22.04.202519:22
دوستان ظاهرا کانال جناب آقای شاپور شهبازی منتقد سینما از دسترس خارج شده و اکنون کانال جدید ایشان را ظاهرا فالورهای قدیمی ایشان نمی شناسند. لینک کانال جدید ایشان این است لطفا در گروه ها و کانالهای مختلف همین لینک را بگذارید که اهل سینما از نوشته های ایشان استفاده کنند https://t.me/shahpour_shahbazi
20.04.202514:21
لایو امشب اینستاگرام
ساعت نه
جلسه دوم از لایوهای ازادی از سلسله لایوهای زن، زندگی، آزادی
علینجات غلامی
ساعت نه
جلسه دوم از لایوهای ازادی از سلسله لایوهای زن، زندگی، آزادی
علینجات غلامی
Пераслаў з:
مدرسه

27.03.202515:15
مسابقات نسل z هنوز تمام نشده است.
همچنان دوستان متولد 1380 به بعد، میتوانند متنهای خود را بفرستند یا لینک کانالشان را بفرستند و متن جدیشان را اشارت دهند. همان طور که قبلا عرض کردم برای اثبات اینکه این نسل آنطور که برخی می گویند خام نیستند بلکه متفکران و محققان و قلم به دستان خیلی خوبی دارند قبل از عید عرض کردم که بنده تا سیزدهم دوستان این نسل در هر بابی که دست به قلم اند مطلبی بفرستندییا لینک کانال مطالب شان را، بنده می خوانم و نهایتا بهترین موارد را معرفی خواهم کرد. تا اینجا نیز موارد خیلی خوبی دیده ام. ازآنجا ممکن است در ایام فشار روزهای عید مواردی از قلم افتاده باشند محبت می کنید دوباره سند کنید عزیزان هم که فرستاده اند قبلا. مساقه خاصی بجز حسی و دلی نیست دیگر فقط می خواهم روی یک عده را کم کنم. علی نجات غلامی.
همچنان دوستان متولد 1380 به بعد، میتوانند متنهای خود را بفرستند یا لینک کانالشان را بفرستند و متن جدیشان را اشارت دهند. همان طور که قبلا عرض کردم برای اثبات اینکه این نسل آنطور که برخی می گویند خام نیستند بلکه متفکران و محققان و قلم به دستان خیلی خوبی دارند قبل از عید عرض کردم که بنده تا سیزدهم دوستان این نسل در هر بابی که دست به قلم اند مطلبی بفرستندییا لینک کانال مطالب شان را، بنده می خوانم و نهایتا بهترین موارد را معرفی خواهم کرد. تا اینجا نیز موارد خیلی خوبی دیده ام. ازآنجا ممکن است در ایام فشار روزهای عید مواردی از قلم افتاده باشند محبت می کنید دوباره سند کنید عزیزان هم که فرستاده اند قبلا. مساقه خاصی بجز حسی و دلی نیست دیگر فقط می خواهم روی یک عده را کم کنم. علی نجات غلامی.
02.03.202515:34
اطلاعیه:
خدمت دوستان قدیمی که در کلاسهای ما همراه بودهاند، عارضم که بالاخره با تلاش و همراهی دوستان، یک فضای رسمی مختص به پدیدارشناسی ایجاد کردیم به نام «آکادمیا». این یک گروه چندلایه است که در آن تلاش میکنیم چند هدف را دنبال کنیم:
1) خوانش متن محوریِ «پژوهشهای منطقی» از ادموند هوسرل که متن بنیادین و سرآغاز پدیدارشناسی است و درواقع خود هوسرل و هر پدیدارشناسی و هر فیلسوفی که به نحوی مرتبط با پدیدارشناسی بوده است مدام درگیر سرخطهای آن بوده است.
2) گفتوگوی فنی و تمرین لسان پدیدارشناختی که یک فضای آگورامانندی برای پدیدارشناسی ایجاد میشود.
3) دسترسی نامحدود به تمامی درسگفتارهای من حول پدیدارشناسی که در این گروه بهطور منظم بازنشر میشوند و راهنمایی مطالعهی آنها.
4) بانک متون پدیدارشناسی و کتابشناسی و معرفی آثار در حوزههای مختلف پدیدارشناسی.
5) راهنمایی دوستان برای مطالعات و انجام تحقیقاتشان، خاصه تحقیقات آکادمیک و نکات ترجمهای و غیره. هدف درواقع علاوه بر محتوا، نوعی محققپروری است.
6) دسترسی و همراهی با ارائههای دوستان که برخی دلبخواهی و برخی اجباری است.
7) همراهی دوستان در تولید محتوا از مباحث و گفتارها و نکات. اعم از پیادهسازی و تهیه پاورپوینت و چکیده و محتواهای صوتی و بصری دیگر.
هفتهای در مجموع دو روز انرژی برای این گروه خواهم گذاشت و در طول هفته نیز مداوماً آن را چک کرده و در دیالوگ با دوستان خواهم بود.
مبلغ شهریهی ماهیانه 700 هزار تومان است.
از پذیرش دوستانی که هیچ سابقهی آشناییای و حضوری در کلاسهای سابق ندارند معذوریم مگر اینکه مُعَرفی داشته و هویت خود را روشن سازند و دروس سابقی را گوش داده باشند. روشن است که این فقط مربوط به این گروه است، کلاسهای درسی که در آینده برگزار شود و دروس سابق، روال مثل گذشته است.
به آیدی بنده پیغام بدهید:
https://t.me/Alinejatgholami23
خدمت دوستان قدیمی که در کلاسهای ما همراه بودهاند، عارضم که بالاخره با تلاش و همراهی دوستان، یک فضای رسمی مختص به پدیدارشناسی ایجاد کردیم به نام «آکادمیا». این یک گروه چندلایه است که در آن تلاش میکنیم چند هدف را دنبال کنیم:
1) خوانش متن محوریِ «پژوهشهای منطقی» از ادموند هوسرل که متن بنیادین و سرآغاز پدیدارشناسی است و درواقع خود هوسرل و هر پدیدارشناسی و هر فیلسوفی که به نحوی مرتبط با پدیدارشناسی بوده است مدام درگیر سرخطهای آن بوده است.
2) گفتوگوی فنی و تمرین لسان پدیدارشناختی که یک فضای آگورامانندی برای پدیدارشناسی ایجاد میشود.
3) دسترسی نامحدود به تمامی درسگفتارهای من حول پدیدارشناسی که در این گروه بهطور منظم بازنشر میشوند و راهنمایی مطالعهی آنها.
4) بانک متون پدیدارشناسی و کتابشناسی و معرفی آثار در حوزههای مختلف پدیدارشناسی.
5) راهنمایی دوستان برای مطالعات و انجام تحقیقاتشان، خاصه تحقیقات آکادمیک و نکات ترجمهای و غیره. هدف درواقع علاوه بر محتوا، نوعی محققپروری است.
6) دسترسی و همراهی با ارائههای دوستان که برخی دلبخواهی و برخی اجباری است.
7) همراهی دوستان در تولید محتوا از مباحث و گفتارها و نکات. اعم از پیادهسازی و تهیه پاورپوینت و چکیده و محتواهای صوتی و بصری دیگر.
هفتهای در مجموع دو روز انرژی برای این گروه خواهم گذاشت و در طول هفته نیز مداوماً آن را چک کرده و در دیالوگ با دوستان خواهم بود.
مبلغ شهریهی ماهیانه 700 هزار تومان است.
از پذیرش دوستانی که هیچ سابقهی آشناییای و حضوری در کلاسهای سابق ندارند معذوریم مگر اینکه مُعَرفی داشته و هویت خود را روشن سازند و دروس سابقی را گوش داده باشند. روشن است که این فقط مربوط به این گروه است، کلاسهای درسی که در آینده برگزار شود و دروس سابق، روال مثل گذشته است.
به آیدی بنده پیغام بدهید:
https://t.me/Alinejatgholami23
01.03.202523:46
حال سئوال آخر: آیا فردی بگوید «من بهترین فیلسوفم»، «من بهترین شاعرم»، «من بهترین نقاشم» و امثالهم آیا نفس گفتن این جمله دال بر خودشیفتگی و منیت است؟!
این سئوال مهمی است. طبق یک آموزهی اولیهی اخلاقی انسان نباید از خودش تعریف کند و اگر حسنی و هنری هم دارد باید بگذارد دیگران بگویند. با این حال، در واقعیت قضیه اینقدرها هم ساده نیست. ستایش خویش همه جا دال بر خودشیفتگی نیست. قلب ادبیات فارسی نفی منیت است آنجاکه حافظ میگوید «هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی» یا سعدی میگوید «مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید» یا آنجاکه فردوسی خطاب به جمشید میگوید «منی گفت...». با این حال، همان حافظ میگوید «گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب!» یا سعدی میگوید «این منام؟! بگرفته ملک عجم به تیغ سخنوری؟» یا فردوسی چندین جا خود را میستاید، یا دردنامههای ظاهراً خودستایانه نظامی یا خاقانی میگوید «سخن گفتن به که ختم است؟ میدانی و میپرسی؟! فلک را بین که میگوید به خاقانی! به خاقانی!» یا در فیلم آمادئوس طرف به موزارت گفت «اثرت عالی بود». در جواب گفت «خب معلومه! من بهترین موسیقیدانم» و در جوابش گفت «کمی فروتنی برات بد نیست».
اینجا وقتی دقت میکنیم میبینیم که اتفاقاً چنین سخن گفتنی نه تنها از سر خودشیفتگی نیست – زیرا این شعرای فارسی قهرمانان اخلاق و شکستن بت نفسانیت و منیتاند - بلکه ناشی از عزت نفسی است در مقابل دیگرانی که با نقاب فروتنی درواقع خودشیفتگی خود را پنهان کردهاند تا با پایین کشیدن آنها خود را با ایشان برابر یا حتی برتر کنند و درواقع نوعی مقاومت است در مقابل ترور شدن در فضای میانمایگی و نشان دادن خودآگاهیشان به معنا و ارزش کارشان.
بر این اساس، درست است که اصل بر فروتنی است اما گاهی فرد هنر یا علمی که دارد به حدی غریب است که مجبور است اهمیتاش را خودش تذکر دهد. به هر حال اگر چنین جملاتی را از افرادی شنیدید به جای حکم اخلاقی فوری، باید آنقدر صبور باشید که خود "محتوای کارش" را ببینید. ملاک دعوی چه از جانب خود فرد چه دیگران "اصل محتواست". طرف مدعی فیلسوف بودن است، خب بروید ببینید چند هزار صفحه متن درجه یک تولید کرده است و چقدر عمق دارد؟ فردی چندین سال پیش خیلی صمیمانه در معرفی خودش گفت «من از بهترین مترجمان ادبیات روسیهام». این حرف بلافاصله برای من دال برخودشفتگیاش تفسیر شد. بعدها کاملاً شرمنده شدم چون فهمیدم واقعاً بود و بسا کم نظیر هم بود! و انسان کاملاً فروتنی هم بود فقط چون من آن لحظه نمیتوانستم بدانم که کیست کارش چقدر کیفیت دارد مجبور بود صمیمانه خودش بگوید. بیت خاقانی یا حافظ دال بر این نیست که خودشیفتهاند، دارند عملاً میگویند که ارزش کاری که انجام دادهاند را خودشان به خوبی واقفاند. بین من گفتن جمشید با من گفتن فردوسی زمین تا آسمان فاصله است؛ اگر فردوسی کار دقیقی را ضعیف میداند و میگوید چنین کار سترگی کار خودم است، این در عمل هم کاملاً نشان داده شده است. به هر حال، درست است که انسان حتی کار بزرگی هم کرد نباید جار بزند، اما در عرصه هنر و فلسفه نوآوری و خلاقیت حرف اول را میزند و امر نو عملاً امر ناآشناست و فرد به راحتی ممکن است زحماتش دیده نشوند و در میانمایگی له شود.
به هر حال، نکته فوق را عرض کردم که همه جا متری اخلاقی برای قضاوت دستمان نباشد، ممکن است صدی به یکی من گفتن فردی از روی ناچاری و برای توجه دادن به محتوایی واقعی و جدی کارش باشد نه از سر منیت. با این حال، حکم کلی که نباید منیت داشت سر جایش است.
علی نجات غلامی
این سئوال مهمی است. طبق یک آموزهی اولیهی اخلاقی انسان نباید از خودش تعریف کند و اگر حسنی و هنری هم دارد باید بگذارد دیگران بگویند. با این حال، در واقعیت قضیه اینقدرها هم ساده نیست. ستایش خویش همه جا دال بر خودشیفتگی نیست. قلب ادبیات فارسی نفی منیت است آنجاکه حافظ میگوید «هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی» یا سعدی میگوید «مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید» یا آنجاکه فردوسی خطاب به جمشید میگوید «منی گفت...». با این حال، همان حافظ میگوید «گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب!» یا سعدی میگوید «این منام؟! بگرفته ملک عجم به تیغ سخنوری؟» یا فردوسی چندین جا خود را میستاید، یا دردنامههای ظاهراً خودستایانه نظامی یا خاقانی میگوید «سخن گفتن به که ختم است؟ میدانی و میپرسی؟! فلک را بین که میگوید به خاقانی! به خاقانی!» یا در فیلم آمادئوس طرف به موزارت گفت «اثرت عالی بود». در جواب گفت «خب معلومه! من بهترین موسیقیدانم» و در جوابش گفت «کمی فروتنی برات بد نیست».
اینجا وقتی دقت میکنیم میبینیم که اتفاقاً چنین سخن گفتنی نه تنها از سر خودشیفتگی نیست – زیرا این شعرای فارسی قهرمانان اخلاق و شکستن بت نفسانیت و منیتاند - بلکه ناشی از عزت نفسی است در مقابل دیگرانی که با نقاب فروتنی درواقع خودشیفتگی خود را پنهان کردهاند تا با پایین کشیدن آنها خود را با ایشان برابر یا حتی برتر کنند و درواقع نوعی مقاومت است در مقابل ترور شدن در فضای میانمایگی و نشان دادن خودآگاهیشان به معنا و ارزش کارشان.
بر این اساس، درست است که اصل بر فروتنی است اما گاهی فرد هنر یا علمی که دارد به حدی غریب است که مجبور است اهمیتاش را خودش تذکر دهد. به هر حال اگر چنین جملاتی را از افرادی شنیدید به جای حکم اخلاقی فوری، باید آنقدر صبور باشید که خود "محتوای کارش" را ببینید. ملاک دعوی چه از جانب خود فرد چه دیگران "اصل محتواست". طرف مدعی فیلسوف بودن است، خب بروید ببینید چند هزار صفحه متن درجه یک تولید کرده است و چقدر عمق دارد؟ فردی چندین سال پیش خیلی صمیمانه در معرفی خودش گفت «من از بهترین مترجمان ادبیات روسیهام». این حرف بلافاصله برای من دال برخودشفتگیاش تفسیر شد. بعدها کاملاً شرمنده شدم چون فهمیدم واقعاً بود و بسا کم نظیر هم بود! و انسان کاملاً فروتنی هم بود فقط چون من آن لحظه نمیتوانستم بدانم که کیست کارش چقدر کیفیت دارد مجبور بود صمیمانه خودش بگوید. بیت خاقانی یا حافظ دال بر این نیست که خودشیفتهاند، دارند عملاً میگویند که ارزش کاری که انجام دادهاند را خودشان به خوبی واقفاند. بین من گفتن جمشید با من گفتن فردوسی زمین تا آسمان فاصله است؛ اگر فردوسی کار دقیقی را ضعیف میداند و میگوید چنین کار سترگی کار خودم است، این در عمل هم کاملاً نشان داده شده است. به هر حال، درست است که انسان حتی کار بزرگی هم کرد نباید جار بزند، اما در عرصه هنر و فلسفه نوآوری و خلاقیت حرف اول را میزند و امر نو عملاً امر ناآشناست و فرد به راحتی ممکن است زحماتش دیده نشوند و در میانمایگی له شود.
