://t.me/bbcpersian/246467
@ghomeishi3
02.04.202506:22
تهدیدهای آمریکا
و پیشگیری از تکرار یک اشتباه تاریخی
(قسمت پایانی)
✍️ رحیم قمیشی
گفتیم جنگ راهحل هیچ مشکلی نیست.
گفتیم خطر حمله آمریکا ولو ناچیز انگاشته شود، باید بسیار جدی گرفته شود.
پذیرفتیم حمله خارجی اگر به سرنگونی نظام هم منتهی شود، دمکراسی و آبادانی را برای کشور به ارمغان نخواهد آورد.
و نهایتا ادعا کردیم مردم نباید نقش خود را به عنوان صاحبان اصلی کشور، فراموش کنند.
متاسفانه نه فقط گروهی از مخالفان نظام، که ردههایی در متن حاکمیت نیز، منتظرند تا جنگ میان امریکا و ایران، شکل واقعی به خود بگیرد! بدلایلی که ذکرش طولانی است.
اما مهم "ایران" و "مردم" این سرزمین هستند که فارغ از تمایلات اشخاص و گروههای اقلیت، اگر نخواهند، نباید درگیر جنگی ویرانگر شوند که انتهای آن ناپیداست. پایان خوب برای چنین جنگی یک توهم بیش نیست!
حال پاسخ به پرسش اصلی؛
آیا مردم میتوانند کار مهمی بکنند؟
گفتن اینکه مردم توان کاری را ندارند، یعنی سپردن سرنوشت کشور به حاکمیت، و قرار گرفتن همه مردم در نقش تماشاچی است.
بله مردم توان دخالت در سرنوشت خود را دارند. اما چگونه!؟
در ساختمان مسکونی ما، سالهاست ابتداییترین رسیدگیها در تقویت بنیه و تجهیزات ساختمان صورت نمیگیرد، با این بهانه که این ساختمان باید کوبیده شده و از نو ساخته شود!
و پاسخ جدی من به مالکان، یک جمله بیشتر نبوده: "وقتی شما از عهده رفع مشکلات جاری مجتمع برنمیآیید، هرگز قادر به بنای ساختمانی جدید و بهتر نخواهید بود."
ساختن اساسی کشور، وقتی مردم از عهده دخالت در مسائل معمولی و جاری ناتوانند، یک شوخی بیشتر نیست!
اگر قرار است ۲۰ نفر برای ما تعیین کنند شبه قانون حجاب، با همه آن مشکلاتش باید لازمالاجرا شود، اگر قرار است عدهای راهحل جنگ را تجویز کرده و بقیه تماشاچی باشند.
اگر گفته شود دخالت در کار حاکمیت ناممکن است. بهتر است از ایده بنای یک کشور متمدن، مبتنی بر علم روز و دمکراسی دست بکشیم. هیچ تحول مثبتی بدون مسئولیت پذیری و حضور مردم در صحنه اتفاق نمیافتد.
طرفداران جنگ معتقدند اکثریت مردم موافق ایدهی آنها هستند تا پوزه آمریکا و اسرائیل را به خاک بمالند!
غالب اپوزیسیون خارجی معتقدند اکثر مردم موافق جنگ هستند تا بواسطه آن از شر این نظام ناکارآمد رها شوند.
ما معتقدیم اکثر مردم مخالف جنگ هستند و توان انجام تغییرات در کشور را دارا هستند.
اما کدام "اکثریت" واقعی است؟!
معمایی که حاکمان نهایت سوءاستفاده را از آن میکند.
رفراندوم ممنوع است، نظرسنجی علمی مجرمانه است، حضور خیابانی سرکوب میشود. نویسندگان مقالات به اتهامهای واهی و امنیتی به دادگاه فراخوانده میشوند.
اما آیا این یک "پایان" است؟
خیر!
"ذهنهای فعال راههای جدید میآفرینند" و تسلیم شرایط نمیشوند.
این همان نکتهای است که مغفول مانده.
بیاقدامی یعنی تسلیم.
یعنی پذیرش شکست قبل از درگیری.
و باید پذیرفت زندگی صحنه نبرد است.
و تولید راهحلهای نو
با حضور همگانی در صحنه.
ما نمیتوانیم ادعا کنیم، مخالفان جنگ حتما اکثریت مردم کشور هستند. اما حاکمیت چنان نمایش میدهد که اکثریت مردم موافق جنگ و مقابله با آمریکا هستند!
رسانههای خارجی با آب و تاب از فواید حمله میگویند.
ولی صاحبان کشور و مردم چه نظری دارند؟
فعلا هیچ!
آقایان مهرآیین و تاجزاده، راه انذار و هشدار شجاعانه به حاکمیت را در پیش گرفتهاند، با پذیرش همهی عواقب سخت آن.
دوست اندیشمند دیگرم ، آقای رضا رضایی، نهضت نامهنگاری به رهبری را پیشنهاد داده.
هر دو راه بسیار موثرند.
اما پیشنهاد من؛
پیدا کردن راههایی جدید و کم خطر برای انعکاس نظر صریح مردم به حاکمان است.
وقتی ما معتقدیم خطر ده درصدی حمله را نباید نادیده گرفت، این احتمال را که حکومت با دریافت نظرات مردم ناگزیر از تصمیم عاقلانه خواهد شد را نباید نادیده انگاشت.
ما اگر در بیان نظرات خود کوتاهی کنیم، یا بترسیم، هرگز شایسته کشوری پیشرفته نیستیم.
سکوت یعنی استقبال از جنگ.
همانطور که سالهاست با سکوتمان عوارض پیشینی جنگ را که همان سقوط اقتصاد و فقر گسترده را تحمل کردهایم.
"نه به جنگ" معنایش تسلیم نیست.
مذاکره جدی برای پیشگیری از جنگ یک ضرورت است.
سپردن امور مهم کشور به عدهای اندک و جنگطلب، یعنی اجازهی تخریب کشور.
بدخواهان از حضور مردم میترسند!
ما راهی جز آمدن به صحنه
و ایفای نقش، به هر طریقی نداریم.
بینهایت راه وجود دارد، وقتی اراده کنیم!
هیچ اقلیتی، ولو در حاکمیت نمیتواند جنگ را به ما تحمیل کند، مگر خودمان هم بخواهیم!
تاجزادهها، مهرآیینها، مدنیها، و دلسوزان بسیاری وجود دارند.
اما تا وقتی ما تصمیم خود را نگرفته و نشستهایم
جای همه آنها زندان است!
تداوم مشکلات اقتصادی
سقوط ارزش پول ملی
ادامه فقر
و این بار جنگ
وجود خواهند داشت
تا ما مردم در صحنه حضور نیافتهایم.
@ghomeishi3
و پیشگیری از تکرار یک اشتباه تاریخی
(قسمت پایانی)
✍️ رحیم قمیشی
گفتیم جنگ راهحل هیچ مشکلی نیست.
گفتیم خطر حمله آمریکا ولو ناچیز انگاشته شود، باید بسیار جدی گرفته شود.
پذیرفتیم حمله خارجی اگر به سرنگونی نظام هم منتهی شود، دمکراسی و آبادانی را برای کشور به ارمغان نخواهد آورد.
و نهایتا ادعا کردیم مردم نباید نقش خود را به عنوان صاحبان اصلی کشور، فراموش کنند.
متاسفانه نه فقط گروهی از مخالفان نظام، که ردههایی در متن حاکمیت نیز، منتظرند تا جنگ میان امریکا و ایران، شکل واقعی به خود بگیرد! بدلایلی که ذکرش طولانی است.
اما مهم "ایران" و "مردم" این سرزمین هستند که فارغ از تمایلات اشخاص و گروههای اقلیت، اگر نخواهند، نباید درگیر جنگی ویرانگر شوند که انتهای آن ناپیداست. پایان خوب برای چنین جنگی یک توهم بیش نیست!
