Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
یک پِسَرِ فَروَردینی avatar

یک پِسَرِ فَروَردینی

شرحِ حالِ ما، نبرد بود با پوچی.
https://t.me/the3in_chat_bot: برای ارتباط با من
یک پسر infp، که هر چقدرم کتاب بخونه، بازم یک بی سواده.
Рэйтынг TGlist
0
0
ТыпПублічны
Вертыфікацыя
Не вертыфікаваны
Надзейнасць
Не надзейны
Размяшчэнне
МоваІншая
Дата стварэння каналаApr 15, 2024
Дадана ў TGlist
Mar 25, 2025

Апошнія публікацыі ў групе "یک پِسَرِ فَروَردینی"

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی

تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد 
قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی

باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی 

در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی

آیا شده از شدت دلتنگی و غصه 
هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟

دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم  برسانی

#سید_تقی_سیدی
[یادته همیشه قلبت واسه من میرفت؟]
اصلیه اون دختری بود که بی توجهیت واسش دردناک تر از بی پولیت بود و تو مفت باختیش برادر.
Пераслаў з:
خطِ فاج avatar
خطِ فاج
سادگی مثل یه شاخه گلِ کاغذ پیچ شده با تزئین برگ و شاخه‌های مرتب دورش، منو به وجد میاره.
معلومه که به دل می گیرم و ناراحت می شم.
چون اگه من بودم اون کارو نمی کردم.
پس چشم به راهت خواهم ماند؛ چونان خانه ای متروک، که بیایی و در من زندگی کنی، که بیایی و پنجره هایم دیگر درد نکشند..

#پابلو_نرودا
بعضی‌چیزهارو هم دوست دارم‌ چون من رو یاد تو می‌ندازه.
پروردگارا، شوخی های کوچکم را با تو ببخش؛ من هم شوخی های بزرگ تو را با من خواهم بخشید.

#رابرت_فراست
شنبه با تمام وجودش شنبه‌گری کرد.
‏«فقط چون اسم من مالدینیه، به این معنی نیست که فوتبالیست به دنیا اومدم. من هم باید بدوم، تمرین کنم. هر روز سخت کار کنم. وقتی کسی در محوطه با توپ حمله می‌کنه، فکر می‌کنید کی می‌تونه اونو متوقف کنه؟ پدرم؟»

برشی از کتاب پائولو مالدینی.
[Yapamam sevgi siz...]
کاش برم خودمو از بالا بندازم پایین
این روزا حس نوشتن نیست.
هرچند که روزها سخت می گذشت، امید هرگز در او نمی مرد انگار خورشید در چشم هایش خانه کرده بود.

Рэкорды

20.03.202513:59
1.5KПадпісчыкаў
23.03.202523:59
0Індэкс цытавання
26.03.202513:59
310Ахоп 1 паста
26.03.202513:59
259Ахоп рэкламнага паста
27.03.202513:59
4.96%ER
26.03.202513:59
21.07%ERR

Развіццё

Падпісчыкаў
Індэкс цытавання
Ахоп 1 паста
Ахоп рэкламнага паста
ER
ERR
MAR '25APR '25APR '25APR '25

Папулярныя публікацыі یک پِسَرِ فَروَردینی

25.03.202519:55
[سئل سارانی آلدی قاشدی
هر گؤره‌نین گؤزو یاشدی...]
25.03.202520:24
این آهنگ، یه افسانه است و فکر نکنم کسی قادر به درکش بشه.

یکی از روز ها، روز هایی که دوره خان بودن مُد بود‌، توی دشت پهناور مغان اردبیل، یه دختر خیلی زیبایی زندگی می کرد به نام سارای.
یه دختر خیلی خوشگل و مهربون که آدم دلش براش می رفت.
اون موقع هم خب کشاورزی و دامداری مد بود،
توی اون روستا، یه جوونمرد به نام آیدین هم زندگی می کرد. آیدین، سردسته گله دار ها بود و توی زبان زیبای ترکی، به این فرد میگفتن خان چُبان(خان چوپان.)
آیدین و سارای، خیلی به هم میومدن و همه میگفتن تنها کسی که لایق سارای هستش، آیدینه و از قرار آیدین عاشق سارای بود و سارای هم کشته مرده آیدین و کلی عاشق هم بودن.
و خلاصه سارای و خان چبان ما نامزد میکنن.
حالا چون زمستون بود، فصل مناسبی برای عروسی زیباترین دختر اونجا نبود، باید یه عروسی لایقی براش گرفته میشد و عروسی رو میندازن به تابستون.
خان چبان هم مجبور بود همراه با گله دار های دیگه، گوسفند هارو ببره به قشلاق و خب این شش ماه زمان میبرد. خلاصه قرار بر این شد که بیاد و عروسی کنن.

