Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Bukharamag avatar

Bukharamag

Рэйтынг TGlist
0
0
ТыпПублічны
Вертыфікацыя
Не вертыфікаваны
Надзейнасць
Не надзейны
Размяшчэнне
МоваІншая
Дата стварэння каналаГруд 15, 2015
Дадана ў TGlist
Січ 06, 2025

Апошнія публікацыі ў групе "Bukharamag"

Пераслаў з:
Bukharamag avatar
Bukharamag
کتابفروشی شهاب:
t.me/shahab_bookstore
Пераслаў з:
Bukharamag avatar
Bukharamag
نخستین شماره سال جدید مجله «عصر روشن» با تصویر «پوری سلطانی» بر روی جلد منتشر شد.
در شماره نهم مجله فرهنگی هنری عصر روشن، روایت آخرین روزهای زندگی «بهرام صادقی» در کرج از زبان محمدباقر رضایی و نگاهی به شعر و چیستی «نصرت رحمانی» به بهانه 95 سالگی‌اش، از نگاه هادی خوانساری آمده است.
همچنین تحلیل‌هایی از فریدون مجلسی، علی بیگدلی، کامیار عابدی و علی‌اصغر سیدآبادی بر کتاب «از مصدق تاریخی تا مصدق اسطوره‌ای»، نقد فاطمه سادات حسینی شفیق بر شعر ضیاءالدین خالقی، نقد جعفر محمدی واجارگاهی بر کتاب «تغییر» اثر محمدرضا یار و نقد هلن اولیایی‌نیا بر کتاب «عینک فوتوکرم» از محبوبه راد، از مطلب‌های مندرج شده در بخش «قفسه پشتی» (ادبیات و کتاب) این شماره از عصر روشن است. مهدی خطیبی نیز در همین بخش، در مطلبی با عنوان گزاره و گزینه‌ای در باب غزل نوکلاسیک و یکی از پیشگامان آن محمد ذکایی (هومن)، بر کتاب «شکفتن در شعر» شرحی نوشته است.
بررسی اتهام سرقت ادبی «صادق هدایت»، یادداشتی درباره حق دسترسی به کتاب کودکان نسل دیجیتال از محمدمهدی سیدناصری و ستایش مقام علمی «محمود جعفری دهقی» به قلم محمود معتقدی، از دیگر مطلب‌های این بخش است.
در بخش «حوض روغن« (هنرهای تجسمی) نیز یادداشت‌هایی درباره اقتصاد هنر به قلم سعید پورعلی و حسین هاشم‌پور آمده است.
دراماتورژی تئاتر «یخ‌زده» نوشته سحر محمدبیگی، داستان دنباله‌دار «همخونه» اثر مائده مرتضوی، «انسان» در شعر سعدی از نگاه ابراهیم واحدی و نقدی بر سلیقه فرهنگی هنری انسان‌ها به قلم سیدمحمد حسینی از مطلب‌های بخش‌های «کارگاه نمایش» (تئاتر)، «سریال ایرانی» و «تور لحظه آخری» این شماره از عصر روشن است.
در بخش انجمن شاعران زنده چند غزل از رؤیا باقری در کنار شعرهایی از سیدمرتضی کاظمی، محسن حسینخانی، عباس کریمی عباسی و زهره غیاثوند آمده است. داستان‌هایی از بابک نبی و مهدی خاکی‌فیروز هم در این شماره از مجله به چشم می‌خورد.
مجله فرهنگی هنری «عصر روشن» از شماره نهم خود بخش جدیدی دارد، زیر عنوان «گنج‌نامه» که به شکل تخصصی به موضوع کتاب‌داری و کتابخانه‌های عمومی از نوع شهری، روستایی، سیار و غیره می‌پردازد.
در نخستین گام، پرونده‌ای در نکوداشت مقام «پوری سلطانی»، مادر کتاب‌داری نوین ایران و همسر «مرتضی کیوان» از قلم و زبان سیدمحمد طباطبایی، سیدعبدالله انوار، نوش‌آفرین انصاری، بهاءالدین خرمشاهی، کامران فانی، هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو آمده است.
گفت‌وگو با کتابدار سیار در خراسان رضوی، شرحی از اقدام خلاقانه کتابداران گرگانی، پیشنهاد یک کتابدار جوانرودی و گزارش از چت‌بات‌ها در خدمت کتابخانه‌های عمومی، به قلم کتابداران تهرانی، دیگر مطلب‌های این بخش را تشکیل می‌دهند.
مجله فرهنگی هنری عصر روشن به مدیریت و سردبیری علیرضا بهرامی منتشر می‌شود.
عکس روی جلد شماره نهم مجله «عصر روشن» اثر «جواد آتشباری»، متعلق به شب پوری سلطانی است که چند سال پیش بخارا برگزار کرد.
چک‌چک باران یکی از زیباترین و خاطره‌انگیزترین ترانه‌های دلیر نظرف خوانندۀ برجستۀ تاجیکستانی است. دلیر نظرف با سبک موسیقی منحصر به فرد خود ترکیبی از موسیقی سنتی فارسی‌زبانان و سبکهای مدرن را ارائه می‌دهد. این ترانۀ دلنشین با ملودی آرام و اشعار لطيف حس باران بهاری و دلتنگی‌های شاعرانه را در دل شنونده زنده می‌کند.
سخنرانی کامیار عابدی
در شب زبان و ادب فارسی