حال پاسخ به پرسش اصلی؛
آیا مردم میتوانند کار مهمی بکنند؟
گفتن اینکه مردم توان کاری را ندارند، یعنی سپردن سرنوشت کشور به حاکمیت، و قرار گرفتن همه مردم در نقش تماشاچی است.
بله مردم توان دخالت در سرنوشت خود را دارند. اما چگونه!؟
در ساختمان مسکونی ما، سالهاست ابتداییترین رسیدگیها در تقویت بنیه و تجهیزات ساختمان صورت نمیگیرد، با این بهانه که این ساختمان باید کوبیده شده و از نو ساخته شود!
و پاسخ جدی من به مالکان، یک جمله بیشتر نبوده: "وقتی شما از عهده رفع مشکلات جاری مجتمع برنمیآیید، هرگز قادر به بنای ساختمانی جدید و بهتر نخواهید بود."
ساختن اساسی کشور، وقتی مردم از عهده دخالت در مسائل معمولی و جاری ناتوانند، یک شوخی بیشتر نیست!
اگر قرار است ۲۰ نفر برای ما تعیین کنند شبه قانون حجاب، با همه آن مشکلاتش باید لازمالاجرا شود، اگر قرار است عدهای راهحل جنگ را تجویز کرده و بقیه تماشاچی باشند.
اگر گفته شود دخالت در کار حاکمیت ناممکن است. بهتر است از ایده بنای یک کشور متمدن، مبتنی بر علم روز و دمکراسی دست بکشیم. هیچ تحول مثبتی بدون مسئولیت پذیری و حضور مردم در صحنه اتفاق نمیافتد.
طرفداران جنگ معتقدند اکثریت مردم موافق ایدهی آنها هستند تا پوزه آمریکا و اسرائیل را به خاک بمالند!
غالب اپوزیسیون خارجی معتقدند اکثر مردم موافق جنگ هستند تا بواسطه آن از شر این نظام ناکارآمد رها شوند.
ما معتقدیم اکثر مردم مخالف جنگ هستند و توان انجام تغییرات در کشور را دارا هستند.
اما کدام "اکثریت" واقعی است؟!
معمایی که حاکمان نهایت سوءاستفاده را از آن میکند.
رفراندوم ممنوع است، نظرسنجی علمی مجرمانه است، حضور خیابانی سرکوب میشود. نویسندگان مقالات به اتهامهای واهی و امنیتی به دادگاه فراخوانده میشوند.
اما آیا این یک "پایان" است؟
خیر!
"ذهنهای فعال راههای جدید میآفرینند" و تسلیم شرایط نمیشوند.
این همان نکتهای است که مغفول مانده.
بیاقدامی یعنی تسلیم.
یعنی پذیرش شکست قبل از درگیری.
و باید پذیرفت زندگی صحنه نبرد است.
و تولید راهحلهای نو
با حضور همگانی در صحنه.
ما نمیتوانیم ادعا کنیم، مخالفان جنگ حتما اکثریت مردم کشور هستند. اما حاکمیت چنان نمایش میدهد که اکثریت مردم موافق جنگ و مقابله با آمریکا هستند!
رسانههای خارجی با آب و تاب از فواید حمله میگویند.
ولی صاحبان کشور و مردم چه نظری دارند؟
فعلا هیچ!
آقایان مهرآیین و تاجزاده، راه انذار و هشدار شجاعانه به حاکمیت را در پیش گرفتهاند، با پذیرش همهی عواقب سخت آن.
دوست اندیشمند دیگرم ، آقای رضا رضایی، نهضت نامهنگاری به رهبری را پیشنهاد داده.
هر دو راه بسیار موثرند.
اما پیشنهاد من؛
پیدا کردن راههایی جدید و کم خطر برای انعکاس نظر صریح مردم به حاکمان است.
وقتی ما معتقدیم خطر ده درصدی حمله را نباید نادیده گرفت، این احتمال را که حکومت با دریافت نظرات مردم ناگزیر از تصمیم عاقلانه خواهد شد را نباید نادیده انگاشت.
ما اگر در بیان نظرات خود کوتاهی کنیم، یا بترسیم، هرگز شایسته کشوری پیشرفته نیستیم.
سکوت یعنی استقبال از جنگ.
همانطور که سالهاست با سکوتمان عوارض پیشینی جنگ را که همان سقوط اقتصاد و فقر گسترده را تحمل کردهایم.
"نه به جنگ" معنایش تسلیم نیست.
مذاکره جدی برای پیشگیری از جنگ یک ضرورت است.
سپردن امور مهم کشور به عدهای اندک و جنگطلب، یعنی اجازهی تخریب کشور.
بدخواهان از حضور مردم میترسند!
ما راهی جز آمدن به صحنه
و ایفای نقش، به هر طریقی نداریم.
بینهایت راه وجود دارد، وقتی اراده کنیم!
هیچ اقلیتی، ولو در حاکمیت نمیتواند جنگ را به ما تحمیل کند، مگر خودمان هم بخواهیم!
تاجزادهها، مهرآیینها، مدنیها، و دلسوزان بسیاری وجود دارند.
اما تا وقتی ما تصمیم خود را نگرفته و نشستهایم
جای همه آنها زندان است!
تداوم مشکلات اقتصادی
سقوط ارزش پول ملی
ادامه فقر
و این بار جنگ
وجود خواهند داشت
تا ما مردم در صحنه حضور نیافتهایم.
@ghomeishi3
04.04.202517:04
موسی
✍️ رحیم قمیشی
رئیس ستاد لشکرمان شده بود.
من مسئول ستاد تیپ یکم لشکر بودم.
چند بار اصرار کرد بروم لشکر و کمک او باشم.
من میدانستم اصلا اندازه او نیستم، حتی وقتی اصرار میکرد، سرم را پایین میانداختم که "موسی نمیتوانم!"
و واقعاً نمیتوانستم.
او را از قبل از انقلاب میشناختم. میدانستم چه مرد بزرگی است.
یکبار که برای کارهای لشکر رفته بودیم اهواز، قرار شد شب را بمانیم و صبح حرکت کنیم. موسی گفت او را نزدیک منزلشان پیاده کنم و ماشین را با خودم ببرم.
گفتم موسی، ماشین ممکن است لازمت شود.
گفت نه! فقط فردا صبح زود بیا دنبالم با هم برگردیم.
صبح که رفتم، پدرش هم بود.
پیاده شدم از او خداحافظی کرده با موسی راهی جبهه شویم.
دیدم دهها کارتن بزرگ خرما آماده کرده با خود ببریم خط.
میدانستم او کارش فروش خرما است.
گفتم همهاش را باید ببریم؟
گفت بیشتر از این نداشتم!
همه مغازهاش را خالی کرده بود برای جبهه.
من و موسی و پدرش که میدانستم پدر شهید است باید خرما بار میزدیم.
عقب وانت ما همهاش شد خرماهای اهدایی پدر موسی.
حتی یک کارتن برای مغازهاش نگذاشت.
چقدر خجالت کشیدم.
به موسی گفتم، بگو چیزی را برای مغازهاش بگذارد. موسی نگاهم کرد... که یعنی حرفش را نزنم.
مگر میشد بر روی حرف او حرف زد.
مغازه پدر موسی خالی خالی شد. به لباسهای مندرس، کفشهای قدیمی، کلاه ساده پدر موسی که نگاه میکردم، از آنهمه محبتش به بچههای جبهه خجالت میکشیدم.
موسی با اینکه رئیس ستاد لشکر بود حتی برای یک شب نخواست با ماشین به کارهایش بپردازد.
پدرش هر آنچه داشت بار ماشین کرد، مبادا در جبهه بچهها گرسنه باشند.
موسی جزو آخرین کسانی بود که در محاصره کربلای ۴ دیدمش.
گفت رحیم تو از آنطرف برو من از اینطرف میروم.
میدانستم او راه پر خطر را انتخاب کرده. او رفت و من هم رفتم.
او حتی جنازهاش برنگشت.
من هم رفتم به اردوگاههای عراق.
