Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
ضد روایت avatar
ضد روایت
ضد روایت avatar
ضد روایت
Пераслаў з:
Finance & Economics avatar
Finance & Economics
◽️ ماریو بارگاس یوسا؛ صدای آزادی در ادبیات

👤 محمد ماشین‌چیان
👤 محمدرضا مردانیان
👤 مسعود یوسف‌حصیرچین

🗓 جمعه
ساعت ۱۹

◽️@utfinance◽️
11.03.202513:26
✍️ ترجمه‌های منتشر شده

📚 آیا روزهای خوشی در انتظار بشر است؟ / استیون پینکر، مت ریدلی، آلن دوباتن و مالکوم گلدول (چاپ سوم) / لینک خرید / لینک خرید با تخفیف
📚 تخت پروکروستس / نسیم نیکلاس طالب (چاپ سوم) / لینک خرید / لینک خرید با تخفیف
📚 معماری شادکامی / آلن دوباتن (چاپ سوم) / لینک خرید / لینک خرید با تخفیف
📚 نزاکت سیاسی / جردن پیترسون و دیگران / لینک خرید / لینک خرید با تخفیف
📚 مانیفست ناکمونیست / مارک ماس و الکس اسوتسکی / لینک خرید / لینک خرید با تخفیف
📚 بیشترین کار خیری که از دست‌تان برمی‌آید / پیتر سینگر / لینک خرید / لینک خرید با تخفیف
📚 آیا دین منشأ خیر است؟ / کریستوفر هیچنز و تونی بلر / لینک خرید
📚 خوش‌بین خردگرا / مت ریدلی / لینک خرید / لینک خرید با 25 درصد تخفیف
📚 یادداشت‌هایی از چین / باربارا تاکمن (چاپ دوم) / لینک خرید / لینک خرید با تخفیف
📚 نوزادان؛ سرچشمه‌های خیر و شر / پل بلوم / لینک خرید / لینک خرید با تخفیف

مجموعه‌ی کتاب‌های ویرایش‌شده، ثبت‌شده، ترجمه‌شده و منتشر شده‌ام در وب‌سایت کتابخانه‌ی ملی
Пераслаў з:
آذرِ بُرزین‌مهر avatar
آذرِ بُرزین‌مهر
25.11.202420:14
بازاندیشی مفاهیم فرهنگی

میانمایگان بسیارادا

ادایی احتمالاً معادلی است ناخودآگاه برای اسنوب ساخته. شخصی است با جایگاه و ذهنیتی برزخی. از سویی می‌کوشد هرطور شده خود را از آنان که پایین‌ترند متمایز کند، از سوی دیگر می‌کوشد هرطور شده با آنان که بالاترند تداعی شود و جزوشان قرار بگیرد. اما نکته‌ی بسیار مهم این است که ادایی برای متمایز شدن از پایینی‌ها و رفتن در جمع بالایی‌ها تلاش واقعی نمی‌کند، بلکه ادا درمی‌آورد.

در مسائل مادی افشای این اشخاص کار ساده‌ای است. فرض کنید شخصی بخواهد وارد مهمانیی شود که فقط صاحبان مرسدس به آن راه دارند. او ممکن است مرسدسی قرض یا اجاره کند و به آن مهمانی برود. در آنجا با زن جذابی هم آشنا بشود و او را برساند. برای قرار دوم با آن زن چه خواهد کرد؟

از این رو، ادایی‌ها انگلی است که در حوزه‌ی فرهنگ رشد می‌کند. چون افشا در آنجا کار سختی است. اگر در همان مهمانی ادایی خودش را نقاش یا شاعر آوانگاردی جا بزند که هنرش توسط دولت سانسور و توسط توده‌ی نادان تخطئه می‌شود، همین ژست مهمل را می‌تواند در قرار دوم و دهم و صدم هم حفظ کند.

اگر شخصی واقعاً بکوشد از راه شرافتمندانه پول درآورد و مرسدس بخرد (یا حتی ارث ببرد، به شرط اینکه پدرش قاچاقچی و رانتی نباشد) او ادایی نیست. اگر کسی واقعاً جان بکند که در حوزه‌ای از علم یا هنر به تعالی برسد، حتی اگر از طبقه‌ی پست آمده باشد، او ادایی نیست، کوشا و قهرمان است.

