
یغماے بوسہ
@naavaabot
Рэйтынг TGlist
0
0
ТыпПублічны
Вертыфікацыя
Не вертыфікаваныНадзейнасць
Не надзейныРазмяшчэнне
МоваІншая
Дата стварэння каналаСерп 12, 2024
Дадана ў TGlist
Жовт 28, 2024Апошнія публікацыі ў групе "یغماے بوسہ"
15.04.202516:17
Пераслаў з:
ڪرآنہ

14.04.202516:42
تا وقتی بودی، با این که دلیل بودنت من نبودم و بودنت شبیه بودنای واقعی نبود، دلم قرص بود به وجود کمرنگ تو. الان که نیستی و همه جا بوی جنازهی فاسد شدهی عشقی دفن شده توی قبرستون قلبم رو گرفته، وقتی شبا خسته از غر زدنای زندگی و تن رنجورم به متروکهای که بعد تو سیاهپوش شد و دیگه شباهتی به کلبهی سرزندهی ما نداره برمیگردم، دلم گرمِ کدوم لمس و آوای آرامش بخشی باشه؟ میدونم توام دلتنگی، دلتنگ بوسیدن اشکهای سفید رنگی که زمانی متعلق به روحی پاک بود، دلتنگ به آغوش کشیدنِ خستگیهای خاکستری رنگی که مسبب وجودشون تو نبودی، دلتنگ لبخند قلبم به اون بوسههای آبی رنگی که از غم عشق من نشأت میگرفتن، میدونم دنیای توام مثل دنیای من دیگه رخی از رنگاش به چشمای سیاهچالت نشون نمیده، میخوام اینطور فکر کنم که توام گاهی دلت تنگ میشه، برای رنگ و بوی همون جنگلِ نفرین شده. از امشب میخوام دلِ تنگت دلیل نفس کشیدنم باشه، میخوام خودم رو کسی ببینم که میتونه غم جمع شدهی دلت رو با بوسههایی به رنگ روح فرشتهها کمرنگ کنه، کسی که رد زخمهات رو با اشکای پاک تر از معصومیت کودکی میشوره و میبره. ولی قلب تو مثل مرگ شب، سیاه شده و قلب منم تیرهتر از اونیه که بتونه رنگی به چشمای سیاهِ شبت بده و مرواریدای دریای چشمات رو زنده کنه.
یعنی من همیشه مقابل گرداب ویرانهی زندگی همینقدر ناتوان بودم؟
Пераслаў з:
خاکستر روحِ من؛

14.04.202516:42
مرا به خاطردلِ شکستهام، ببخش.
وجودِ بیوجودت را پرستیدم و مستِ چشمانِ بیروحت شدم. جز عطر خوش گیسویَت نبوییدم، جز چهرهی ماهگونَت ندیدم و جز آن دو یاقوتِ سرخِ مستکننده نبوسیدم. گویا خالق برای خلق او، تمام مهارت دستهایش را بهکار گرفته بود. از آن دو تیله مشکیِ مسحور کننده گرفته تا پیکرهی تراش خوردهاش، حیف که نحسیِ وجودت بر چشمانت غلبه کرد.
گمان میکردم همانند کورسوی نوری در تاریکیِ زندگانیام بودی. بیخبر از آنکه بدانم، تو خود همان سیاهیِ مطلقِ آسمانِ بیستارهی من خواهی شد.
خواستم بنویسم
بنویسم از چشمانت.
چشمانی که اگر دریاهم نبود، انسانی همچون من را غرق کرد.
به راستی که چشمان تو با من چه کرد