یکشنبه سی و یکم فروردین‌ماه ۱۴۰۴
خانۀ اندیشمندان علوم انسانی، تالار فردوسی
سخنرانی استاد حسن انوری
در شب زبان و ادب فارسی

یکشنبه سی و یکم فروردین‌ماه ۱۴۰۴
خانۀ اندیشمندان علوم انسانی، تالار فردوسی
صبح جمعه، بیست و نهم فروردین ۱۴۰۴
آقای دهباشی عزیز

این نامه هیچ بهانه مناسبتی خاصی ندارد، نه تولد شماست، نه کتاب جدیدی از شما یا درباره شما منتشر شده، نه هیچ بهانه مناسبتی خاص دیگری. این نامه فقط یک نامه است، از آن جنس نامه‌هایی که مرتضی کیوان برای رفقایش می‌نوشت در حالی که تقریبا هر روز آن‌ها را می‌دید. شاید بهانه‌اش دل‌گرفتگی من باشد از اوضاع فرهنگ در این روزهای وانفسا. یا بهانه‌اش حصاری باشد که دور تئاترشهر کشیده‌اند و دارد خفه‌اش می‌کند. شاید بهانه نگارش این نامه ویدئوی کوتاهی باشد که  دیروز دیدم از شما و خانه دوست داشتنی بخارا. خانه‌ای که برای من زمان را بی‌معنا می‌کند. ویدئو را ساعتی پس از آن دیدم که با یک دوست درباره شما حرف زده بودم. درست همان ساعتی که شما مشغول برگزاری «شب معنای زندگی» بودید و من بهتر از هر کسی می‌دانستم چه دردی را این روزها تحمل می‌کنید در جسم‌ و چقدر مشغول است ذهن‌تان بابت مشکلاتی که در بخارا پیش آمده و کمتر کسی از آن خبر دارد. می‌دانم که شما بهتر از من و بهتر از خیلی‌های دیگر می‌دانید که ماندن در کار فرهنگ جز با دغدغه‌مند بودن صورت نمی‌پذیرد و از همین منظر است که هیچ مانعی شما را متوقف نمی‌کند و هیچ مشکلی مایوس‌تان نمی‌کند که اگر این چنین بود در طول این سال‌ها، بارها انتشار مجله بخارا و برگزاری رویداد شب بخارا متوقف شده بود. اما خب شما در مشکلات و شرایط حل نمی‌شوید، بلکه شرایط را در خود حل می‌کنید. شرایط را حل می‌کنید که ایستاده‌اید پای بخارا و فرهنگ. چه کسی جز علی دهباشی با این همه درد و بیماری پای کار فرهنگ می‌ایستد؟ یادتان هست؟ چند روز قبل گفتم حال‌تان خوب نیست برنامه‌های این هفته را تعطیل کنید، شما اما گفتید کار فرهنگ و بخارا تعطیل شود می‌میرم. و من در دل گفت عمرت به عمر آب مرد حسابی، دور از جانت.
آقای دهباشی شما خوب می‌دانید شرایط کار درست انجام دادن در عرصه فرهنگ در روزگار ما چقدر سخت شده است، از یک طرف هجوم جذابیت‌های فست‌فودی و زرد در این عرصه و از سوی دیگر سخت‌گیری های حاصل از تنگ‌نظری مثل دو لبه گیره به استخوان‌های فرهنگ و کار فرهنگی و اهل فرهنگ فشار می‌آورد و هر روز فشار بیشتر می‌شود. آدم حسابی‌ها هر روز کنج‌نشین‌تر می‌شوند و سلبریتی‌های لاکچری با برگزاری رویدادی گران‌قیمت هر روز عرصه را