ادایی آنی است که وقت خود را به جای خواندن درس در شب امتحان و گرفتن نمره‌ی پانزده به نوشتن تقلب برای گرفتن نمره‌ی بیست می‌گذراند. لذا در حالی که به عالی بودن وانمود می‌کند، از متوسط هم پایین‌تر است. آدم متوسط ممکن است میلی برنینگزید. ولی ادایی به واسطه‌ی ریا و تناقض وجودی خود نفرت‌انگیز است.

از این رو ادایی به علت ذات برزخی خود نسبت آشکاری با طبقه‌ی متوسط (فرهنگی) دارد، یعنی جماعتی که من آنها را قبلاً "میانمایگان بسیارادا" نامیده‌ام: حالا که پولی به دست آمده، می‌خواهند به نسبت پول خود فرهنگی هم بنمایند. ولی چون فرهنگ حاصل تربیت کودکی و سال‌ها زحمت است، نمی‌شود.

در ایران بعد اقتصادی و فرهنگی مساله به نحو خیلی جالبی به هم گره می‌خورند. طبقه‌ی اشراف سنتی با انقلاب نابود شده. طبقه‌ی متوسط زیر فشار بحران چند دهه‌ای اقتصادی له شده. اغلب ترقی‌های اقتصادی از روش‌های یک‌شبه است. آنی که از راه یک‌‌شبه می‌خواهد پول دراورد، در فرهنگ هم دنبال راه یک‌شبه است.

نمی‌تواند نباشد، چون ذهنش اصلاً او را به سمت راه‌های دررو و دغلی سوق می‌دهد. وقتی دید که می‌شود یک‌شبه یا در مدت کوتاه و بدون کار سخت و با زد و بند خانه و ماشین و غیره را عوض کرد، به خود می‌گوید چرا همین کار را با فرهنگ نکنم؟ پس می‌خواهد یک‌شبه بشود مخاطب موسیقی و سینمای کلاسیک.

این وسط در جامعه‌ی ما گروه سلبریتی رانتی هم هستند که کارشان تولید محتوا برای همین افراد است. محتوای ژرف‌نما، چیزی که بتوانند با آن خود را از دیگران که پایین‌ترند متمایز جلوه بدهند، ولی لازم نباشد برای فهمش زحمتی هم بکشند. کسی که ساعت رلکس تقلبی ببندد گیر می‌افتد، ولی اینها نه.

آنی که می‌خواهد بگوید من شهرام شب‌پره گوش نمی‌دهم، ولی دوتار حاج قربان سلیمانی را هم نمی‌تواند بشوند چه می‌کند؟ آنی که می‌خواهد بگوید من بتمن و اسپایدر من نمی‌بنیم، ولی سینمای دریر یا برگمان هم حوصله‌اش را سر می‌برد چه می‌کند؟ سلبریتی رانتی مشغول تولید محتوا برای این جماعت است.

چرا گیر نمی‌افتند؟ چرا این لجن تا بی‌نهایت جاری می‌شود؟ چون تمدن اروپا در حال زوال و انحطاط خود چیزهایی از قبیل آوانگاردیسم و پست‌مدرنیسم را به وجود آورده. معیارهای تشخیص هنر خوب و بد و زشتی و زیبایی را از بین برده. همه چیز را نسبی و سلیقه‌ای و سلیقه‌ی همه‌ی اراذل را لازم الاحترام کرده.

لیبرالیسم بیمار به اینها یاد داده به عنوان فرد رای دارند. (در سیاست ایران که البته رای ندارند) لذا رای خود را در جاهای دیگری که از آن سردرنمی‌آورند برجسته می‌کنند. سواران شاسی‌بلندهای چینی در مقابل صاحبان ماشین آلمانی و ایتالیایی و ژاپنی سرشان پایین است. اینها سرشان همیشه بالاست.

در وضع بیمار کنونی ایران بهانه‌ی دیگری هم دارند. همین‌که بگویی فلان فیلمساز یا خواننده یا شاعر یا آب‌حوض‌کش مورد علاقه‌ی آنها دوزاری است، پرخاش می‌کنند، هار می‌شوند و می‌گویند «آره، ریشه‌ی همین را هم بزنید تا هیچی نماند. تمام مملکت بیفتد دست روضه‌خوان‌ها و....»