Пераслаў з:
خاکستر روحِ من؛

14.04.202516:42
-صدامو میشنوی..اره پسرکم؟ هنوزم صدامو میشنوی مگه نه؟
-جوابمو نمیدی قلب من؟ صدامو میشنوی و جوابمو نمیدی؟ چطور..چطور دلت اومد اینکارو با قلبم، با وجودم بکنی؟
-مگه نگفتی کنارم میمونی؟ مگه نگفتی هر اتفاقی بیفته میشی پناه روح زخم دیدم؟ پس چرا الان بجای لبخند روی لبهات، دارم ذره ذره پر کشیدنتو جلوی چشمام میبینم؟
-چرا..چرا از دردهات بهم نگفتی؟ چرا همیشه سعی داشتی حالمو خوب کنی وقتی خودت انقدر آسیب دیده بودی عزیزکم..لعنت به من که درد رو از توی چشمهات میخوندم، ولی خفه خون گرفتم و کاری برای بهتر شدنت نکردم.
انگشتهاشو اروم روی گونهی یخ زدهی پسر کشید و همزمان قطره اشکی از چشمهاش پایین چکید
-جوابمو نمیدی قلب من؟ صدامو میشنوی و جوابمو نمیدی؟ چطور..چطور دلت اومد اینکارو با قلبم، با وجودم بکنی؟
نگاهشو به چشم های بستهی پسرِ خوابیده توی بغلش داد و لبشو گزید
-مگه نگفتی کنارم میمونی؟ مگه نگفتی هر اتفاقی بیفته میشی پناه روح زخم دیدم؟ پس چرا الان بجای لبخند روی لبهات، دارم ذره ذره پر کشیدنتو جلوی چشمام میبینم؟
سرشو جلو برد و بوسهای روی پلکهای سرد و بسته شدهی پسر زد
-چرا..چرا از دردهات بهم نگفتی؟ چرا همیشه سعی داشتی حالمو خوب کنی وقتی خودت انقدر آسیب دیده بودی عزیزکم..لعنت به من که درد رو از توی چشمهات میخوندم، ولی خفه خون گرفتم و کاری برای بهتر شدنت نکردم.
دستِ سرد پسر رو توی دستهاش گرفت و تک به تک انگشت های ظریفش، که روزی روی کلاویههای پیانوی خاک خوردهی گوشه اتاق میرقصدند رو بوسید-با نبودنت چیکار کنم شیرینکم..چطور با پر کشیدنت اونم درست جلوی چشمهام کنار بیام؟ بدون تو، منی وجود نداره پسرکم. بدون تو من یه جسم بی روحم. یه مردهی متحرک. تمام وجودم رو با خودت بردی عزیزترینم.
سرش رو روی قفسه سینهی پسر گذاشت، چشمهاش رو بست و به صدای بیصدای تپشهای قلب بیجون پسر گوش سپرد
Пераслаў з:
ㅤㅤ دخـتـرِ مـاه

14.04.202516:42
( ! )𝑇ouch me, yeah
I want you to touch mꤕ there
ㅤ Make #mꤕ feel likeI am breathing ?
I want you to touch mꤕ there
ㅤ Make #mꤕ feel like
Пераслаў з:
ㅤㅤ دخـتـرِ مـاه

14.04.202516:41
! ! 𝚩ruises ꤥn b꤀th my 𐓤nees f꤀r you
𝁮 𝐃𑜕n’t say than𐓤 yoᥙ ꤀r please
𝚰 d𑜕what I 𑜎ant 𑜊hen I’m want!ng t꤀
𝁮 𝐃𑜕n’t say than𐓤 yoᥙ ꤀r please
𝚰 d𑜕
Пераслаў з:
شَـࢪآبـہ خـونے مـنــ

14.04.202516:41
⃝༆༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄
༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༆⃝
عاشق؛ رو که برعکس کنی میشه قشاع،
یعنی دردی که درمان ندارد
میلی؛ بیا، بیا و مداوا کن،
دردی را که خودت به جانم بخشیدی
دردی که همانند مایع حیاط بخشم، درون رگ هایم میجوشد و درست همانند آن،
جان به تنم میبخشد
من عاشقی ام بی درمان، عاشقی دل داده به
معشوقی، که مایل ها میان آغوششان فاصله است؛
بیا و در آغوشم بکش، بیا و تنم را وصل به تنت کن،
بیا و دردم را درمان کن
آخر میلی، مگر این بنده وصل به درگاه چشمانت، چقدر توان دوری دارد؟؛
مگر چقدر جان دارد که هرشبانگاه به هنگام تاریکی چشمانش به تو و آغوشت سفر کند و در هر سحرگاه، با نوایی که داخل گوشش میپیچد چشم باز کند و لبخندی تلخ تر از اشک بزند؛ که باز هم خواب دیده است
༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༅༄༆⃝
Пераслаў з:
𝚨𝗆𝖻𝗂𝗀𝗎𝗂𝗍à

