20.04.202517:18
.
#برشی_از_کتاب
انتخاب: گروه ادبی پیرنگ
صبح وقتی به خرسنگ کتل جولقیان رسیدند، چند شاخ گیسوی سیاه رمیصا همراه پر شال سفیدش گرفتار باد بود. مغرور و راسخ دست بر شانه پدرش گذاشته بود و چشمش به پهنای دشت بود. صورت کشیده و گندمگون، دهان کوچک، لبهای قیطانی و چشمانی ژرف و سیاه. از آن دست موجودات بود که «آنِ»شان بر زیباییشان غلبه دارد.
جماللوک سجستانی استرهکاری کرده بود و در پیراهن بلند سپید با چشمانی بسته و هیبتی ناب روی خرسنگ، صاف نشسته بود.
غرب کتلیها آمدند؛ الغياث و آقانوج.
جماللوک چشم گشود و گفت: «جمعیت بر مزید به حق بایزید! بر تاجِ فرقِ برهنهی نرّان تجرید درود. به احترام این خاک و خفتگانِ زیر این خاک، خطبهی سنگ و تیغ خواندم و چهار ضرب قلندری کردم و دک زده پای در راه گذاشتم. تسبیح طینت طيّب اُيَّل مارخوار برقرار!» و سه بار دست راستش را بوسید و به پیشانی برد.
...
غمکوک دیلاق در تعریف جماللوک حق مطلب را ادا کرده بود. چشم الغیاث از روی لبان جماللوک تا قامت ناب رمیصا پر میکشید و باز میگشت. رمیصا همچنان خیره در دشت بود.
صبورخان زیر لب گفت: تو مطمئنی ما میتوانیم به این دجال اعتماد کنیم؟
شهباز گفت: نمیدانم.
صبورخان نفس راست کرد و بلند گفت: راه غرب کتل و شرق کتل همیشه جدا بوده است. پدرم و پدر پدرم این را گفتهاند که شرق کتلی پژدر میشناسد، غرب کتلی سرابی. اما از چند سال پیش راهمان به هم خورد و دستمان زیر یک سنگ رفت. غرب کتلی قلعه ایلخانی دارد و شرق کتلی کبوترخانه و چاه برمزید. جماللوک سجستانی خم شد و کف بر خاک زد و گفت: به حق بایزید!
صبورخان حرفش را ادامه داد: «میگویند جایی زیر این کتل جولقیان دفینه هست و جسد نوزده قلندر.»
جماللوک صیحهای زد و خاموش شد.
صبورخان گفت: تا به حال هر چه بوده گذشته. از این ساعت و لحظه باید یکدل و یکقول بشویم. ما از شرق کتل از زیر چاه میکنیم و سوی این کتل پیش میآییم. غرب کتلی هم باید از سرداب قلعه ایلخانی مسیری به این سو باز کند و جلو بیاید. مادرچاه
هم دست جمالخان لوک قلندر باشد. هر کدام چیزی یافت، به چیزی رسید، خبری شد، باید دیگران را خبر کند. والسلام!
از قرار صبورخان همه آنچه باید گفته میشد را گفته بود که الغیاث گفت: لُبّ کلام را گفتید. همه اینها را مکتوب کنید. جماللوک سری به تأیید تکان داد و گفت: قلندر به قلم در! البته بی عرضهی قلم نمیشود.
...
صبورخان دفتر و قلم را گرفت و منمنکنان ماند چه بگوید. جماللوک سجستانی گفت: چطور است جاروبکاریِ این قِرطاس با قلم تراشیدهی قلندران باشد.
صبورخان شکفته شد. قلم و کاغذ را سوی جمال لوک پیش برد. جماللوک الله مددی زد و قلم و کاغذ را داد دست رمیصا. رمیصا کاغذ را بر پشت پدرش نشاند و بیآنکه چشم در جایی بگرداند، نوشت. کاغذ را پیش پدرش نگاه داشت. جماللوک گفت: جانِ قلندر، خونِ قلندر!
کیسهی چرم را گشود و معجونش را کف مال کرد و دود کرد و چپق را بوسید و جوالدوزی از کیسه بیرون آورد و خراش بزرگی روی دستش کشید. انگشت در خون زد و بر کاغذ نشاند و گفت: شيء الله مردان!
رمیصا بیآنکه از جایش تکان بخورد کاغذ را بالا برد. الغیاث پیش رفت و کاغذ را گرفت و امضا کرد. آقانوج هم امضا کرد. اثر انگشت شرق کتلیها که زیر لکه خون جمال لوک نشست، شهباز آرزو کرد کاش کتل جولقیان هزارپاره شود و تا رستخیز زیر آن مدفون بماند.
...
جماللوک سجستانی بوسهای بر دست رمیصا زد و برخاست. «هلاهیپ! ستایش نثار فياض على الاطلاق بوده و هست. تبرکِ انکشافِ اُیّل مارخوار و سینه به طاق زدن این نرّ نوخاسته، قدم در کاخ درویشی ما بگذارید آبگوشت سبزناکی دیگ پالان و سد جوعی کنیم.»
ایستاد، همچون یکی از سروهای کلاته. رمیصا گوشه قبای پدرش را که از روی دوش افتاده بود صاف کرد. جماللوک نگاهی به عقب انداخت و وقتی دید آنها همچنان برجا خشک ماندهاند گفت: «خرمن ماه ما را به کاهی برنمیگیرند. وعده همان که خون پایش نشاندیم. تا از میان این دو سنگ آسیا، چه کسی تحصیل آرد کند.» هو حقی زد و آرام زمزمه کرد «هی! هی! بحر بیغواص بزمِ بی رقاص.» و پاکشید به بریدن شیار کمر کتل جولقیان. صدایی از درون شهباز بیاختیار به بیرون کمانه کرد: «صبر کنید. من میآیم!»
جماللوک نگاهی به پس انداخت. «نامت چیست جوانمرد؟»
«شهباز.»
«شهبازِ آشیانِ بروجِ فلک چنبری، با سگان نشستهای شیر برخاستهای. قدم بردیدهی قلندر. بفرما!»
صبورخان آنچنان محکم آستین شهباز را کشید که پرت شد عقب.
«معلوم هست چه کار میکنی؟»
«شب برمیگردم توضیح میدهم.» و سر به دنبال رمیصا رفت که سر به دنبال جماللوک سجستانی تیغ آفتاب از خارخیزِ کتل جولقیان
پایین میرفت.