این رتوریک کیست؟ رتوریک صنف برزخی اصلاحات: اگر به همین انتخابات ناقص نچسبید جمهوریت از دست می‌رود. اگر به موسیقی و سینمای همین خر و آن سگ نچسبید، هنر از دست می‌رود... بله، اما آیا واقعاً ترجیح با این نیست که هنر در ایران از دست برود و نابود شود؟ اگر بمیرد لااقل انگل دیگر در آن رشد نمی‌کند!

#بازاندیشی_مفاهیم_فرهنگی
سپاس ریوندی
19.03.202519:43
(ادامه از پست قبل)

در این دنیا نمی‌شه همه‌چیز رو با هم داشت، حتی اگر قوی‌ترین باشیم. اینکه کشورهای خارجی در صنایع ایران سرمایه‌گذاری کنند، به استقلال و حکمرانی آسیب نمی‌زنه، بلکه اون رو تقویت می‌کنه. می‌شه سر کیفیت قراردادها بحث کرد، اما اتفاقی که در نهضت ملی نفت رخ داد چیزی از جنس چانه‌زنی عاقلانه سر کیفیت قرارداد نبود.

جریان‌هایی که بعدها پرچم مصدق رو دائم افراشته نگه می‌داشتند کارنامۀ قابل‌دفاعی در نگرش به توسعه نداشتند. مصدقی‌ها چه کارنامه‌ای از خودشون بر جا گذاشتند؟ بله، کسانی بودند که آدم‌های عاقل‌تری از کار دراومدند، اما کلیت مصدقی‌ها به عنوان یک جریان فراگیر و متنوع در بزنگاه‌ها کارنامۀ خوبی از خودشون بر جا نگذاشتند.

به هر حال «دوست داشتن مصدق» و برافراشتن پرچم مصدق که بی‌دلیل نیست! اصلاً نمی‌شه گناه طرفداران مصدق رو پای خود مصدق نوشت، اما می‌شه پرسید «چرا کسی از قضا مصدق رو دوست داره، و نه یه دولتمرد دیگه رو؟» یعنی اینکه شخص من فروغی رو دوست دارم، تصادفیه؟ رفتاری که از علاقه‌مندان مصدق بعدها دیدیم، نشون داد اونها درک قابل‌دفاعی از توسعه و پیشرفت ایران ندارند. از همین زاویۀ دید می‌شه دربارۀ پیوند چپ ایرانی با مصدق هم صحبت کرد ــ هر چند خود مصدق چپ نبود. اما جز چپ‌های توده‌ای که اون زمان از سیاست شوروی دنباله‌روی کورکورانه می‌کردند و حاضر بودند به مصدق خنجر بزنند، چپ‌های زیادی طرفدار مصدق بودند. دو دهۀ بعدش هم چپ‌ها دو دسته بودند: برخی می‌کوشیدند مصدق رو تخریب کنند و برخی مصدق رو دوست داشتند.

یک بار در پستی از علاقۀ مجاهدین خلق به مصدق شواهدی آوردم. برخی دوستان مصدق‌دوست بسیار ناراحت شده بودند و فکر می‌کردند قصد داشته‌م از بدنامی مجاهدین برای تخریب مصدق استفاده کنم ــ اصلاً چنین نیتی نداشتم و ندارم. خیلی روشنه که بین مصدق و مجاهدین ربطی وجود نداره، اما نمی‌تونید از زیر این پرسش فرار کنید که چرا مجاهدین خودشون رو صراحتاً تداوم‌بخش راه مصدق می‌دونستند. می‌تونید بگید حرف مفت می‌زدند! هیچ ربطی بین اینها و مصدق وجود نداره! می‌تونید بگید به هر حال چون مصدق آدم بزرگی بوده، اینا می‌خواستند خودشون رو به مصدق بچسبونند تا کسب اعتبار کنند. منم احتمالاً این دلایل شما رو می‌تونم بپذیرم، اما چرا برای کسب اعتبار خودشون رو به فروغی و قوام نمی‌چسبوندند؟ چه فرقی بین فروغی و مصدق هست که چنین گروه‌هایی انقدر راحت می‌تونستند خودشون رو بهش بچسبونند؟ حتماً دلیلی داره که برای مثال منِ تدینی بین متفکران به میزِس و نولته علاقه و دلبستگی دارم، اما به هابرماس و کِینز دلبستگی ندارم!