سارای با گریه آیدین رو بدرقه میکنه و میاد.
خان روستا، که عقلش وسط پاش بوده، سارای رو می بینه و یک دل نه، هزار دل عاشقش میشه، یه عشق هوس آلود! میگه فقط سارای و لا غیر. سارای باید به عقد من دربیاد.
هرچی اهالی روستا میان میگن که آقا از خیرش بگذر جون هر کی که دوست داری، سارای عاشق آیدینه، این کارت درست نیست، ولی خان مگه قبول میکنه؟!
خان عصبانی میشه و میگه اگه نزارین سارای رو بگیرم، خونه تک تکتون رو آتیش می زنم.
بعضیا نا امید شده بودن و میگفتن نمیشه، انگاری نمیشه رو حرف زور چیزی گفت. بعضیا توی دلشون خان رو نفرین می کردن، و بعضیا ها هم میرن با پدر سارای صحبت میکنن و میگن که برای نجات اهالی روستا، چاره ای نیست، بدین دخترتونو به خان وگرنه ما در به در می شیم.
چند روز بعد، خبر میاد که سارای پیشنهاد ازدواج خان رو قبول کرده و تنها کسی که این وسط از ته دل خوشحال بود، خان بود.
بعضی ها غیرتی شده بودن و میگفتن با این کار غیرت و شرف ایل ما لکه دار می شه
خبر به خان می رسه و عشق میکنه، و میگه: شنیده بودم که سارای خیلی زیباست، الان فهمیدم خیلی عاقل هم هست، همین فردا مراسم عروسی رو ترتیب میدم.
فردا، همه جلوی در خونه سارای اینا جمع میشن و با بهت منتظر این عروسی بودن، دنباد عاشیق حبیب میگشتن. توی زبان ترکی، عاشیق با کسی میگیم که میخونه و مینوازه، حبیب هم این کاره بود، ولی انگار عاشیق حبیب، توی این مراسم نبود.
آرایشگر ها، سارای رو آرایش میکنن و سارای میاد بیرون و مردم با بهت و حتی نفرت بهش نگاه میکنن که غیرت اونارو لکه دار کرده!
توی یه سکوت مطلق، که فقط صدای اب های "آرپا چایی" دیده میشه، یه رود.
سارای بدون اینکه منتظر کسی باشه، میره سمت خونه خان، خونه خان هم با رود آرپا چایی از روستا جدا میشد.
اون موقع هم رسم بوده که گلین(عروس) باید سوار اسب بشه ولی سارای سوار اسب نمیشه و میره.
سارای میرسه روی پل و برای آخرین بار به مردم ایلش نگاه میکنه، نگاهی آلوده به غم و خداحافظی.
خان، عاشیق حبیب رو به زور میاره.
سارای بین جمعیت، چشمش به عاشیق حبیب میفته، انگاری حبیب داستان ما دیگه خوشحال نبود، چشم سارای به حبیب میفته و حبیب سرشو میندازه پایین از خجالت.
افراد خان جلوتر میرن که زود به خان این خبر نامبارک رو بدن و ایل سارای، اون ور پل وایسادن.
و یهو سارای خودشو از پل میندازه و تنش رو به موج های آرپاچایی میسپره.
حبیب، اونجاست که میخونه:

دوگونو توكدوم قازانا
    قاينادي قالدي آزانا
    علاج يوخ آللاه يازانا
    آپاردي سئللر ساراني
    بير قارا گوزلو بالاني
    آپارچايي درين اولماز
    آخار سولار سرين اولماز
    سارا كيمي گلين اولماز
    آپادي سئللر سارائي
    بير قارا گوزلو بالاني
20.04.202521:33
[یادته همیشه قلبت واسه من میرفت؟]
24.03.202507:49
[Neyleyim sen yoksan eğer neyleyim istanbulu...?]
20.04.202511:36
اصلیه اون دختری بود که بی توجهیت واسش دردناک تر از بی پولیت بود و تو مفت باختیش برادر.
31.03.202523:05
06.04.202521:33
معلومه که به دل می گیرم و ناراحت می شم.
چون اگه من بودم اون کارو نمی کردم.
31.03.202523:13
05.04.202508:12
[Yapamam sevgi siz...]
06.04.202508:28
پس چشم به راهت خواهم ماند؛ چونان خانه ای متروک، که بیایی و در من زندگی کنی، که بیایی و پنجره هایم دیگر درد نکشند..

#پابلو_نرودا
24.03.202521:42
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد

چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...

رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته، به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد

گلایه ای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هق هقِ تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که نه...! نفرین نمی کنم... نکند
به او -که عاشق او بوده ام- زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

#نجمه_زارع
24.03.202521:37
چرا دلت نمیخواد توی رابطه باشی؟
چون توی فرهنگی جنسی 2025دنبال عشق 1990میگردم.
31.03.202523:11
24.03.202521:58
[شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده...]
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.