#محسن_فاتحی
#جوق_کلنگان
#نشر_آماره
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
#برشی_از_کتاب
انتخاب: گروه ادبی پیرنگ
صبح وقتی به خرسنگ کتل جولقیان رسیدند، چند شاخ گیسوی سیاه رمیصا همراه پر شال سفیدش گرفتار باد بود. مغرور و راسخ دست بر شانه پدرش گذاشته بود و چشمش به پهنای دشت بود. صورت کشیده و گندمگون، دهان کوچک، لبهای قیطانی و چشمانی ژرف و سیاه. از آن دست موجودات بود که «آنِ»شان بر زیباییشان غلبه دارد.
جماللوک سجستانی استرهکاری کرده بود و در پیراهن بلند سپید با چشمانی بسته و هیبتی ناب روی خرسنگ، صاف نشسته بود.
غرب کتلیها آمدند؛ الغياث و آقانوج.
جماللوک چشم گشود و گفت: «جمعیت بر مزید به حق بایزید! بر تاجِ فرقِ برهنهی نرّان تجرید درود. به احترام این خاک و خفتگانِ زیر این خاک، خطبهی سنگ و تیغ خواندم و چهار ضرب قلندری کردم و دک زده پای در راه گذاشتم. تسبیح طینت طيّب اُيَّل مارخوار برقرار!» و سه بار دست راستش را بوسید و به پیشانی برد.
...
غمکوک دیلاق در تعریف جماللوک حق مطلب را ادا کرده بود. چشم الغیاث از روی لبان جماللوک تا قامت ناب رمیصا پر میکشید و باز میگشت. رمیصا همچنان خیره در دشت بود.
صبورخان زیر لب گفت: تو مطمئنی ما میتوانیم به این دجال اعتماد کنیم؟
شهباز گفت: نمیدانم.
صبورخان نفس راست کرد و بلند گفت: راه غرب کتل و شرق کتل همیشه جدا بوده است. پدرم و پدر پدرم این را گفتهاند که شرق کتلی پژدر میشناسد، غرب کتلی سرابی. اما از چند سال پیش راهمان به هم خورد و دستمان زیر یک سنگ رفت. غرب کتلی قلعه ایلخانی دارد و شرق کتلی کبوترخانه و چاه برمزید. جماللوک سجستانی خم شد و کف بر خاک زد و گفت: به حق بایزید!
صبورخان حرفش را ادامه داد: «میگویند جایی زیر این کتل جولقیان دفینه هست و جسد نوزده قلندر.»
جماللوک صیحهای زد و خاموش شد.
صبورخان گفت: تا به حال هر چه بوده گذشته. از این ساعت و لحظه باید یکدل و یکقول بشویم. ما از شرق کتل از زیر چاه میکنیم و سوی این کتل پیش میآییم. غرب کتلی هم باید از سرداب قلعه ایلخانی مسیری به این سو باز کند و جلو بیاید. مادرچاه
هم دست جمالخان لوک قلندر باشد. هر کدام چیزی یافت، به چیزی رسید، خبری شد، باید دیگران را خبر کند. والسلام!
از قرار صبورخان همه آنچه باید گفته میشد را گفته بود که الغیاث گفت: لُبّ کلام را گفتید. همه اینها را مکتوب کنید. جماللوک سری به تأیید تکان داد و گفت: قلندر به قلم در! البته بی عرضهی قلم نمیشود.
...
صبورخان دفتر و قلم را گرفت و منمنکنان ماند چه بگوید. جماللوک سجستانی گفت: چطور است جاروبکاریِ این قِرطاس با قلم تراشیدهی قلندران باشد.
صبورخان شکفته شد. قلم و کاغذ را سوی جمال لوک پیش برد. جماللوک الله مددی زد و قلم و کاغذ را داد دست رمیصا. رمیصا کاغذ را بر پشت پدرش نشاند و بیآنکه چشم در جایی بگرداند، نوشت. کاغذ را پیش پدرش نگاه داشت. جماللوک گفت: جانِ قلندر، خونِ قلندر!
کیسهی چرم را گشود و معجونش را کف مال کرد و دود کرد و چپق را بوسید و جوالدوزی از کیسه بیرون آورد و خراش بزرگی روی دستش کشید. انگشت در خون زد و بر کاغذ نشاند و گفت: شيء الله مردان!
رمیصا بیآنکه از جایش تکان بخورد کاغذ را بالا برد. الغیاث پیش رفت و کاغذ را گرفت و امضا کرد. آقانوج هم امضا کرد. اثر انگشت شرق کتلیها که زیر لکه خون جمال لوک نشست، شهباز آرزو کرد کاش کتل جولقیان هزارپاره شود و تا رستخیز زیر آن مدفون بماند.
...
جماللوک سجستانی بوسهای بر دست رمیصا زد و برخاست. «هلاهیپ! ستایش نثار فياض على الاطلاق بوده و هست. تبرکِ انکشافِ اُیّل مارخوار و سینه به طاق زدن این نرّ نوخاسته، قدم در کاخ درویشی ما بگذارید آبگوشت سبزناکی دیگ پالان و سد جوعی کنیم.»
ایستاد، همچون یکی از سروهای کلاته. رمیصا گوشه قبای پدرش را که از روی دوش افتاده بود صاف کرد. جماللوک نگاهی به عقب انداخت و وقتی دید آنها همچنان برجا خشک ماندهاند گفت: «خرمن ماه ما را به کاهی برنمیگیرند. وعده همان که خون پایش نشاندیم. تا از میان این دو سنگ آسیا، چه کسی تحصیل آرد کند.» هو حقی زد و آرام زمزمه کرد «هی! هی! بحر بیغواص بزمِ بی رقاص.» و پاکشید به بریدن شیار کمر کتل جولقیان. صدایی از درون شهباز بیاختیار به بیرون کمانه کرد: «صبر کنید. من میآیم!»
جماللوک نگاهی به پس انداخت. «نامت چیست جوانمرد؟»
«شهباز.»
«شهبازِ آشیانِ بروجِ فلک چنبری، با سگان نشستهای شیر برخاستهای. قدم بردیدهی قلندر. بفرما!»
صبورخان آنچنان محکم آستین شهباز را کشید که پرت شد عقب.
«معلوم هست چه کار میکنی؟»
«شب برمیگردم توضیح میدهم.» و سر به دنبال رمیصا رفت که سر به دنبال جماللوک سجستانی تیغ آفتاب از خارخیزِ کتل جولقیان
پایین میرفت.
#محسن_فاتحی
#جوق_کلنگان
#نشر_آماره
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
12.04.202507:30
.
#یادکرد
انتخاب و متن: گروه ادبی پیرنگ
بیست و سوم فروردین ماه، سالمرگ شاهرخ مسکوب (۱۳۸۴-۱۳۰۴)، نویسنده، مترجم، جستارنویس و پژوهشگر ایرانی است.
روی سنگ قبر شاهرخ مسکوب نوشته شده است: «فرهنگ ایران وطن من است.»