اگر لطفی کنید و قدری ایدئولوژی‌پژوهانه به مسائل نگاه کنید، متوجه می‌شید که افکار و ایده‌ها در جامعه «تبار» دارند و در نتیجه می‌شه «تبارشناسی» کرد. اگر بخوایید این پیوندهای تکاملی و تبارشناختی رو نادیده بگیرید، کاری رو که وظیفۀ دانش سیاسیه تعطیل کردید.

بنابراین، به برداشت من انحرافاتی در عقلانیت سیاسی از دوران مصدق وارد سیاست ایران شد که تا امروز همچنان ماندگاره. الگوی مصدق بیش از اینکه الگوی توسعه باشه، الگوی استعمارستیزی بود. به همین دلیل هم برخی از علاقه‌مندان مصدق در نهایت می‌گن: «نه! زاویۀ دید درست اینه که از جهت مبارزه با استعمار انگلیس به مصدق نگاه کنیم! هدف مصدق فقط اقتصادی نبود!» منظورشون اینه که مصدق می‌خواست انگلیس رو از ایران بیرون کنه، راهش هم این بود که سر قضیۀ نفت رادیکال و مطلق عمل کنه و لگدی جانانه نثار بریتانیا کنه. اما این دیدگاه هم قابل دفاع نیست و حتی اگر درست باشه نشون می‌ده مصدق درک درستی از مناسبات جهانی نداشته. اون سال‌های دهۀ ۱۹۵۰ دهۀ افول و زوال بریتانیا بود. هند مستقل شده بود، مصر در قلیان بود، رشته‌های ضعیفی بین بریتانیا و خاورمیانه باقی مونده بود، امپراتوری و استعمار بریتانیایی غروب کرده بود. آمریکا به عنوان برندۀ اصلی جنگ جهانی دوم مناسبات جدیدی وارد دنیا کرده بود و دیگه دوران بریتانیا سپری شده بود. چرچیل معتقد بود بزرگ‌ترین دشمن امپراتوری بریتانیا روزولته، نه هیتلر! درست هم فکر می‌کرد. مصدق سیاستِ قرن‌نوزدهمی رو در میانۀ قرن بیستم پیاده می‌کرد که به عبارتی «زمان‌پریشانه» بود.

می‌شه به مصدق به عنوان دولتمردی بزرگ که الهام‌بخش جهان سوم بود نگاه معقولی داشت، اما قدیس‌سازی از او باعث شد رزم‌آرا، قوام‌السلطنه و زاهدی که در ایران‌دوستی و خدماتشون سرسوزنی تردید نیست، در حافظۀ تاریخی ایرانیان تحقیر و توهین ببینند ــ و این ضربه‌ای به درک ملی بود. مصدق‌دوستان بابت انتقادات از مصدق ناراحت نباشند، این نتیجۀ قدیس‌سازی نارواییه که کردند.


مهدی تدینی

@Garajetadayoni | گاراژ
Пераслаў з:
آذرِ بُرزین‌مهر avatar
آذرِ بُرزین‌مهر
10.03.202515:32
گرِتیر نیرومند به خاطر گرفتن انتقام خون پدرش مطابق قانون ایسلند مهدورالدم (مرگ‌ارزان) می‌شود، یعنی هر کس او را دید، حق دارد بکشدش و تقاصی پس ندهد. در این حالت عموماً همه از ایسلند فرار می‌کنند. اما گرتیر می‌ماند و به زندگی پنهان در بیغوله‌ها رو می‌آورد و سال‌ها مقاومت می‌کند.

در آخر کارش او را که تنها با برادرش در جزیره‌ای سنگر گرفته، با خدعه مسموم می‌کنند. گرتیر به خاطر مسمومیت نمی‌تواند از جا برخیزد. در همان حال که افتاده، شمشیر برمی‌دارد تا از خودش دفاع کند، ولی چند-ده‌نفری سرش می‌ریزند و می‌کشندش. قسمت تکان‌دهنده‌ی داستان اینجاست.