به هر حال، نکته فوق را عرض کردم که همه جا متری اخلاقی برای قضاوت دستمان نباشد، ممکن است صدی به یکی من گفتن فردی از روی ناچاری و برای توجه دادن به محتوایی واقعی و جدی کارش باشد نه از سر منیت. با این حال، حکم کلی که نباید منیت داشت سر جایش است.
علی نجات غلامی
21.04.202512:53
نتیجهگیری مطالعهی متنهای عزیزان نسل دههی هشتادی که برایم متن فرستادند
دوستان عزیزم قرار بود زودتر چیزی بنویسم و به هر حال شرایط و حس و حالم به تأخیرش انداخت.
خیلی بیتعارف قوتها و ضعفها را بر میشمارم.
اولین نکته: آنجاکه پای داوری فرهنگیِ یک گروه است، معیار را "سقف" در نظر میگیرند نه حدوسط یا حد پایین. در واقع کسی برای قضاوت سطح موسیقی وین یا فلسفهی آلمان و غیره سراغ معمولیها نمیرود درواقع بالاترین بالفعلیتها را معیار قرار میدهد! بنابراین، نباید این نسل را نیز از این قاعده مستثنی کرد. پس مترم قویترین متنهایی است که به دستم رسید.
تاجاییکه خواندم و دیدم این نسل قوتها و ضعفهایی نسبت به چهار نسل قبلی که هنوز در حیطهی نوشتار فعالاند دارند:
- سلامت روانی بیشتر. برخلاف تصور ایجاد شده، این نسل از حیث روانشناختی تاجایی که نوشتهها را دیدم تیکهای روانپریشانه و رواننژدانهاش بسیار کمتر از نسلهای قبلی بود.
- اصالت اطلاعات. در سطح اینفورمیشن اطلاعات جعلی در میان این نسل بسیار کمتر رد و بدل میشود و نوعی خودچکگری در کارشان هست که ارزشمند است. که این امر، هم ناشی از روح زمانه است و هم شیوهی عام تربیت این نسل که میشود گفت دلیلی نمیبینند دروغ بگویند.
- تناسب سن و دانش. عموماً پیشتر از آنچه دارند حرکت نمیکنند. و این نکته که دقیقاً شُکهام کرد برخلاف پیشفرضام بود که فکر میکردم طبعاً باید در این عصر "بازنمایی" دقیقاً درگیر فضای "نمایشی" باشند اما اینطور نبود.
- تنوع کاراکتری، این نسل شخصیتهای بسیار مختلفی داشت که برخی حتی "پرسونا" داشتند یعنی متن و قلمشان «امضاء» داشت. بنابراین، تیپسازی از آنها با عناوینی مثل نسلz یک تیپسازی هژمونیک آپاراتوس قدرت است.
- ضریب هوشی در مجموع قابل قبول در سقف نوشتارهایی که دیدم که این برخلاف آمارهایی است که میدهند.
- فاکتورهای نوشتار:
1) قدرت ترجمان: خوب
2) قدرت فهم: متوسط رو به بالا
3) قدرت تحلیل: متوسط
4) قدرت تفسیر: ضعیف (فرق چندانی با نسلهای قبلی ندارد بجز نسل دههی شصت که قدرت تفسیریاش کمی از نسلهای قبل و بعدش، البته به دلیل ترومای متحیرکننده، بهتر بود)
5) قدرت تفکر: هنوز ناشناخته
6) خلاقیت: متوسط رو به بالا. توان کنترل شیداییشان بیشتر است.
7) قدرت ری-تینکینگ: خیلی خوب (بازاندیشی اندیشهی دیگران در این نسل عالی است. مثلا دیدم خانمی از جملهای از کیارستمی چیزهایی بیرون کشیده بود که خود کیارستمی به مخیلهاش خطور نمیکرد!).
8) روشمندی: مثل دههی هفتاد میتوان افتضاح نامید. این مهمترین ضعف این نسل است.
9) مپخوانی: عالی، استخراج نقشهی فکری حوزهی مطالعه در این نسل بسیار بهتر از نسلهای قبلی است، ذهن جزیرهای ندارند که در گوشهای گیر کنند، خیلی بهتر میتوانند حوزهی مد نظرشان را رصد کنند و نقشهخوانی کنند. زیاد هم درگیر انباشت بیهودهی اطلاعات نیستند ولو هنوز در بخش تحلیل اطلاعات مشکل دارند که این به مقولهی روشمندی و مقولهی بعدی مربوط است.
10) افق مسائل: بد، چون در پیوند با روشمندی است، بازهم پیشرفت خاصی نسبت به نسلهای قبل حاصل نشده است، اینجا ذهنشان هنوز نمیتواند سلسلهمراتب مسائل را تا بنیادها بکاود این به دلیل سن کم نیست، مسئله پایدیا و آموزش است اگر حلاش نکنند تا آخر عمر این ضعف با صرف دانش بیشتر حل نخواهد شد.
11) صَرف (یعنی استفادهی مناسب از ترمینولوژی و دستگاه واژگانی): این ضعف کلی فضای ایرانی است، اما میتوان مقداری بهبود یافته نسبت به نسلهای قبلی دید. البته بجز دهه شصتیها که در این امر استثنایی عمل کردهاند و از حیث دقت واژگانی در کل تاریخ ایران معاصر حتی از غولهای دهههای ده و بیست قرن حاضر دقیقتر بودهاند.
12) نحو (گرامر و نثر): درحال استاندارد شدن در این نسل، ممکن است بتوانند پلی بین نثرمحوری دهههای سی تا پنجاه و صرفمحوری دههی شصت ایجاد کنند.
13) مونولوگ یا حدیث نفس: خوب اما آلوده با عناصر رمانتیک گاه مفرط. دلنوشتههایشان بیش از حد است.
14) جستوجو و منبعشناسی: بهتر از دهههای قبل اما ضعیفتر از دههی هفتاد، اگرچه با امکانتر از نسل هفتادند اما نسبت به آنها پیشرفت قابل توجهی نداشتهاند در این باب.
15) وطنیزدگی: بزرگترین ضعف دههی شصتیها که همیشه حس بدی نسبت به متفکر هموطن داشتند و رسوباتش کمی هم در دههی هفتاد ماند، در این نسل در حال محو شدن است.
16) دیالوگ: اگرچه این نسل نوعاً نسلی جدلی و پلمیک نیست مثل دهههای چهل و پنجاه که بیبرهانترین نسلهای تاریخ معاصر بودند، اما ضعف دیگری دارد یعنی ضعف در "خویشتنداری" که راحت رنجور شده و به هم ریخته و پریشان میشوند و در بازی جدل میافتند. خلاصه باید روی این نکتهی منشی و بحث روش و افق مسائل و ترمینولوژی بیش از هر چیزی کار کنند.
17) در چهار شیوهی پراکسیس:
دوستان عزیزم قرار بود زودتر چیزی بنویسم و به هر حال شرایط و حس و حالم به تأخیرش انداخت.
خیلی بیتعارف قوتها و ضعفها را بر میشمارم.
اولین نکته: آنجاکه پای داوری فرهنگیِ یک گروه است، معیار را "سقف" در نظر میگیرند نه حدوسط یا حد پایین. در واقع کسی برای قضاوت سطح موسیقی وین یا فلسفهی آلمان و غیره سراغ معمولیها نمیرود درواقع بالاترین بالفعلیتها را معیار قرار میدهد! بنابراین، نباید این نسل را نیز از این قاعده مستثنی کرد. پس مترم قویترین متنهایی است که به دستم رسید.
تاجاییکه خواندم و دیدم این نسل قوتها و ضعفهایی نسبت به چهار نسل قبلی که هنوز در حیطهی نوشتار فعالاند دارند:
- سلامت روانی بیشتر. برخلاف تصور ایجاد شده، این نسل از حیث روانشناختی تاجایی که نوشتهها را دیدم تیکهای روانپریشانه و رواننژدانهاش بسیار کمتر از نسلهای قبلی بود.
- اصالت اطلاعات. در سطح اینفورمیشن اطلاعات جعلی در میان این نسل بسیار کمتر رد و بدل میشود و نوعی خودچکگری در کارشان هست که ارزشمند است. که این امر، هم ناشی از روح زمانه است و هم شیوهی عام تربیت این نسل که میشود گفت دلیلی نمیبینند دروغ بگویند.
- تناسب سن و دانش. عموماً پیشتر از آنچه دارند حرکت نمیکنند. و این نکته که دقیقاً شُکهام کرد برخلاف پیشفرضام بود که فکر میکردم طبعاً باید در این عصر "بازنمایی" دقیقاً درگیر فضای "نمایشی" باشند اما اینطور نبود.
- تنوع کاراکتری، این نسل شخصیتهای بسیار مختلفی داشت که برخی حتی "پرسونا" داشتند یعنی متن و قلمشان «امضاء» داشت. بنابراین، تیپسازی از آنها با عناوینی مثل نسلz یک تیپسازی هژمونیک آپاراتوس قدرت است.
- ضریب هوشی در مجموع قابل قبول در سقف نوشتارهایی که دیدم که این برخلاف آمارهایی است که میدهند.
- فاکتورهای نوشتار:
1) قدرت ترجمان: خوب
2) قدرت فهم: متوسط رو به بالا
3) قدرت تحلیل: متوسط
4) قدرت تفسیر: ضعیف (فرق چندانی با نسلهای قبلی ندارد بجز نسل دههی شصت که قدرت تفسیریاش کمی از نسلهای قبل و بعدش، البته به دلیل ترومای متحیرکننده، بهتر بود)
5) قدرت تفکر: هنوز ناشناخته
6) خلاقیت: متوسط رو به بالا. توان کنترل شیداییشان بیشتر است.
7) قدرت ری-تینکینگ: خیلی خوب (بازاندیشی اندیشهی دیگران در این نسل عالی است. مثلا دیدم خانمی از جملهای از کیارستمی چیزهایی بیرون کشیده بود که خود کیارستمی به مخیلهاش خطور نمیکرد!).
8) روشمندی: مثل دههی هفتاد میتوان افتضاح نامید. این مهمترین ضعف این نسل است.
9) مپخوانی: عالی، استخراج نقشهی فکری حوزهی مطالعه در این نسل بسیار بهتر از نسلهای قبلی است، ذهن جزیرهای ندارند که در گوشهای گیر کنند، خیلی بهتر میتوانند حوزهی مد نظرشان را رصد کنند و نقشهخوانی کنند. زیاد هم درگیر انباشت بیهودهی اطلاعات نیستند ولو هنوز در بخش تحلیل اطلاعات مشکل دارند که این به مقولهی روشمندی و مقولهی بعدی مربوط است.
10) افق مسائل: بد، چون در پیوند با روشمندی است، بازهم پیشرفت خاصی نسبت به نسلهای قبل حاصل نشده است، اینجا ذهنشان هنوز نمیتواند سلسلهمراتب مسائل را تا بنیادها بکاود این به دلیل سن کم نیست، مسئله پایدیا و آموزش است اگر حلاش نکنند تا آخر عمر این ضعف با صرف دانش بیشتر حل نخواهد شد.
11) صَرف (یعنی استفادهی مناسب از ترمینولوژی و دستگاه واژگانی): این ضعف کلی فضای ایرانی است، اما میتوان مقداری بهبود یافته نسبت به نسلهای قبلی دید. البته بجز دهه شصتیها که در این امر استثنایی عمل کردهاند و از حیث دقت واژگانی در کل تاریخ ایران معاصر حتی از غولهای دهههای ده و بیست قرن حاضر دقیقتر بودهاند.
12) نحو (گرامر و نثر): درحال استاندارد شدن در این نسل، ممکن است بتوانند پلی بین نثرمحوری دهههای سی تا پنجاه و صرفمحوری دههی شصت ایجاد کنند.
13) مونولوگ یا حدیث نفس: خوب اما آلوده با عناصر رمانتیک گاه مفرط. دلنوشتههایشان بیش از حد است.
14) جستوجو و منبعشناسی: بهتر از دهههای قبل اما ضعیفتر از دههی هفتاد، اگرچه با امکانتر از نسل هفتادند اما نسبت به آنها پیشرفت قابل توجهی نداشتهاند در این باب.
15) وطنیزدگی: بزرگترین ضعف دههی شصتیها که همیشه حس بدی نسبت به متفکر هموطن داشتند و رسوباتش کمی هم در دههی هفتاد ماند، در این نسل در حال محو شدن است.
16) دیالوگ: اگرچه این نسل نوعاً نسلی جدلی و پلمیک نیست مثل دهههای چهل و پنجاه که بیبرهانترین نسلهای تاریخ معاصر بودند، اما ضعف دیگری دارد یعنی ضعف در "خویشتنداری" که راحت رنجور شده و به هم ریخته و پریشان میشوند و در بازی جدل میافتند. خلاصه باید روی این نکتهی منشی و بحث روش و افق مسائل و ترمینولوژی بیش از هر چیزی کار کنند.
17) در چهار شیوهی پراکسیس:
27.03.202520:17
کارگاههای مشق زبان تخصصی فلسفه
کارگاه اول: نظام اصطلاحشناختی اسپینوزا بر پایهی متن اخلاق
آموزگار: علینجات غلامی
شش جلسهی دو ساعته
پنجشنبه و جمعه؛ 21 و 22 فروردین 1404
ساعت جلسات انلاین: 14 الی 16، 17 الی 19، 20 الی 22
فایلهای آفلاین نیز در دسترس قرار خواهند گرفت.
مبلغ نامنویسی: 700 هزار تومان
پلتفورم: گوگل میت
برای نامنویسی به گروه زیر بپیوندید:
https://t.me/+_TcreVgpvyE3ZGVk
توضیح:
هدف از این کارگاهها مشقِ زبان تخصصیِ فلسفه با تکیه بر متون اصلی، به قصد درک نظام اصطلاحشناختیِ فلاسفهی کلیدی است که هر بار یک فیلسوف یا جریان فلسفی را طی یک کارگاه بررسی خواهیم کرد که در عین حال مرور و تمرین تکنیکهای ترجمه و درک مطلب در سطوح سازهای و ساختاری و ساختی نیز هست.
تدقیقِ دستگاهِ واژگانی و نظام اصطلاحشناختی و آشنایی با سبک و لحن نوشتاریِ فلاسفه در متون برجستهی دورانسازشان، عملاً شکستن بت "مواجهه با متن اصلی" است که مزایای بسیاری برای اهل فلسفه خواهد شد. درواقع، کافی است که چند صفحه از متن اصلی به خوبی آنالیز شود تا علاقهمند دیگر سبک و سیاق نفوذ به دل آن متن و متون همپیوندش را دریابد. حفظ کردن اصطلاحات درهمتنیده و سنگین فلسفی کار سادهای نیست مگر درون خود بازی زبانی آن متنی که از اصل از آن جان گرفتهاند. ما هدفمان این است که علاقهمند به فلسفه تنهاش به متن اصلی بخورد و اصول درک و فهم واژگان و اصطلاحات را در سه سطح عمومی، نیمهتخصصی و تخصصی در یک نظام درختچهای که بازنمای سیستم فکری مولف است دریابد. طبیعتاً برای هر فیلسوفی کلمات اهمیتِ یکسانی ندارند و بنابراین، از مهمترین گامها در درک فلسفهی یک فیلسوف «سیستم واژگانی» اوست، یعنی اینکه اصطلاحات در «سلسلهمراتبِ» اهمیتشان برای فیلسوف چگونه چینش میشوند که گاه این از سوی خود فیلسوف صریح است و گاه با تلاش مفسران و تاریخ تفاسیر آن متن حاصل میآید.