گویی او با نوشتن زنده بود. تبعید اجباری هم باعث نشد او لحظهای از فکر و نوشتن به زبان فارسی باز بماند.
کتاب «هویت ایرانی و زبان فارسی» ادای دین او است به زبان فارسی که در آن احساس ملی را مورد واکاوی قرار داده و ارتباط آن با زبان فارسی را در دورههای تاریخی مختلف ایران مورد بررسی دقیق قرار میدهد.
او نویسندهای بود که تا آخرین لحظات عمرش، به رسالت خود که نوشتن بود پایبند بود. به گفتهی حسن کامشاد دوست صمیمیاش، دلیل پیشرفت بیماریاش کار کشیدن از خود، نوشتن «ارمغان مور» با دستهای لرزان بود و به قول حسن کامشاد «بدرود شاهرخ بود با شاهنامه و فردوسی».
آخرین وصیتش نوشتن کتابی دربارهی مادرش و مرتضی کیوان بود که کتاب مرتضی کیوان قبل از مرگش تمام شد و «سوگ مادر» به کوشش حسن کامشاد از بین دستنویسهای شاهرخ مسکوب، پس از مرگ او منتشر شد.
برای آشنایی بیشتر با مسکوب و آثارش «زمان در من میوزد» کاری از بیبیسی فارسی را ببینید.
#شاهرخ_مسکوب
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
#یادکرد
انتخاب و متن: گروه ادبی پیرنگ
بیست و سوم فروردین ماه، سالمرگ شاهرخ مسکوب (۱۳۸۴-۱۳۰۴)، نویسنده، مترجم، جستارنویس و پژوهشگر ایرانی است.
روی سنگ قبر شاهرخ مسکوب نوشته شده است: «فرهنگ ایران وطن من است.»
گویی او با نوشتن زنده بود. تبعید اجباری هم باعث نشد او لحظهای از فکر و نوشتن به زبان فارسی باز بماند.
«ایرانی بودن با همهی مصیبتها به زبان فارسیاش میارزد. من در یادداشتهایم آرزوی زبانی را میکنم که وقتی از کوه صحبت میکند به سختی کوه باشد و وقتی از جان یا روح... از سَبُکی به دست نتواند آمد».
کتاب «هویت ایرانی و زبان فارسی» ادای دین او است به زبان فارسی که در آن احساس ملی را مورد واکاوی قرار داده و ارتباط آن با زبان فارسی را در دورههای تاریخی مختلف ایران مورد بررسی دقیق قرار میدهد.
«ما ملیت یا شاید بهتر باشد بگوئیم هویت ملی، «ایرانیت» خودمان را از برکت زبان و در جانپناه زبان فارسی نگه داشتیم. علیرغم پراکندگی سیاسی در واحدهای جغرافیائی متعدد و فرمانروائی عرب، ایرانی و ترک، ایران و به ویژه خراسان آن روزگار از جهتی بیشباهت به یونان باستان یا به آلمان و ایتالیا تا نیمهٔ دوم قرن نوزدهم نبود. در همهٔ این کشورها يک قوم و يک ملت با زبان و فرهنگی مشترک، نوعی فرهنگ یکپارچه توأم با اختلاف در حکومت وجود داشت.
وحدت فرهنگی بدون وحدت سیاسی یگانگی در ریشه و پراکندگی در شاخ و برگ.»
او نویسندهای بود که تا آخرین لحظات عمرش، به رسالت خود که نوشتن بود پایبند بود. به گفتهی حسن کامشاد دوست صمیمیاش، دلیل پیشرفت بیماریاش کار کشیدن از خود، نوشتن «ارمغان مور» با دستهای لرزان بود و به قول حسن کامشاد «بدرود شاهرخ بود با شاهنامه و فردوسی».
آخرین وصیتش نوشتن کتابی دربارهی مادرش و مرتضی کیوان بود که کتاب مرتضی کیوان قبل از مرگش تمام شد و «سوگ مادر» به کوشش حسن کامشاد از بین دستنویسهای شاهرخ مسکوب، پس از مرگ او منتشر شد.
برای آشنایی بیشتر با مسکوب و آثارش «زمان در من میوزد» کاری از بیبیسی فارسی را ببینید.
#شاهرخ_مسکوب
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
Reposted from:
پیرنگ | Peyrang

15.03.202516:41
.
#یادکرد
یادکرد هوشنگ گلشیری در سالروز تولدش
انتخاب و توضیح: #حدیث_خیرآبادی
«مترسكي با چهرهای سفيد و دو دست چوبی، كه دو پرنده به آن آويزان است، در كشتزار است...»
این جمله را بهعنوانِ سطر آغازین خلاصهی داستان فیلم «سایههای بلند باد» آوردهاند. فیلمی سمبولیک و در زمانهی خود ساختارشکن، پرسشگر و پیشرو، بر اساس فیلمنامهای اقتباسی از داستان «معصوم اول» هوشنگ گلشیری.
بهمن فرمانآرا، پس از آنکه فیلم «شازده احتجاب» را با اقتباس از داستان معروف گلشیری ساخت، تصمیم گرفت فیلم دیگری در همکاری با این نویسنده بسازد.
گلشیری به همراه فرمانآرا، نزدیک به دو سال بر روی «معصوم اول» کار کردند تا این داستان هفت هشت صفحهای، تبدیل به ۲۵ صفحه شد. سپس فرمانآرا با نگارش فیلمنامهای ۸۵ صفحهای، فیلم «سایههای بلند باد» را از روی آن ساخت.
فرمانآرا میگوید: «بعد از «شازده احتجاب» تصمیم گرفتم فیلم قاجاری و مستقیما سیاسی نسازم... در آن زمان هوشنگ به تهران آمده بود و در خیابان «خوش» زندگی میکرد و همزمان روی متن کار میکردیم. شانس من این بود که ما اختلاف نظر آنچنانی نداشتیم و برای من گستردگی و زیبایی ده مثل یک اجتماع بدوی که در حال شکل گرفتن است، اهمیت داشت. در این مکالمه که ۲ سال طول کشید، هسته اصلی داستان را گسترش دادیم تا به متنی رسیدیم که ابتدا و میانه و آخر داشت و بعد در سناریوی ۸۵ صفحهای چند چیز را به آن اضافه کردم. ضمن اینکه سعی کردیم وجه سمبلیک فیلم را حفظ کنیم. هر زمان که نمیتوانیم مستقیم صحبت کنیم، سراغ استعاره میرویم. کار من به عنوان فیلمساز این است که سنگی در آب بیندازم و موج ایجاد کنم؛ اینکه این امواج دایرهای تا کجا میروند در اختیار من نیست. کار من نهایتا ایجاد پرسش است.»