برای آدم‌های فرهنگ تنگ‌تر می‌کنند. در این وانفسا شب‌های بخارا، مجله بخارا، صبح و عصر بخارا نعمت است برای فرهنگ و اندیشه و اهل فرهنگ و اندیشه. راستش را بخواهید من هر زمان خسته می‌شوم از کار به علی دهباشی و بخارایش نگاه می‌کنم، نه فقط به حالایش، به روزهای سختی که در همه سال‌ها و دهه‌های گذشته تحمل کرده است. به روزهای تلخ پایان حضور در کلک، به روزهای پس از شب پنجاه و پنجم بخارا و ممانعت از برگزاری‌اش و رفت و آمدهای شما برای از سر گیری این رویداد، به آن شب تلخ آخرین برنامه بخارا در بنیاد موقوفات افشار و خانه به دوشی پس از خروج از آنجا، به چند باری که در تامین کاغذ بخارا دچار مشکل و مجبور شدید برای انتشارش چیزی از زندگی بفروشید تا کاغذ بخرید از بازار آزاد و هزینه چاپخانه را بپردازید، به روزهای تلخ جراحی و دردهای پس از آن و سرباز ماندن زخم‌ها، به همین درد و دغدغه‌ این روزهای‌تان، به این‌ها نگاه می‌کنم و راست قامتی شما را که می‌بینم خستگی یادم می‌رود.
آقای دهباشی عزیز نمی‌خواهم از شما اسطوره بی‌نقص بسازم، ممکن است حتی من هم نقدهایی داشته باشم به بخارا، این به جای خود، آنچه اما برایم بیشتر جلوه‌گری می‌کند ایستادگی شماست برای فرهنگ و اندیشه ایران. و ایران اصل است برای شما، حرف اول و آخر است، خط قرمزتان است. دیگران را نمی‌دانم، من اما دیده‌ام که به خاطر ایران حتی حاضرید با افرادی که هیچ قرابتی با شما ندارند هم همراه شوید اگرچه در میان آن‌ها غریبه‌اید، حتی حاضرید از آبرو خرج کنید برای ایران، چه چیز مهم‌تر از آبروست؟ یادتان هست؟ چند روز قبل گفتید حاضرم از عمر من کم شود و به عمر استاد فلانی اضافه شود، چرا که عمر او برای فرهنگ و ایران بسیار مفید است. این علی دهباشی را کمتر کسی دیده است، آدم‌ها بیشتر شما را پشت تریبون بخارا دیده‌اند، رسمی و جدی و بدون حرف و تعریف از خود.
مثلا کسی خبر ندارد از نگاه قدرشناسانه بزرگان فرهنگ به شما چرا که نگفته‌اید جایی. خیلی چیزها نمی‌دانند آدم‌ها چرا که خیلی حرف‌ها را نمی‌شود گفت. مثل همین حالا که در نامه نمی‌توانم حرف‌هایی را بگویم پس بهتر است سکوت کنم.
و در آخر لطف روزگار است به من، دوستی با شما. هر بار که در حضور دیگران، پشت تریبون  یا در دیدارهای دو نفره، لطف‌تان را بر من روا می‌دارید هم خجالت می‌کشم و هم سرمست می‌شوم از باده کلام شما. و چه لذتی دارد این حس دوگانه.
عمرتان به عمر آب که سر بر آفتاب دارید.

پانوشت: هیچ واهمه‌ای ندارم اگر این نامه تعبیر به مدح شود اگرچه در نظر نگارنده این نبوده و نیست.