یادگیریِ سیستماتیک واژگان فیلسوف از آنجاکه در پیوند کامل با یادگیری خود نظام فکری اوست، آموزش زبان را نهتنها بسیار جذاب و ثبت در حافظهی بلندمدت میکند، بلکه ذهن مخاطب را هم از حیث زبانی و هم از حیث فلسفی بسیار مرتب میکند.
فلاسفهی بزرگ، از معانیِ بزرگبودنشان یکی همین طراحی نظامهای اصلی واژگانی است که نسلهای بعدی فلاسفه درونِ زمینِ زبانی بازی و فکر کردهاند که او طرح ریخته است، حال در مقام بسط، شرح، استقبال، نقد و غیره هر دیالوگی که با او داشتهاند پیشاپیش مدیون نظام اصطلاحشناختی او هستند که صدالبته این نظامهای اصطلاحشناختی جنبهی دینامیک نیز دارند.
به هر حال این دوره به همهی علاقهمندان فلسفه توصیه میشود و مراد از تخصصی این نیست که پیششرط و پیشنیاز عمومیِ آنچنانی لازم دارد، منظور این است که مختص به علاقهمندان فلسفه است که میخواهند با آن عالم زبانی خاص فلسفه آشنا شوند. طبیعتاً سطحی متداول و معمول از آشنایی با زبان کفایت میکند.
شیوهی تدریس: ضمن تحلیل موبهمویِ جملات متن اصلی از آغاز، گزارشی از تفکر فیلسوف با تکیه بر دستگاه اصلیِ واژگانی او داده میشود. یعنی مدرس فقط چند نکته را نمیگوید، بلکه موبهمو همه چیزِ جمله را گفته و در صورتِ لزوم با متن لاتین نیز منطبق ساخته و با دقت ترجمه کرده و اصطلاحات را استخراج کرده و معادلگذاریهای مرسوم و پیشنهادی را مطرح کرده و ترتیب و اهمیت آنها را در سلسلهمراتب نظام اندیشهی اسپینوزا و کلیت راسیونالیسم و کلیتر از آن فلسفهی مدرن و افقهای عامتر بیان میکند. سپس تمارینی را انتخاب کرده و دوستاندر گروه تکالیف را انجام خواهند داد که بررسی و اصلاح خواهند شد. خود این متن سبک و سیاق بسیار منظمی دارد که اصطلاحاتِ خود را تعریف میکند، در عین حال متنی است که از حیث اصطلاحات فلسفی عملاً پلی بین فلسفهی پیشامدرن و مدرن است. دقت شود که اینجا فقط بحث بر سر اصطلاحات انحصاری یک فیلسوف نیست، این اصطلاحات درواقع بخشی اصلی از تنهی درخت اصطلاحشناختی کل فلسفهاند. بر این اساس، عملاً بهترین گزینهای بود که میتوانستیم بهمثابه اولین کارگاه در دستور کار قرار دهیم.
کارگاه اول: نظام اصطلاحشناختی اسپینوزا بر پایهی متن اخلاق
آموزگار: علینجات غلامی
شش جلسهی دو ساعته
پنجشنبه و جمعه؛ 21 و 22 فروردین 1404
ساعت جلسات انلاین: 14 الی 16، 17 الی 19، 20 الی 22
فایلهای آفلاین نیز در دسترس قرار خواهند گرفت.
مبلغ نامنویسی: 700 هزار تومان
پلتفورم: گوگل میت
برای نامنویسی به گروه زیر بپیوندید:
https://t.me/+_TcreVgpvyE3ZGVk
توضیح:
هدف از این کارگاهها مشقِ زبان تخصصیِ فلسفه با تکیه بر متون اصلی، به قصد درک نظام اصطلاحشناختیِ فلاسفهی کلیدی است که هر بار یک فیلسوف یا جریان فلسفی را طی یک کارگاه بررسی خواهیم کرد که در عین حال مرور و تمرین تکنیکهای ترجمه و درک مطلب در سطوح سازهای و ساختاری و ساختی نیز هست.
تدقیقِ دستگاهِ واژگانی و نظام اصطلاحشناختی و آشنایی با سبک و لحن نوشتاریِ فلاسفه در متون برجستهی دورانسازشان، عملاً شکستن بت "مواجهه با متن اصلی" است که مزایای بسیاری برای اهل فلسفه خواهد شد. درواقع، کافی است که چند صفحه از متن اصلی به خوبی آنالیز شود تا علاقهمند دیگر سبک و سیاق نفوذ به دل آن متن و متون همپیوندش را دریابد. حفظ کردن اصطلاحات درهمتنیده و سنگین فلسفی کار سادهای نیست مگر درون خود بازی زبانی آن متنی که از اصل از آن جان گرفتهاند. ما هدفمان این است که علاقهمند به فلسفه تنهاش به متن اصلی بخورد و اصول درک و فهم واژگان و اصطلاحات را در سه سطح عمومی، نیمهتخصصی و تخصصی در یک نظام درختچهای که بازنمای سیستم فکری مولف است دریابد. طبیعتاً برای هر فیلسوفی کلمات اهمیتِ یکسانی ندارند و بنابراین، از مهمترین گامها در درک فلسفهی یک فیلسوف «سیستم واژگانی» اوست، یعنی اینکه اصطلاحات در «سلسلهمراتبِ» اهمیتشان برای فیلسوف چگونه چینش میشوند که گاه این از سوی خود فیلسوف صریح است و گاه با تلاش مفسران و تاریخ تفاسیر آن متن حاصل میآید.
یادگیریِ سیستماتیک واژگان فیلسوف از آنجاکه در پیوند کامل با یادگیری خود نظام فکری اوست، آموزش زبان را نهتنها بسیار جذاب و ثبت در حافظهی بلندمدت میکند، بلکه ذهن مخاطب را هم از حیث زبانی و هم از حیث فلسفی بسیار مرتب میکند.
فلاسفهی بزرگ، از معانیِ بزرگبودنشان یکی همین طراحی نظامهای اصلی واژگانی است که نسلهای بعدی فلاسفه درونِ زمینِ زبانی بازی و فکر کردهاند که او طرح ریخته است، حال در مقام بسط، شرح، استقبال، نقد و غیره هر دیالوگی که با او داشتهاند پیشاپیش مدیون نظام اصطلاحشناختی او هستند که صدالبته این نظامهای اصطلاحشناختی جنبهی دینامیک نیز دارند.
به هر حال این دوره به همهی علاقهمندان فلسفه توصیه میشود و مراد از تخصصی این نیست که پیششرط و پیشنیاز عمومیِ آنچنانی لازم دارد، منظور این است که مختص به علاقهمندان فلسفه است که میخواهند با آن عالم زبانی خاص فلسفه آشنا شوند. طبیعتاً سطحی متداول و معمول از آشنایی با زبان کفایت میکند.
شیوهی تدریس: ضمن تحلیل موبهمویِ جملات متن اصلی از آغاز، گزارشی از تفکر فیلسوف با تکیه بر دستگاه اصلیِ واژگانی او داده میشود. یعنی مدرس فقط چند نکته را نمیگوید، بلکه موبهمو همه چیزِ جمله را گفته و در صورتِ لزوم با متن لاتین نیز منطبق ساخته و با دقت ترجمه کرده و اصطلاحات را استخراج کرده و معادلگذاریهای مرسوم و پیشنهادی را مطرح کرده و ترتیب و اهمیت آنها را در سلسلهمراتب نظام اندیشهی اسپینوزا و کلیت راسیونالیسم و کلیتر از آن فلسفهی مدرن و افقهای عامتر بیان میکند. سپس تمارینی را انتخاب کرده و دوستاندر گروه تکالیف را انجام خواهند داد که بررسی و اصلاح خواهند شد. خود این متن سبک و سیاق بسیار منظمی دارد که اصطلاحاتِ خود را تعریف میکند، در عین حال متنی است که از حیث اصطلاحات فلسفی عملاً پلی بین فلسفهی پیشامدرن و مدرن است. دقت شود که اینجا فقط بحث بر سر اصطلاحات انحصاری یک فیلسوف نیست، این اصطلاحات درواقع بخشی اصلی از تنهی درخت اصطلاحشناختی کل فلسفهاند. بر این اساس، عملاً بهترین گزینهای بود که میتوانستیم بهمثابه اولین کارگاه در دستور کار قرار دهیم.
27.03.202510:45
طبیعتاً پرسشهای بسیاری مطرح است که ما طی پنج شب در گفتارهایی با خصلتی زیکزاکی هدفمان پرتوافکنی به سپهر آنها با پیش کشیدن کم و بیش تعدادی از اهم آنها است، نه طرح یک به یک و پاسخ به تک تک آنها. هدف ما بازگشایی افق امکانهای تفکر است و مسئلهمند کردن شنونده/خواننده و تبدیل او به هماندیش نه مصرفکنندهی افکار گوینده. یعنی او نیز با سپهر مسئلهای/پرسشیِ عمیقتر از جانب خویشش بیاندیشد.
این توضیحات ضرورتِ پرداختن به مسائل نظری پایهای را نیز قبل از درگیری صرف با حوزهی عمومی نشان میدهند. انسان زمانی در اعتلای جامعهای که عضو آن است میتواند نقش داشته باشد که دریابد کجا ایستاده و از همان منظرگاه، زبان و موضوع مقتضی خود را بیابد.
این توضیحات ضرورتِ پرداختن به مسائل نظری پایهای را نیز قبل از درگیری صرف با حوزهی عمومی نشان میدهند. انسان زمانی در اعتلای جامعهای که عضو آن است میتواند نقش داشته باشد که دریابد کجا ایستاده و از همان منظرگاه، زبان و موضوع مقتضی خود را بیابد.
Пераслаў з:
مدرسه

24.03.202512:48
برای نامنویسی و توضیحات بیشتر به گروه زیر بپیوندید: https://t.me/+kuItKucQ6z8yODQ0
02.03.202500:08
دربارهی ملامتیگری هم یک نکته در پرده میگویم و کار را از سر میگیریم
در این جهان نمایشی، بازنمایی اصلیترین قفس است، گاهی تشتی از بام باید افکند که آنانکه حول اسم گرد آمدهاند نه مسمی پراکنده شوند. هیچ چیزی مرگبارتر از این برای سالک حقیقت نیست که نگهبان اسم خویش شود. من ایکس و ایگرگ نیستم که فالور جمع کنم. گاهی نمایشی، درمان این جامعهی نمایشی گیدوبوری است. شیدایی ما بر سر کوی و برزن است نه در میان دیر و صومعه. کل دیوان من دیوانگی است. و نیز «تصویر خود توست آنچه در من بینی». هرچه در من در پی آنی آنام و آنی. علینجات دانا برای آنکس که در من علینجات دانا میجوید علینجات نادان برای آنکس که در من علینجات نادان میجوید. هر کس در آینه من همانی را خواهد دید که میخواهد.
آنانکه به این چیزها نمیلرزند میمانند.
علینجاد غلامی
در این جهان نمایشی، بازنمایی اصلیترین قفس است، گاهی تشتی از بام باید افکند که آنانکه حول اسم گرد آمدهاند نه مسمی پراکنده شوند. هیچ چیزی مرگبارتر از این برای سالک حقیقت نیست که نگهبان اسم خویش شود. من ایکس و ایگرگ نیستم که فالور جمع کنم. گاهی نمایشی، درمان این جامعهی نمایشی گیدوبوری است. شیدایی ما بر سر کوی و برزن است نه در میان دیر و صومعه. کل دیوان من دیوانگی است. و نیز «تصویر خود توست آنچه در من بینی». هرچه در من در پی آنی آنام و آنی. علینجات دانا برای آنکس که در من علینجات دانا میجوید علینجات نادان برای آنکس که در من علینجات نادان میجوید. هر کس در آینه من همانی را خواهد دید که میخواهد.
آنانکه به این چیزها نمیلرزند میمانند.
علینجاد غلامی
01.03.202519:24
این را هم بیافزایم، من علینجات غلامی، اگر اعتباری کسب کردم، ذرهای به مواجهه با دیگران و نقد و جدل و درگیری و اینها ربطی نداشت! هر چه توجه جدی اگر جلب شد به خاطر متنها و درسهایی بود که مشخصاً درون فلسفه بودند، متنهایی که فقط توضیح مفاهیمی یا مطلبی چیزی بودند. درگیری و متلک و شوخی و جدال و قهر و آشتی و حتی نقد جدی بر دیگران، اثری نداشت بجز کاهش اعتبار! آنچه اعتبار میآورد نفس فکر توست و آنچه واقعاً داری در تأملی خصوصی چونان دغدغهی اصیل فکریات مینویسی. دیالوگ اگر شرایط عمیقش مهیا باشد خوب است اما این جامعه سرشار از خشم و غم و اندوه است و هر کسی را خطابی قرار دادم کمترین توجهاش به اصل حرفم بود و بیشترین توجهاش درگیر حواشی.
پرداختن افراد خاصه جوانتر به حواشی ناشی از این باور غلط است که تصور میکنند دیگران مانع آنها هستند. بنابراین، دچار این وهم میشوند که اول باید با جنگ و جدال و انواع بازیها و تخریب و جنگ انگ، اعتباری کسب کنند و معرفی شوند و دیده شوند و بعد حرفهایشان را منتشر کنند که دیگر همه ببیند و فکر میکنند متنهای اصلی و جدیای اگر بنویسند بدون دیده شدن و نمایش یافتن اولیه هیچ مخاطبی ندارد! اما این تصور کاملاً غلط است.
باور کنید یا نه قانون قلم این است که هر کلمهی جدیای هرجا که نوشته شود، ولو درون بطریای گذاشته و به اقیانوس افکنده شود راه خویش را به سوی مخاطبش خواهد یافت. برعکس، زمانی که درگیر کسب اعتبار از طریق حواشی میشوی دو اتفاق بد میافتد اولاً که عادت میکنی به حاشیه و بعد از مدتی دیگر دغدغهی جدیات از بین میرود و سرشار از نیروهای خشم و انتقام و منیت و خودشیفتگی و در نهایت تنهایی و افسردگی می شوی و ثانیاً حتی اگر دغدغهی جدیات حفظ شود نقابی از یک شخصیت منفی درست کردهای که دیگر حرف جدیات ذیل آن دیده نخواهد شد. چون خودت را قبل از متنات معرفی کردهای. هیچ وقت پیشاپیش متنات حرکت نکن!
من خودم با وبلاگی در سال 88 شروع به نوشتن کردم بی هیچ ادعا و توهمی که تصور کنم دارند مرا می خوانند! و فقط دلم میخواست بنویسم و منتشر کنم و اصلاً تصور نمیکردم ظرف دو سال به شهرتی برسم. درحالیکه دیگران با کلی موسسه و دانشگاه و نهاد اصلاً دیده نشدند. دقیقاً زمانی که بعد از چند سال خواستم وارد بازی نشر و موسسه و دانشگاه شوم آسیبهایم شروع شدند! کاش همان وبلاگ را ادامه میدادم، عوض اینکه مثلا سالها وقتم تلف چیزهای دیگر شود، کاش!