بنا به گفتهی فرمانآرا، فیلمبرداری این فیلم در روستایی به نام هنجن در سر راه نطنز و ابیانه، از اول اسفند ۵۶ شروع شد و در ۱۵ فروردین ۵۷ به اتمام رسید.
«در درهای که ابیانه آخرین ده است، ده هنجن اولی بود که همانجا کار کردیم. صرفا به این دلیل که یک قلعه داشت، قلعهای که سمبل حکومتی بود... یک چیزهایی را از ابیانه گرفتم؛ ...آنها مراسمی در شب سال نو دارند که همه لباس نو میپوشند. میروند صحرا و مینشینند و منتظر دمیدن اولین خورشید سال نو میشوند. از هزاران سال پیش اینگونه بوده و من این را به عنوان شروع فیلم «سایههای بلند باد» انتخاب کردم.»
کارهای فنی فیلم تا شهریورماه ۵۷ طول کشید و بعد تلاشی برای گرفتن پروانهی نمایش فیلم را شروع کردند که هرگز به سرانجام نرسید. فیلم همچنان روی دست ماند و تنها جایی که به نمایش درآمد، فستیوال کن بود. به نظر میرسد برداشتهای سیاسی از فیلم و این تعبیر که مترسک نماد حکومت دیکتاتوریست که با ایجاد رعب و وحشت در دل مردم، به بقای خود ادامه میدهد، باعث عدم صدور مجوز نمایش شده باشد.
«آنونسی برای فیلم تهیه کرده بودیم که در آن سرودهای اوستا با سکانسهای مختلف فیلم ترکیب شده بود و همین آنونس باعث شد که بیایند و نگاتیوهای فیلم را ببرند. اما دوستانی در لابراتوار داشتیم و شبانه یک نگاتیو از فیلم کپی کردیم که به مدت ۱۱ سال زیر تخت مادر یکی از دوستانم پنهان شد و نگهداری در چنین شرایطی باعث شد بسیاری از رنگهای فیلم را از دست بدهیم. هزینه کردم تا یک کپی از «سایههای بلند باد» باقی بماند.»
بعد از انقلاب، به فیلم پروانهی نمایش الف دادند اما تنها سه روز توسط حکومت تاب آورده شد و خیلی زود، مغایر با معتقدات اسلامی تشخیص داده شد و دستور به توقیف دوبارهاش دادند.
در نهایت، فیلم «سایههای بلند باد» که پیش و پس از انقلاب به اکران عمومی در نیامده بود، بیستوششم آذرماه ۱۳۹۷ در خانهی هنرمندان ایران با حضور بهمن فرمانآرا به نمایش محدود درآمد.
به مناسبت تولد هوشنگ گلشیری، تکههایی از این فیلم را میبینیم.
#هوشنگ_گلشیری
@peyrang_dastan
#یادکرد
یادکرد هوشنگ گلشیری در سالروز تولدش
انتخاب و توضیح: #حدیث_خیرآبادی
«مترسكي با چهرهای سفيد و دو دست چوبی، كه دو پرنده به آن آويزان است، در كشتزار است...»
این جمله را بهعنوانِ سطر آغازین خلاصهی داستان فیلم «سایههای بلند باد» آوردهاند. فیلمی سمبولیک و در زمانهی خود ساختارشکن، پرسشگر و پیشرو، بر اساس فیلمنامهای اقتباسی از داستان «معصوم اول» هوشنگ گلشیری.
بهمن فرمانآرا، پس از آنکه فیلم «شازده احتجاب» را با اقتباس از داستان معروف گلشیری ساخت، تصمیم گرفت فیلم دیگری در همکاری با این نویسنده بسازد.
گلشیری به همراه فرمانآرا، نزدیک به دو سال بر روی «معصوم اول» کار کردند تا این داستان هفت هشت صفحهای، تبدیل به ۲۵ صفحه شد. سپس فرمانآرا با نگارش فیلمنامهای ۸۵ صفحهای، فیلم «سایههای بلند باد» را از روی آن ساخت.
فرمانآرا میگوید: «بعد از «شازده احتجاب» تصمیم گرفتم فیلم قاجاری و مستقیما سیاسی نسازم... در آن زمان هوشنگ به تهران آمده بود و در خیابان «خوش» زندگی میکرد و همزمان روی متن کار میکردیم. شانس من این بود که ما اختلاف نظر آنچنانی نداشتیم و برای من گستردگی و زیبایی ده مثل یک اجتماع بدوی که در حال شکل گرفتن است، اهمیت داشت. در این مکالمه که ۲ سال طول کشید، هسته اصلی داستان را گسترش دادیم تا به متنی رسیدیم که ابتدا و میانه و آخر داشت و بعد در سناریوی ۸۵ صفحهای چند چیز را به آن اضافه کردم. ضمن اینکه سعی کردیم وجه سمبلیک فیلم را حفظ کنیم. هر زمان که نمیتوانیم مستقیم صحبت کنیم، سراغ استعاره میرویم. کار من به عنوان فیلمساز این است که سنگی در آب بیندازم و موج ایجاد کنم؛ اینکه این امواج دایرهای تا کجا میروند در اختیار من نیست. کار من نهایتا ایجاد پرسش است.»
بنا به گفتهی فرمانآرا، فیلمبرداری این فیلم در روستایی به نام هنجن در سر راه نطنز و ابیانه، از اول اسفند ۵۶ شروع شد و در ۱۵ فروردین ۵۷ به اتمام رسید.
«در درهای که ابیانه آخرین ده است، ده هنجن اولی بود که همانجا کار کردیم. صرفا به این دلیل که یک قلعه داشت، قلعهای که سمبل حکومتی بود... یک چیزهایی را از ابیانه گرفتم؛ ...آنها مراسمی در شب سال نو دارند که همه لباس نو میپوشند. میروند صحرا و مینشینند و منتظر دمیدن اولین خورشید سال نو میشوند. از هزاران سال پیش اینگونه بوده و من این را به عنوان شروع فیلم «سایههای بلند باد» انتخاب کردم.»
کارهای فنی فیلم تا شهریورماه ۵۷ طول کشید و بعد تلاشی برای گرفتن پروانهی نمایش فیلم را شروع کردند که هرگز به سرانجام نرسید. فیلم همچنان روی دست ماند و تنها جایی که به نمایش درآمد، فستیوال کن بود. به نظر میرسد برداشتهای سیاسی از فیلم و این تعبیر که مترسک نماد حکومت دیکتاتوریست که با ایجاد رعب و وحشت در دل مردم، به بقای خود ادامه میدهد، باعث عدم صدور مجوز نمایش شده باشد.