وقتی برگشتم نتوانستم پدر دو شهید را برای دستبوسی ببینم. پدرش هم خیلی عمر نکرد...
لطفاً یکی مثل موسی و پدرش را این روزها نشانم بدهید.
لطفاً بگویید امروز مقامات ما ذرهای از رنگ و بوی موسی را میدهند. حتی برای تظاهر...
تا من جانم را برایشان بدهم.
من سالهاست دنبال موسی میگردم.
نیستش.
انگار نسلی بودند که تمام شدند.
میدانم امروز موسی بود، اینهمه احساس تنهایی نداشتم...
من عاشق مرام موسی بودم
از من نخواهید امروز برای آنها که هیچ شباهتی به موسی ندارند
آبرو و جانم را بگذارم...
کدام از مقامات ما از داراییاش میگذرد
کدام از مقامات ما با مردم ضعیف صبحانه میخورد؟
کدام از مقامات ما به فکر کارگران بیکار شده است.
به فکر پدران شرمنده از فرزندانشان
به فکر دخترانی که هیچ مدافعی ندارند.
نه! من هنوز میخواهم مثل موسی باشم.
فکر میکنم اگر موسی بود
امروز نه قرار داشت، نه آسایش
من نمیخواهم از شهدا جدا بیفتم...
خداوند رحمت کند موسی اسکندری را
خدا رحمت کند برادر شهیدش را
و پدر و مادر بزرگوارش را
@ghomeishi3
✍️ رحیم قمیشی
رئیس ستاد لشکرمان شده بود.
من مسئول ستاد تیپ یکم لشکر بودم.
چند بار اصرار کرد بروم لشکر و کمک او باشم.
من میدانستم اصلا اندازه او نیستم، حتی وقتی اصرار میکرد، سرم را پایین میانداختم که "موسی نمیتوانم!"
و واقعاً نمیتوانستم.
او را از قبل از انقلاب میشناختم. میدانستم چه مرد بزرگی است.
یکبار که برای کارهای لشکر رفته بودیم اهواز، قرار شد شب را بمانیم و صبح حرکت کنیم. موسی گفت او را نزدیک منزلشان پیاده کنم و ماشین را با خودم ببرم.
گفتم موسی، ماشین ممکن است لازمت شود.
گفت نه! فقط فردا صبح زود بیا دنبالم با هم برگردیم.
صبح که رفتم، پدرش هم بود.
پیاده شدم از او خداحافظی کرده با موسی راهی جبهه شویم.
دیدم دهها کارتن بزرگ خرما آماده کرده با خود ببریم خط.
میدانستم او کارش فروش خرما است.
گفتم همهاش را باید ببریم؟
گفت بیشتر از این نداشتم!
همه مغازهاش را خالی کرده بود برای جبهه.
من و موسی و پدرش که میدانستم پدر شهید است باید خرما بار میزدیم.
عقب وانت ما همهاش شد خرماهای اهدایی پدر موسی.
حتی یک کارتن برای مغازهاش نگذاشت.
چقدر خجالت کشیدم.
به موسی گفتم، بگو چیزی را برای مغازهاش بگذارد. موسی نگاهم کرد... که یعنی حرفش را نزنم.
مگر میشد بر روی حرف او حرف زد.
مغازه پدر موسی خالی خالی شد. به لباسهای مندرس، کفشهای قدیمی، کلاه ساده پدر موسی که نگاه میکردم، از آنهمه محبتش به بچههای جبهه خجالت میکشیدم.
موسی با اینکه رئیس ستاد لشکر بود حتی برای یک شب نخواست با ماشین به کارهایش بپردازد.
پدرش هر آنچه داشت بار ماشین کرد، مبادا در جبهه بچهها گرسنه باشند.
موسی جزو آخرین کسانی بود که در محاصره کربلای ۴ دیدمش.
گفت رحیم تو از آنطرف برو من از اینطرف میروم.
میدانستم او راه پر خطر را انتخاب کرده. او رفت و من هم رفتم.
او حتی جنازهاش برنگشت.
من هم رفتم به اردوگاههای عراق.
وقتی برگشتم نتوانستم پدر دو شهید را برای دستبوسی ببینم. پدرش هم خیلی عمر نکرد...
لطفاً یکی مثل موسی و پدرش را این روزها نشانم بدهید.
لطفاً بگویید امروز مقامات ما ذرهای از رنگ و بوی موسی را میدهند. حتی برای تظاهر...
تا من جانم را برایشان بدهم.
من سالهاست دنبال موسی میگردم.
نیستش.
انگار نسلی بودند که تمام شدند.
میدانم امروز موسی بود، اینهمه احساس تنهایی نداشتم...
من عاشق مرام موسی بودم
از من نخواهید امروز برای آنها که هیچ شباهتی به موسی ندارند
آبرو و جانم را بگذارم...
کدام از مقامات ما از داراییاش میگذرد
کدام از مقامات ما با مردم ضعیف صبحانه میخورد؟
کدام از مقامات ما به فکر کارگران بیکار شده است.
به فکر پدران شرمنده از فرزندانشان
به فکر دخترانی که هیچ مدافعی ندارند.
نه! من هنوز میخواهم مثل موسی باشم.
فکر میکنم اگر موسی بود
امروز نه قرار داشت، نه آسایش
من نمیخواهم از شهدا جدا بیفتم...
خداوند رحمت کند موسی اسکندری را
خدا رحمت کند برادر شهیدش را
و پدر و مادر بزرگوارش را
@ghomeishi3
04.04.202504:51
نامه شماره ۴
از زندان اوین
همسر خوب و مهربانم
معصومه جان
سلام
چهقدر خوشحالم به من گفتهای نگرانت نباشم و گفتهای هم خودت و هم بچهها محکم ایستادهاید. تو به من قوت قلب میدهی تا هیچ وقت نشکنم.
عزیز دلم!
هیچ کس نمیداند آن چهار سال ۶۵ تا ۶۹ چه گذشت و نمیخواهم کسی هم بداند، فقط خودمان بدانیم کافی است.
چهار سال صبر من و چهار سال صبر امیدوارانهی تو.
ما با خدا معامله کرده بودیم.
اما چهار اتفاق تلخ، همان ۲۴ و ۲۵ بهمن، برای ما افتاد، که هر کدامش بیشتر از چهار سال اسارتم درد داشت!
اول؛ وقتی موقع تفتیش و به هم ریختن وسایل خانهمان، گفتند یا رمز موبایلت را میدهی، یا تمام وسایل الکترونیک همسر و فرزندانت، و تمام موبایلهای آنها را با خود میبریم،، آن موقع تا اعماق دلم سوخت...
برایت گفته بودم صدام خانوادههای سربازان فراری را گروگان میگرفت تا خود را معرفی کنند. در دلم صدام را خیلی بیشرف، خیلی درنده، خیلی بیاحساس و پست تجسم میکردم. حالا به من میگفتند یا رمز موبایلت را میدهی یا زندگی همسر و فرزندانت را به هم میریزیم. همان که میگفت نماینده عالی دادستان هستم و گفت اسمش "حنیف" است. حتماً دروغ میگفت!
پروپوزال عاطفه، پایاننامهی فاطمه، کلی زحمتهای محمد، همهی آثار هنری تو را یک جا میخواستند به آتش بکشند.
دیدی نتوانستم بغضم را، خشمام را، فرو دهم.
دومین بار همان روز، آن وقتی که عاطفه آمد برای خداحافظی مرا بغل کند!
معصومه جان! یادت هست روسریاش کمی عقب رفت. مردکِ ... که بعدا هم گفت جانباز ۸۸ است (لابد از همانها که مردم را میزدند!) و کلی در راه به من، بد و بیراه گفت. ندید چشمهای قشنگ دخترمان چهقدر اشک آلود است، ندید چطور به من چسبیده! با همان صدای زُمخت و نگاه آلودهاش داد، زد؛ "حجابت را رعایت کن!"
معصومه، به خدا خواستم همانجا بزنمش، عاطفه نگذاشت!