Рэкорды

21.04.202523:59
16.1KПадпісчыкаў
07.04.202523:59
200Індэкс цытавання
05.04.202523:59
3.5KАхоп 1 паста
10.04.202517:05
2.2KАхоп рэкламнага паста
21.03.202515:04
12.32%ER
05.04.202523:59
21.78%ERR

Развіццё

Падпісчыкаў
Індэкс цытавання
Ахоп 1 паста
Ахоп рэкламнага паста
ER
ERR
ГРУД '24СІЧ '25ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

Папулярныя публікацыі Bukharamag

«رابطه‌ی من با ايران، رابطه‌ی آدمی است که از مادرش دلخور است. نمی‌تواند از مادرش ببرد چون شديداً وابسته است به او و در ضمن ازش دلخور است ديگر. حالا چيز بيشتری نگويم. شايد بد نباشد يادآوری بکنم حرف «توماس مان» را، مثل اين‌که مربوط به دوره‌ی تبعيدش از آلمان است. وقتی از او می‌پرسند که وطن تو کجاست؛ می‌گويد: وطن من زبان آلمانی است... وطن من اين است، اين فرهنگ است، فرهنگ ايران است. اگرچه خيلی از جنبه‌هايش را نمي‌پسندم. ولی درآن زندگی مي کنم.
و در دوره‌ای که در فرنگ هستم بیش از دوره‌ای که در ايران بودم در فرهنگ ايران به سر می‌برم. درمورد زندگي شخصی هم خيلی بستگي دارد به
سرنوشت. راستش حتی يک ماه ديگر را هم نمی‌دانم. تا ببينم چه می‌شود.»

شاهرخ مسکوب


علی دهباشی به همراه شاهرخ مسکوب، مصطفی فرزانه و همسرش خانم خواجه نوری در منزل پاریس
19.04.202509:37
02.04.202516:43
«یاد ایران در غربت»

سرودۀ زنده‌یاد دکتر خسرو فرشیدورد



این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن دخترِ چشم‌آبیِ گیسوی‌طلایی
طناز و سیه‌چشم، چو معشوقۀ من نیست

آن کشور نو، آن وطنِ دانش و صنعت
هرگز به دل‌انگیزیِ ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیست

در دامنِ بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست

در پیکر گل‌های دلاویز شمیران
عطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیست

آواره‌ام و خسته و سرگشته و حیران
هر جا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست

آوارگی و خانه‌به‌دوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست

هر کس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران
بی‌شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست

پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست

هرچند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپ
چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست

این کوه بلند است، ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست، ولی رود تجن نیست

این شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب است
این خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست
16.04.202509:13
شب معنای زندگی از دیدگاه فلاسفه بزرگ

به مناسبت انتشار کتاب «معنای زندگی از دیدگاه فلاسفه بزرگ» ویراسته‌ی استیون لیچ و جیمز تارتا گلیا، با ترجمه‌ی صبا ثابتی که از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است، هشتصد و سی و دومین شب از سلسله‌شب‌های مجله‌ی بخارا، به بررسی این کتاب اختصاص یافته است. در این نشست که با همکاری انتشارات ققنوس در ساعت چهار بعد از ظهر پنج‌شنبه بیست و هشتم فروردین‌ماه ۱۴۰۴ در تالار گفت‌وگوی ققنوس برگزار می‌شود، استاد مصطفی ملکیان، ثبا صابتی و علی دهباشی سخنرانی خواهند کرد.

کتاب «معنای زندگی» شامل مباحثی گسترده است از‌جمله: «کنفوسیوس و معنای زندگی»، «بودا و معنای زندگی»،... و همچنین دربرگیرنده‌ی نظریات فلاسفه‌ای چون سقراط، افلاطون، دیوژن، ارسطو، اپیکور، ابوعلی‌سینا، دکارت، اسپینوزا، کانت، شوپنهاور، کی‌یرکگور، مارکس، نیچه، ویتگنشتاین، هایدگر، سارتر، کامو و فانون و...... درباره‌ی معنای زندگی است. در این مجموعه مقالاتی کم‌نظیر و درخشان درباره‌ی گفت‌وگوی بزرگ‌ترین فیلسوفان اروپایی، هندی و چینی پیرامون پرسش معنای زندگی آمده است.