«آنونسی برای فیلم تهیه کرده بودیم که در آن سرودهای اوستا با سکانسهای مختلف فیلم ترکیب شده بود و همین آنونس باعث شد که بیایند و نگاتیوهای فیلم را ببرند. اما دوستانی در لابراتوار داشتیم و شبانه یک نگاتیو از فیلم کپی کردیم که به مدت ۱۱ سال زیر تخت مادر یکی از دوستانم پنهان شد و نگهداری در چنین شرایطی باعث شد بسیاری از رنگهای فیلم را از دست بدهیم. هزینه کردم تا یک کپی از «سایههای بلند باد» باقی بماند.»
بعد از انقلاب، به فیلم پروانهی نمایش الف دادند اما تنها سه روز توسط حکومت تاب آورده شد و خیلی زود، مغایر با معتقدات اسلامی تشخیص داده شد و دستور به توقیف دوبارهاش دادند.
در نهایت، فیلم «سایههای بلند باد» که پیش و پس از انقلاب به اکران عمومی در نیامده بود، بیستوششم آذرماه ۱۳۹۷ در خانهی هنرمندان ایران با حضور بهمن فرمانآرا به نمایش محدود درآمد.
به مناسبت تولد هوشنگ گلشیری، تکههایی از این فیلم را میبینیم.
#هوشنگ_گلشیری
@peyrang_dastan
Reposted from:
پیرنگ | Peyrang

17.02.202503:45
.
#یادکرد
یادکرد صادق هدایت در سالروز تولدش
گزینش: گروه ادبی پیرنگ
۲۸ بهمن ماه مصادف با سالروز تولد صادق هدایت نویسنده و مترجم
مشهور ایرانی است.
صادق هدایت بچهی محبوب خانواده بود. محمودخان برادر بزرگترش، کودکی او را اینطور تعریف میکند:
«صادق در تمام دورهی طفولیت مایهی سرگرمی بزرگ و کوچک اهل خانه بود. من شش سالم بود که او متولد شد.
تولد او در تهران و در یکی از خانههایی که در تصرف مشیرالدوله بود اتفاق افتاد. رنگ سفید او، موهای طلایی او، چشمان آبیرنگ، تپل و زیبا بود. او پس از دو برادر و دو خواهر به دنیا آمده بود. وجود او همهی نفاقهای کودکانهی ما را از بین برد. او شد مرکز دایرهی ما. بچه که بود مدام بلبلزبانی میکرد، اما هر چه بزرگ و بزرگتر میشد به سکوت راغبتر میگشت. هر وقت گوشهای کز میکرد و غمگین مینشست، ما حدس میزدیم که حتماً کسی به گربه و یا سگی آزار رسانده و به سوی آنها سنگ پرت کرده است. قلب کوچک او بار محبت همهی حیوانات بود.»
پادکست «چنین شد» در چهار قسمت جامع به سیر زندگی و آثار صادق هدایت پرداخته است.
• شنیدن بخش اول
• شنیدن بخش دوم
• شنیدن بخش سوم
• شنیدن بخش چهارم
#صادق_هدایت
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
#یادکرد
یادکرد صادق هدایت در سالروز تولدش
گزینش: گروه ادبی پیرنگ
۲۸ بهمن ماه مصادف با سالروز تولد صادق هدایت نویسنده و مترجم
مشهور ایرانی است.
صادق هدایت بچهی محبوب خانواده بود. محمودخان برادر بزرگترش، کودکی او را اینطور تعریف میکند:
«صادق در تمام دورهی طفولیت مایهی سرگرمی بزرگ و کوچک اهل خانه بود. من شش سالم بود که او متولد شد.
تولد او در تهران و در یکی از خانههایی که در تصرف مشیرالدوله بود اتفاق افتاد. رنگ سفید او، موهای طلایی او، چشمان آبیرنگ، تپل و زیبا بود. او پس از دو برادر و دو خواهر به دنیا آمده بود. وجود او همهی نفاقهای کودکانهی ما را از بین برد. او شد مرکز دایرهی ما. بچه که بود مدام بلبلزبانی میکرد، اما هر چه بزرگ و بزرگتر میشد به سکوت راغبتر میگشت. هر وقت گوشهای کز میکرد و غمگین مینشست، ما حدس میزدیم که حتماً کسی به گربه و یا سگی آزار رسانده و به سوی آنها سنگ پرت کرده است. قلب کوچک او بار محبت همهی حیوانات بود.»
پادکست «چنین شد» در چهار قسمت جامع به سیر زندگی و آثار صادق هدایت پرداخته است.
• شنیدن بخش اول
• شنیدن بخش دوم
• شنیدن بخش سوم
• شنیدن بخش چهارم
#صادق_هدایت
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
Reposted from:
پیرنگ | Peyrang

14.04.202516:38
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو
معرفی و یادداشتی دربارهی رمان «روزگار سخت»؛ ماریو بارگاس یوسا
نویسنده: شقایق بشیرزاده
یوسا در بیشتر آثارش، داستانی از زیرساختهای سیاست نظامهای دیکتاتوری روایت میکند؛ اما نوع روایت او به گونهای نظاممند و باورپذیر است که خواننده را با خودش همراه میکند. او همیشه در مصاحبههایش به این نکته اشاره کرده که سرزمین مادری او نهتنها پرو، بلکه تمام کشورهای آمریکای لاتین است. و در هر کتابش تلاشی کرده است برای شناساندن بخشی از این قاره به جهانیان. سرزمینهایی لبریز از جنجالها بر سر قدرت که به لطف دیکتاتورها مردمانشان اسیر در فقر و جهل ماندهاند. یوسا در کتاب آخر خود «روزگار سخت» به سراغ کشوری دیگر از آمریکای لاتین رفته است؛ گواتمالا.
«روزگار سخت» آخرین اثر یوسا است که در سال ۲۰۱۹ منتشر گردید و به سرعت در سراسر جهان ترجمه و خوانده شد. رمانی رئالیستی از وقایع تاریخی و سیاسی کشور گواتمالا مابین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۷. در گواتمالا، سال ۱۹۵۴ کودتایی نظامی توسط کارلوس کاستیلو آرماس انجام و توسط ایالات متحده از طریق سازمان اطلاعات سیا پشتیبانی شد، و آرماس موفق گردید که دولت خاکوبو آربنس را سرنگون کند. این اقدام خشونتآمیز و نظامی که با همکاری جمهوری دومینیکن، شرکت یونایتد فروت و سیا شکل گرفت، واقعیت موجود را از طریق رسانهها به گونهای برعکس جلوه داد تا مردم گواتمالا را نیز با خود همراه سازد. اتفاقی که با تمام سادگیاش سرنوشتی بزرگ برای مردم آن کشور رقم زد. سرنوشتی که منجر به عدم توسعهی آمریکای لاتین گشت. اتهامی از سوی دولت آیزنهاور علیه دولت آربنس برای گسترش کمونیسم شوروی در قارهی آمریکای جنوبی و خطری که آمریکای مرکزی و شمالی را نیز تهدید میکرد. «روزگار سخت» به شرح حقایقی پنهان از آنچه بر دولت گواتمالا رفته است میپردازد.
