از احمد اکبرپور خواستیم تا برای نویسک بهاریهای بنویسد. متن زیر را فرستاد و گفت من و سحر نداریم. حتماً این رو بذارین به جای متن من. ما هم گفتیم چشم.😊
🌸 زمزمه با بهار؛ یادداشتهای نوروزی اعضای انجمن نویسندگان کودک و نوجوان
سحر حدیقه (نویسنده و مترجم):
🌷 از وقتی یادم هست، از اولهای اسفند، توی خانه بوی انواع و اقسام شویندهها میپیچید. روزها بستهبسته روزنامه وسط هال پخش میشد برای پاک کردن شیشهها. آخر شبها با خواهرم بگومگو داشتیم که کی بیشتر کار کرده. من میگفتم: «حتی زیر تلویزیون را هم تمیز کردم.» او بادی توی غبغبش میانداخت که: «من حتی کف کفشها را هم تمیز کردم.»
از چند روز مانده به عید، سفرهی هفتسین را با وسواس میچیدیم. مامانبزرگ یک روز مانده به سال تحویل، سبزهها را برایمان میآورد. برای هر کدام یکی.
شب قبل از سال تحویل، لباس و کفش و جوراب نو را مرتب میگذاشتیم کنار تشک. من یواشکی برای بهار نامه مینوشتم که وقتی آمد، بفهمد چقدر بیشتر از خواهرم، یا حتی بچههای دیگر خاطرش را میخواهم.
مجری تلویزیون که از بوی بهار حرف میزد، فکر میکردم بهار، چطوری میخواهد بوی گل و شکوفه را بریزد توی شهر و خانهها. با چه وسیلهای؟
منتظر بودم وقتی بمب اول سال را میاندازند، بهار تَقتَق در بزند و بیاید تو. جلویش چایی بگذاریم. میوه پوست بکند و تِقتِق پسته و بادام و فندق بخورد. یواشکی نامهام را توی دستش بگذارم. او هم بگوید آفرین! تو بیشتر منتظر بودی.
بعد از سیزده به در که نیامدن بهار توی ذوقم میزد، نامهام را پاره میکردم و میگفتم: «دیگر گولش را نمیخورم.»
اما هنوز که هنوز است شب عید کفش و لباسهایم را مرتب میچینم و منتظرم بهار بیاید. منتظرم صدایش را بشنوم و با آمدنش بوی گل و شکوفه بپیچد توی خانه. هنوز که هنوز است برایش نامه مینویسم تا بداند من بیشتر از همه خاطرش را میخواهم.
🔰 کانال انجمن نویسندگان کودک و نوجوان
@nevisak