
Інсайдер ЗСУ

Новини UA | Україна

Главное новостное. Одесса

Реальна Війна

NOTMEME Agent News

І.ШО? | Новини

Труха⚡️Жесть 18+

Адвокат Права

Україна | Новини

Інсайдер ЗСУ

Новини UA | Україна

Главное новостное. Одесса

Реальна Війна

NOTMEME Agent News

І.ШО? | Новини

Труха⚡️Жесть 18+

Адвокат Права

Україна | Новини

Інсайдер ЗСУ

Новини UA | Україна

Главное новостное. Одесса

ڪاۅیان غربِ پـاریس
مجلهٔ ١٩٩٩
غرب پاریسِ بیرحم
لزانولیدِ بی ڪبوترㅤㅤ
غرب پاریسِ بیرحم
لزانولیدِ بی ڪبوترㅤㅤ
Рэйтынг TGlist
0
0
ТыпПублічны
Вертыфікацыя
Не вертыфікаваныНадзейнасць
Не надзейныРазмяшчэнне
МоваІншая
Дата стварэння каналаЛип 21, 2023
Дадана ў TGlist
Січ 01, 2025Пераслаў з:
ࢪوزنـامـہشـࢪقـݷ

21.03.202520:35
گفتی میخواهی بروی و صدها دلیل آوردی که عزیزِ من، باور کن، در هیچکدامشان صادق نبودی.
همزاد درختان نارنج شدهای؟ به پای گریههای ابرها نشستهای؟ رفیق و یار آهوان دشت شدهای؟
راستش را بگو جانانِ بهانه جویِ من، در دیار دیگر،دلباختهی یار دیگر شدهای؟ تو که تنت اینجا و هوشت آنجا، پس برو. بالهایت را بگشا و به آغوش او، از شر عاشقِ شیدایت پناه ببر.
اگر روزی ناامید و دلشکسته به امید بهار قصد سفر به خانه کردی، نیا، فکرش را هم نکن. اینجا خیلی وقت است بهارهایش هم زمستان است.
۱ فروردین ماه ۱۴۰۴.
واژههای پراکنده.
همزاد درختان نارنج شدهای؟ به پای گریههای ابرها نشستهای؟ رفیق و یار آهوان دشت شدهای؟
راستش را بگو جانانِ بهانه جویِ من، در دیار دیگر،دلباختهی یار دیگر شدهای؟ تو که تنت اینجا و هوشت آنجا، پس برو. بالهایت را بگشا و به آغوش او، از شر عاشقِ شیدایت پناه ببر.
اگر روزی ناامید و دلشکسته به امید بهار قصد سفر به خانه کردی، نیا، فکرش را هم نکن. اینجا خیلی وقت است بهارهایش هم زمستان است.
۱ فروردین ماه ۱۴۰۴.
واژههای پراکنده.
29.03.202522:05
پس دارید میگید قلم من به قدری خودش رو نشون داده که نظر صاحبِ چنل فیوم رو جلب کرده؟
Пераслаў з:
𝗕𝗲𝗹𝗶𝗻𝗮𝘆.

29.03.202522:04
بشدت قلمتون > انقدر که حتی تیکهای ازش رو کوت نکردم و تمامش رو دوست داشتم.
29.03.202522:06
عزیزدلم، ممنونم ازت بابت توجهای که بهش داشتی
Пераслаў з:
اࢪڪیـدهۍ ۄاھـی

