آقای راننده داریوش گذاشته. میخونه شقایق اینجا من خیلی غریبم... هوا خیلی خوبه و میذارم باد بزنه تو صورتم و نمیذارم یادم بیاد همهی ما اینجا خیلی غریبیم. ممکنه دوباره وسط میدونا نرقصیم، اما کی یادش میره چه پروانههایی بودیم وقتی تو خیابونهای شهر پرواز میکردیم و شعار میدادیم تو دنیایی که جواب هر امید سادهی ما باتوم و گلوله بود؟
شب بخیر مردم خستهی عاشق چیزای کوچولوی کافی واسه یه کم دیگه ادامه دادن. شب بخیر از مهربونی خیرندیدهها. شب بخیر غریبهای لهشدهی همچنان زیبا. شب بخیر سرماخوردههای بدترین زمستونها. آفتاب میاد و گرم میشیم.
اگه نیومد؟ اگه نیومد هم یه راهی پیدا میکنیم. مث همیشه...
شب بخیر ❤️