پرداختن افراد خاصه جوانتر به حواشی ناشی از این باور غلط است که تصور میکنند دیگران مانع آنها هستند. بنابراین، دچار این وهم میشوند که اول باید با جنگ و جدال و انواع بازیها و تخریب و جنگ انگ، اعتباری کسب کنند و معرفی شوند و دیده شوند و بعد حرفهایشان را منتشر کنند که دیگر همه ببیند و فکر میکنند متنهای اصلی و جدیای اگر بنویسند بدون دیده شدن و نمایش یافتن اولیه هیچ مخاطبی ندارد! اما این تصور کاملاً غلط است.
باور کنید یا نه قانون قلم این است که هر کلمهی جدیای هرجا که نوشته شود، ولو درون بطریای گذاشته و به اقیانوس افکنده شود راه خویش را به سوی مخاطبش خواهد یافت. برعکس، زمانی که درگیر کسب اعتبار از طریق حواشی میشوی دو اتفاق بد میافتد اولاً که عادت میکنی به حاشیه و بعد از مدتی دیگر دغدغهی جدیات از بین میرود و سرشار از نیروهای خشم و انتقام و منیت و خودشیفتگی و در نهایت تنهایی و افسردگی می شوی و ثانیاً حتی اگر دغدغهی جدیات حفظ شود نقابی از یک شخصیت منفی درست کردهای که دیگر حرف جدیات ذیل آن دیده نخواهد شد. چون خودت را قبل از متنات معرفی کردهای. هیچ وقت پیشاپیش متنات حرکت نکن!
من خودم با وبلاگی در سال 88 شروع به نوشتن کردم بی هیچ ادعا و توهمی که تصور کنم دارند مرا می خوانند! و فقط دلم میخواست بنویسم و منتشر کنم و اصلاً تصور نمیکردم ظرف دو سال به شهرتی برسم. درحالیکه دیگران با کلی موسسه و دانشگاه و نهاد اصلاً دیده نشدند. دقیقاً زمانی که بعد از چند سال خواستم وارد بازی نشر و موسسه و دانشگاه شوم آسیبهایم شروع شدند! کاش همان وبلاگ را ادامه میدادم، عوض اینکه مثلا سالها وقتم تلف چیزهای دیگر شود، کاش!
21.04.202512:53
1- محافظهکارانه: حفظ ارزشهای سابق: متوسط رو به پایین، نیاز به تلاش بیشتر در مفاهمهی البته انتقادی با تاریخ دارند.
2- انقلابی: اگر در معنای طغیان علیه نظم موجود باشد، قویترین نسل بعد از دههی سی، اگر بهمعنای روحیهی تأسیسی باشد، ضعیف مثل بقیه نسلها بجز همان دهه شصتیها که برعکس این نسل بودند که در طغیان علیه نظم موجود ضعیف ولی روحیهی تأسیس نظم نوین قوی.
3- اصلاحگرانه: بهبود و اصلاح روالهایی که واقعاً امکان اصلاح دارند، خوب، آنقدرها هم که تصور میشود آنارشیست در معنای نفی مطلق بدون ایجاب نیستند.
4- ارتجاعی: بازگشت به غار و طبیعت و دین و عرفان و یوگا و این چیزها، خوشبختانه از مسیری که دههی هفتادیها در پیش گرفتند دارند نجاتمان میدهند و آیندهگراترند در کل تا گذشتهگرا.
نکتهی آخر: دقت کنید که درست است که کوشیدم «توصیفی» نظر به متنهایی که خواندم بنویسم، اما واقعیت این است که در چنین مجالی هیچ توصیفی فارغ از وجه «تجویزی» نیست. در یک معنا اینها فقط روایت من از "آنچه باید باشد" است تا "آنچه که هست". شاید من فقط دارم «آرزوهای» خودم را مینویسم. اما در این صورت هم باز فکر میکنم متن بدی نباشد به هر حال میتواند به چشم چند توصیه دیده شود که یک نفر دارد ضعفهای خودش را عیان میکند که باز خوب است بدانی که شما تکرارش نکنی.
علینجات غلامی
2- انقلابی: اگر در معنای طغیان علیه نظم موجود باشد، قویترین نسل بعد از دههی سی، اگر بهمعنای روحیهی تأسیسی باشد، ضعیف مثل بقیه نسلها بجز همان دهه شصتیها که برعکس این نسل بودند که در طغیان علیه نظم موجود ضعیف ولی روحیهی تأسیس نظم نوین قوی.
3- اصلاحگرانه: بهبود و اصلاح روالهایی که واقعاً امکان اصلاح دارند، خوب، آنقدرها هم که تصور میشود آنارشیست در معنای نفی مطلق بدون ایجاب نیستند.
4- ارتجاعی: بازگشت به غار و طبیعت و دین و عرفان و یوگا و این چیزها، خوشبختانه از مسیری که دههی هفتادیها در پیش گرفتند دارند نجاتمان میدهند و آیندهگراترند در کل تا گذشتهگرا.
نکتهی آخر: دقت کنید که درست است که کوشیدم «توصیفی» نظر به متنهایی که خواندم بنویسم، اما واقعیت این است که در چنین مجالی هیچ توصیفی فارغ از وجه «تجویزی» نیست. در یک معنا اینها فقط روایت من از "آنچه باید باشد" است تا "آنچه که هست". شاید من فقط دارم «آرزوهای» خودم را مینویسم. اما در این صورت هم باز فکر میکنم متن بدی نباشد به هر حال میتواند به چشم چند توصیه دیده شود که یک نفر دارد ضعفهای خودش را عیان میکند که باز خوب است بدانی که شما تکرارش نکنی.
علینجات غلامی
27.03.202515:26
“تو” عزیز-ام؛
پیش از شروع نوشتن، سیگاری روشن کردم، نشستم و موسیقی گذاشتم. سبک و سیاق را همچون زمانی میکنم که ماشین تحریری بود برای جوهر زدن بر کاغذ، پاکت و آدرسی بود برای یار غایب و گرامافونی هم برای جز گوش کردن و نه چیزی برای افتادن در دام نوستالژیا. اما باز میبینید چه لطفی میکنم به خودم، که برای شما مینویسم، به رسم گذشته چندین روز به این پیشامد هم نشستم و خوب فکر کردم؛ دستتان درد نکند به هرحال، دنیا نیازمند کسانی چون شماست و به شما میبالد.
دربارهی حساب جیمیلتان میگویید:«خود نفس وجود این همه جایی که آدم هست و در عین حال نیست مرا آزار میدهد در آن یک روز در سال که عرض کردم.» خب عزیز دل من، اگر از این مقوله آزرده خاطر میشوید که باید در اولین فرصت خود را از زندگی منی که تقریبا همهجایش وجود دارید که ندارید، جمع و جور کنید.
شرح وضعیت: درحین نوشتن، سیگار حیف و میل میشود و پیش از آنکه به کشیدن تمام و کمالاش برسی، سوخته و تمام شده. البته همانطور که نزد اتوبوسها گفتید، با حضور شما دیگر نیاز چندانی به سیگار هم نیست.
“تو”ی عزیز، نمیدانم چطور بگویم، اما ماجرا از این قرار است که، شما به عنوان یک نسخهی درست از فردی هدونیک، چرا انقدر با زندگی سرِ جنگ دارید و گاها برایتان پر است از حسرتِ عقب ماندن و کار نکرده و غبطه خوردن. اتفاقا در عین لذت بردن و خوش آمدن از خودتان، کمی هم جدا افتاده از موقعیت پیشروید، یعنی این در-جهان-بودگی را بیهیچ قیاسی، تنها به خاطر همین بودناش دوست بدارید. اما چه بگویم، شما آمدید تا در جهان ما عقب ماندگان، همواره کامکار و کامیاب باشید.
پاکسازی شما به مثابهی آیین بازسازی است، و شاید هم فرار! به هر جهت، این حساب ایمیلی که برای شما نمادیست از زمانی که دیگر با آن همذاتپنداری ندارید/نمیخواهید که داشته باشید، بیشتر شبیه به میلی برای بازتعریف خودتان است. میلی برای تمیز کردن گذشته و بازسازی خود، شبیه به وسواسی که شما را به جلو هم میراند. اما کمی هم دست نگاه دارید که گذشته مگر نه همان چیزیست که “تو” را “تو” کرده است، پس کمی ناخصمانهتر جیمیلهایِ نوعی را دور بریزید. به هرحال من به آیینهای ک.ش همواره ارزش مینهم، چرا که خوشم میآید، از چه؟ از اینکه میبینم شما نه تنها زندگی را، بلکه بیشتر خودتان را جدی میگیرید.
دوست عزیز؛
این بین تفسیر نادرستی وجود دارد، آن هم آنکه مشکلِ این بین، “محاسبهگری” عشق است. چرا که محاسبهگری عشق دقیقا آن چیزی است که من دست کم به طور خودآگاه میخواهم/میخواستم در مقابل آن قرارگیرم، در غیر آن صورت ارتباط با دوستی که سالی دیگر نیست و حال هم نمیتوان گفت دقیقا حضور دارد/کم و بیش میحضورد، و از طرفی دیگر روزی دیوانهوار عاشق است و روزی دیگر شهر خودش را رها نمیکند، نباید در دستورالعمل ما قرار گیرد. اما من از منظر شخصی و گوتهایِ ماجرا هم بارها به شما گوشزد کردم که: خیر، من دوست دارم که اگر فرصت عشقی لاقیدانه و گشوده وجود دارد، آن را تجربه کنم، حالا جدا از آنکه به واقع قادر به آن باشم و شما دلسوزی آگاهانه سر دهید. این از این، پس نارسایی بهطور محسوس در این مورد نیست، البته با احتساب اینکه بنده تنها بر بخش خودآگاه خود تکیه کردهام(که چون ابرانسانم، تماما متشکل از خودآگاهم و آن حفره هم به چشم نمیآید!)
بسیار خب، داشتیم میگفتیم لایهی ناشفاف و پوشایندهی ماجرا جای دیگریست و آن، خود عاشقیدن است، نه چطور عاشقیدن. برای دریافت و مورد مداقه قرار دادن این موضوع راههای متعددی هست، مثلا اینکه بازگردم به هفت سال پیش که ببینم چه شد که احساس کردم خوب عاشقم، جواب مشخصی برایش پیدا نمیکنم. سپس بازمیگردم به حال، میبینم خب “تو”ی ما آن کسی بود که پس از هفت سال عشق نه-ورزی، مرا بیش از همه سر شوقِ دوست داشتن میآورد، اما(نمیگویم این “کافی” است یا نه، که بدانید بحث محاسبهگری نیست، که از قضا ریاضی هم چندان موضوع خوشم آمدنی نیست)، بلکه سوال چیز دیگریست آن هم آن که به نقل از حافظ:«زان بیخودم که عاشق صادق نباشدش/پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست»؟
“تو”ی عزیز؛
الان در ترافیک شهر دیگر ماندهام، صدای اذان درآمده و برایتان مینویسم، دربارهی چیزهایی که باز نشستم بهشان فکر کردم، البته بگویم که امکان زیادی در ارسال نکردنشان دارم، نه از سر ناز و تواضع، لاکن از آن رو که بیشتر فکر کنم. پدرِ همواره آرام، متفکر و شاید کمی افسردهی من هم، در عمل همیشه مرا به این کار سوق میدهد و نا-صبوری را نفی میکند.(این یکی را هم گوشزد کردم که در این بین، زمان بخرم و بیشتر فکر کنم.) بسیار خب، داشتم به این فکر میکردم که بله عزیزم، ما از جهاتی شبیه به یکدیگر هستیم و از جهاتی هم نه، مثل عمدهی آدمها.
پیش از شروع نوشتن، سیگاری روشن کردم، نشستم و موسیقی گذاشتم. سبک و سیاق را همچون زمانی میکنم که ماشین تحریری بود برای جوهر زدن بر کاغذ، پاکت و آدرسی بود برای یار غایب و گرامافونی هم برای جز گوش کردن و نه چیزی برای افتادن در دام نوستالژیا. اما باز میبینید چه لطفی میکنم به خودم، که برای شما مینویسم، به رسم گذشته چندین روز به این پیشامد هم نشستم و خوب فکر کردم؛ دستتان درد نکند به هرحال، دنیا نیازمند کسانی چون شماست و به شما میبالد.
دربارهی حساب جیمیلتان میگویید:«خود نفس وجود این همه جایی که آدم هست و در عین حال نیست مرا آزار میدهد در آن یک روز در سال که عرض کردم.» خب عزیز دل من، اگر از این مقوله آزرده خاطر میشوید که باید در اولین فرصت خود را از زندگی منی که تقریبا همهجایش وجود دارید که ندارید، جمع و جور کنید.
شرح وضعیت: درحین نوشتن، سیگار حیف و میل میشود و پیش از آنکه به کشیدن تمام و کمالاش برسی، سوخته و تمام شده. البته همانطور که نزد اتوبوسها گفتید، با حضور شما دیگر نیاز چندانی به سیگار هم نیست.
“تو”ی عزیز، نمیدانم چطور بگویم، اما ماجرا از این قرار است که، شما به عنوان یک نسخهی درست از فردی هدونیک، چرا انقدر با زندگی سرِ جنگ دارید و گاها برایتان پر است از حسرتِ عقب ماندن و کار نکرده و غبطه خوردن. اتفاقا در عین لذت بردن و خوش آمدن از خودتان، کمی هم جدا افتاده از موقعیت پیشروید، یعنی این در-جهان-بودگی را بیهیچ قیاسی، تنها به خاطر همین بودناش دوست بدارید. اما چه بگویم، شما آمدید تا در جهان ما عقب ماندگان، همواره کامکار و کامیاب باشید.
پاکسازی شما به مثابهی آیین بازسازی است، و شاید هم فرار! به هر جهت، این حساب ایمیلی که برای شما نمادیست از زمانی که دیگر با آن همذاتپنداری ندارید/نمیخواهید که داشته باشید، بیشتر شبیه به میلی برای بازتعریف خودتان است. میلی برای تمیز کردن گذشته و بازسازی خود، شبیه به وسواسی که شما را به جلو هم میراند. اما کمی هم دست نگاه دارید که گذشته مگر نه همان چیزیست که “تو” را “تو” کرده است، پس کمی ناخصمانهتر جیمیلهایِ نوعی را دور بریزید. به هرحال من به آیینهای ک.ش همواره ارزش مینهم، چرا که خوشم میآید، از چه؟ از اینکه میبینم شما نه تنها زندگی را، بلکه بیشتر خودتان را جدی میگیرید.
دوست عزیز؛
این بین تفسیر نادرستی وجود دارد، آن هم آنکه مشکلِ این بین، “محاسبهگری” عشق است. چرا که محاسبهگری عشق دقیقا آن چیزی است که من دست کم به طور خودآگاه میخواهم/میخواستم در مقابل آن قرارگیرم، در غیر آن صورت ارتباط با دوستی که سالی دیگر نیست و حال هم نمیتوان گفت دقیقا حضور دارد/کم و بیش میحضورد، و از طرفی دیگر روزی دیوانهوار عاشق است و روزی دیگر شهر خودش را رها نمیکند، نباید در دستورالعمل ما قرار گیرد. اما من از منظر شخصی و گوتهایِ ماجرا هم بارها به شما گوشزد کردم که: خیر، من دوست دارم که اگر فرصت عشقی لاقیدانه و گشوده وجود دارد، آن را تجربه کنم، حالا جدا از آنکه به واقع قادر به آن باشم و شما دلسوزی آگاهانه سر دهید. این از این، پس نارسایی بهطور محسوس در این مورد نیست، البته با احتساب اینکه بنده تنها بر بخش خودآگاه خود تکیه کردهام(که چون ابرانسانم، تماما متشکل از خودآگاهم و آن حفره هم به چشم نمیآید!)