01.04.202517:04
تـو متعـلق بـہ منـۍ
از بالا به ادمی که در تخت موردعلاقه اش جون میداد نگاه کرد و با لبخند تیزی به چهره پر از التماسش نگاه کرد، گگ نارنجی رنگ داخل دهنش و زنجیر ضخیمی دور تا دور دست و پا و بدنش پیچیده شده بود.
با اشک هایی که از چشم های قو مانندش میریخت از فلیکس میخواست تا دست و پای اون رو باز کنه، اما فلیکس بانداژ رو به دور التتناسلیش سفت تر کرد و فشار بیشتری به بالز هاش وارد کرد.
تمام اون التماس ها رو نادیده گرفت و نه محکمی به صورت هیونجین کوبوند و همون لحظه هیونجین متوجه اشتباهی که کرده بود شد، اما چه فایده ای داشت؟
هیونجین چنگی به تشک زیرش میزد بخاطر محکم بودن زنجیر، خون داخل تمام دست و پا و اعضای بدنش بند اومده بود و کل تنش رو قرمز رنگ کرده بود.
فلیکس دست های هیونجین رو به سمت بالا کشید و زنجیر دور دستاش محکم تر شد، پاهاش رو به هم چسبوند و اون ها رو هم تاحد امکان به سمت پایین کشید.
حالا تصویر موردعلاقه اش جلوی چشمهاش بود.
ذهنش پر از افکار تو خالی بود، فقط میخواست هرطور شده بهش ثابت کنه که دیگه قرار نیست جایی بره و فقط مال فلیکس باشه و پیش خودش بمونه.
به سمت یخچال کنار اتاق رفت و شامپاین رو جلوی چشم هیونجین گرفت و تو یه حرکت صدای پاب مانند باز شدنه شامپاین به گوش هردوشون رسید، کمی از اون سر رفت و روی شکم هیونجین ریخته شد.
نگاه فلیکس به تکه های شکسته اینه گوشهی اتاق افتاد شامپاین رو روی میز قرار داد و به طرف تیکه بزرگی از اون شیشه ها رفت و اون رو برداشت.
حجم کمی از اون رو داخل دستش فشرد و باعث ریخته شدن چند قطره خون از دستاش شد، به طرف هیونجین برگشت کنار شکمش، روی تخت نشست و اروم روی تن هیونجین شروع به کشیدن خطوطی نامفهوم کرد.
اون خطوط سر اخر اسم خود فلیکس رو روی قفسه سینه هیونجین نشون میداد.
فلیکس شروع کرد به خوندن لالایی موردعلاقهی هیونجین.
-این ارومت میکنه مگه نه؟ لالایی که تو دوست داری اونم با صدای من، منم هک شدن اسمم روی تنت رو دوست دارم
بعد از تموم کردن اسمش و کشیدن اخرین خط شامپاین رو از روی میز برداشت و روی تن هیونجین خالی کرد و سوزش الکل روی تن هیونجین اشک رو داخل چشماش جمع کرد و در بی صدا ترین حالت به اشک هاش اجازه ریخته شدن داد، هیونجین پشیمون بود از هرکاری که کرده پشیمون بود اما، حالا پشیمونی باعث اروم شدن فلیکس میشد؟
فلیکس عاشق ترکیب شدن خون هیونجین با شامپاین بود
-روی رونتم انجامش بدم؟تا هرکی که خواست روش بشینه از خجالت اب بشه؟ البته اون هرزه های دورت پررو تر از این حرفهان.
چندتا نفس محکم کشید و باهمون تیکه شروع به ستاره کشیدن روی رون های هیونجین کرد و چند قطره از شامپاین رو روی رونهاش خالی کرد، میخواست که با بدنش بازی کنه اما بخاطر کثیف بودنش نتونست.
زنجیر ها رو شل کرد و متوجه تلاش نکردن هیونجین شد اروم اروم بلندش کرد و به طرف حموم برد و بعد از باز کردن در حموم اونو داخل وان رها کرد.
تمام بدن هیونجین یادگاری های مخصوص فلیکس رو به همراه خودش داشت، اب سرد رو باز کرد تا حالا کمی هم هیونجینلذت ببره.
دستش روی تمام زخم های هیونجین کشیده میشد و ارامش کمی رو منتقل میکرد.
شامپو بدنی با رایحه رز بر داشت و روی بدن هیونجین کشید، بدون استفاده از لیف تمام مراحل رو پیش رفت.
بعد از کاملا شستن تن خسته هیونجین و بند اومدن خونش، از جاش بلندش کرد و با حوله تمام بدنش رو خشک کرد، باند رو از تو جعبه کمک های اولیه بر داشت به طرف تختی که هیونجین روی اون خوابیده برگشت و کنارش نشست ، همون طور که باند رو باز میکرد شروع کرد به اروم حرف زدن.
- تمام اتفاقات امروز رو خوب داخل حافظهت نگهدار به هیچکس اجازه نده حتی بهت فکر کنه چه برسه به اینکه نزدیکت بشه، این بار به تو درس دادم اما مطمئن باش دفعه بعد اونا کسایی هستن که درس میگیرن.
29.03.202522:03
29.03.202522:03
شاهکار، کی به کی اینو میگه.
Пераслаў з:
𝗕𝗲𝗹𝗶𝗻𝗮𝘆.