14.04.202516:40
گمشده ام در میان افکاری که لحظه ای مرا رها نمیکنند
انگار وارد جاده ای بی انتها شده ام که هر چه قدم بر میدارم آن جاده تمام نمیشود و من هر بار با پاهای بی رمق تری این مسیر را ادامه میدهم که شاید بالاخره به پایان این جاده برسم یا؛
حتی شاید آبادی ای در کویر خشک و خالی ذهنم پیدا کنم


Пераслаў з:
𝚨𝗆𝖻𝗂𝗀𝗎𝗂𝗍à

14.04.202516:40
ملودی مرگ؛
خنده هایش از ناقوس مرگ کلیسا هم تلختراند که حتی شنیدن تایم کمی از آن ملودی به ظاهر دلنشین میتواند، مرا در آغوش مرگی از جنس سالها دلتنگی بیاندازد
مرگی بی پایان .......
شاید هم زندگیای بی پایان در آغوش مرگ؛
حتی خواستم ملودی ریزی از آنها را نشنوم اما انگار مغزم توانایی خاصی در به خاطر سپردن صدای خندههایش داشته بوده است که این چنین مرا تا ابد محکوم به شنیدن آن ملودی آغشته به شوکران مرگ کرده است.
شوکرانی بدون پاد..


Пераслаў з:
آشویتس وی
14.04.202516:39
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود.نگاه کن که چگونه به خاطرت آب میشوم.نشستهای و نگاه میکنی که چگونه از دوری تو با آن قطرههای آب دریا میشوم.
نگاهم کن که چگونه به خاطرت رودخانه میشوم.از غم زیاد درونم دگر نمیدانم چه کنم که تو مرا ببینی.برایت یخ میشوم سردت میشود پسم میزنی برایت باران میشوم چتر میگیری بر روی سرت و از ترس خیس نشدن فرار میکنی برایت رود آب میشوم از ترس غرق نشدن در کنارم نمیشینی و حرف نمیزنی.
بخاطرت ماهها به خدایی که میپرستی التماس کردم که بتوانم حتی شده است یک لحظه دیگر در تمام حالتهایی که میشود ببینمت.
دگر در فکر آن هستم که آب شوم و به خانهات بیایم تو مرا بنوشی آنگاه میتوانم دیگر پیشت باشم تا غم درون وجودم فروکش کند.
هم اکنون انقدر دلتنگت هستم که غم درونم دارد باعث میشود تا نابود و خشک شوم و از بین بروم ولی با این وجود با تمام کمال درد و ناپدید شدنی که به خاطر تو باشد را میپذیرم که فقط بتوانم یک لحظه دیگر ببینمت.
اکنون به خاطر دیدن تو هر روز باران میشوم و میبارم؛رود و دریا و رودخانه میشوم و از همه جا میگذرم تا شاید تو را در کناری بیابم؛ قطره آبی در لوله میشوم تا شاید سر از خانه تو درآورم؛قطره آبی در کشاورزی میشوم تا تو را میان میوهها و گلهای زیبا بیابم ولی دریغ از یک نشونی از تو هر روز نامیدتر میشوم. ولی امیدوارم تو را قبل از تمام شدن عمرم بیابم ای غم درون من.
نگاهم کن که چگونه به خاطرت رودخانه میشوم.از غم زیاد درونم دگر نمیدانم چه کنم که تو مرا ببینی.برایت یخ میشوم سردت میشود پسم میزنی برایت باران میشوم چتر میگیری بر روی سرت و از ترس خیس نشدن فرار میکنی برایت رود آب میشوم از ترس غرق نشدن در کنارم نمیشینی و حرف نمیزنی.