بسیار خب، داشتیم میگفتیم لایهی ناشفاف و پوشایندهی ماجرا جای دیگریست و آن، خود عاشقیدن است، نه چطور عاشقیدن. برای دریافت و مورد مداقه قرار دادن این موضوع راههای متعددی هست، مثلا اینکه بازگردم به هفت سال پیش که ببینم چه شد که احساس کردم خوب عاشقم، جواب مشخصی برایش پیدا نمیکنم. سپس بازمیگردم به حال، میبینم خب “تو”ی ما آن کسی بود که پس از هفت سال عشق نه-ورزی، مرا بیش از همه سر شوقِ دوست داشتن میآورد، اما(نمیگویم این “کافی” است یا نه، که بدانید بحث محاسبهگری نیست، که از قضا ریاضی هم چندان موضوع خوشم آمدنی نیست)، بلکه سوال چیز دیگریست آن هم آن که به نقل از حافظ:«زان بیخودم که عاشق صادق نباشدش/پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست»؟
“تو”ی عزیز؛
الان در ترافیک شهر دیگر ماندهام، صدای اذان درآمده و برایتان مینویسم، دربارهی چیزهایی که باز نشستم بهشان فکر کردم، البته بگویم که امکان زیادی در ارسال نکردنشان دارم، نه از سر ناز و تواضع، لاکن از آن رو که بیشتر فکر کنم. پدرِ همواره آرام، متفکر و شاید کمی افسردهی من هم، در عمل همیشه مرا به این کار سوق میدهد و نا-صبوری را نفی میکند.(این یکی را هم گوشزد کردم که در این بین، زمان بخرم و بیشتر فکر کنم.) بسیار خب، داشتم به این فکر میکردم که بله عزیزم، ما از جهاتی شبیه به یکدیگر هستیم و از جهاتی هم نه، مثل عمدهی آدمها.
27.03.202510:45
پنج شب با علینجات غلامی؛ لایو در اینستاگرام:
با موضوع:
"اراده به آزادی: از لوگوس تا نوموس"
زمان: به زودی اعلام میشود.
ازآنجاکه در عرصهی عقلانیت، هر عملی مسبوق به روشنسازیِ نظری است، زیرسازیِ تئوریکِ کوتاهترین مانیفستِ جهان، یعنی «زن، زندگی، آزادی»، وظیفهای است که فارغ از افق انتظاراتِ «عرصهی عمومی»، بهنحو کاملاً محضی کار فلسفهی اولی است، کاری که دیگر فلسفه در این عرصه هیچ کمکی نمیتواند از دیگر علوم اعم از انسانی و طبیعی بگیرد. زمانی که ما کلمهای را به کار میبریم، این کلمه ولو تعریف سادهای از آن را مفروض گرفته باشیم، پسزمینهی تاریک عظیمی دارد که روشنسازی آن پسزمینه کار تفکر محض است که با این کار عمل نیز از سطحیت رها میشود.
ما در سه فصل، هر فصل پنج شب، به تأمل درباب ارکان این مانیفست خواهیم پرداخت:
فصل اول: آزادی
فصل دوم: زندگی
فصل سوم: زن
فصل اول: آزادی
تأملاتی در بنیادهای فلسفی آزادی، از بحث دربارهی خود امکانِ آزادی در سطح لوگوس آغاز میشوند، یعنی تفردِ انسانِ وانهاده در جهان که "دخالتِ" خدایان را در مبارزاتاش با جهان بر "سر میدان اراده" قطع میکند و میخواهد "سرنوشت خویش را رغم بزند"، اما این فقط غلبه ابزاری بر یک جهانِ طبیعی متخاصم نیست، بلکه لایههای بسیاری همچون کشف یا خلق معنای چنین زیستبودِ وانهادهای است و این بدواً از روشنسازی ارادهی آزاد آغاز میشود که خود نخستین گام در تحقق «آزادی» است. اما جهان نیز مقاومتی همچون "قانون علیت" علیه او – از سطح تبیینات نورولوژیک تا سطوح پوزیتیوستی - دارد که نفس امکان ارادهاش را به پرسش میکشد که دوگانههای همپیوندی را نیز همچون "کلیت و جزئیت"، "احتمال" و "ضرورت" و "کل و جزء" را معمای او میسازد. اما لوگوس چونان فصل تمایز یا به زعم من "تفاوتِ متفاوت» انسان با دیگر حیوانات، خود دو لایهی «اندیشهای» و «زبانی» دارد که باز هم بزرگمعمایی است برای همهی دورانها. از یک سو، «تکوین دانستن» از یک ادراک حسی ساده تا بالاترین سطح پرسشِ "چرایی" خاصه چونان «برای چه»ی غایتشناختی میتواند در پیوند با تحلیل پنج امکان سخنگفتن – برهانی، جدلی، خطابی، شاعرانه و سفسطی – کلید ورود به فهم این معمای بزرگ شود. از دیگر سو، فهم سامانهی عمل او خاصه در انتخابهایش برای اقدام و اجرای ارادهی آزاد چونان بهانجامرسانیهای انسانِ بدنمندِ موقعیتمند در جهان نیز کلید دیگر است.
اما جدای از این، مبحث ارادهی آزاد در چالش با چند امر دیگر نیز هست:
1) تاریخ خود اقدامات عملی و برداشتهای نظریِ فردی و جمع(هایی) که فرد عضو آن(ها) است که رسوبات منفعلی است که هرگونه فاعلیتی و تألیف فعالی در دایرهی امکانِ آنهاست. و طبعاً تاریخ دیگرانی فردی و جمعی که در نسبت با او هستند.
2) تاریخ رسوبات پیشاارادی و غیرارادی و ناارادی که در نسبت با ارادهی او هستند، اعم از شرایط ماتریال تاریخی تا نظامهای اکولوژیک تا برساختهای ارادهزدودی اجتماعی، مثلاً جامعهی تکنسینیستی خاصه در عصر تکنولوژی و فاکتورهای بوروکراتیک آن.
3) دیگر قوای خود نفس [=پسوخه] همچون احساسات و عواطف و تخیل (ایمجینیشن)
4) دیگر قوایِ خودِ روح [=گایست] همچون عشق و ایمان و خیال (فانتاسیا).
5) محدودیتها و تعارضهای سطوح و لایههای خود لوگوس خاصه اینتکلت و ریزن
پس از فهم توصیفی لوگوس ما به سطح نوموس میرسیم آنجاکه انسان میخواهد جامعهاش را به "شهر [=پولیس]" بدل کند، آزادی در سطح نوموس طبعاً بسیار پیچیدهتر است. تعارضات عظیمی باید حل شود که مهمترین آنها نسبت ارادهی فردی با چیزی چونان ارادهی جمعی یعنی حل تعارض خود لوگوس با نوموس. آیا نوموس کمالِ لوگوس است یا چیزی که نه ضرورتاً مطابق با آن که میتواند نابودکنندهی آن نیز دست کم در امکانهایی باشد؟! آیا مفاهیمی که روح جمعی را میسازند مانند مفاهیم هویتساز میتوانند با تصور یک ارادهی برتر نافی ارادهی فردی و سرکوبکنندهی آن در یک نگرهی کالکتیوسیتی باشند یا بلعکس تعالیدهندهی ارادهی فردی در درکی ارگانیستیتر؟ همچنین نسبت خود آزادی با مفاهیمی همچون عدالت که آیا امکان تعارض نیز بین اینها وجود دارد و یا اصلاً اولویت با کدام است؟ یا با مفاهیمی همچون «اطاعت»! آیا اطاعت شق مخالف آزادی است یا به نوعی روی دیگر سکهای که این رویش آزادی است؟ یا مفاهیمی همچون «قدرت» که در سطح اجتماعی به قدرت سیاسی بدل میشود چه نسبتی با آزادی دارند؟ نسبت ایدهی دولت با آزادی چیست؟ نفس مفهوم «آرکی» در حاق سیاست آیا بهخودی خود نافی یا محدودکنندهی آزادی است؟
با موضوع:
"اراده به آزادی: از لوگوس تا نوموس"
زمان: به زودی اعلام میشود.
ازآنجاکه در عرصهی عقلانیت، هر عملی مسبوق به روشنسازیِ نظری است، زیرسازیِ تئوریکِ کوتاهترین مانیفستِ جهان، یعنی «زن، زندگی، آزادی»، وظیفهای است که فارغ از افق انتظاراتِ «عرصهی عمومی»، بهنحو کاملاً محضی کار فلسفهی اولی است، کاری که دیگر فلسفه در این عرصه هیچ کمکی نمیتواند از دیگر علوم اعم از انسانی و طبیعی بگیرد. زمانی که ما کلمهای را به کار میبریم، این کلمه ولو تعریف سادهای از آن را مفروض گرفته باشیم، پسزمینهی تاریک عظیمی دارد که روشنسازی آن پسزمینه کار تفکر محض است که با این کار عمل نیز از سطحیت رها میشود.
ما در سه فصل، هر فصل پنج شب، به تأمل درباب ارکان این مانیفست خواهیم پرداخت:
فصل اول: آزادی
فصل دوم: زندگی
فصل سوم: زن
فصل اول: آزادی
تأملاتی در بنیادهای فلسفی آزادی، از بحث دربارهی خود امکانِ آزادی در سطح لوگوس آغاز میشوند، یعنی تفردِ انسانِ وانهاده در جهان که "دخالتِ" خدایان را در مبارزاتاش با جهان بر "سر میدان اراده" قطع میکند و میخواهد "سرنوشت خویش را رغم بزند"، اما این فقط غلبه ابزاری بر یک جهانِ طبیعی متخاصم نیست، بلکه لایههای بسیاری همچون کشف یا خلق معنای چنین زیستبودِ وانهادهای است و این بدواً از روشنسازی ارادهی آزاد آغاز میشود که خود نخستین گام در تحقق «آزادی» است. اما جهان نیز مقاومتی همچون "قانون علیت" علیه او – از سطح تبیینات نورولوژیک تا سطوح پوزیتیوستی - دارد که نفس امکان ارادهاش را به پرسش میکشد که دوگانههای همپیوندی را نیز همچون "کلیت و جزئیت"، "احتمال" و "ضرورت" و "کل و جزء" را معمای او میسازد. اما لوگوس چونان فصل تمایز یا به زعم من "تفاوتِ متفاوت» انسان با دیگر حیوانات، خود دو لایهی «اندیشهای» و «زبانی» دارد که باز هم بزرگمعمایی است برای همهی دورانها. از یک سو، «تکوین دانستن» از یک ادراک حسی ساده تا بالاترین سطح پرسشِ "چرایی" خاصه چونان «برای چه»ی غایتشناختی میتواند در پیوند با تحلیل پنج امکان سخنگفتن – برهانی، جدلی، خطابی، شاعرانه و سفسطی – کلید ورود به فهم این معمای بزرگ شود. از دیگر سو، فهم سامانهی عمل او خاصه در انتخابهایش برای اقدام و اجرای ارادهی آزاد چونان بهانجامرسانیهای انسانِ بدنمندِ موقعیتمند در جهان نیز کلید دیگر است.
اما جدای از این، مبحث ارادهی آزاد در چالش با چند امر دیگر نیز هست:
1) تاریخ خود اقدامات عملی و برداشتهای نظریِ فردی و جمع(هایی) که فرد عضو آن(ها) است که رسوبات منفعلی است که هرگونه فاعلیتی و تألیف فعالی در دایرهی امکانِ آنهاست. و طبعاً تاریخ دیگرانی فردی و جمعی که در نسبت با او هستند.
2) تاریخ رسوبات پیشاارادی و غیرارادی و ناارادی که در نسبت با ارادهی او هستند، اعم از شرایط ماتریال تاریخی تا نظامهای اکولوژیک تا برساختهای ارادهزدودی اجتماعی، مثلاً جامعهی تکنسینیستی خاصه در عصر تکنولوژی و فاکتورهای بوروکراتیک آن.
3) دیگر قوای خود نفس [=پسوخه] همچون احساسات و عواطف و تخیل (ایمجینیشن)
4) دیگر قوایِ خودِ روح [=گایست] همچون عشق و ایمان و خیال (فانتاسیا).
5) محدودیتها و تعارضهای سطوح و لایههای خود لوگوس خاصه اینتکلت و ریزن
پس از فهم توصیفی لوگوس ما به سطح نوموس میرسیم آنجاکه انسان میخواهد جامعهاش را به "شهر [=پولیس]" بدل کند، آزادی در سطح نوموس طبعاً بسیار پیچیدهتر است. تعارضات عظیمی باید حل شود که مهمترین آنها نسبت ارادهی فردی با چیزی چونان ارادهی جمعی یعنی حل تعارض خود لوگوس با نوموس. آیا نوموس کمالِ لوگوس است یا چیزی که نه ضرورتاً مطابق با آن که میتواند نابودکنندهی آن نیز دست کم در امکانهایی باشد؟! آیا مفاهیمی که روح جمعی را میسازند مانند مفاهیم هویتساز میتوانند با تصور یک ارادهی برتر نافی ارادهی فردی و سرکوبکنندهی آن در یک نگرهی کالکتیوسیتی باشند یا بلعکس تعالیدهندهی ارادهی فردی در درکی ارگانیستیتر؟ همچنین نسبت خود آزادی با مفاهیمی همچون عدالت که آیا امکان تعارض نیز بین اینها وجود دارد و یا اصلاً اولویت با کدام است؟ یا با مفاهیمی همچون «اطاعت»! آیا اطاعت شق مخالف آزادی است یا به نوعی روی دیگر سکهای که این رویش آزادی است؟ یا مفاهیمی همچون «قدرت» که در سطح اجتماعی به قدرت سیاسی بدل میشود چه نسبتی با آزادی دارند؟ نسبت ایدهی دولت با آزادی چیست؟ نفس مفهوم «آرکی» در حاق سیاست آیا بهخودی خود نافی یا محدودکنندهی آزادی است؟
19.03.202522:48
این را هم دریابید
01.03.202523:46
چهار معنای فیلسوف
1) فیلسوف در معنای عام
2) فیلسوف در معنای خاص
3) فیلسوف در معنای اخص
4) فیلسوف در معنای حکیمانه
1- در معنای عام، کلمهی فیلسوف دال بر کسی است که دانشی آکادمیک و منسجم درباب فلاسفه و فلسفهها و تاریخ فلسفه با شروح و قرائاتی کمابیش نوآورانه دارد یا در رشتهی خودش هرچه که باشد آگاه به مباحث فلسفیاش به نحو گسترده و منسجم است. این کلمه در معنای عاماش در جوامعی مثل آلمان یا فرانسه ظاهراً بار ارزشی ندارد و دال بر چیزی تابویی و عظیم نیست، یکی رشتهاش جامعهشناسی است و یکی فلسفه او به خودش میگوید جامعهشناسم این به خودش میگوید فیلسوفم. مثلا فردی آلمانی خیلی راحت در معرفی خودش به من گفت «من فیلاسوفرم! شما هم فیلاسوفرید؟!» منظورش این بود که محقق و دکتری و استاد فلسفه است. در جامعهی ما به دلیل بار ارزشی تاریخیای که در سنتمان کلمهی فیلسوف داشته است به کار بردن این کلمه دال بر نوعی خودستایی و خودشیفتگی تلقی میشود لذا دست کم خود فرد هرچقدر هم متفکر باشد از به کار بردن این کلمه پرهیز دارد و میگذارد دیگران بگویند. به هر حال میتوان نگاه انتقادی نیز به این تابوسازی از فیلسوف در معنای عام داشت زیرا بُعدی بتسازانه و دسترسناپذیر کردن، به هر حال دارد.