متن کامل این یادداشت را میتوانید در گاهنامهی شماره دو - ویژهی آمریکای لاتین بخوانید.
خرید از طریق لینک زیر:
فروشگاه پیرنگ
#آمریکای_لاتین
#شقایق_بشیرزاده
#ماریو_بارگاس_یوسا
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو
معرفی و یادداشتی دربارهی رمان «روزگار سخت»؛ ماریو بارگاس یوسا
نویسنده: شقایق بشیرزاده
یوسا در بیشتر آثارش، داستانی از زیرساختهای سیاست نظامهای دیکتاتوری روایت میکند؛ اما نوع روایت او به گونهای نظاممند و باورپذیر است که خواننده را با خودش همراه میکند. او همیشه در مصاحبههایش به این نکته اشاره کرده که سرزمین مادری او نهتنها پرو، بلکه تمام کشورهای آمریکای لاتین است. و در هر کتابش تلاشی کرده است برای شناساندن بخشی از این قاره به جهانیان. سرزمینهایی لبریز از جنجالها بر سر قدرت که به لطف دیکتاتورها مردمانشان اسیر در فقر و جهل ماندهاند. یوسا در کتاب آخر خود «روزگار سخت» به سراغ کشوری دیگر از آمریکای لاتین رفته است؛ گواتمالا.
«روزگار سخت» آخرین اثر یوسا است که در سال ۲۰۱۹ منتشر گردید و به سرعت در سراسر جهان ترجمه و خوانده شد. رمانی رئالیستی از وقایع تاریخی و سیاسی کشور گواتمالا مابین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۷. در گواتمالا، سال ۱۹۵۴ کودتایی نظامی توسط کارلوس کاستیلو آرماس انجام و توسط ایالات متحده از طریق سازمان اطلاعات سیا پشتیبانی شد، و آرماس موفق گردید که دولت خاکوبو آربنس را سرنگون کند. این اقدام خشونتآمیز و نظامی که با همکاری جمهوری دومینیکن، شرکت یونایتد فروت و سیا شکل گرفت، واقعیت موجود را از طریق رسانهها به گونهای برعکس جلوه داد تا مردم گواتمالا را نیز با خود همراه سازد. اتفاقی که با تمام سادگیاش سرنوشتی بزرگ برای مردم آن کشور رقم زد. سرنوشتی که منجر به عدم توسعهی آمریکای لاتین گشت. اتهامی از سوی دولت آیزنهاور علیه دولت آربنس برای گسترش کمونیسم شوروی در قارهی آمریکای جنوبی و خطری که آمریکای مرکزی و شمالی را نیز تهدید میکرد. «روزگار سخت» به شرح حقایقی پنهان از آنچه بر دولت گواتمالا رفته است میپردازد.
متن کامل این یادداشت را میتوانید در گاهنامهی شماره دو - ویژهی آمریکای لاتین بخوانید.
خرید از طریق لینک زیر:
فروشگاه پیرنگ
#آمریکای_لاتین
#شقایق_بشیرزاده
#ماریو_بارگاس_یوسا
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
20.03.202509:15
.
#بهارانه
حکایتِ نو شدنِ زمین و ماهرو
حکایت شب اول بهار که به اینجا رسید باد نازکِ گرمی نشست بر مهرههای پشت شهرزاد که گیسِ بافته از شانه به شانهای دیگر داد و گفت: ای ملک جوانبخت سالی گذشت و در آن دیار مردمان چشم چرخاندند و از پسِ سیاهیها و سیاههها که با خود به اینجا و آنجا میکشاندند، به ناگاه شاخسار درختان را دیدند با لؤلؤهای درخشان بر گوش و کنار و بلنداشان. خواستند دست پیش برند که از آنِ خود کنند، ماهرویی با دامنِ آویخته سبز، نشسته بر کشیدهبلندشاخهای، انگار بر نیای بدمد چیزی گفت شبیهِ اینکه؛ چند قصهی دیگر تاب آورید که نیکوتر حکایتی در پیش است و بهار میداند راه و رسمِ روایت را و این نوگلها، این یکییکیهای سبزِ درخشان چهها که نخواهند نشاند به دامانِ دستهاتان. همراه بهار شوید و دل بدهید به این سبزِ تازه که اینطور دامنِ دشت و دمن را پوشانده به مهربانیای که بشارت میدهد؛ پس از آن سالی خواهد آمد که...
چون قصه بدینجا رسید، بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فروبست.
سال نو مبارک.
تحریریهی گروه ادبی پیرنگ
#گروه_ادبی_پیرنگ
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
نقاشی از: ژازه تباتبایی
#بهارانه
حکایتِ نو شدنِ زمین و ماهرو
حکایت شب اول بهار که به اینجا رسید باد نازکِ گرمی نشست بر مهرههای پشت شهرزاد که گیسِ بافته از شانه به شانهای دیگر داد و گفت: ای ملک جوانبخت سالی گذشت و در آن دیار مردمان چشم چرخاندند و از پسِ سیاهیها و سیاههها که با خود به اینجا و آنجا میکشاندند، به ناگاه شاخسار درختان را دیدند با لؤلؤهای درخشان بر گوش و کنار و بلنداشان. خواستند دست پیش برند که از آنِ خود کنند، ماهرویی با دامنِ آویخته سبز، نشسته بر کشیدهبلندشاخهای، انگار بر نیای بدمد چیزی گفت شبیهِ اینکه؛ چند قصهی دیگر تاب آورید که نیکوتر حکایتی در پیش است و بهار میداند راه و رسمِ روایت را و این نوگلها، این یکییکیهای سبزِ درخشان چهها که نخواهند نشاند به دامانِ دستهاتان. همراه بهار شوید و دل بدهید به این سبزِ تازه که اینطور دامنِ دشت و دمن را پوشانده به مهربانیای که بشارت میدهد؛ پس از آن سالی خواهد آمد که...
چون قصه بدینجا رسید، بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فروبست.
سال نو مبارک.
تحریریهی گروه ادبی پیرنگ
#گروه_ادبی_پیرنگ
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
نقاشی از: ژازه تباتبایی
Reposted from:
پیرنگ | Peyrang



08.03.202505:22
#پاراگراف
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan


14.04.202506:31
.