وقتی کشته می‌شود، می‌خواهند شمشیر مرغوب و گرانقیمتش را به غنیمت ببرند. اما هیچ کس از آن مردان مسلح که سرش ریخته‌اند نمی‌تواند مشت درهم‌فشرده‌ و گره‌کرده‌ی مرده‌ی او را از دور قبضه‌ی شمشیر باز کند! ناچار دستش را با ضرب تبر از ساعد قطع می‌کنند که شمشیرش را ببرند.

گفته می‌شود گرتیر طولانی‌ترین مدت زندگی مخفیانه را داشته و نیز قهرمانی است دیرآمده، زیرا ایسلند دیگر دین بیگانه‌ی مسیحیت را پذیرفته، ولی گرتیر هنوز مطابق ارزش‌های قهرمانی و باستانی پیشا-مسیحی زندگی می‌کند. او شرّ هیولاها را از سر مردم باز می‌کند، ولی نفرین شده و قدر نمی‌بیند.

حالا شما گرتیر نیرومند را بردارید و هر اسم دیگری که می‌خواهید بگذارید.

این قدرت بی‌نظیر روایت و ادبیات است.

پیش‌تر اینجا درباره‌ی او نوشته بودم.

و نیز این قطعه موسیقی به حال و هوای داستان او شباهت دارد.
Пераслаў з:
راهبرد avatar
راهبرد
14.11.202417:32
از لیبرالیسم آبی برای تجزیه طلب وطنی گرم نمی شود!

میزس معتقد بود برای مهار دولت باید به شهروندان اختیار داد که قلمرو سیاسی که به آن تعلق دارند را خود برگزینند و طبیعی است که زندگی فرد نباید گروگان کسان دیگر باشد و از حق تعیین سرنوشت سخن گفته بود که اگر ممکن باشد تا حد فرد هم تسری یابد ولی طبیعتا به عنوان ادمی عاقل هر اعلام استقلالی! را جدی نمی گرفت و از بقیه می خواست حواسشان به «کدوی» شروط و اقتضائات هم باشد:

1. در «عمل» مردم یک منطقه جغرافیایی معین (بزرگ یا کوچک) می توانند به سراغ استقلال بروند و آن هم زمانی که «همه» مردم آن قلمرو موافق جدایی باشند و رندان سراغ اخراج و کوچ دادن عناصر نامطلوب نروند.

2. جدایی «واقعا» منافع مردم و نه گروه های اقلیت بلندگودار را تعیین کند (ر.ک به کتاب لیبرالیسم)، سود کلی اش بیشتر از زیانش باشد و از فردای جدایی شاهد یکدست سازی و کشتار و نفرت پراکنی و بی ثباتی سیاسی بیشتر نباشیم.

3. جریان جهانی تجارت و سرمایه و دانش را مختل نکند و امنیت و تجارت را به باد ندهد. خرده ناسیونالیسم خام مصیبت کمی نیست.

4. حقوق اقلیت ها در قلمرو جدید لحاظ شود و «همه مردم» آن قلمرو آزادتر باشند. بیشتر محتمل است که جباریت در قلمرویی کوچکتر به بهانه های مختلف بازتولید شود.

5. قلمرو جدید به سراغ سیاست های حمایت از تولید ملی! نرود و بر مصائب موجود نیفزاید و از رفاه بشر بیشتر نکاهد.

تمرکززدایی و آزادهای اجتماعی و به رسمیت شناختن تنوع البته حق همه ساکنان گربه بزرگ (ایران) است ولی اگر بناست از فاشیسم مرکزگرا فارس! جدا شویم و خرده فاشیسم فلان قومیت را درست کنیم مشکل مصدری داریم!

گرایش به تجزیه طلبی اکنون شاید جدی نباشد ولی شوربختانه با این همه ناکارآمدی می تواند به مصیبت بزرگی بدل شود؛ دلیل اصلی اش ناکارآمدی در پهنه سیاست است و چاره اش را قبلا گفتم و باز تکرار می کنم: اقتصاد پویا و رو به رشد، پاسپورت معتبر و آزادی های اجتماعی بیشتر. خلاصه حیف این کشور است که با بی خردی شما سیاسیون میدان تاخت و تاز اوباش قبیله گرا شود، الله اعلم.

https://bit.ly/4hHbtRf

کانال راهبرد/امیرحسین خالقی
@RahbordChannel

حمایت از راهبرد:
https://bit.ly/2Hja5HY
19.03.202519:43
«نفت، مصدق، توسعه، استقلال و حکمرانی»