تالار گفت‌وگوی ققنوس: خیابان انقلاب، خیابان دوازدهم فروردین، خیابان شهید نظیری، نبش کوچه‌ی جاوید ۲، پلاک ۲
20.04.202522:03
04.04.202509:37
24.03.202512:21
* فردا پنجم فروردین‌ماه مصادف است با یازدهمین سالروز درگذشت استاد فقید محمد ابراهیم باستانی پاریزی*

با هم مرور میکنیم یادداشتی از ایشان را درباره نوروز و هویت ایرانی

*شمع هویت نوروزی*
ما می‌دانیم که در تمام ترکیه، خصوصاً نواحی کردنشین، رسم نوروز یکی از مهمترین مراسمی است که هویت ایرانی را طی قرن‌ها و هزاره‌ها مجسم ساخته است، تا جائی که در همین سال‌ها دولت ترکیه، قانوناً عید نوروز را به رسمیت شناخت و اجازۀ تعطیل داد. با همه این‌ها یاد نوروز و مراسم نوروز از سیحون تا مدیترانه باقی است، که در تاجیکستان نوروز را *«آفتاب ترازو»* می گویند و سال پیش ترکیه در ساحل اسکندرون این روز را تعطیل رسمی شناخت، رشته قطع نمی شود.

*کشد درازی این رشته تا به روز نشور*
*اگر تو رشتۀ خورشید را نگه داری*

این نوروز در حکم آن دانه های کافور، یا ذرات موم شیرین است که رشته فتیله شمع هویت ایرانی را روشن می دارد ـ از نوع آن موادی که فتیله شمع چهل منی را در سال ۲۰۲ ه / ۸۱۷ م. در مجلس ازدواج پوران دخت، دخترحسن بن سهل سرخسی با مأمون خلیفه عباسی ـ روشن کردند، و این شمع چهل من وزن داشت، و در فم الصلح، کنار دجله روشن شد که تا دوردست‌ها را روشن می کرد. و لابد عنبر نیز در آن به کار رفته بود. طولی نکشید که با همین مقدمات، نوروز در دربار خلافت معتضد جای پا باز کرد و نوروز معتضدی مبنائی برای تاریخ خلافت عباسی شد.

شاید این تشبیه که من کرده‌ام: رشته باریک شمع هویت، که باعث روشنی هویت است ـ تابناک ترین تشبیهی باشد که تا کنون شده است ـ با توجه به اینکه هویت، مجموعه حالاتی است که یک جامعه دارد ـ و البته در یک مقطع خاص از تاریخ، و همین هویت، او را از همسایگان ممتاز می کند و چون یک امر تاریخی است، پس تقدس هم ندارد و بالنتیجه قابل تغییر هم هست.
من خصوصاً این شمع را در طوفان‌های خاورمیانه همیشه در معرض خطر دیده‌ام و درواقع شمعی است در رهگذر باد.

اما *شمع همویت ایرانی، در واقع شمع الله است که قرنها و هزاره ها هم چنان روشن مانده است.*

*رشته عمرم به مقراض غمت ببریده شد*
*هم چنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع*

📚منبع: باستانی پاریزی، محمد ابراهیم، شمعی در طوفان، نشر علم، چاپ دوم ۱۳۸۳، صفحه ۴۰۵
10.04.202514:41
محسن آزموده

