Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
دفترچه‌خاطرات‌سال۱۳۲۰ avatar
دفترچه‌خاطرات‌سال۱۳۲۰
دفترچه‌خاطرات‌سال۱۳۲۰ avatar
دفترچه‌خاطرات‌سال۱۳۲۰
09.05.202512:53
خسته‌ای چون زنده‌ای.
04.05.202508:36
اگه کسی اشتباه کرد وظیفه تو اینه که کار درست رو انجام بدی؛ نه جوابش رو بدی نه تلافی نه چیزی. حتی اگه جلوه ی بدی داشته باشه.
27.04.202508:25
همیشه شنیدم که صبر کن ولی من هیچ‌وقت آدم صبوری نبودم. هر بار هم از سر ناچاری با بی‌طاقتی و بی‌قراری صبر کردم؛ نتیجه‌ش هم دلخواهم نشد و در نهایت یا باهاش کنار اومدم یا بعدها فهمیدم همون بهتر که نشد؛ ولی باز هم ذره ذره از جون و حالم کنده می‌شد وقتی می‌خواستم و نمی‌شد.
26.04.202515:21
من مُرده‌ام، امّا اگر باعث شود زیاد غمگین شوی بلند می‌شوم.
23.04.202518:54
نگران نباش؛ چیزی که از دست دادی صرفا معلمت بوده نه مال تو.
22.04.202512:34
بی‌اعتبار شد در شهری که خاطراتش را در بطری‌های شیشه‌ای می‌ریختند و به دریا می‌سپردند؛ به امید اینکه روزی، شاید در سرزمینی دور، کسی حقیقت را از میان دروغ‌ها بیرون بکشد و بگوید: «اما او وجود داشت...»
07.05.202519:13
ما بریدیم از چیز هایی که حقمون بود چون حالمون برای داشتن و لذت بردن ازشون خوب نبود.
02.05.202515:32
در نهایت اون چیزی که مهمه صداقت و سازگاریه.
Пераслаў з:
مخفیگاه من avatar
مخفیگاه من
27.04.202501:17
حتی شروع دوباره هم بدون نظم، یه دور باطل محسوب می‌شه. هرچقدر هم انگیزه داشته باشی، بدون برنامه تهش برمی‌گردی همون جایی که ازش فرار کردی. شروع دوباره یعنی سعی کنی ساعت خوابتو تنظیم کنی، به کارهات اولویت بدی، برای خودت زمان بذاری، و مهم‌تر از همه، با خودت صادق باشی. معجزه‌ای در کار نیست، فقط یه توی منظم می‌تونه همه‌چی رو از نو بسازه.
26.04.202513:44
تو گفتی بگذر، من گذشتم
اما بادی که از شانه‌هایت برخاست، دیگر هر شب پنجره‌ی اتاقم را نمی‌لرزاند.
تو گفتی فراموش کن، من فراموش کردم
و دیگر عطر سایه‌ات در خوابم قدم نمی‌زند.
ای که رفتنت را با آواز به یادگار گذاشتی،
بدان حتی در دورترین نقطه‌ی فراموشی هم،
دیگر کسی نیست که هنوز در راه بازگشت تو شمعی روشن نگه دارد.
23.04.202517:48
نه اینکه نشه؛ گاهی واقعا نمیخوام.
Пераслаў з:
مخفیگاه من avatar
مخفیگاه من
22.04.202512:03
استرس بعضی وقت‌ها شبیه طنابی می‌شه که دور جون آدم حلقه می‌زنه، نه اون‌قدری که بکُشه، اما اون‌قدری که نفسِ حرکت رو بگیره. این رو بدون که هیچ زندانی تا ابد موندنی نیست. آروم، حتی با قدم‌های کوچیکت می‌تونی قفلِ این ترس رو شل کنی. تو به دنیا نیومدی که پشت میله‌های ذهن خودت باشی. به خودت ایمان کامل داشته باش لطفاً.
کتابخانه‌ی نیمه شب که هنوز نخوندمش.