گفت بابا اشکالی ندارد. گفت حواسش نبوده. خواهش کرد آرام باشم...
بر سر مامور فریاد زدم اسلام تو را یاد نداده دختران نامحرم را آنطور نگاه نکنی؟
آن چند ثانیه برای من و تو بیشتر از چهار سال اسارت درد داشت.
سومین بار وقتی که پرسیدند چرا به حساب دخترم فاطمه، دو میلیون واریز کردهام؟ هر چه گفتم به حساب دخترم پول ریختهام، به حساب دحترم پول ریختهام! ماموران میگفتند نه، بگو او هم شریک جرم تو بوده است! گفتند به جز همسرت و آن دو فرزندت، فاطمه هم شریک جرم است، نشانهاش دو میلیونی که به حسابش ریختهای!
ما خانوادگی باید مجازات میشدیم که گفتیم قانون باید اجرا شود!
برایم مهم نبود نام هر خانمی را که از موبایلم در میآوردند پشت سر هم میپرسیدند چه ارتباطی با او داشتهام؟
میدانستم آنقدر خودشان ... هستند، که به خشم نیایم، اما وقتی بازجوی جوان بیادبی، آن روز آمد و گفت دفترچه خاطرات محمد پسرم را خوانده است، جگرم سوخت. گفتم میدانی من که پدرش هستم، یک سطر از آن را نخواندهام! و او گفت قانون به او این حق را داده است تمام خاطرات محمد را زیرورو کند و تمام خاطرات دخترهایم را.
میبینی معصومه جان! همهی آن چهار سال اسارت برابر این مصیبتها هیچ بود. خدای آن حملهکنندگان به خانهمان، خدای آن مجریان فرامین، با خدای ما خیلی تفاوت داشت.
من شاید روزی همهی آنچه بر من رفت را ببخشم. اما مگر میتوانم آنچه بر سر خانوادهی من آوردند را، فراموش کنم؟ نه!
من نه میخواهم فراموش کنم و نه میخواهم ببخشم.
هرگز!
رحیم قمیشی
۱۴۰۳/۱۲/۱۰
@ghomeishi3
از زندان اوین
همسر خوب و مهربانم
معصومه جان
سلام
چهقدر خوشحالم به من گفتهای نگرانت نباشم و گفتهای هم خودت و هم بچهها محکم ایستادهاید. تو به من قوت قلب میدهی تا هیچ وقت نشکنم.
عزیز دلم!
هیچ کس نمیداند آن چهار سال ۶۵ تا ۶۹ چه گذشت و نمیخواهم کسی هم بداند، فقط خودمان بدانیم کافی است.
چهار سال صبر من و چهار سال صبر امیدوارانهی تو.
ما با خدا معامله کرده بودیم.
اما چهار اتفاق تلخ، همان ۲۴ و ۲۵ بهمن، برای ما افتاد، که هر کدامش بیشتر از چهار سال اسارتم درد داشت!
اول؛ وقتی موقع تفتیش و به هم ریختن وسایل خانهمان، گفتند یا رمز موبایلت را میدهی، یا تمام وسایل الکترونیک همسر و فرزندانت، و تمام موبایلهای آنها را با خود میبریم،، آن موقع تا اعماق دلم سوخت...
برایت گفته بودم صدام خانوادههای سربازان فراری را گروگان میگرفت تا خود را معرفی کنند. در دلم صدام را خیلی بیشرف، خیلی درنده، خیلی بیاحساس و پست تجسم میکردم. حالا به من میگفتند یا رمز موبایلت را میدهی یا زندگی همسر و فرزندانت را به هم میریزیم. همان که میگفت نماینده عالی دادستان هستم و گفت اسمش "حنیف" است. حتماً دروغ میگفت!
پروپوزال عاطفه، پایاننامهی فاطمه، کلی زحمتهای محمد، همهی آثار هنری تو را یک جا میخواستند به آتش بکشند.
دیدی نتوانستم بغضم را، خشمام را، فرو دهم.
دومین بار همان روز، آن وقتی که عاطفه آمد برای خداحافظی مرا بغل کند!
معصومه جان! یادت هست روسریاش کمی عقب رفت. مردکِ ... که بعدا هم گفت جانباز ۸۸ است (لابد از همانها که مردم را میزدند!) و کلی در راه به من، بد و بیراه گفت. ندید چشمهای قشنگ دخترمان چهقدر اشک آلود است، ندید چطور به من چسبیده! با همان صدای زُمخت و نگاه آلودهاش داد، زد؛ "حجابت را رعایت کن!"
معصومه، به خدا خواستم همانجا بزنمش، عاطفه نگذاشت!
گفت بابا اشکالی ندارد. گفت حواسش نبوده. خواهش کرد آرام باشم...
بر سر مامور فریاد زدم اسلام تو را یاد نداده دختران نامحرم را آنطور نگاه نکنی؟
آن چند ثانیه برای من و تو بیشتر از چهار سال اسارت درد داشت.
سومین بار وقتی که پرسیدند چرا به حساب دخترم فاطمه، دو میلیون واریز کردهام؟ هر چه گفتم به حساب دخترم پول ریختهام، به حساب دحترم پول ریختهام! ماموران میگفتند نه، بگو او هم شریک جرم تو بوده است! گفتند به جز همسرت و آن دو فرزندت، فاطمه هم شریک جرم است، نشانهاش دو میلیونی که به حسابش ریختهای!
ما خانوادگی باید مجازات میشدیم که گفتیم قانون باید اجرا شود!
برایم مهم نبود نام هر خانمی را که از موبایلم در میآوردند پشت سر هم میپرسیدند چه ارتباطی با او داشتهام؟
میدانستم آنقدر خودشان ... هستند، که به خشم نیایم، اما وقتی بازجوی جوان بیادبی، آن روز آمد و گفت دفترچه خاطرات محمد پسرم را خوانده است، جگرم سوخت. گفتم میدانی من که پدرش هستم، یک سطر از آن را نخواندهام! و او گفت قانون به او این حق را داده است تمام خاطرات محمد را زیرورو کند و تمام خاطرات دخترهایم را.
میبینی معصومه جان! همهی آن چهار سال اسارت برابر این مصیبتها هیچ بود. خدای آن حملهکنندگان به خانهمان، خدای آن مجریان فرامین، با خدای ما خیلی تفاوت داشت.
من شاید روزی همهی آنچه بر من رفت را ببخشم. اما مگر میتوانم آنچه بر سر خانوادهی من آوردند را، فراموش کنم؟ نه!
من نه میخواهم فراموش کنم و نه میخواهم ببخشم.
هرگز!
رحیم قمیشی
۱۴۰۳/۱۲/۱۰
@ghomeishi3
09.04.202509:07
آغاز مذاکرات ایران و آمریکا
خوشحال باشیم یا نگران؟
✍️ رحیم قمیشی
مذاکرات غیرمستقیم است یا مستقیم؟
وزیر خارجه با اختیارات میرود یا بیاختیارات؟
آیا ممکن است در مذاکرات شنبه اتفاقات مهمی بیفتد؟
اسرائیل غافلگیر شده یا نشده؟
آیا این نقشه آمریکاست؟
آیا حاکمیت ایران بنا دارد زمان بخرد؟
به نظرم همه اینها، پرسشهایی است انحرافی، و برای پرت کردن حواسها!
حکومت ایران پذیرفته، لازم است با مذاکره مشکلات و تهدیدها را حل کند.
آمریکا پذیرفته با راه حل دیپلماسی به حل مشکلات خاورمیانه و ایران نگاه کند.
آنچه به تصمیم آمریکا ربط دارد به ما مرتبط نیست، بررسی آن در این نوشته ممکن نیست، اما اینکه ایران پذیرفته به مذاکره و نهایتاً توافق دیپلماتیک تن بدهد، جای خوشحالی دارد یا نگرانی؟
با فرض آنکه در این مذاکره و توافقات، بیشتر از آنچه منافع مردم در نظر گرفته شود، اهداف حاکمیتی وجود داشته باشد، یعنی نظام بخواهد با رها شدن از تهدیدات روزافزون خارجی، خود را نجات دهد.