#خبر
ماریو بارگاس یوسا، نویسندهی اسپانیاییزبان متولد پرو و برندهی جایزهی نوبل سال ۲۰۱۰ درگذشت. او معتقد بود که هنر نوعی دانش است و به انسان توانايی فهم اين دنيا را همانگونه كه هست، میدهد.
«من فكر میكنم يكی از شگفتیهای هنر اين است كه شما را قادر به بيان واضح آن چیزهایی میکند که احتمالی، گيجكننده و منبع احساس ترس وحشتناك است. ولی وقتی میبينيد که هنر به آن شكل میدهد و آن را انتقالپذير میكند چقدر شگفتانگيز است! بيشتر مواقع نمیدانيد آن شور و هيجان، آن روحيات... از كجا میآيند. شخصی كه از اين روحيات رنج میبرد، قابليت توصيف عميق آنها را ندارد و من معتقدم كه اين وقتی روشن میشود كه ادبيات و هنر به شما اجازه میدهند تا عقب بايستيد و ارزش زندگی را با تمام احساساتتان، غريزههایتان و بصيرتتان درك كنيد. فكر میكنم اين يكی از نقشهای اصلی هنر است: شرح عميقترين، بيشترين راز درون ما.»
#ماریو_بارگاس_یوسا
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
#خبر
ماریو بارگاس یوسا، نویسندهی اسپانیاییزبان متولد پرو و برندهی جایزهی نوبل سال ۲۰۱۰ درگذشت. او معتقد بود که هنر نوعی دانش است و به انسان توانايی فهم اين دنيا را همانگونه كه هست، میدهد.
«من فكر میكنم يكی از شگفتیهای هنر اين است كه شما را قادر به بيان واضح آن چیزهایی میکند که احتمالی، گيجكننده و منبع احساس ترس وحشتناك است. ولی وقتی میبينيد که هنر به آن شكل میدهد و آن را انتقالپذير میكند چقدر شگفتانگيز است! بيشتر مواقع نمیدانيد آن شور و هيجان، آن روحيات... از كجا میآيند. شخصی كه از اين روحيات رنج میبرد، قابليت توصيف عميق آنها را ندارد و من معتقدم كه اين وقتی روشن میشود كه ادبيات و هنر به شما اجازه میدهند تا عقب بايستيد و ارزش زندگی را با تمام احساساتتان، غريزههایتان و بصيرتتان درك كنيد. فكر میكنم اين يكی از نقشهای اصلی هنر است: شرح عميقترين، بيشترين راز درون ما.»
#ماریو_بارگاس_یوسا
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
Reposted from:
پیرنگ | Peyrang



20.03.202501:56
•
عید نوروز مبارک.
«گروه ادبی پیرنگ»
@peyrang_dastan
طراح: حدیث خیرآبادی
عید نوروز مبارک.
«گروه ادبی پیرنگ»
@peyrang_dastan
طراح: حدیث خیرآبادی
08.03.202505:04
.
#برشی_از_کتاب
همیشه سعی میکردم خوشاندام باشم. اغلب بهم میگفتن: «خدایا، چقدر تمیز و خوشگله! نمیشه باور کرد جبهه بوده!» خیلی از این میترسیدم که وقتی منو بکشن، با قیافه و سر و وضعی زشت رو زمین بیفتم. من دخترهای زیادی رو دیدم که کشته شده بودند... توی لجن، توی آب... خب... راستش... نمیخواستم اینطوری بمیرم... شده بود مثلاً موقع بمبارون قایم میشدم و به این فکر میکردم که هر جور میخوان بکشن منو، فقط صورتم رو با دست میپوشوندم تا آسیب نبینه. فکر میکنم همهی دخترهای ما اینطور فکر میکردند. اما مردها بهمون میخندیدند. برای مردها این چیزها خندهدار بود. میگفتن اینها به مرگ فکر نمیکنن، به چیزهای احمقانه فکر میکنن، راجع به چیزهای احمقانهی زنانه...
#جنگ_چهره_زنانه_ندارد
مصاحبهی مستندی از زنان حاضر در جنگ جهانی دوم
نوشتهی #سوتلانا_آلکساندرونا_آلکسویچ
ترجمهی #عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه
#هشت_مارس
#روز_جهانی_زن
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
#برشی_از_کتاب
همیشه سعی میکردم خوشاندام باشم. اغلب بهم میگفتن: «خدایا، چقدر تمیز و خوشگله! نمیشه باور کرد جبهه بوده!» خیلی از این میترسیدم که وقتی منو بکشن، با قیافه و سر و وضعی زشت رو زمین بیفتم. من دخترهای زیادی رو دیدم که کشته شده بودند... توی لجن، توی آب... خب... راستش... نمیخواستم اینطوری بمیرم... شده بود مثلاً موقع بمبارون قایم میشدم و به این فکر میکردم که هر جور میخوان بکشن منو، فقط صورتم رو با دست میپوشوندم تا آسیب نبینه. فکر میکنم همهی دخترهای ما اینطور فکر میکردند. اما مردها بهمون میخندیدند. برای مردها این چیزها خندهدار بود. میگفتن اینها به مرگ فکر نمیکنن، به چیزهای احمقانه فکر میکنن، راجع به چیزهای احمقانهی زنانه...
#جنگ_چهره_زنانه_ندارد
مصاحبهی مستندی از زنان حاضر در جنگ جهانی دوم
نوشتهی #سوتلانا_آلکساندرونا_آلکسویچ
ترجمهی #عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه
#هشت_مارس
#روز_جهانی_زن
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
12.04.202517:02
.
#ویدئو
انتخاب: گروه ادبی پیرنگ
«اساساً من فکر میکنم که کار نوشتن، رفتن در تاریکی است. کشف ندانستههاست نه به معنای دانستن. یعنی آگاهشدن به ندانستنها. شما هیچ نویسندهی بزرگی را پیدا نمیکنید که بیاید و به شما بگوید که من این را کشف کردم و دانستم و این حقیقت است. بهمحض اینکه گفت حقیقت است، آن حقیقت بدل به ایدئولوژی میشود و به مفت نمیارزد. راندن در شب تاریک است نوشتن.»
منبع: مستند «زمان در من میوزد» از بیبیسی فارسی
#شاهرخ_مسکوب
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
#ویدئو
انتخاب: گروه ادبی پیرنگ
«اساساً من فکر میکنم که کار نوشتن، رفتن در تاریکی است. کشف ندانستههاست نه به معنای دانستن. یعنی آگاهشدن به ندانستنها. شما هیچ نویسندهی بزرگی را پیدا نمیکنید که بیاید و به شما بگوید که من این را کشف کردم و دانستم و این حقیقت است. بهمحض اینکه گفت حقیقت است، آن حقیقت بدل به ایدئولوژی میشود و به مفت نمیارزد. راندن در شب تاریک است نوشتن.»