2- در معنای خاص، فیلسوف دال بر متفکری است که نظریهپرداز خاصه در خود تئوریا نه پراکسیس در ابعاد کلان و بنیادی است اعم از اینکه سیستم بسازد مثل هگل یا ضدسیستم مثل کیرکگارد و نیچه. البته نظریهپردازیای که با جریان فلسفه و مسائل اصلیاش سنخی تعیین تکلیف کرده باشد و بتوان گفت که این تفکر متعلق به آن فرد است و تازگی مشخصی در دیالوگ با ماسبق دارد. چنین کسی فیلسوف در معنای خاص است.
3- در معنای اخص، فیلسوف دال بر «متافیزیسین» است یعنی کسی که سیستمیک و سیستماتیک و ایجابی متافیزیکی در تبیین یا توصیف مبادی ناظر «به هرآنچه هست» خاصه در سه موضوع بنیادین خدا، خود و جهان داشته باشد که روششناسی، معرفتشناسی، انتولوژی و اگزیولوژی کارش پیوستاری کاملاً منطقی داشته باشند. افلاطون، ارسطو، ابنسینا، دکارت، لایبنیتس، کانت، هگل، هوسرل را میتوان فیلسوف در معنای اخص نامید. یعنی کلمهی فیلسوف با حرف تعریف the نه a/an بیاید. همانطور که ماکس وبر را the sociologist مینامیدند نه a sociologist.
4- فیلسوف در معنای حکیمانه به معنای کسی است که «علم جهل» داشته باشد و به جهل خویش وقوفی تام داشته باشد و به قول کانت چیزی را بداند که سقراط میدانست: هیچ! روشن است که در طول تاریخ فقط یک فیلسوف تمام در معنای حکیمانه داشتهایم و آن سقراط است. همین یک نفر صدالبته درواقع چراغ راهنمای دیگران است، از خود افلاطون تا نیکولاس کوزایی تا هگل و هوسرل و هایدگر و ویتگنشتاین و دیگران همواره ضمن این سرخط سقراطی در معنای خاص و اخص فلسفه ورزیدهاند.
1) فیلسوف در معنای عام
2) فیلسوف در معنای خاص
3) فیلسوف در معنای اخص
4) فیلسوف در معنای حکیمانه
1- در معنای عام، کلمهی فیلسوف دال بر کسی است که دانشی آکادمیک و منسجم درباب فلاسفه و فلسفهها و تاریخ فلسفه با شروح و قرائاتی کمابیش نوآورانه دارد یا در رشتهی خودش هرچه که باشد آگاه به مباحث فلسفیاش به نحو گسترده و منسجم است. این کلمه در معنای عاماش در جوامعی مثل آلمان یا فرانسه ظاهراً بار ارزشی ندارد و دال بر چیزی تابویی و عظیم نیست، یکی رشتهاش جامعهشناسی است و یکی فلسفه او به خودش میگوید جامعهشناسم این به خودش میگوید فیلسوفم. مثلا فردی آلمانی خیلی راحت در معرفی خودش به من گفت «من فیلاسوفرم! شما هم فیلاسوفرید؟!» منظورش این بود که محقق و دکتری و استاد فلسفه است. در جامعهی ما به دلیل بار ارزشی تاریخیای که در سنتمان کلمهی فیلسوف داشته است به کار بردن این کلمه دال بر نوعی خودستایی و خودشیفتگی تلقی میشود لذا دست کم خود فرد هرچقدر هم متفکر باشد از به کار بردن این کلمه پرهیز دارد و میگذارد دیگران بگویند. به هر حال میتوان نگاه انتقادی نیز به این تابوسازی از فیلسوف در معنای عام داشت زیرا بُعدی بتسازانه و دسترسناپذیر کردن، به هر حال دارد.
2- در معنای خاص، فیلسوف دال بر متفکری است که نظریهپرداز خاصه در خود تئوریا نه پراکسیس در ابعاد کلان و بنیادی است اعم از اینکه سیستم بسازد مثل هگل یا ضدسیستم مثل کیرکگارد و نیچه. البته نظریهپردازیای که با جریان فلسفه و مسائل اصلیاش سنخی تعیین تکلیف کرده باشد و بتوان گفت که این تفکر متعلق به آن فرد است و تازگی مشخصی در دیالوگ با ماسبق دارد. چنین کسی فیلسوف در معنای خاص است.
3- در معنای اخص، فیلسوف دال بر «متافیزیسین» است یعنی کسی که سیستمیک و سیستماتیک و ایجابی متافیزیکی در تبیین یا توصیف مبادی ناظر «به هرآنچه هست» خاصه در سه موضوع بنیادین خدا، خود و جهان داشته باشد که روششناسی، معرفتشناسی، انتولوژی و اگزیولوژی کارش پیوستاری کاملاً منطقی داشته باشند. افلاطون، ارسطو، ابنسینا، دکارت، لایبنیتس، کانت، هگل، هوسرل را میتوان فیلسوف در معنای اخص نامید. یعنی کلمهی فیلسوف با حرف تعریف the نه a/an بیاید. همانطور که ماکس وبر را the sociologist مینامیدند نه a sociologist.
4- فیلسوف در معنای حکیمانه به معنای کسی است که «علم جهل» داشته باشد و به جهل خویش وقوفی تام داشته باشد و به قول کانت چیزی را بداند که سقراط میدانست: هیچ! روشن است که در طول تاریخ فقط یک فیلسوف تمام در معنای حکیمانه داشتهایم و آن سقراط است. همین یک نفر صدالبته درواقع چراغ راهنمای دیگران است، از خود افلاطون تا نیکولاس کوزایی تا هگل و هوسرل و هایدگر و ویتگنشتاین و دیگران همواره ضمن این سرخط سقراطی در معنای خاص و اخص فلسفه ورزیدهاند.
01.03.202519:02
سئوال:
استاد من جوانی نوزده ساله هستم و خیلی به فلسفه علاقه دارم. خیلی ساده حرفم را میزنم. دلم میخواهد شما را در فلسفه شکست بدهم! چطور ممکن است؟!
پاسخ:
ببین سه راه دارد، ولی من توصیه میکنم راه چهارم را انتخاب کنی!
راه اول این است که چند اکانت جعلی درست کنی، فحش بدهی دار و دستهای جمع کنی پای پستها و در گروهها کامنت تند بنویسی، جنگ اعصاب راه بیاندازی، توهین کنی و در گروهها مهمل بنویسی بعد گفتند گم شو بیرون اسکرین شات بگیری بانگ مظلوما برآری که مثلاً آبرو ببری و جز عرض خود نبری. و فکر کنی بحث و گفتوگویی اصلاً بوده و درون توهماتت احساس بزرگی کنی و خودت را طرف دیالوگ فرض کنی. تا احساس کنی آدم مهمی هستی که جواب فحشات را دادند در حالیکه اصلا محلی از اعراب نداری حتی اگر نکتهای هم داشته باشی زیر این رفتار گم میشود و هیچ کس نخواهد دیدش. از اینها تا دلت بخواهد زیاد است سالهاست هر روز یکی شان را میبینم، تو هم اگر دلت خواست و فکر میکنی اینطور جواب است میتوانی یکیشان شوی.
راه دوم شبیه راه اول است تقریباً اما بدون فحش، مودبانه یک «نه» بگیری هر وقت من مطلبی نوشتم جلو مهمترین گزارههایش «نه، اینطور نیست» بیاوری و کمی مودبانه آسمان ریسمان کنی و به همه نشان بدهی که مخالف و منتقد منی که مهم شوی. ولی عملاً موضع فکری مشخصی نداری کلاً مشغول منی که از هر چیزی که هر جا گیرآمد استفاده کنی فقط با من مخالفت کنی.
راه سوم این است اول «کار من» یعنی حمالی فلسفی را از «فکر من» یعنی تأملاتم تفکیک کنی. درخصوص کارم خب «حمالی» کردهام و تعدادی متن ترجمه و تألیف کردهام و درسهایی دادهام، خب شما هم بیشتر و دقیقتر و عمیقتر کار کن از ما فراتر میروی. اما از حیث فکر من، خوب نوشتهها و درسهایم را طبعاً باید بخوانی و گوش بدهی که بفهمی موضع من و روایتام و نگاهم چیست و نظام استدلالاتم چیست، «بیتوجه به من» حوزهای مطالعاتی مورد علاقهات را پیدا کنی چند سال مطالعه کنی و به زیرسازی تئوریک خاص خودت برسی بعد میتوانی آنجاها که در تقابل و تعارض با موضع من است نیز نقدهایی بر مواقف من یا دیگر دیگریهای فکریات بنویسی. بدین ترتیب از ما فراتر میروی اگر عمیقتر و دقیقتر و منسجمتر بنویسی. مثلاً فرض کن علاقهات میشود فلسفهی تحلیلی و از فرگه شروع میکنی تا امروز فضایی تخصصات میشود و بعد میبینی من در سپهر پدیدارشناختیام باور به تجارب پیشازبانی دارم و این در سپهر فکری شما پذیرفتنی نیست، شما سعی میکنی در سپهر فکری خودت ضمن توضیح عدم امکان تجارب پیشازبانی مواقف ما را هم نقد میکنی. هیچ نیازی نیز به ابراز احساسات این وسط نیست. یا «فرانقدهای» کلی ناظر به شخصیت و این چیزها که میانبر سادهلوحان است.
راهی که نباید بروی و اشتباه مطلق است این است که فکر کنی از طریق رزومه جمع کردن میتوانی از من فراتر بروی نمیدانم دانشجوی خارج شدن و مقالات آیاسآی نوشتن و مقام دانشگاهی شدن و این داستانها وقتت را تلف میکند، البته جهت کار و زندگی و شغل و اینها خوب است اما تصور کنی اینها درون بازی فلسفه است کاملاً باختهای. عمرت بر باد میرود. اینها "ابزار" مفیدند اما اگر "غایت فینفسه" شوند کاملاً گمراهکنندهاند.
ولی راه چهارم را انتخاب کن که اصلاً فراتر رفتن نیست، فروتررفتن است. همین الان علینجات غلامی را فراموش کن و حریفات را در آینه ببین. غلامی هم آدمی است که گوشهای دارد با خودش میجنگد، به شیوههای مبارزه و برد و شکستهایش در جدال با خودش نگاه کن، تو هم در جنگ با خودت ممکن است چیزهایی از او به دردت بخورد از خطاهایش بپرهیز و از درستهایش بیاموز.
اهل واقعی فلسفه کسی است که قبل از اینکه بخواهد به دیگران ثابت کند بخواهد به خودش ثابت کند که درست چیست غلط چیست. من بزرگترین خطایم این بوده که در چند سال اخیر از بس درگیر تدریس و اثبات به دیگران بودم یادم رفت که مخاطب اصلیام در اصل خودم بودم! از اول بعد از جوش و خروشهای نوجوانی که سرمان به سنگ خورد، راه درست را پیدا کردم، یعنی «برای خودم میخواندم که خودم بفهمم قبل از اینکه بخواهم به دیگران بفهمانم». اما به مرور از این قاعدهی طلائی فاصله گرفتم و سالیانی را اتلاف کردیم. بهترین شیوهی شکست دادن من این است که «من نشوی، در خطاهای بزرگی که کردهام»، کارها و حرفهایم درستم چندان خاص نیست از خیلی کسان میتوانی مثل من یا بهتر از من بیاموزی یا خود به تجربه بیاموزی. اما خطاهای من خیلی خاصاند، هر جایی این اشتباهات گیرت نمیآید.
علی نجات غلامی
استاد من جوانی نوزده ساله هستم و خیلی به فلسفه علاقه دارم. خیلی ساده حرفم را میزنم. دلم میخواهد شما را در فلسفه شکست بدهم! چطور ممکن است؟!
پاسخ:
ببین سه راه دارد، ولی من توصیه میکنم راه چهارم را انتخاب کنی!
راه اول این است که چند اکانت جعلی درست کنی، فحش بدهی دار و دستهای جمع کنی پای پستها و در گروهها کامنت تند بنویسی، جنگ اعصاب راه بیاندازی، توهین کنی و در گروهها مهمل بنویسی بعد گفتند گم شو بیرون اسکرین شات بگیری بانگ مظلوما برآری که مثلاً آبرو ببری و جز عرض خود نبری. و فکر کنی بحث و گفتوگویی اصلاً بوده و درون توهماتت احساس بزرگی کنی و خودت را طرف دیالوگ فرض کنی. تا احساس کنی آدم مهمی هستی که جواب فحشات را دادند در حالیکه اصلا محلی از اعراب نداری حتی اگر نکتهای هم داشته باشی زیر این رفتار گم میشود و هیچ کس نخواهد دیدش. از اینها تا دلت بخواهد زیاد است سالهاست هر روز یکی شان را میبینم، تو هم اگر دلت خواست و فکر میکنی اینطور جواب است میتوانی یکیشان شوی.
راه دوم شبیه راه اول است تقریباً اما بدون فحش، مودبانه یک «نه» بگیری هر وقت من مطلبی نوشتم جلو مهمترین گزارههایش «نه، اینطور نیست» بیاوری و کمی مودبانه آسمان ریسمان کنی و به همه نشان بدهی که مخالف و منتقد منی که مهم شوی. ولی عملاً موضع فکری مشخصی نداری کلاً مشغول منی که از هر چیزی که هر جا گیرآمد استفاده کنی فقط با من مخالفت کنی.
راه سوم این است اول «کار من» یعنی حمالی فلسفی را از «فکر من» یعنی تأملاتم تفکیک کنی. درخصوص کارم خب «حمالی» کردهام و تعدادی متن ترجمه و تألیف کردهام و درسهایی دادهام، خب شما هم بیشتر و دقیقتر و عمیقتر کار کن از ما فراتر میروی. اما از حیث فکر من، خوب نوشتهها و درسهایم را طبعاً باید بخوانی و گوش بدهی که بفهمی موضع من و روایتام و نگاهم چیست و نظام استدلالاتم چیست، «بیتوجه به من» حوزهای مطالعاتی مورد علاقهات را پیدا کنی چند سال مطالعه کنی و به زیرسازی تئوریک خاص خودت برسی بعد میتوانی آنجاها که در تقابل و تعارض با موضع من است نیز نقدهایی بر مواقف من یا دیگر دیگریهای فکریات بنویسی. بدین ترتیب از ما فراتر میروی اگر عمیقتر و دقیقتر و منسجمتر بنویسی. مثلاً فرض کن علاقهات میشود فلسفهی تحلیلی و از فرگه شروع میکنی تا امروز فضایی تخصصات میشود و بعد میبینی من در سپهر پدیدارشناختیام باور به تجارب پیشازبانی دارم و این در سپهر فکری شما پذیرفتنی نیست، شما سعی میکنی در سپهر فکری خودت ضمن توضیح عدم امکان تجارب پیشازبانی مواقف ما را هم نقد میکنی. هیچ نیازی نیز به ابراز احساسات این وسط نیست. یا «فرانقدهای» کلی ناظر به شخصیت و این چیزها که میانبر سادهلوحان است.