ریشۀ مناقشۀ نفت میان ایران و انگلیس در کجاست؟ یعنی چی شد که اصلاً چنین مشکلی پدید اومد. اگر غرور ملی کاذب رو کنار بگذاریم، ریشۀ مشکل در عقب‌ماندگی ایران بود. اون امتیاز نفت که به ویلیام ناکس دارسی اعطا شده بود، نه با زور سرنیزه بود و نه با توطئه! به شیوۀ رسمی و کاملاً محترمانه یک سرمایه‌گذار خارجی با واسطه‌هایی ــ که اونها هم انسان‌های بدخواهی نبودند ــ امتیاز نفت رو از دولت قاجار گرفته بود. اگر هم برگردیم به عقب، نفس چنین قراردادی کار خوبی بود. به هر حال پولی عاید مملکت می‌شد؛ حتی اگر این پول به شیوۀ درستی هزینه نمی‌شد، همچنان وجود این پول بهتر از نبودنش بود. فایدۀ دیگه‌ش هم این بود که به هر حال صنعت جدیدی در ایران پدید می‌اومد و زمینه‌ساز رخدادهای سودمند بعدی بود (صنعت نفت ایران هم از همونجا اومده دیگه! پس از کجا اومده؟ اگر صنعت نفت خوبه، پس پایه‌گذاری‌ش هم اگر حتی معایبی داشته، در نهایت خوب بوده).

اگر ایران همپای کشورهای پیشرفته بود، امتیاز نفت رو با این شرایط ضعیف به یه خارجی می‌داد؟ بگذریم از اینکه همه‌جای دنیا بخش عمدۀ صنایع اصلاً این‌گونه رشد و توسعه پیدا کردند که یه سرمایه‌گذار خصوصی یه صنعت رو دست می‌گرفت و پیش می‌برد و طبعاً امتیازاتی هم بابتش دریافت می‌کرد. در ایران برای پیدایش صنعت نفت دو راه قابل تصور بود: یا باید دولت سرمایه‌گذاری می‌کرد یا باید واگذار می‌کرد به بخش خصوصی. دولتِ اواخر قاجار که بدبخت و بدهکار و فلج بود! (گرچه دوران قاجار، روزگار بهتری هم داشت، اما اون زمان به سرعت در مسیر قهقرا بود). پس گزینۀ باقیمونده ــ که اصلاً گزینۀ درست هم بود ــ واگذاری صنعت نفت به بخش خصوصی بود. آیا در ایران سرمایه‌گذار یا شرکتی وجود داشت که این کار رو دست بگیره؟ سرمایه و فناوری‌ش رو داشت؟ قطعاً پایه‌گذاری صنعت نفت در خاک ایران به هر نحو ممکن، بهتر از به تعویق انداختنش بود (گرچه همین رو هم حاکمان اون موقع بعید بود بفهمند و الان در نگاه به گذشته‌ست که می‌تونیم چنین قضاوت کنیم). پس امر بدیهی اینه که اگر قرارداد نفت بد بود، ریشه در خواب بودن ملت و دولت ایران داشت. می‌شه ایرادهای مهمی از قرارداد نفت گرفت، اما ریشه‌ش در ضعف خود ما بود.

بعد رفته‌رفته با بهبود وضع ایران در دوران پهلوی اول و همین‌طور گسترش صنعت نفت در جهان و مشخص شدن شرایط قراردادهای جدیدی در کشورهای دیگه، فکر بهبود قرارداد نفت اول در دربار مطرح شد. رضاشاه تلاش‌هایی برای بهبود قرارداد نفت کرد، اما موفقیتی جزئی به دست آورد. باز قرارداد نفت روی دست ما موند تا در نیمۀ دوم دهۀ بیست ایدۀ ملی شدن صنعت نفت مطرح شد (می‌شه سرآغازهای مطرح شدنش رو بین سیاستمدارانی یافت که گرایش‌های چپ داشتند). ایران می‌خواست جبران مافات کنه. یعنی فهمیده بود این قرارداد ضعیفه و باید بهبود پیدا کنه. از اینجا به بعد یک اتحادیۀ نوظهوری از دولتمردان با ایجاد شوری در مردم و کشوندن مسئله‌ای که فنی و اقتصادی بود و عموم مردم از درکش عاجر بودند به کف خیابون، مسئلۀ نفت رو به یک پرسش ملی و حیثیتی تبدیل کردند. کافیه مردم تصور کنند اجنبی‌ها دارن ثروتشون رو به یغما می‌برند! طبیعیه واکنششون چه خواهد بود. اما در مورد نفت، مسئله به این سادگی نبود. مسئله نفت با پیچیدگی‌های فنی و تجاری زیادی همراه بود که تودۀ مردم از درکش عاجز بودند. اما کف خیابون و در شور ملی این مسائل دیگه اهمیتش رو از دست می‌ده.