با فرض آنکه همه مشکلات ۴۶ ساله طی یک دور مذاکره، حتی چند ماه یا چند سال، قابل رفع نبوده و صرفا بر رفع تهدید جنگ توافق صورت بگیرد.
همینکه نظام به واقعیتی که اکثر مردم و کارشناسان بر آن تاکید میکردند، تن داده، یک موفقیت مهم است.
نمیخواهم تابع جو سازی عدهای شوم که زندگی خود را در تحریم و تشدید تنش میبینند.
اگر چه دستیابی به توافق با امریکا بسیار دشوار است، اما امیدوارم این مهم اتفاق بیفتد.
ما همیشه نگرانیهایمان چهار محور مهم داشته؛
توجه به خواست اکثریت مردم در هر زمینهای
بهبود وضعیت اقتصادی و رفع معضلات مهم کشور از طریق عقلانیت و کارشناسی
آزادی بیان، آزادی تبادل اطلاعات، و آزادی افرادی که به همین دلایل در زندانند
و نهایتا ارتباط با جهان و بهویژه با آمریکا و رفع تحریمهایی که کشور را به مرز متلاشی شدن کشاندهاند.
اولویتها را نمیدانم و نمیشود گفت کدام مقدم بر دیگری است، اما باید اعتراف کرد این چهار اصل و چهار خواسته مهم، بیشک به هم تنیده هستند.
تصور آنکه رابطه با آمریکا اصلاح شود و امکان بهبود وضعیت اقتصادی فراهم نشود به دور از واقعیت است.
تصور آنکه وضعیت اقتصادی بهتر شود و بتوان مقابل خواست اکثریت مردم ایستاد ناممکن است.
نمیشود باور کرد کشوری که بر خلاف شعارهای تند همیشگیاش، واقعیت لزوم توافق با آمریکا را پذیرفته، بتواند در برابر حق اعتراض مردم، طرح مطالبات آنها، ایستادگی کند.
کمتر باید به حاشیهها توجه کنیم.
تسلیم جو سازیهای رسانهای نشویم.
توافق ایران با آمریکا زمینهساز بسیاری از تحولات مثبت دیگر میتواند باشد.
تحولاتی که منشأ آن خودباوری مردم و باور توان نقشآفرینی آنها در همه عرصههاست.
معلوم نیست مذاکرات شنبه و یکشنبه به نتایجی مهم برسد.
اما امیدوارانه میشود تصور کرد، ما در آغاز روندی قرار گرفتهایم که کشور روزهای بسیار بهتری را شاهد باشد.
مصداق آرزوی مردی نشویم، که غول چراغ جادو به او گفت هر چه میخواهی آرزو کن، مشروط به آنکه دو برابرش را به همسایهات بدهم، و مرد، مصرّانه خواست یک چشمش کور شود، تا شاید همسایهاش به کلی نابینا شود!
آرزو میکنم مذاکرات به موفقیت بینجامد
تا هم سایه جنگ از سر ایران برداشته شود
هم وضعیت اقتصاد بهبود یابد
و هم زمینه حضور مردم در صحنه تصمیمگیری فراهم شود.
اگر در شرایط جدید احتمالی، مردم نتوانند از حقوق خود دفاع کنند، نه ربطی به آمریکا دارد، نه به حاکمیت، نه به آسمان، و نه به سرنوشت محتوم مردمان این سرزمین!
مربوط است به آنکه "شاید" رسیدن به کشوری مترقی، و برخورداری از حقوقی کامل، برایمان هنوز زود است!
اگر نتوانیم از فرصتها بهخوبی بهرهبرداری کنیم.
@ghomeishi3
خوشحال باشیم یا نگران؟
✍️ رحیم قمیشی
مذاکرات غیرمستقیم است یا مستقیم؟
وزیر خارجه با اختیارات میرود یا بیاختیارات؟
آیا ممکن است در مذاکرات شنبه اتفاقات مهمی بیفتد؟
اسرائیل غافلگیر شده یا نشده؟
آیا این نقشه آمریکاست؟
آیا حاکمیت ایران بنا دارد زمان بخرد؟
به نظرم همه اینها، پرسشهایی است انحرافی، و برای پرت کردن حواسها!
حکومت ایران پذیرفته، لازم است با مذاکره مشکلات و تهدیدها را حل کند.
آمریکا پذیرفته با راه حل دیپلماسی به حل مشکلات خاورمیانه و ایران نگاه کند.
آنچه به تصمیم آمریکا ربط دارد به ما مرتبط نیست، بررسی آن در این نوشته ممکن نیست، اما اینکه ایران پذیرفته به مذاکره و نهایتاً توافق دیپلماتیک تن بدهد، جای خوشحالی دارد یا نگرانی؟
با فرض آنکه در این مذاکره و توافقات، بیشتر از آنچه منافع مردم در نظر گرفته شود، اهداف حاکمیتی وجود داشته باشد، یعنی نظام بخواهد با رها شدن از تهدیدات روزافزون خارجی، خود را نجات دهد.
با فرض آنکه همه مشکلات ۴۶ ساله طی یک دور مذاکره، حتی چند ماه یا چند سال، قابل رفع نبوده و صرفا بر رفع تهدید جنگ توافق صورت بگیرد.
همینکه نظام به واقعیتی که اکثر مردم و کارشناسان بر آن تاکید میکردند، تن داده، یک موفقیت مهم است.
نمیخواهم تابع جو سازی عدهای شوم که زندگی خود را در تحریم و تشدید تنش میبینند.
اگر چه دستیابی به توافق با امریکا بسیار دشوار است، اما امیدوارم این مهم اتفاق بیفتد.
ما همیشه نگرانیهایمان چهار محور مهم داشته؛
توجه به خواست اکثریت مردم در هر زمینهای
بهبود وضعیت اقتصادی و رفع معضلات مهم کشور از طریق عقلانیت و کارشناسی
آزادی بیان، آزادی تبادل اطلاعات، و آزادی افرادی که به همین دلایل در زندانند
و نهایتا ارتباط با جهان و بهویژه با آمریکا و رفع تحریمهایی که کشور را به مرز متلاشی شدن کشاندهاند.
اولویتها را نمیدانم و نمیشود گفت کدام مقدم بر دیگری است، اما باید اعتراف کرد این چهار اصل و چهار خواسته مهم، بیشک به هم تنیده هستند.
تصور آنکه رابطه با آمریکا اصلاح شود و امکان بهبود وضعیت اقتصادی فراهم نشود به دور از واقعیت است.
تصور آنکه وضعیت اقتصادی بهتر شود و بتوان مقابل خواست اکثریت مردم ایستاد ناممکن است.
نمیشود باور کرد کشوری که بر خلاف شعارهای تند همیشگیاش، واقعیت لزوم توافق با آمریکا را پذیرفته، بتواند در برابر حق اعتراض مردم، طرح مطالبات آنها، ایستادگی کند.
کمتر باید به حاشیهها توجه کنیم.
تسلیم جو سازیهای رسانهای نشویم.
توافق ایران با آمریکا زمینهساز بسیاری از تحولات مثبت دیگر میتواند باشد.
تحولاتی که منشأ آن خودباوری مردم و باور توان نقشآفرینی آنها در همه عرصههاست.
معلوم نیست مذاکرات شنبه و یکشنبه به نتایجی مهم برسد.
اما امیدوارانه میشود تصور کرد، ما در آغاز روندی قرار گرفتهایم که کشور روزهای بسیار بهتری را شاهد باشد.
مصداق آرزوی مردی نشویم، که غول چراغ جادو به او گفت هر چه میخواهی آرزو کن، مشروط به آنکه دو برابرش را به همسایهات بدهم، و مرد، مصرّانه خواست یک چشمش کور شود، تا شاید همسایهاش به کلی نابینا شود!