زنده باشی آقای دهباشی


چند شب پیش شنیدم كه آقای دهباشی بستری شده. گفتند عمل جراحی در پیش دارد. جرات نكردم با او تماسی بگیرم. حدس می‌زدم خودش نمی‌تواند صحبت كند. صبح فردا سر كار یكی از همكاران گفت كه با یكی از دوستان آقای دهباشی تماس گرفته، حالش را بپرسد، گفته چرا به خودش زنگ نزدی؟ جواب می‌دهد، همان‌طور روی تخت بیمارستان. باز جرات نكردم زنگ بزنم. فاطمه با او تماس گرفت. گوشی را برداشته و گفته بود: «خیلی درد كشیدم. سنگ كلیه دارم، هیچ‌وقت در زندگی این‌طور درد نكشیدم.» اینها را که تعریف می‌كرد، صورتش در هم می‌شد. من هم طاقت شنیدن نداشتم. گفت: یك زنگ به آقای دهباشی بزن، خیلی سلام رساند و گفت: دلم تنگ شده، چرا نمی‌آیید به دیدن من؟! شرمنده شدم. چه كار باید می‌كردم. بالاخره بر خجالت و شرمندگی‌ام غلبه كردم و شماره‌اش را گرفتم. بعد از یكی، دو تا بوق برداشت. خودش بود، با صدای رنجور و گرفته. گفت: آزموده كجایی؟ چرا نمیای ببینمت؟ گفتم: خدا بد نده آقای دهباشی، چطورید؟ همان حرف‌های فاطمه را تكرار كرد. لحن صدایش دردناك بود. گفت: تا دیر نشده بیا. گفتم: زنده باشید آقای دهباشی. برایش آرزوی سلامتی كردم. گفتم: «شما رو به خدا استراحت كنید.»

می‌دانم گوش نمی‌كند و این نگران‌كننده است. علی دهباشی در شصت و هفت سالگی، یك‌تنه به اندازه یك اداره یا نهاد فرهنگی با بیش از شصت و هفت كارمند و كاركن كار می‌كند. شب‌های پر و پیمان با انبوه مخاطبان برگزار می‌كند. مجله چاپ می‌كند. اسباب ارتباط و دیدار اهل فرهنگ و هنر و ادبیات و سینما و موسیقی و ... می‌شود. به ایران خدمت می‌كند. بدون اغراق هیچ ایرانی‌ای به اندازه او در برگزاری یادبود و نكوداشت دوستداران ایران، خواه آنها كه فرمان یافته‌اند و به دیار باقی شتافته‌اند و خواه آنها كه در قید حیات هستند، تلاش نكرده. دهباشی برای وجوه گوناگون و متكثر و متنوع فرهنگ و سیاست و جامعه و طبیعت و جغرافیا و تاریخ ایران شب برگزار كرده و در هر مورد از برجسته‌ترین چهره‌ها دعوت كرده تا دقیق‌ترین و جامع‌ترین چیزها را بگویند. او باید باشد. باید سالم و تندرست باشد. به همین خاطر باید استراحت كند. كمی هم به خودش برسد. چشم خیلی‌ها به شماست آقای دهباشی. مواظب خودتان باشید. با امید.


نقل از: روزنامۀ اعتماد، شمارۀ ۶۰۱۵، پنج‌شنبه ۲۱ فروردين ۱۴۰۴
25.03.202509:14
یادگاری از دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی
هفتم دی‌ماه ۱۳۸۷
16.04.202517:19
شب مرقع بهار مولانا

با حضور و سخنرانی استادان و پژوهشگران: محمد شهبازی، مجید فدائیان، حمیدرضا قلیچ‌خانی، علی‌اصغر میرزایی مهر، هومن يوسفدهى، حسن محمدی و علی دهباشی


جمعه بیست و دوم فروردین‌ماه ۱۴۰۴
مؤسسه کتاب‌آرایی ایرانی، نگارخانه لاجورد
07.04.202521:57

‌بیستم فروردین‌ماه نهمین سالروز درگذشت استاد منوچهر ستوده است. یاد و خاطرۀ ایشان را گرامی می‌داریم.

«سخنان استاد منوچهر ستوده دربارۀ مجلۀ بخارا و علی دهباشی»

برگرفته از فیلم مستند «وقایع‌نگاری بخارا»
تهیه‌کننده: پرویز پرستویی
کارگردان: فرامرز اسدی
تاریخ ۱۵ آبان‌ماه ۱۳۸۷
14.04.202513:38
یادداشت علی بدر نویسندۀ عراقی
به مناسبت درگذشت ماریا بارگاس یوسا