02.05.202500:16
آنگاه که سال‌ها از پی هم گذشتند و جهان با تمام ناپایداری‌هایش فرو ریخت، تنها او ماند؛
او که چون خاطره‌ای کهنه اما زنده، پشتوانه‌ی شانه‌های فراموش‌کار تو بود،
همچون درختی پیر در میان طوفان،
ساکت، ایستاده، اما همیشه آنجا.
Пераслаў з:
روایت یک مَرگ avatar
روایت یک مَرگ
26.04.202521:11
« ما در پياله عكس رخ يار ديده‌ايم
اى بى خبر ز لذتِ شُرب مدام ما »
24.04.202513:00
حالا دیگر خواستن او را به یاد نمی‌آوری فقط بخشی از قلبت برای همیشه غمگین خواهد ماند.
23.04.202513:37
یک نعلبکی مانده بر لبه‌ی پنجره‌ای زنگ‌زده، که در آن غروب‌ها چای نمی‌نوشیدند بلکه خاطرات را جرعه‌جرعه سرمی‌کشیدند.
نعلبکی‌ای که سال‌ها پیش مادربزرگِ فراموش‌شده‌ی خانه، آن را زیر فنجانی گذاشته بود که هیچ‌گاه به لب نرسید. حالا صدای باران را در خود جمع می‌کرد؛ انگار که دارد گریه‌های خاموش یک نسل را نگه می‌دارد.
21.04.202514:32
از چی ترسیدی که حتی ساعتِ کوکی را عقب کشیدی تا مبادا زمان، دلتنگی‌ات را عقب بیندازد؟
Пераслаў з:
مخفیگاه من avatar
مخفیگاه من
05.05.202502:50
اگه می‌خوای براش حامی‌ باشی منت نذار رو شونه‌هاش؛ اونجا جای دستِ امنه، نه وزنه.
30.04.202506:49
یه روزی می‌رسه که دیگه قبله‌ی جزئیات — همون خرده‌ریزهای کوچیک و فراموش‌شده‌ی زندگی که حکم نجات دارن — به سمت خودت برمی‌گرده؛ مثل صدای نرم برگ‌ها زیر پاهات، تاب خوردن بی‌دلیل یه پروانه روی لبه‌ی پنجره، یا بوی تلخ قهوه‌ی سردشده‌ای که دیگه برای کسی دم نکردی.
26.04.202521:05
با آدم‌های مختلف سر ناسازگاری داریم، چون اونها تو دنیای واقعی با تصویر ذهنی ما عمیقا فرق دارن.
24.04.202506:06
من را به شب ببر،
جایی که سایه‌ها نام مرا بهتر از خودم می‌دانند،
و ستاره‌ها قصه‌هایی را زمزمه می‌کنند که هیچ‌کس جز من فراموششان نکرده است.
به جایی که سکوت، زبان مادری پرندگان سیاه‌پوش است
و باد، موهای گور زادان را شانه می‌زند.

بی‌آنکه بدانی چه کسی‌ام،
بی‌آنکه بدانی چرا همیشه شب به بوی یاس آغشته‌ام.
راه برویم در کوچه‌های ناپیدا،
کوچه‌هایی که در آن زمان،
مثل تکه‌ای شراب‌خورده از ماه،
لرزان و مست و فراموش‌کار است.

من را به شب ببر،
شاید در پیچ یکی از خواب‌های نیمه‌کاره‌ام،
مادربزرگم را ببینم که هنوز از دل خاک، با تار موی جن‌زده‌اش
برای نوه‌های ندیده‌اش دعا می‌فرستد.
22.04.202513:01
افکار پر انکار من!
منتظرم بمان
که احساسات تو
هنوز مثل شبنم‌اند
بر برگ‌ها و شاخه‌های جوانه‌زده؛
اگر زود دست بزنم
می‌ریزند
گم می‌شوند در خاکی که هنوز تشنه است.
من صبر می‌کنم؛
همان‌گونه که درختان صبر می‌کنند برای باران.
بی‌ پرسش
بی‌ شتاب
با امیدی کهنه
اما زنده...
«دستت سرد است، دست من چون آتش می‌سوزد. چقدر نابینایی، ناستانکا!»
Паказана 1 - 24 з 92
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.