Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
ТУ
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
ТУ
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
𝗰𝗮𝗳𝘂𝗻𝗲 avatar

𝗰𝗮𝗳𝘂𝗻𝗲

TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateSep 11, 2022
Added to TGlist
Oct 15, 2024

Records

23.01.202517:19
753Subscribers
31.01.202523:59
300Citation index
01.11.202423:59
48Average views per post
19.10.202423:59
11Average views per ad post
07.05.202516:26
0.00%ER
02.11.202423:59
5.31%ERR

Popular posts 𝗰𝗮𝗳𝘂𝗻𝗲

10.04.202520:24
Navy blue
14.04.202512:34
14.04.202512:28
Pin
عمقِ تاریکی‌ای که حتی نورِ ستارگان جرئت ورود به آن را نداشتند، و حالا، از دل آن تاریکی، منظومه‌ای نو زاده شده است. روح‌های مرده‌ی ستارگان، در منظومه‌ی خود ساخته، می‌درخشند. و هر بار که ستاره‌ای خاموش می‌شود، منظومه‌ی تازه‌اش، روح او را در قالب سیارکی کوچک به یادگار نگه می‌دارد.
اما؛ اندکی طول نکشید تا گرداب زمان، منظومه‌ را به گورستانِ ستارگان تبدیل کرد. ستارگان برای همیشه در‌این گورستان خاموش می‌شوند‌.
نجوای کهکشان، برای همیشه در سکوت می‌رود. و دیگر حتی نوری کوچک برای کمک به آنها، نمیآید‌.
پالس‌های خاموش ‌برای همیشه در خلأی بی‌انتها گم می‌شوند.
سیاه‌چاله‌ای که به خوابِ ابدی رفته بود؛ دوباره بیدار شده و خاکستر کیهانی را در، درون خود می‌کشد.
شاید این منظومه‌ی نابود شده، به معبد فراموشی تبدیل شود.
13.04.202515:16
13.04.202515:14
11.04.202518:41
11.04.202510:03
11.04.202510:02
Pin
Reposted from:
یغماے بوسہ avatar
یغماے بوسہ
11.04.202510:02
می دانم آشنای دیروز و غریبه ی امروزم ولی با همه ی غریبگی ام،هنوز آشنای هر روز رویایم هستی و این غریبگی برایم آشناست؛
میان همهمه باد های گیج بهاری خش خش یاد تو،زیر پاهای جانم شنیدنی است ولی چه قدر سخت است که مجبورم دست هایم را روی گوش هایم بگذارم تا نکند ضرباهنگ پای یادت،تنگ بلور قلب منتظرم را بلرزاند.
قدم میزنم در کوچه باغ های یادت و روی صندلی خاطره ها به نظاره ی افق های دور دست می نشینم.باد بهاری مرا یاد لحن یخ زده ی کلامت می اندازد و آن شب پر اصرار من و پر انکار تو!همان شب که بال بال میزدم برای تلاقی جرقه نگاهم باتو تا خرمن هر چه احساسم را به آتش بکشانی و در هوای نیاز خاکسترم کنی.آن شب که من پر پر میزدم تا با آرامش سکر آور نگاهت،آرامم کنی..ولی تو آن شب سنگ تر از همین صندلی سنگی شده بودی که رویش نشسته ام.انگار هر چه پنبه در دنیا بود در گوش تو جا شده بود که صدای تمنایم را نمی شنیدی.آن شب میخواستم تمام تنهایی هایم را با پونه ی آغوشت پیوند زنم و عطر مخملی هر چه عشق را به تن خسته جانم بپاشانم ولی تو آن شب با پیوند بیگانه بودی و حتی وقتی میخواستی با من از جدایی بگویی مثل همیشه با لبخند به بزم جدایی دعوتم میکردی.تو آن شب بر من و تمام پریشانی گیسو هایم خندیدی.خندیدی بر من و داغی که بر شقایق دلم گذاشته بودی.تو شمس گونه از لا به لای شب خاطره هایم پر کشیدی و من مولانا وار به انتظاری فرجامت چه تلخ نشستم.آن شب صدای«دوستت دارم»هایم به امتداد هفت آسمان میرسید ولی تو حاضر نشدی در یک قدمی من بایستی.
11.04.202510:01
10.04.202520:46
10.04.202520:46
10.04.202520:25
10.04.202520:22
Log in to unlock more functionality.