آرزو میکنم مذاکرات به موفقیت بینجامد
تا هم سایه جنگ از سر ایران برداشته شود
هم وضعیت اقتصاد بهبود یابد
و هم زمینه حضور مردم در صحنه تصمیمگیری فراهم شود.
اگر در شرایط جدید احتمالی، مردم نتوانند از حقوق خود دفاع کنند، نه ربطی به آمریکا دارد، نه به حاکمیت، نه به آسمان، و نه به سرنوشت محتوم مردمان این سرزمین!
مربوط است به آنکه "شاید" رسیدن به کشوری مترقی، و برخورداری از حقوقی کامل، برایمان هنوز زود است!
اگر نتوانیم از فرصتها بهخوبی بهرهبرداری کنیم.
@ghomeishi3
13.04.202510:00
پایان جنگهای مقدس!
✍️ رحیم قمیشی
جنگ ۸ ساله ایران و عراق مرداد ۱۳۶۷ به پایان رسید.
مقامات بلند پایه ایران و عراق پس از کشته شدن نیم میلیون انسان بیگناه با هم دست دادند. بیش از یک میلیون جوان دیگر هم، برای همیشه خانهنشین یا ویلچرنشین شده بودند.
اولین اسرای دو طرف مرداد ۱۳۶۹ تبادل گردیدند. یعنی دقیقا دو سال پس از پایان رسمی جنگ و آتشبس.
گروه ما ۳۰ آبان ۱۳۶۹ رها شد.
یعنی دو سال و پنج ماه پس از پایان جنگ!
قطعنامه ۵۹۸ را که مبنای پایان جنگ شد ابتدا عراق پذیرفت، ایران نپذیرفت. تا آنوقتی که عراق دوباره به نزدیکیهای اهواز رسید. پس از دادن پنجاه هزار شهید جدید بالاخره مقامات ما تصمیم گرفتند قطعنامه را بپذیرند!
دو سال کشمکش بر سر نحوه تبادل اسرا شروع شد، نهایتاً این عراق و صدام بود که بهصورت یکطرفه تبادل را شروع کرد.
برای ما ننگ بود خودمان تبادل را شروع کنیم. جان جوانان در بند عراق چه اهمیتی داشت. مهم به اثبات رساندن حرف مقامات جمهوری اسلامی بود... مبادا فکر کنند ما گاهی کوتاه هم میآییم!
عراق میگفت کل اسرا در برابر کل اسرا.
و چون تعداد اسرای ایرانی در بند عراق کمتر بود، ایران بر تبادل نفر در برابر نفر پافشاری میکرد. نمیدانم آن ده پانزده هزار اسیر اضافی را نهایتا میخواست چهکار کند!
و یک پرسش مهم را هرگز جواب ندادند. چرا جنگی که میشد خرداد ۱۳۶۱ با آزادی خرمشهر پایان یابد به مرداد ۶۷ کشیده شد. چرا تبادل اسرای غریب مانده دو سال و نیم عقب افتاد، چرا بجای دریافت غرامت از عراق ما بودجههایمان را صرف بازسازی مناطقی در عراق کردیم، تا آنجا که بنیاد شهید ایران رسیدگی به "شهدای" عراقی را هم در دستور کار خود قرار داد!
پرسشهای بیپاسخی که تاریخ جواب آن را خواهد یافت!
اینکه ادامه جنگ چه خیرات و برکاتی برای چه افراد و چه نهادهایی داشته است!!
تاریخ حتما پاسخش را شفاف به همه خواهد داد که چه جانها فدا شدند تا چه عدهای به نان و نوا برسند...
حال جنگ لفظی ایران و آمریکا!
از دیروز تا امروز ۱۵ درصد اقتصاد ایران از سقوط بازگشت داشته.
دلار ۱۰۰ هزار تومانی شده ۸۵ هزار.
امید به بهبود شرایط اقتصادی افزایش یافته.
تهدید جنگ تمام عیار کاسته شده.
مردم احساس میکنند شاید کمی شرایط زندگیشان بهتر شود.
در منطقه خاورمیانه کشورها خوشحالند.
حتی فلسطینیها و لبنانیها هم به آیندهشان امیدوارتر شدهاند.
همه اینها با یک مرحله مذاکره غیر مستقیم!
آنهم با فشار و اصرار ترامپ
و قبول "ناگزیر" مقامات ایران.
عامل خاتمه جنگ ایران و عراق صدام بود.
عامل شروع تبادل اسرا صدام بود.
عامل آغاز مذاکرات با آمریکا ترامپ بود.
خیرِ هر کدام، بعدها به مردم مظلوم ایران رسید.
تاریخ حتماً بعدها خواهد نوشت؛
نظامهای ایدئواوژیک برای به کرسی نشاندن حرف خود، حاضرند چه فشارها به مردمشان وارد آید.
مهم پرستیژ خودشان است.
مهم اهداف تعریف شده حاکمان میباشد.
مبادا در آینده بگویند ایران پیشنهاد مذاکره با آمریکا را داد.
مبادا در آینده بگویند مقامات عالی ایران و آمریکا با هم دست دادند.
مبادا ایران دیگر قهرمان مبارزه آمریکا نباشد
مبادا کسی بگوید شعارهای مرگ بر آمریکا همهاش یک بازی بوده!
امروز که ایران و آمریکا در مسیر توافق و سازش قرار گرفتهاند، کسی هست توضیح بدهد آنهمه نزاع و شعارها ثمرهاش چه بود؟
پاسخ ندهید!
اما تاریخ با وضوح خواهد نوشت؛
نه پایان جنگ
نه تبادل اسرا
نه پایان منازعه بیهوده با آمریکا
هیچکدام با ابتکار مقامات ایران انجام نشد!
هر چند صدها هزار و میلیونها ایرانی در فشار مرگ قرار گرفته بودند.
فرزندان ما در کتابها خواهند خواند
چه بر سر ایران و ایرانیان رفت
در طول دوره سخت حاکمیت دینی
که همه تصمیمات حکومت را
به دروغ
به "خدا" پیوند میزد!
@ghomeishi3
✍️ رحیم قمیشی
جنگ ۸ ساله ایران و عراق مرداد ۱۳۶۷ به پایان رسید.
مقامات بلند پایه ایران و عراق پس از کشته شدن نیم میلیون انسان بیگناه با هم دست دادند. بیش از یک میلیون جوان دیگر هم، برای همیشه خانهنشین یا ویلچرنشین شده بودند.
اولین اسرای دو طرف مرداد ۱۳۶۹ تبادل گردیدند. یعنی دقیقا دو سال پس از پایان رسمی جنگ و آتشبس.
گروه ما ۳۰ آبان ۱۳۶۹ رها شد.
یعنی دو سال و پنج ماه پس از پایان جنگ!
قطعنامه ۵۹۸ را که مبنای پایان جنگ شد ابتدا عراق پذیرفت، ایران نپذیرفت. تا آنوقتی که عراق دوباره به نزدیکیهای اهواز رسید. پس از دادن پنجاه هزار شهید جدید بالاخره مقامات ما تصمیم گرفتند قطعنامه را بپذیرند!
دو سال کشمکش بر سر نحوه تبادل اسرا شروع شد، نهایتاً این عراق و صدام بود که بهصورت یکطرفه تبادل را شروع کرد.
برای ما ننگ بود خودمان تبادل را شروع کنیم. جان جوانان در بند عراق چه اهمیتی داشت. مهم به اثبات رساندن حرف مقامات جمهوری اسلامی بود... مبادا فکر کنند ما گاهی کوتاه هم میآییم!
عراق میگفت کل اسرا در برابر کل اسرا.
و چون تعداد اسرای ایرانی در بند عراق کمتر بود، ایران بر تبادل نفر در برابر نفر پافشاری میکرد. نمیدانم آن ده پانزده هزار اسیر اضافی را نهایتا میخواست چهکار کند!