من قصد ندارم در اینجا به جزئیات قرارداد نفت بپردازم (سوادش رو هم ندارم). در این هم تردیدی ندارم که تلاش برای بهبود قرارداد نفت کار درستی بوده. در این هم تردیدی ندارم که اگر ملتی زمانی خواب بوده، دلیل نمی‌شه تا ابد تاوان بده! هر جا تونست اوضاع رو بهبود ببخشه و ابزارهای لازم رو هم برای این کار داشت، حتماً باید اقدام کنه.

اما از زمان نهضت نفت انحرافی در «عقلانیت سیاسی» ایران پدید اومد که قطعاً همچنان داریم بابتش هزینۀ سنگین می‌دیم. نهضت ملی نفت سرآغاز ایدئولوژیزه شدن سیاست ملی شد. دو مفهوم مهمِ «حاکمیت/حکمرانی» (sovereignty) و «استقلال» سویه‌ای ضدتوسعه به خودش گرفت. ایران به جای تعمیق روابطش با جهان به انزوا و انقباض روی آورد؛ یا دست‌کم این انزوا تقدس پیدا کرد! نشانۀ ملی‌گرایی و ایران‌دوستی شد! اینها اتفاقاتی بود که در دولت مصدق رخ داد و از اونجا که شوری ملی همراهش بود، به عناصر اصلی فهم توده‌ای از سیاست بدل شد. این فهم بعداً به سیاست‌های ضدتوسعه دامن زد. برای توسعۀ یک کشور باید چیزهایی رو قربانی کرد و در مقابل چیزهای ارزشمندتری گرفت.


(ادامه در پست بعد)

@Garajetadayoni | گاراژ
Пераслаў з:
Finance & Economics avatar
Finance & Economics
◽️ لایو اینستاگرام

درباره کتاب «خوشبین خردگرا»

👤 محمدرضا مردانیان

👤 مسعود یوسف‌حصیرچین

👤 محمد ماشین‌چیان

و 👤 حسین گائینی



📌 کافه کشف

🗓 یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳

⏰ساعت ۱۸

◽️@utfinance◽️
18.03.202515:02
دست کی بالاست؟ چهارشنبه سوری!
خوش باشید عزیزان ❤️‍🔥

https://t.me/yusefmasoud
26.12.202420:44
باز بودن، چنان که امروزه درک و دریافت می‌شود، عبارت است از تسلیم شدن به هر چیزی که قوی‌تر است یا ستایش هر چیزی که موفقیتی پرتعداد به دست آورده است و آن را به یک اصل تبدیل کردن. این حقهٔ تاریخ‌گرائی است که مقاومت ما جلوی تاریخ را از بین برده است؛ تاریخی که در زمانهٔ ما افکار عمومی نامیده می‌شود؛ زمانه‌ای که در آن افکار عمومی قاعده تعیین می‌کند. بارها و بارها شنیده‌ام که افرادی از کنار گذاشتن الزام آموزش زبان یا آموختن علم و فلسفه به مثابۀ راهی برای پیشرفتِ باز بودن یاد می‌کنند. اینجا است که دو نوع باز بودن باهم برخورد می‌کنند. وقتی قرار است مقابل دانش، باز باشیم چیزهائی هست که افراد باید بدانند اما بسیاری خوش ندارند برای یادگیری آن خود را زحمت بدهند و به نظرشان کسالت آور و بی‌ربط می‌آید.

آلن بلوم،
بسته شدن ذهن امریکایی،
ترجمه مرتضی مردیها


@AdnanFallahi
Паказана 1 - 10 з 10
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.