منبع: مستند «زمان در من میوزد» از بیبیسی فارسی
#شاهرخ_مسکوب
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
15.03.202517:32
انفجار بزرگ
نوشتهی هوشنگ گلشیری
با صدای نویسنده
از مجموعه داستان «نیمهی تاریک ماه»
مدت: ۲۷ دقیقه
#داستان_صوتی
#داستان_کوتاه
#هوشنگ_گلشیری
#نیمه_تاریک_ماه
@peyrang_dastan
نوشتهی هوشنگ گلشیری
با صدای نویسنده
از مجموعه داستان «نیمهی تاریک ماه»
مدت: ۲۷ دقیقه
#داستان_صوتی
#داستان_کوتاه
#هوشنگ_گلشیری
#نیمه_تاریک_ماه
@peyrang_dastan
Reposted from:
پیرنگ | Peyrang

17.02.202505:55
.
#درباره_نویسنده
#یادکرد
صادق هدایت؛ فیلی در تاریکی
#عطیه_رادمنش_احسنی
صادق هدایت در ذات نویسندهای است مهاجر. نویسندهای که چه در سالهای اقامتاش در ایران و چه خارج از ایران، هرگز از تنگنظری و نادیدهشدن توسط سران فرهنگی کشور، در امان نبود. آزردگی او از نادیدهشدن و نافهمیدهشدن، همیشه او را وادار به رفتن کرد.
صادق هدایت، در تمام دورههای سیاسی ایران ـ چه در زمان حیات و چه بعد از مرگاش ـ گرفتار کجفهمی و سانسور دولتمردان بوده است. با وجود این که او در فضای خیالی و وهمانگیز خود مینوشت و هیچگاه بهطور مستقیم سراغ مفاهیمی چون ثبتِ واقعیتهای تاریخی و اجتماعی نرفت؛ ولی در عین حال واقعگرایانهترین آثار از وضعیت جامعهی ایرانی متعلق به صادق هدایت است. واقعگرایانه در اینجا نه به معنای مکتب و سبک ادبی، بلکه بیشتر به عنوان امری خلاقانه و زیباییشناسانه در پیوند مفاهیم سمبولیک و دنیاهای درونی و ذهنی انسان معاصر در مواجهه با مفهوم زندگی و مرگ. تصویری که تنها با زبان استعاره و تمثیل میتوان به وضوح درستی از آن رسید.
او در اغلب آثارش محتوا را به خدمت ساختار اثر و روایت قصه درمیآورد و هیچگاه درگیر احساسات شخصی خود به عنوان نظرات نویسنده، نمیشود. آثار او را میتوان در زمرهی بهترین نمونههای حذف نویسنده به حساب آورد. داستانهای هدایت پر از تجربه و خلاقیت است. مملو از تصاویر ذهنی عجیبی که انگار بازگو کنندهی خوابهای خواننده است ـ دنیای پنهان خواننده. بنابراین در هر خوانش دوباره، مثل کشف جدیدی است برای خوانندهی جستجوگر.
در بسیاری از داستانهای هدایت، دغدغهی اصلی او فقر و نکبت است. ولی فقری که او تصویر میکند، بازتابی از واقعیت نیست، خود واقعیت است. برای همین، گاهی آثار داستانی او، بسیار خشن و حتا خیالی به نظر میرسند. هدایت هوشمندانه به گونهای مینویسد، که هیچ سرانجام و روایت مشخصی را بازگو نکند، درست مثل زندگی ـ درهم و آشفته.
ادامهی یادداشت از طریق لینک زیر در سایت پیرنگ در دسترس است:
https://www.peyrang.org/247/صادق-هدایت؛-فیلی-در-تاریکی/
#صادق_هدایت
#ادبیات_مهاجرت
@peyrang_dastan
#درباره_نویسنده
#یادکرد
صادق هدایت؛ فیلی در تاریکی
#عطیه_رادمنش_احسنی
صادق هدایت در ذات نویسندهای است مهاجر. نویسندهای که چه در سالهای اقامتاش در ایران و چه خارج از ایران، هرگز از تنگنظری و نادیدهشدن توسط سران فرهنگی کشور، در امان نبود. آزردگی او از نادیدهشدن و نافهمیدهشدن، همیشه او را وادار به رفتن کرد.
صادق هدایت، در تمام دورههای سیاسی ایران ـ چه در زمان حیات و چه بعد از مرگاش ـ گرفتار کجفهمی و سانسور دولتمردان بوده است. با وجود این که او در فضای خیالی و وهمانگیز خود مینوشت و هیچگاه بهطور مستقیم سراغ مفاهیمی چون ثبتِ واقعیتهای تاریخی و اجتماعی نرفت؛ ولی در عین حال واقعگرایانهترین آثار از وضعیت جامعهی ایرانی متعلق به صادق هدایت است. واقعگرایانه در اینجا نه به معنای مکتب و سبک ادبی، بلکه بیشتر به عنوان امری خلاقانه و زیباییشناسانه در پیوند مفاهیم سمبولیک و دنیاهای درونی و ذهنی انسان معاصر در مواجهه با مفهوم زندگی و مرگ. تصویری که تنها با زبان استعاره و تمثیل میتوان به وضوح درستی از آن رسید.
او در اغلب آثارش محتوا را به خدمت ساختار اثر و روایت قصه درمیآورد و هیچگاه درگیر احساسات شخصی خود به عنوان نظرات نویسنده، نمیشود. آثار او را میتوان در زمرهی بهترین نمونههای حذف نویسنده به حساب آورد. داستانهای هدایت پر از تجربه و خلاقیت است. مملو از تصاویر ذهنی عجیبی که انگار بازگو کنندهی خوابهای خواننده است ـ دنیای پنهان خواننده. بنابراین در هر خوانش دوباره، مثل کشف جدیدی است برای خوانندهی جستجوگر.
در بسیاری از داستانهای هدایت، دغدغهی اصلی او فقر و نکبت است. ولی فقری که او تصویر میکند، بازتابی از واقعیت نیست، خود واقعیت است. برای همین، گاهی آثار داستانی او، بسیار خشن و حتا خیالی به نظر میرسند. هدایت هوشمندانه به گونهای مینویسد، که هیچ سرانجام و روایت مشخصی را بازگو نکند، درست مثل زندگی ـ درهم و آشفته.
ادامهی یادداشت از طریق لینک زیر در سایت پیرنگ در دسترس است:
https://www.peyrang.org/247/صادق-هدایت؛-فیلی-در-تاریکی/
#صادق_هدایت
#ادبیات_مهاجرت
@peyrang_dastan
Shown 1 - 13 of 13
Log in to unlock more functionality.