ترجمۀ دکتر عظیم طهماسبی



ماریو بارگاس یوسا در بغداد: میان چای و ویرانی
ماریو بارگاس یوسا چند روز پس از اشغال آمریکا به بغداد رفت، نه از سر کنجکاوی یک جهانگرد، بلکه با ایمانی راسخ به توانایی دموکراسی در التیام ملت‌ها از بیماری استبداد. دخترش مورگانا که در آن زمان با هیئت سازمان ملل متحد همکاری می‌کرد، او را همراهی می‌نمود. ورود او به شهر از دریچه سیاست بود، اما گشت‌وگذارش در آن، چهره‌ای دیگر را برایش نمایان ساخت؛ چهره‌ای که نه در گزارش‌ها می‌خوانید و نه از شبکه‌های خبری می‌شنوید: چهره بغداد به مثابه موجودی رنجور که بر لبه‌های تمدن خویش گام برمی‌دارد.
هنگامی که به خیابان‌ها قدم گذاشت، در جستجوی صحنه‌های قهرمانی نبود، بلکه به جزئیات کوچک توجه نمود:
حمالانی را دید که گاری‌هایشان را در میان آوار پیاده‌روها می‌کشیدند، نانوایانی که در سایه غیبت دولت به تنورهایشان بازگشته بودند، کودکانی که روزنامه‌های غارت‌شده از دفاتر حزب بعث را می‌فروختند.
در بازار، مدتی طولانی در مقابل یک کتابفروش توقف کرد، که عناوین قدیمی – نیچه، طه حسین، ارسطو – را همچون جامه‌های کهنه بر زمین گسترده بود. فروشنده از او پرسید که آیا نسخه‌ای از "هزار و یک شب" می‌خواهد، یوسا لبخندی زد و گفت: "من به شهری آمده‌ام که این شب‌ها در آن نگاشته شده‌اند، و هزاران خاطره در آن به آتش کشیده شده است."
سپس به خیابان المتنبی رفت، گویی آیینی فرهنگی را به جای می‌آورد که نمی‌توان از آن چشم پوشید.
در کافه شابندر نشست، جایی که تصاویر کهنه دیوارها را پوشانده و جوهر هنوز بر میزهای خوانندگان تازه بود. چای با هل سفارش داد، دفترش را گشود و شروع به نوشتن کرد. او تنها ثبت نمی‌کرد، بلکه مقایسه می‌نمود، تحلیل می‌کرد، و میان بغداد و "لیما"، میان ارتش آمریکا و ژنرال‌های پرو، میان حزب بعث و نظام فوجیموری، میان دولت پنهان در آمریکای لاتین و آن دولتی که در کالبد عراق جا خوش کرده بود، قیاس می‌نمود.
او در کتابی که بعدها با عنوان "Diario de Irak" (خاطرات عراق) منتشر ساخت، نوشت:
"عراق همچون پرو است هنگامی که حافظه‌اش را از دست می‌دهد... اما چیزی دارد که آمریکای لاتین فاقد آن است: حافظه یک امپراتوری. و از همین رو، سقوط آن رساتر و درد آن عمیق‌تر است."
او شادمان بود، آری، در لحظه‌ای از خوش‌بینی به سر می‌برد. از اشغال پشیمان نبود، بلکه آن را ضرورتی تاریخی و تیغ جراحی می‌دانست که ستمگران را از پیکر دولت‌ها بیرون می‌کشد. او باور داشت که دموکراسی از میان گل‌ها سر برنمی‌آورد، بلکه از خاکستر برمی‌خیزد، و آنچه بر عراق رفت، بهای طبیعی رهایی بود، هرچند که زمان برداشت محصول به درازا بکشد.
اما او درباره سربازان اشغالگر به زبان رؤیابینان ننوشت. در آنان جهل تمدنی، غرور امپریالیستی و ناتوانی در درک روح عراقی را مشاهده کرد. نگاشت:
"آمریکایی‌ها در پیروزی در جنگ‌ها ماهرند، اما از چگونگی بازسازی ملت‌ها بی‌خبرند."
او از بغداد خارج شد، در حالی که کیفش مملو از یادداشت‌ها و دفتری سیاه در دست داشت که بر آن نوشته شده بود:
"در عراق بیش از آنچه می‌خواستم ببینم، دیدم، اما از دیدن پشیمان نیستم."



- این یادداشت، امروز به زبان عربی، در صفحۀ فیس‌بوک علی بدر منتشر شد.
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.