و یک پرسش مهم را هرگز جواب ندادند. چرا جنگی که میشد خرداد ۱۳۶۱ با آزادی خرمشهر پایان یابد به مرداد ۶۷ کشیده شد. چرا تبادل اسرای غریب مانده دو سال و نیم عقب افتاد، چرا بجای دریافت غرامت از عراق ما بودجههایمان را صرف بازسازی مناطقی در عراق کردیم، تا آنجا که بنیاد شهید ایران رسیدگی به "شهدای" عراقی را هم در دستور کار خود قرار داد!
پرسشهای بیپاسخی که تاریخ جواب آن را خواهد یافت!
اینکه ادامه جنگ چه خیرات و برکاتی برای چه افراد و چه نهادهایی داشته است!!
تاریخ حتما پاسخش را شفاف به همه خواهد داد که چه جانها فدا شدند تا چه عدهای به نان و نوا برسند...
حال جنگ لفظی ایران و آمریکا!
از دیروز تا امروز ۱۵ درصد اقتصاد ایران از سقوط بازگشت داشته.
دلار ۱۰۰ هزار تومانی شده ۸۵ هزار.
امید به بهبود شرایط اقتصادی افزایش یافته.
تهدید جنگ تمام عیار کاسته شده.
مردم احساس میکنند شاید کمی شرایط زندگیشان بهتر شود.
در منطقه خاورمیانه کشورها خوشحالند.
حتی فلسطینیها و لبنانیها هم به آیندهشان امیدوارتر شدهاند.
همه اینها با یک مرحله مذاکره غیر مستقیم!
آنهم با فشار و اصرار ترامپ
و قبول "ناگزیر" مقامات ایران.
عامل خاتمه جنگ ایران و عراق صدام بود.
عامل شروع تبادل اسرا صدام بود.
عامل آغاز مذاکرات با آمریکا ترامپ بود.
خیرِ هر کدام، بعدها به مردم مظلوم ایران رسید.
تاریخ حتماً بعدها خواهد نوشت؛
نظامهای ایدئواوژیک برای به کرسی نشاندن حرف خود، حاضرند چه فشارها به مردمشان وارد آید.
مهم پرستیژ خودشان است.
مهم اهداف تعریف شده حاکمان میباشد.
مبادا در آینده بگویند ایران پیشنهاد مذاکره با آمریکا را داد.
مبادا در آینده بگویند مقامات عالی ایران و آمریکا با هم دست دادند.
مبادا ایران دیگر قهرمان مبارزه آمریکا نباشد
مبادا کسی بگوید شعارهای مرگ بر آمریکا همهاش یک بازی بوده!
امروز که ایران و آمریکا در مسیر توافق و سازش قرار گرفتهاند، کسی هست توضیح بدهد آنهمه نزاع و شعارها ثمرهاش چه بود؟
پاسخ ندهید!
اما تاریخ با وضوح خواهد نوشت؛
نه پایان جنگ
نه تبادل اسرا
نه پایان منازعه بیهوده با آمریکا
هیچکدام با ابتکار مقامات ایران انجام نشد!
هر چند صدها هزار و میلیونها ایرانی در فشار مرگ قرار گرفته بودند.
فرزندان ما در کتابها خواهند خواند
چه بر سر ایران و ایرانیان رفت
در طول دوره سخت حاکمیت دینی
که همه تصمیمات حکومت را
به دروغ
به "خدا" پیوند میزد!
@ghomeishi3
01.04.202521:07
تهدیدهای آمریکا
و پیشگیری از تکرار یک اشتباه تاریخی
✍️ رحیم قمیشی
تابستان ۱۳۵۹ محمدعلی برادرم، مسئولیت جمعآوری اطلاعات تهدیدهای مرزی عراق را برعهده داشت.
هفتگی به مقامات گزارش میداد برابر شواهد، صدام در حال تقویت مواضع خود و آمادگی برای یکحمله بزرگ است، اما آن مقامات همه چیز را شوخی میگرفتند؛ صدام جرئت حمله به ایران را ندارد!
برادرم باور نمیکرد آن همه شواهد نادیده گرفته میشوند و وقتی صدام حملهاش را شروع کرد، هیچ آمادگیای در کشور وجود ندارد، نه بین مقامات نه برای مردم!
او پنج ماه پس از شروع جنگ، با دل رنجیده و خونیناش بیشتر نماند، و ۸ سال حرص نخورد برای جنگی که میشد در نطفه آن را خفه کرد، او شانس آورد و ندید چندصد هزار نفر کشته شدند و چقدر خانههای پر از وسایل به تصرف نظامیان عراق درآمدند و بر سر مردم ایران چه آمد.
هنوز پس از چهل و پنج سال حسرت میخوریم کاش جلوی جنگ را توانسته بودیم بگیریم.!
در محاصره سوسنگرد مجبور شدم چند شبی را در بعضی از خانههای خالی از سکنه مردم جنگزده سوسنگرد به صبح برسانم،. آن شبها خواب به چشمهایم نمیآمد، نه که عراقیها هر لحظه ممکن بود دوباره شهر را تصرف کنند، از عکسهایی که در پذیرایی آن خانهها، از صاحبان خانههای هموطنان عربم به دیوارهایشان نصب بود و آن نگاه نافذشان. میدانستم آنها اگر کشته نشدهاند، در شهری غریب آوارهاند و در دلهایشان میگویند چکار باید میکردند!؟
وسایل کامل خانه نشان میداد آنها حتی نتوانسته بودند اموال شخصی و ضروری خانه را هم با خود ببرند.
تهدید هر جنگی را باید جدی گرفت. ولو احتمال آن به چند درصد ناچیز هم نرسد!
ما در سال ۱۳۵۹ اشتباه کردیم، نادان بودیم و نمیدانستیم جنگ یعنی چه، و چقدر برای پیشگیری از جنگ همه مسئولیت داریم.
با بیان اینکه احتمال حمله صدام یا ترامپ ضعیف است، نباید به عواقب آن، و احتمالش فکر نکرد.
دست ما به حاکمیت هنوز هم پس از پنج دهه نمیرسد و نمیتوانیم نقش اصلی را در جلوگیری از جنگ داشته باشیم. قبول!
اما آیا همچنان، مردم تنها باید نظارهگر باشند؟
عوارض جنگ ۸ ساله را چه کسی تحمل کرد؟ مردم بیپناه شهرهایی که با خاک یکسان شدند. با این استدلال بچگانه که دشمن غلط میکند دست از پا خطا کند!
کاپیتان یک کشتی، اگر یک درصد هم احتمال سانحه را بدهد، حق حرکت را ندارد. کاپیتان با جان مسافران حق بازی کردن ندارد، هر چقدر هم شجاع باشد، چه رسد به وقتی که برای خودش جلیقه نجات کنار گذاشته باشد!
و یا آن وقتی که این احتمال جدی شده باشد.
امروز احتمال حمله به ایران کمتر از سی چهل درصد نیست. ترامپ در هفته گذشته سه بار از احتمال حمله به ایران سخن گفته. نباید خوش خیال بود و بر اساس آمال و آرزوها برنامهریزی کرد..
درصد مهمی از مردم ممکن است تصور کنند حمله آمریکا و اسرائیل میتواند برای بیرون رفتن از شرایط بدِ فعلی در کشور کارساز باشد، اما نباید دچار توهم و تحلیل اشتباه شویم.
هیچ کشور خارجی به مردم ایران کمک نمیکند. و متاسفانه سقوط نظام در شرایط جنگی هم، تنها به بدتر شدن وضعیت میانجامد.
خدا کند جنگی نشود.
اما آیا بیخیالی نظام حاکم، مسئولیت تکتک مردم را توجیه میکند؟
برخلاف سال ۱۳۵۹، امروز مردم نقش مهمی در تصمیمگیریها میتوانند ایفا کنند.
اگر این نقش را نخواهند ایفا کنند در تاریخ بخشیده نخواهند شد.
تاریخ از ما نمیپذیرد بگوییم نظام اشتباه کرد و ما هیچ راه چارهای نداشتیم!