راهی که نباید بروی و اشتباه مطلق است این است که فکر کنی از طریق رزومه جمع کردن میتوانی از من فراتر بروی نمیدانم دانشجوی خارج شدن و مقالات آیاسآی نوشتن و مقام دانشگاهی شدن و این داستانها وقتت را تلف میکند، البته جهت کار و زندگی و شغل و اینها خوب است اما تصور کنی اینها درون بازی فلسفه است کاملاً باختهای. عمرت بر باد میرود. اینها "ابزار" مفیدند اما اگر "غایت فینفسه" شوند کاملاً گمراهکنندهاند.
ولی راه چهارم را انتخاب کن که اصلاً فراتر رفتن نیست، فروتررفتن است. همین الان علینجات غلامی را فراموش کن و حریفات را در آینه ببین. غلامی هم آدمی است که گوشهای دارد با خودش میجنگد، به شیوههای مبارزه و برد و شکستهایش در جدال با خودش نگاه کن، تو هم در جنگ با خودت ممکن است چیزهایی از او به دردت بخورد از خطاهایش بپرهیز و از درستهایش بیاموز.
اهل واقعی فلسفه کسی است که قبل از اینکه بخواهد به دیگران ثابت کند بخواهد به خودش ثابت کند که درست چیست غلط چیست. من بزرگترین خطایم این بوده که در چند سال اخیر از بس درگیر تدریس و اثبات به دیگران بودم یادم رفت که مخاطب اصلیام در اصل خودم بودم! از اول بعد از جوش و خروشهای نوجوانی که سرمان به سنگ خورد، راه درست را پیدا کردم، یعنی «برای خودم میخواندم که خودم بفهمم قبل از اینکه بخواهم به دیگران بفهمانم». اما به مرور از این قاعدهی طلائی فاصله گرفتم و سالیانی را اتلاف کردیم. بهترین شیوهی شکست دادن من این است که «من نشوی، در خطاهای بزرگی که کردهام»، کارها و حرفهایم درستم چندان خاص نیست از خیلی کسان میتوانی مثل من یا بهتر از من بیاموزی یا خود به تجربه بیاموزی. اما خطاهای من خیلی خاصاند، هر جایی این اشتباهات گیرت نمیآید.
علی نجات غلامی
20.04.202521:44
۱۴۰۴۰۱۳۱ زنزندگیآزادی
27.03.202515:26
خدایی این نسل خیلی خوبند. چه متنهای خوبی به دستم رسیده. چقدرم ایده گرفتم. فاکتورهای نایابی از سلامت قلم رو تونستم بیابم. حالا یه مورد رو فعلا به دوستان معرفی کنیم. که این ایام یادداشتهایش برای من خواندن داشت. قلم این خانم رو خیلی دوست داشتم.
Пераслаў з:
مدرسه

25.03.202515:26
برنامهی پیشنهادی سال جاری برای آموزش زبان تخصصی فلسفه و علوم انسانی
در خصوص ادامهی آموزشهای مربوط به ترجمه و درک مطلب از زبان انگلیسی، عزیزانی پرسش کردهاند که آیا در سال جدید طرح خاصی دارم یا خیر؟
پاسخ:
نظر به اینکه پروژهی آموزش ساختارها و ساختها و تکنیکهای ترجمه و درک مطلب تکمیل شد، چیزی که برای بعدش از همان زمان مد نظرم بود طبعاً تقویت دستگاه واژگانی و نظامهای اصطلاحشناختی فلاسفه بود که در خلال کارگاههای یکی دو روزه روی متنها و فیلسوفان خاصی، بخواهیم دستگاههای اصطلاحشناختی آنها را کار کنیم که صدالبته اینجا دیگر باید زبان و فلسفه را با هم "بهطور متوازی" آموزش داد.
برخی متون مناسب این کارند، مثلاً متن کتاب "اخلاق" اسپینوزا. این متن ویژگی بسیار خاصی در چینش دستگاه اصطلاحشناختیاش دارد که پلی بین فلسفهی کلاسیکِ قبل از مدرن و مدرن است. لذا میتوان با کار بر روی صفحاتی از چنین متنی با حجم گستردهای از فنیترین اصطلاحات فلسفی آشنا شد و معنا و دلالت فلسفی آنها را نیز توضیح داد. نگارش آن نیز نگارشی استاندارد است و ساختار جملات بیش از حد پیچیده نیست. در چنین کارگاههایی بهنحوی دوسویه معنای زبانی و مفهومی اصطلاحات در چنیشهای نظاممندشان درک خواهند شد.
در یک سطح فنی نه میتوان بدون زبان تخصصی فلسفه خواند و نه بلعکس میتوان بدون فلسفه زبان تخصصی خواند! بنابراین، کسی که اول میرود زبان یاد بگیرد که بعد فلسفه را به آن زبان در سطح فنی بخواند، عملاً فقط وقتاش را تلف کرده است. صحبت بر سر حفظ کردن چند معادل نیست، صحبت بر سر فهم آن در یک نسبت بینازبانی و میانمتنی و بینامتنی و فرامتنی و پیشامتنی است.
یکی از مهمترین چیزهایی که در مطالعهی حرفهای فلسفه و علوم انسانی باید بدانید این است که هر فیلسوفی یک دستگاه سیستماتیک اصلاحشناختی دارد که فرمی درختچهای و سلسلهمراتبی و مبتنی و مبتنی دارد. این امر طبعاً در معیت مباحث روششناختی و روش تحقیق من نیز خواهد بود. براین اساس، شما واژگان فیلسوف را در زبان اصلی غیرانگلیسی یا زبان مشترک انگلیسی یا زبان فارسی بهطور همارز یاد نمیگیرید، بلکه سعی میکنید در معیت مطالعهی آثار بهطور متوازی این دستگاه اصطلاحشناختی را به صورت درختچهای استخراج کنید که صدالبته دینامیسمی هم در طول حیات فکری یا زیستمشغلهی او درکار است و اصطلاحات، تکوین یا تحولاتی در نظام دلالتی و مرتبهی مفاد و اهمیتشان داشتهاند. جنسیس یا تکوین اصطلاحات در خلال دورههای فکری یک فیلسوف یا فیلسوفان یا یک جریان یا یک برهه و از زبانی به زبانی یکی از مهمترین مباحث در خصوص درک زبان فلسفی است.
حالا نظر به این نکات میشود برنامههای زبان امسال را به شرح زیر طراحی کرد:
کارگروههای دو یا سه روزه که هر بار یک تمرین فشرده در حدود چهار الی شش جلسه روی متنی باشد که هدف هم استخراج این دستگاه واژگانی بهصورت درختچهای و هم یادگیری خود شیوههای استخراج این دستگاه باشد. یعنی هم ماهی و هم شیوهی ماهیگیری. مثلاً در همین ماه اولین مورد را برگزار خواهیم کرد که روی همین متن اخلاق اسپینوزا. ده پونزده صفحه را نکته به نکته مو به مو بررسی خواهیم کرد که سه هدف را دنبال خواهد کرد:
1) "استخراج" بخش اعظم دستگاه اصلی واژگانی اسپینوزا – که البته دستگاه واژگانی بخش عظیمی از خود فلسفه است - و یادگیری "شیوهی استخراج" دستگاه واژگانی او یا دیگران.
2) فهم متوازی "اندیشهی" اسپینوزا در معیت درک دستگاهِ اصطلاحشناختیاش.
3) مرور نکاتی ساختی و ساختاری که عملاً تمرین آنهاست. البته این کارگاهها مستقلاً هم قابل استفادهاند که کسی آن دوره را هم گوش نداده باشد، باز هم این کارگروهها آوردهی خاص خود را دارند که حال میتواند آن بیست سی جلسه را هم در برنامه بگذارد آفلاینشان موجود است.
حال میتوانید به گروه زیر بپیوندید که در آنجا نکات و پیشنهادات را مطرح کنید و آنجا راهنمایهایی هم در خصوص زبان خواندن در فرصتهای مختلف خواهم آورد و به سئوالات عزیزان در این خصوص جواب خواهم داد و برنامه برای کارگروهها خواهیم ریخت. طبعاً هرچه طلب و پرسش و خواست و اراده بیشتر باشد ما هم مصممتر خواهیم بود. حضور در این گروه آزاد است. اما موضوع فقط و فقط در مقولهی زبانآموزی است. https://t.me/+_TcreVgpvyE3ZGVk
در خصوص ادامهی آموزشهای مربوط به ترجمه و درک مطلب از زبان انگلیسی، عزیزانی پرسش کردهاند که آیا در سال جدید طرح خاصی دارم یا خیر؟
پاسخ:
نظر به اینکه پروژهی آموزش ساختارها و ساختها و تکنیکهای ترجمه و درک مطلب تکمیل شد، چیزی که برای بعدش از همان زمان مد نظرم بود طبعاً تقویت دستگاه واژگانی و نظامهای اصطلاحشناختی فلاسفه بود که در خلال کارگاههای یکی دو روزه روی متنها و فیلسوفان خاصی، بخواهیم دستگاههای اصطلاحشناختی آنها را کار کنیم که صدالبته اینجا دیگر باید زبان و فلسفه را با هم "بهطور متوازی" آموزش داد.
برخی متون مناسب این کارند، مثلاً متن کتاب "اخلاق" اسپینوزا. این متن ویژگی بسیار خاصی در چینش دستگاه اصطلاحشناختیاش دارد که پلی بین فلسفهی کلاسیکِ قبل از مدرن و مدرن است. لذا میتوان با کار بر روی صفحاتی از چنین متنی با حجم گستردهای از فنیترین اصطلاحات فلسفی آشنا شد و معنا و دلالت فلسفی آنها را نیز توضیح داد. نگارش آن نیز نگارشی استاندارد است و ساختار جملات بیش از حد پیچیده نیست. در چنین کارگاههایی بهنحوی دوسویه معنای زبانی و مفهومی اصطلاحات در چنیشهای نظاممندشان درک خواهند شد.
در یک سطح فنی نه میتوان بدون زبان تخصصی فلسفه خواند و نه بلعکس میتوان بدون فلسفه زبان تخصصی خواند! بنابراین، کسی که اول میرود زبان یاد بگیرد که بعد فلسفه را به آن زبان در سطح فنی بخواند، عملاً فقط وقتاش را تلف کرده است. صحبت بر سر حفظ کردن چند معادل نیست، صحبت بر سر فهم آن در یک نسبت بینازبانی و میانمتنی و بینامتنی و فرامتنی و پیشامتنی است.
یکی از مهمترین چیزهایی که در مطالعهی حرفهای فلسفه و علوم انسانی باید بدانید این است که هر فیلسوفی یک دستگاه سیستماتیک اصلاحشناختی دارد که فرمی درختچهای و سلسلهمراتبی و مبتنی و مبتنی دارد. این امر طبعاً در معیت مباحث روششناختی و روش تحقیق من نیز خواهد بود. براین اساس، شما واژگان فیلسوف را در زبان اصلی غیرانگلیسی یا زبان مشترک انگلیسی یا زبان فارسی بهطور همارز یاد نمیگیرید، بلکه سعی میکنید در معیت مطالعهی آثار بهطور متوازی این دستگاه اصطلاحشناختی را به صورت درختچهای استخراج کنید که صدالبته دینامیسمی هم در طول حیات فکری یا زیستمشغلهی او درکار است و اصطلاحات، تکوین یا تحولاتی در نظام دلالتی و مرتبهی مفاد و اهمیتشان داشتهاند. جنسیس یا تکوین اصطلاحات در خلال دورههای فکری یک فیلسوف یا فیلسوفان یا یک جریان یا یک برهه و از زبانی به زبانی یکی از مهمترین مباحث در خصوص درک زبان فلسفی است.
حالا نظر به این نکات میشود برنامههای زبان امسال را به شرح زیر طراحی کرد:
کارگروههای دو یا سه روزه که هر بار یک تمرین فشرده در حدود چهار الی شش جلسه روی متنی باشد که هدف هم استخراج این دستگاه واژگانی بهصورت درختچهای و هم یادگیری خود شیوههای استخراج این دستگاه باشد. یعنی هم ماهی و هم شیوهی ماهیگیری. مثلاً در همین ماه اولین مورد را برگزار خواهیم کرد که روی همین متن اخلاق اسپینوزا. ده پونزده صفحه را نکته به نکته مو به مو بررسی خواهیم کرد که سه هدف را دنبال خواهد کرد:
1) "استخراج" بخش اعظم دستگاه اصلی واژگانی اسپینوزا – که البته دستگاه واژگانی بخش عظیمی از خود فلسفه است - و یادگیری "شیوهی استخراج" دستگاه واژگانی او یا دیگران.
2) فهم متوازی "اندیشهی" اسپینوزا در معیت درک دستگاهِ اصطلاحشناختیاش.
3) مرور نکاتی ساختی و ساختاری که عملاً تمرین آنهاست. البته این کارگاهها مستقلاً هم قابل استفادهاند که کسی آن دوره را هم گوش نداده باشد، باز هم این کارگروهها آوردهی خاص خود را دارند که حال میتواند آن بیست سی جلسه را هم در برنامه بگذارد آفلاینشان موجود است.
حال میتوانید به گروه زیر بپیوندید که در آنجا نکات و پیشنهادات را مطرح کنید و آنجا راهنمایهایی هم در خصوص زبان خواندن در فرصتهای مختلف خواهم آورد و به سئوالات عزیزان در این خصوص جواب خواهم داد و برنامه برای کارگروهها خواهیم ریخت. طبعاً هرچه طلب و پرسش و خواست و اراده بیشتر باشد ما هم مصممتر خواهیم بود. حضور در این گروه آزاد است. اما موضوع فقط و فقط در مقولهی زبانآموزی است. https://t.me/+_TcreVgpvyE3ZGVk
02.03.202518:22
استاد غلامی آیا تجدید نظری درخصوص «حوزهی عمومی» کردید؟ یعنی لایو و اینها را ممکن است دوباره برگزار کنید و اینستاگرام شما فعال شود؟
دوست عزیز، تصمیم به هیچ وجه دفعی و ناشی از فرایند یکی دو روزه نبوده است. بعد از پانزده سال نوشتن در فضای عمومی، به مرور به این نتیجه رسیدم که من کارم «حوزهی عمومی» در این معنای جاری نیست. اما تصور میکنم لازم است توضیح دقیقی بدهم. مراد من که ترک فضای مجازی نیست بلکه حضوری درستتر و مقتضیتر است که لازمهاش اصلاح چند مسیر و منش نامقتضی است. فضای مجازی امکانی اصیل برای ارتباطات است با آسیبهای جزئیاش، لذا مرادم فاصلهگیری از فضای عمومیتزده و تمرکز بر کارهای حرفهای و محضتر است.
من میخواهم سطح کارم را ارتقاء دهم، این امر نیازمند فاصلهگیری از چند چیز است:
1) رایگاننویسی در اصل تفکر عملاً هم کیفیت کار را پایین میآورد و هم ارزش کار را از بین میبرد. بنابراین، جان مطلب همراه با هزینه خواهد بود. و از فضاهای مختلف و پلتفورمها مانند دیگران جهت معرفی اصل مطلب استفاده میشود.