01.04.202515:40
نگاه در نگاهِ شب افتاد، نفس از نفس جا ماند و شهوتِ سوزناک از دراز رَهِ خشکِ گلویش گذر کرد و آنچنان قدم بر ذهنش برداشت که کبکِ حواس از جا پرید. ظلمت، جامه را درید و مَهِ شب نشین در رهِ فسوق، سوگندِ ماندن داد. ستارگان بر پیکرِ رعنایِ او چکیدند که مبادا خدا شرم کند و آنچنان در حلولِ اشک او را پیچید که مثالِ یاقوت در نورِ بی جان میدرخشید. انگشتانش را در بین گیسوانِ دریا چشیده، تنید و آنچنان جزئیاتِ پریچهرِ روبرویش را سهیست که انگار بر قدم به قدمِ پوستِ صورتش بوسه نگاشته.
و اما در قدحِ زمانه، آنچنان نگفتند که معشوقی از پسِ مستی و هوسی، به عالم ملکوت رسید؟
عنایت در نفسهایِ شب کرد، آنچنان که از جا برخاست تا فروغ را از درونِ او بیرون کشد؛ آنقدر که در آغوشِ ستایشگرِ خود، به جزع رسد. در بی پرواییِ نواختنِ پوستِ کالبدِ معشوق، به دستِ پوستهیِ سفیدِ روی انگشتانش و نیشِ بین لبانش؛ بدان گونه دمید که عطش بر پوستش بارید و در سوز و تبِ وصال غوطهور شد.
بر منظرهیِ پوستِ وی، شکوفهی سرخی را نگاشت که هیچ ملکی نتوانست مثالش را خلق کند. خونابهای به دورِ سرخ، پیچید و پیچید و آنچنان در خیمهی او رعشه انداخت که شیفتهیِ شعلهیِ پوست سپیدش شد؛ بدان گونه که او، گرگی در پیِ کشمکش با طعمهیِ خود بود، همان که در معبدِ جانِ معشوق، خود را تسلیم نمود و تملکِ او را در دیارِ مستی ستاند.
" بـادهٔ شـــبگیـر ݈ ݈ در میانِ زمــزمۀ جـان " 𝟏:𝟏𝟏
Пераслаў з:
معشـوقہ کلیسـاے وِستمینسـتر؛

29.03.202516:51
دسـتهـایم ࢪا لمـس مےڪند و بہ چهـࢪهے دࢪهـم شـڪستہام خیـࢪه مےشـود.
نگاهـش سـاده و خـوانا اسـت، نمےخـواهد دسـتهایم ࢪا ࢪهـا ڪند و مـدام آنهـاࢪا با گـونـہاش لمـس مےڪند و گـاهے انگشـتان خـودش ࢪا لابہلاے انگشـتان مـن مےپیچـد.
او مےگـوید؛ سـࢪدے قـلب مـن، به تـمام تـن و دسـتهایم ࢪسـوخ ڪرده اسـت.
نگاهـش سـاده و خـوانا اسـت، نمےخـواهد دسـتهایم ࢪا ࢪهـا ڪند و مـدام آنهـاࢪا با گـونـہاش لمـس مےڪند و گـاهے انگشـتان خـودش ࢪا لابہلاے انگشـتان مـن مےپیچـد.
او مےگـوید؛ سـࢪدے قـلب مـن، به تـمام تـن و دسـتهایم ࢪسـوخ ڪرده اسـت.
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.