بخاطرت ماهها به خدایی که میپرستی التماس کردم که بتوانم حتی شده است یک لحظه دیگر در تمام حالتهایی که میشود ببینمت.
دگر در فکر آن هستم که آب شوم و به خانهات بیایم تو مرا بنوشی آنگاه میتوانم دیگر پیشت باشم تا غم درون وجودم فروکش کند.
هم اکنون انقدر دلتنگت هستم که غم درونم دارد باعث میشود تا نابود و خشک شوم و از بین بروم ولی با این وجود با تمام کمال درد و ناپدید شدنی که به خاطر تو باشد را میپذیرم که فقط بتوانم یک لحظه دیگر ببینمت.
اکنون به خاطر دیدن تو هر روز باران میشوم و میبارم؛رود و دریا و رودخانه میشوم و از همه جا میگذرم تا شاید تو را در کناری بیابم؛ قطره آبی در لوله میشوم تا شاید سر از خانه تو درآورم؛قطره آبی در کشاورزی میشوم تا تو را میان میوهها و گلهای زیبا بیابم ولی دریغ از یک نشونی از تو هر روز نامیدتر میشوم. ولی امیدوارم تو را قبل از تمام شدن عمرم بیابم ای غم درون من.
Пераслаў з:
آشویتس وی
14.04.202516:39
عشق آمد... مثل نسیمی بی صدا که از لای درختان بهاری میگذرد و از پنجرهی قلبم گذشت و همهچیز رو زیر و رو کرد. اما با خودش سایههای سنگین نفرت رو هم می آورد؛ نفرتی که نابودم کرد. نفرت از خودم، از روزهایی که بیهوده گذشتند، از دستهایی که رها کردم و از قلب بیقرارم که بیگناهانه تاوان این عشق رو میدهد. تاوانی که هر روز سنگینتر میشود، مثل سنگی که به پاهایم بستهاند و مرا به اعماق ناامیدی میکشاند.
و پشیمونی...، پشیمونی! مثل ابری سیاه و بیرحم بالای سرم چرخ میزند. هر لحظه فریاد میزنم: "ای کاش ای کاش راهی دیگر برایم بود." اما در این تاریکی، من ماندم و قلبم؛ عشقی که مرد. عشقی که هنوز با وجود همهی زخمها و درد ها هنوز در گوشهای از قلبم زندهست و آرام میدرخشد و میخواهم با تمام وجود حفظش کنم. شاید این خاطرات، تنها چیزیست که مرا از فروپاشی نجات میدهد... شاید.
و پشیمونی...، پشیمونی! مثل ابری سیاه و بیرحم بالای سرم چرخ میزند. هر لحظه فریاد میزنم: "ای کاش ای کاش راهی دیگر برایم بود." اما در این تاریکی، من ماندم و قلبم؛ عشقی که مرد. عشقی که هنوز با وجود همهی زخمها و درد ها هنوز در گوشهای از قلبم زندهست و آرام میدرخشد و میخواهم با تمام وجود حفظش کنم. شاید این خاطرات، تنها چیزیست که مرا از فروپاشی نجات میدهد... شاید.
Пераслаў з:
𝖢𝗂𝗍𝖺 𝖺𝗆𝗈𝗋𝗈𝗌𝖺

14.04.202516:37
𝗆𝖾 𝗇𝖽 𝗐𝗁𝗈?! .. .


14.04.202516:36
Рэкорды
12.04.202511:09
1.6KПадпісчыкаў28.03.202516:11
50Індэкс цытавання16.01.202523:59
147Ахоп 1 паста27.03.202516:39
68Ахоп рэкламнага паста20.03.202523:59
6.12%ER17.01.202512:43
14.41%ERRРазвіццё
Падпісчыкаў
Індэкс цытавання
Ахоп 1 паста
Ахоп рэкламнага паста
ER
ERR
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.