ضمن تقدیر از دوست روشنفکر، شجاع و ایراندوستم، آقای دکتر مصطفی مهرآیین که با وجود خطرات زیاد، این شجاعت را داشت به حاکمیت نهیبش را بزند، که ادامه این وضعیت ممکن است به انهدام ایران بینجامد، هر یک از ما نیز وظیفه داریم نقش خود را ایفا نماییم.
ما حق نداریم اجازه دهیم مهرآیینها تنها بمانند.
خطر جنگ جدی است. خطر انهدام زیرساختهای ایران جدی است.
جنگ هرگز راه حل نبوده است.
تهدید به مقابله، تهدید به ساخت بمب اتم، تهدید به ناامن کردن خلیج فارس، راه حل نیست، ریختن بنزین بر آتش جنگ است. این تهدیدها از افکاری ناقص صادر میشوند، افکاری که اصلا نمیدانند جنگ چیست.
ولی ما چه میتوانیم بکنیم؟!
در نوشته بعد سعی خواهم کرد دقیقتر بنویسم، چطور مردم میتوانند به برداشته شدن سایه شوم جنگ از سر کشور کمک کنند.
اگر ما خواهان تغییرات بنیادینی در کشور هستیم، راه آن از جنگ نمیگذرد!
هیچ جنگی مقدس نیست.
هیچ جنگی که قابل پیشگیری باشد، توجیه ندارد.
تصور اینکه حتما باید در برابر قدرتها کرنش کنیم تا جنگ نشود یک تصور اشتباه است.
و مسئولیت عموم مردم در پیشگیری از جنگ نباید نادیده گرفته شود.
در این رابطه بیشتر خواهم نوشت.
@ghomeishi3
و پیشگیری از تکرار یک اشتباه تاریخی
✍️ رحیم قمیشی
تابستان ۱۳۵۹ محمدعلی برادرم، مسئولیت جمعآوری اطلاعات تهدیدهای مرزی عراق را برعهده داشت.
هفتگی به مقامات گزارش میداد برابر شواهد، صدام در حال تقویت مواضع خود و آمادگی برای یکحمله بزرگ است، اما آن مقامات همه چیز را شوخی میگرفتند؛ صدام جرئت حمله به ایران را ندارد!
برادرم باور نمیکرد آن همه شواهد نادیده گرفته میشوند و وقتی صدام حملهاش را شروع کرد، هیچ آمادگیای در کشور وجود ندارد، نه بین مقامات نه برای مردم!
او پنج ماه پس از شروع جنگ، با دل رنجیده و خونیناش بیشتر نماند، و ۸ سال حرص نخورد برای جنگی که میشد در نطفه آن را خفه کرد، او شانس آورد و ندید چندصد هزار نفر کشته شدند و چقدر خانههای پر از وسایل به تصرف نظامیان عراق درآمدند و بر سر مردم ایران چه آمد.
هنوز پس از چهل و پنج سال حسرت میخوریم کاش جلوی جنگ را توانسته بودیم بگیریم.!
در محاصره سوسنگرد مجبور شدم چند شبی را در بعضی از خانههای خالی از سکنه مردم جنگزده سوسنگرد به صبح برسانم،. آن شبها خواب به چشمهایم نمیآمد، نه که عراقیها هر لحظه ممکن بود دوباره شهر را تصرف کنند، از عکسهایی که در پذیرایی آن خانهها، از صاحبان خانههای هموطنان عربم به دیوارهایشان نصب بود و آن نگاه نافذشان. میدانستم آنها اگر کشته نشدهاند، در شهری غریب آوارهاند و در دلهایشان میگویند چکار باید میکردند!؟
وسایل کامل خانه نشان میداد آنها حتی نتوانسته بودند اموال شخصی و ضروری خانه را هم با خود ببرند.
تهدید هر جنگی را باید جدی گرفت. ولو احتمال آن به چند درصد ناچیز هم نرسد!
ما در سال ۱۳۵۹ اشتباه کردیم، نادان بودیم و نمیدانستیم جنگ یعنی چه، و چقدر برای پیشگیری از جنگ همه مسئولیت داریم.
با بیان اینکه احتمال حمله صدام یا ترامپ ضعیف است، نباید به عواقب آن، و احتمالش فکر نکرد.
دست ما به حاکمیت هنوز هم پس از پنج دهه نمیرسد و نمیتوانیم نقش اصلی را در جلوگیری از جنگ داشته باشیم. قبول!
اما آیا همچنان، مردم تنها باید نظارهگر باشند؟
عوارض جنگ ۸ ساله را چه کسی تحمل کرد؟ مردم بیپناه شهرهایی که با خاک یکسان شدند. با این استدلال بچگانه که دشمن غلط میکند دست از پا خطا کند!
کاپیتان یک کشتی، اگر یک درصد هم احتمال سانحه را بدهد، حق حرکت را ندارد. کاپیتان با جان مسافران حق بازی کردن ندارد، هر چقدر هم شجاع باشد، چه رسد به وقتی که برای خودش جلیقه نجات کنار گذاشته باشد!
و یا آن وقتی که این احتمال جدی شده باشد.
امروز احتمال حمله به ایران کمتر از سی چهل درصد نیست. ترامپ در هفته گذشته سه بار از احتمال حمله به ایران سخن گفته. نباید خوش خیال بود و بر اساس آمال و آرزوها برنامهریزی کرد..
درصد مهمی از مردم ممکن است تصور کنند حمله آمریکا و اسرائیل میتواند برای بیرون رفتن از شرایط بدِ فعلی در کشور کارساز باشد، اما نباید دچار توهم و تحلیل اشتباه شویم.
هیچ کشور خارجی به مردم ایران کمک نمیکند. و متاسفانه سقوط نظام در شرایط جنگی هم، تنها به بدتر شدن وضعیت میانجامد.
خدا کند جنگی نشود.
اما آیا بیخیالی نظام حاکم، مسئولیت تکتک مردم را توجیه میکند؟
برخلاف سال ۱۳۵۹، امروز مردم نقش مهمی در تصمیمگیریها میتوانند ایفا کنند.
اگر این نقش را نخواهند ایفا کنند در تاریخ بخشیده نخواهند شد.
تاریخ از ما نمیپذیرد بگوییم نظام اشتباه کرد و ما هیچ راه چارهای نداشتیم!
ضمن تقدیر از دوست روشنفکر، شجاع و ایراندوستم، آقای دکتر مصطفی مهرآیین که با وجود خطرات زیاد، این شجاعت را داشت به حاکمیت نهیبش را بزند، که ادامه این وضعیت ممکن است به انهدام ایران بینجامد، هر یک از ما نیز وظیفه داریم نقش خود را ایفا نماییم.
ما حق نداریم اجازه دهیم مهرآیینها تنها بمانند.
خطر جنگ جدی است. خطر انهدام زیرساختهای ایران جدی است.
جنگ هرگز راه حل نبوده است.
تهدید به مقابله، تهدید به ساخت بمب اتم، تهدید به ناامن کردن خلیج فارس، راه حل نیست، ریختن بنزین بر آتش جنگ است. این تهدیدها از افکاری ناقص صادر میشوند، افکاری که اصلا نمیدانند جنگ چیست.
ولی ما چه میتوانیم بکنیم؟!
در نوشته بعد سعی خواهم کرد دقیقتر بنویسم، چطور مردم میتوانند به برداشته شدن سایه شوم جنگ از سر کشور کمک کنند.
اگر ما خواهان تغییرات بنیادینی در کشور هستیم، راه آن از جنگ نمیگذرد!
هیچ جنگی مقدس نیست.
هیچ جنگی که قابل پیشگیری باشد، توجیه ندارد.
تصور اینکه حتما باید در برابر قدرتها کرنش کنیم تا جنگ نشود یک تصور اشتباه است.
و مسئولیت عموم مردم در پیشگیری از جنگ نباید نادیده گرفته شود.
در این رابطه بیشتر خواهم نوشت.
@ghomeishi3
Log in to unlock more functionality.