2) درگیری با مباحث انضمامی و مبتلاءبه روزمره از منظرگاهی فلسفی شکافهای بسیاری دارد که در این شکافها هزار سوءفهم ایجاد میشود. قبلاً تصور میکردم اینکه فلاسفه با اینکه راحت میتوانند اما مباحث محض را خورد و قابل هضم برای عموم نمیکنند یا تبعات جزئی نظراتشان را در علوم انضمامیتر بیان نمیکنند، کار درستی نمیکنند. الان دارم میفهمم که دلیلاش واقعاً چه بوده است. من میآمدم کلی وقت میگذاشتم که مثلاً مباحث روانشناختی و جامعهشناختی را هم بخوانم که حرفی فلسفی اگر زدم را کاملاً برای جامعهشناس به زبان خودش توضیح دهم. اما دیدم اصلاً زحمت بیهودهای است و اثری هم نمیگذارد. چون باید برعکس میبود، من تمهای محض فلسفی را میگفتم و به فرض مثال روش پدیدارشناسی را توضیح میدادم حالا از رشتههای مختلف میآمدند و از این روش استفاده میکردند. یا مثلاً بدنمندی دیگری را از هوسرل تا لویناس توضیح میدادم و بعد حالا کنشگر فمینست میآمد آن مطلب را میخواند و در نقد شیوههای سرکوب بدن زنانه در این جامعه از آن مطلب استفاده میکرد. اما وقتی خودم میآمدم روی موضوعی انضمامی کنشگرانه حرف میزدم هزار ابهام پیش میآمد. امثال من در مباحث سیاسی موضعی بگیرند کافی است، تحلیل امور جاری نوشتن کار من نیست مگر موارد بسیار خاصی یک فاکت جزئی انضمامی ابعاد کلان نظریای را روشن سازد.
3) تبعاتی این نگاه غلط انضمامی داشت مثل مجبور شدن به دیالوگ و جدل بیهوده که چیزی بجز وقتکشی نبود. دلسوزی باعث میشد که با افرادی که فکر میکردم مسیر غلطی میروند همصحبت شوم و حرفهای تند و زننده را تحمل کنم، اما فهمیدم که دلیلی برای دلسوزی نیست. هر کسی خودش باید بر آسیبهای راه غلبه کند. ما نهایتاً راهنماییای کلی کنیم. دیگر کامنتی ببینم که ناهنجار است به هیچ وجه وارد دیالوگ نمیشوم، توجهی نمیکنم و در صورت اصرار فقط دیلیت و بلاک.
4) استمرار و پیوستار در کار مبسوط فلسفی حرف اول را میزند. لایوها هرچقدر هم نکات داشته باشند منقطع بودند و ایدههای فراوانی در آنها اتلاف میشد. لسانی ایجازی و سخت و ارتباطناپذیر همراه با عدم انسجام و سیالیت هم داشتند که خودم حقیقتاً در نهایت راضی از این بیان نمیشدم. بنابراین، سال جدید اگر لایو و اینها هم باشد روی موضوعاتی خاصه فرع بر اصل فلسفه اما مفید خواهند بود. مثل توصیههایی در آسیبشناسی تفکر و روشهای مطالعه و غیره. موارد معدودی هم روی موضوعات انضمامی، اگر ابعاد فکری کلانی حولشان باز شود. که باید خوب فکر کنم و دیگر اتفاقی لایو برگزار نخواهم کرد. سعی میکنم به فرم اهمیت کافی بدهم، چند نرم افزار تدوین و تهیهی محتوا دارم یاد میگیرم که محتواهای صوتی و تصویری مناسبی برای صفحاتی مثل یوتیوب و تلگرام و اینستاگرام تولید کنم. شلختگی واقعاً بد است.
دوست عزیز، تصمیم به هیچ وجه دفعی و ناشی از فرایند یکی دو روزه نبوده است. بعد از پانزده سال نوشتن در فضای عمومی، به مرور به این نتیجه رسیدم که من کارم «حوزهی عمومی» در این معنای جاری نیست. اما تصور میکنم لازم است توضیح دقیقی بدهم. مراد من که ترک فضای مجازی نیست بلکه حضوری درستتر و مقتضیتر است که لازمهاش اصلاح چند مسیر و منش نامقتضی است. فضای مجازی امکانی اصیل برای ارتباطات است با آسیبهای جزئیاش، لذا مرادم فاصلهگیری از فضای عمومیتزده و تمرکز بر کارهای حرفهای و محضتر است.
من میخواهم سطح کارم را ارتقاء دهم، این امر نیازمند فاصلهگیری از چند چیز است:
1) رایگاننویسی در اصل تفکر عملاً هم کیفیت کار را پایین میآورد و هم ارزش کار را از بین میبرد. بنابراین، جان مطلب همراه با هزینه خواهد بود. و از فضاهای مختلف و پلتفورمها مانند دیگران جهت معرفی اصل مطلب استفاده میشود.
2) درگیری با مباحث انضمامی و مبتلاءبه روزمره از منظرگاهی فلسفی شکافهای بسیاری دارد که در این شکافها هزار سوءفهم ایجاد میشود. قبلاً تصور میکردم اینکه فلاسفه با اینکه راحت میتوانند اما مباحث محض را خورد و قابل هضم برای عموم نمیکنند یا تبعات جزئی نظراتشان را در علوم انضمامیتر بیان نمیکنند، کار درستی نمیکنند. الان دارم میفهمم که دلیلاش واقعاً چه بوده است. من میآمدم کلی وقت میگذاشتم که مثلاً مباحث روانشناختی و جامعهشناختی را هم بخوانم که حرفی فلسفی اگر زدم را کاملاً برای جامعهشناس به زبان خودش توضیح دهم. اما دیدم اصلاً زحمت بیهودهای است و اثری هم نمیگذارد. چون باید برعکس میبود، من تمهای محض فلسفی را میگفتم و به فرض مثال روش پدیدارشناسی را توضیح میدادم حالا از رشتههای مختلف میآمدند و از این روش استفاده میکردند. یا مثلاً بدنمندی دیگری را از هوسرل تا لویناس توضیح میدادم و بعد حالا کنشگر فمینست میآمد آن مطلب را میخواند و در نقد شیوههای سرکوب بدن زنانه در این جامعه از آن مطلب استفاده میکرد. اما وقتی خودم میآمدم روی موضوعی انضمامی کنشگرانه حرف میزدم هزار ابهام پیش میآمد. امثال من در مباحث سیاسی موضعی بگیرند کافی است، تحلیل امور جاری نوشتن کار من نیست مگر موارد بسیار خاصی یک فاکت جزئی انضمامی ابعاد کلان نظریای را روشن سازد.
3) تبعاتی این نگاه غلط انضمامی داشت مثل مجبور شدن به دیالوگ و جدل بیهوده که چیزی بجز وقتکشی نبود. دلسوزی باعث میشد که با افرادی که فکر میکردم مسیر غلطی میروند همصحبت شوم و حرفهای تند و زننده را تحمل کنم، اما فهمیدم که دلیلی برای دلسوزی نیست. هر کسی خودش باید بر آسیبهای راه غلبه کند. ما نهایتاً راهنماییای کلی کنیم. دیگر کامنتی ببینم که ناهنجار است به هیچ وجه وارد دیالوگ نمیشوم، توجهی نمیکنم و در صورت اصرار فقط دیلیت و بلاک.
4) استمرار و پیوستار در کار مبسوط فلسفی حرف اول را میزند. لایوها هرچقدر هم نکات داشته باشند منقطع بودند و ایدههای فراوانی در آنها اتلاف میشد. لسانی ایجازی و سخت و ارتباطناپذیر همراه با عدم انسجام و سیالیت هم داشتند که خودم حقیقتاً در نهایت راضی از این بیان نمیشدم. بنابراین، سال جدید اگر لایو و اینها هم باشد روی موضوعاتی خاصه فرع بر اصل فلسفه اما مفید خواهند بود. مثل توصیههایی در آسیبشناسی تفکر و روشهای مطالعه و غیره. موارد معدودی هم روی موضوعات انضمامی، اگر ابعاد فکری کلانی حولشان باز شود. که باید خوب فکر کنم و دیگر اتفاقی لایو برگزار نخواهم کرد. سعی میکنم به فرم اهمیت کافی بدهم، چند نرم افزار تدوین و تهیهی محتوا دارم یاد میگیرم که محتواهای صوتی و تصویری مناسبی برای صفحاتی مثل یوتیوب و تلگرام و اینستاگرام تولید کنم. شلختگی واقعاً بد است.
01.03.202523:46
حال آیا ما ایرانیهای اهل فلسفه میتوانیم خودمان را به هر یک از این معانی در این جامعه، خاصه معنای اول، فیلسوف بنامیم؟ این خودش پرسش سختی است. در معنای سوم که طبعاً چنین متفکری در ایران در حال حاضر ما نداریم یا من نمیشناسم، اگر به فرض شخصی هم موفق به ساختن یک نظام شد، مُشک دیگر خودش میبوید نیاز نیست که عطار بگوید. در معنای دوم هم نظریهپردازهای خوبی داریم اما عمدتاً در فضاهای انضمامیترند و جنبه پراکسیسی دارند تا تئوریایی. در معنای چهارم نیز بار فروتنی سقراطیاش در این جامعه که بار ارزشی دارد چندان منتقل نمیشود مثلاً من اگر رندانه بگویم فیلسوفم در این معنا که عالم به جهل خویشام و میدانم هیچ نمیدانم، چندان حکمتی را منتقل نکردهام و نکته گرفته نمیشود و شنونده احساس میکند در نهایت یک خودستایی پشت این بیان پنهان بود. بنابراین، معادلات کمتر ارزشگذاریشدهای مثل اهل فلسفه، دوستدار دانش و امثالهم جایگزینهای بهتری است.
اما مورد اول است که پیچیده میشود. در آن معنای خنثی در مقام یک حوزهی دانش و یک حرفه مثل آن دوست آلمانی، میتواند کاربردش جنبه انتقادی هم داشته باشد. این بار ارزشی سنگین برای فیلسوف، ریشههایی در عقلستیزیها و عقلگریزیهای تاریخی هم دارد. نوعی تابوسازی و دسترسناپذیر کردن کلمهی فیلسوف که عملاً اهل عقلانیت از دور خارج شوند و کسی نتواند درمقابل انواع نقلانگاران خودش را عاقل بنامد و بلافاصله برچسب خودشیفتگی اخلاقی هم بخورد. به نظر میرسد عادیسازی کلمهی فیلسوف «در معنای عام» اگر بتوان مسیری درست را در پیش گرفت، خودش از حیثی به رشد عقلانیت کمک میکند. اما این نیازمند یک ارادهی عام و طی مراحلی در تقویت عقلانیت اجتماعی چه در سطح لوگوسی چه در سطح نوموسی یعنی جامعهی سیاسی خاصه با رشد منش دموکراتیک است.
حالا خود حقیر، از این چهار معنا رویا و هدف کارمان و درس خواندن و درس دادنمان این بود که به سمت سومی حرکت کنیم، اما طبیعتاً تاکنون فقط رویایی بوده است که تحققاش دیگر با این تنبلیها و خستگیها و نابسامانیها فعلاً در حد همان خواب و خیال مانده است که البته خوبیاش این است که باعث میشود درگیر مطالعات و تأملات اساسیتر شویم و چند نکتهای از متون مهم دستگیرمان شود که در میان هم بگذاریم با دوستانی و دست از طلب نداریم و نومید نشویم. فعلاً که فیلسوف هم باشیم در معنای چهارمیم و خبر از جهل خود یافتهایم که هیچایم و صدالبته واقف به اینکه در این معنا فقط سقراط میتوانست فیلسوف باشد. پس ما حتی هیچ هم نیستیم. پس نه فیلسوف نیستم. آنچه کردهام تاکنون تعدادی ترجمه متوسط بوده و یک سری یادداشتها در طول سالیان و مقدار عظیمی درسگفتار که بد نیستند راضیم والا، ولی دوست داشتم و دارم که روزی فیلسوف بشوم و تلاشم را میکنم نه برای اینکه آدم مهمی شوم نه، فقط دوست دارم بفهمم که چه به چه است.
جداً اگر برایتان دغدغه است که من علینجات غلامی واقعاً چه برآوردی از خودم دارم، صادقانه میگویم من نکتهی خاصام فقط در این است که فردی هستم که پرسشهایی را میدانم که بقیه اکثراً فقط پاسخهایشان را میدانند!
اما مورد اول است که پیچیده میشود. در آن معنای خنثی در مقام یک حوزهی دانش و یک حرفه مثل آن دوست آلمانی، میتواند کاربردش جنبه انتقادی هم داشته باشد. این بار ارزشی سنگین برای فیلسوف، ریشههایی در عقلستیزیها و عقلگریزیهای تاریخی هم دارد. نوعی تابوسازی و دسترسناپذیر کردن کلمهی فیلسوف که عملاً اهل عقلانیت از دور خارج شوند و کسی نتواند درمقابل انواع نقلانگاران خودش را عاقل بنامد و بلافاصله برچسب خودشیفتگی اخلاقی هم بخورد. به نظر میرسد عادیسازی کلمهی فیلسوف «در معنای عام» اگر بتوان مسیری درست را در پیش گرفت، خودش از حیثی به رشد عقلانیت کمک میکند. اما این نیازمند یک ارادهی عام و طی مراحلی در تقویت عقلانیت اجتماعی چه در سطح لوگوسی چه در سطح نوموسی یعنی جامعهی سیاسی خاصه با رشد منش دموکراتیک است.
حالا خود حقیر، از این چهار معنا رویا و هدف کارمان و درس خواندن و درس دادنمان این بود که به سمت سومی حرکت کنیم، اما طبیعتاً تاکنون فقط رویایی بوده است که تحققاش دیگر با این تنبلیها و خستگیها و نابسامانیها فعلاً در حد همان خواب و خیال مانده است که البته خوبیاش این است که باعث میشود درگیر مطالعات و تأملات اساسیتر شویم و چند نکتهای از متون مهم دستگیرمان شود که در میان هم بگذاریم با دوستانی و دست از طلب نداریم و نومید نشویم. فعلاً که فیلسوف هم باشیم در معنای چهارمیم و خبر از جهل خود یافتهایم که هیچایم و صدالبته واقف به اینکه در این معنا فقط سقراط میتوانست فیلسوف باشد. پس ما حتی هیچ هم نیستیم. پس نه فیلسوف نیستم. آنچه کردهام تاکنون تعدادی ترجمه متوسط بوده و یک سری یادداشتها در طول سالیان و مقدار عظیمی درسگفتار که بد نیستند راضیم والا، ولی دوست داشتم و دارم که روزی فیلسوف بشوم و تلاشم را میکنم نه برای اینکه آدم مهمی شوم نه، فقط دوست دارم بفهمم که چه به چه است.
جداً اگر برایتان دغدغه است که من علینجات غلامی واقعاً چه برآوردی از خودم دارم، صادقانه میگویم من نکتهی خاصام فقط در این است که فردی هستم که پرسشهایی را میدانم که بقیه اکثراً فقط پاسخهایشان را میدانند!
27.02.202515:16
کد محمدی، مربوط به نقد خودستایی و خودشیفتگی است. بدترین امراض خودپرستی است، هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی. استکثار جستن و خود را برتر دیدن از حدی که هستی روح و روان را نابود می کند. "عبده ابن عبدالله" به زبان حال یعنی "بنده خدایی پسر بندهخدایی"، (ر.ک. سوره مدثر). برای من عظیمترین آموزهای بود که در هر کتابی خواندم. هنر هیچ کس نبودن. درمان همه دردهایم بود.
Паказана 1 - 24 з 65
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.