Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
POV avatar
POV
POV avatar
POV
17.04.202520:58
My review of Little Murders on Letterboxd

دههٔ ۷۰ میلادی، جهان در تب شدیدی می‌سوخت. گُرگرفتگیِ سراسری، خاصه در هالیوود، میراثی بر جای گذاشته که هنوز هم حرارت‌اش حس می‌شود. آن‌جا که بوگارت‌ها و استوارت‌ها و امثال جان وین، جای‌شان را به داستین هافمن‌ها و الیوت گولدها دادند. تا سردی و جدیت جای‌اش را بدهد به حرارت و شوخ‌طبعی و بالعکس، گرمی و آداب‌دانی بشود بی‌تفاوتی و اهانت. که ارزشی هم اگر در کار باشد، ارزشِ نَه‌گویی و امتناع باشد: هالیوودِ نو، هالیوودِ No.

جهانِ «جنایاتِ کوچک» هم جهانی‌ست که ضامن‌اش در رفته، آمادهٔ انفجار است. یا که شاید بقایای یک انفجار باشد؛ آدم‌ها‌ی‌اش مصلحت را باخته و زده‌اند به سیمِ آخر. چشمان‌شان با سرخیِ خون اُخت شده و حوصلهٔ هیچ اعتراض و حرکتِ متفاوتی را ندارند. یا زیر پا له‌اش می‌کنند یا سگ‌محل‌اش، حتی اگر بازماندهٔ یک جنایت باشی.

فیلم اقتباسی‌ست از نمایش‌نامه‌ای به همین نام، پروژه‌ای که قرار بوده ژان‌لوک گدار دست‌اش بگیرد امّا روزگار چرخیده و شده فیلمِ نخستِ آلن آرکینِ بازیگر و شاغل در تئاتر. ازهمین‌رو ویژگی‌های تئاتریِ زیبایی در فیلم به چشم می‌‌آید و هم‌زمان در کنارِ همهٔ آن موقعیت‌های ثابت و مونولوگ‌های ادبیِ طویل و بازی‌های گاهاً اغراق‌شده، می‌توان ظرافتی آشکار را نیز ره‌گیری کرد.

حرف آخر این‌که الیوت گولدِ فیلم، چنان مسحورکننده بود که گاهی فیلم را متوقف می‌کردم تا حالتی که به چهره‌اش گرفته را با دقتِ بیش‌تری وارسی کنم. این حجم از به‌جایی و درستی در ایفای نقش لابد از مواهبِ تهیه‌کنندگیِ مشترک فیلم بوده. به هر دلیل و ترتیب، باید گفت: الیوت گولد، الیوتِ Gold.
14.04.202520:21
دیگه شب و روزگار خوش.
14.04.202520:09
بازم تکرار می‌کنم. از محمدعلی جنت‌خواه بر حذر باشید.
11.04.202508:48
@feetfeelweak
Выдалена11.04.202505:28
09.04.202515:04
-
08.04.202509:03
یک سه‌پاراگرافی، مخصوصِ تلگرام

کاش همهٔ حرف‌های گلوگیر را می‌شد با بوسیدن بیان کرد. حرف‌ها بیایند روی لب و بنشینند روی پیشانی و بروند در اعماقِ ادراک و بگویند: ببین عزیز من، این‌ها همه‌اش بازی و نمایش و شوخی‌ست. جدی‌اش بگیری کلاه‌ات پسِ معرکه است. گول‌اش را بخوری می‌شوی گوی او، می‌دوی اندر خمِ چوگانِ او. تنها زمانی، زمانه به کامت می‌شود که دریابی برنده و بازنده جای‌شان یکی‌ست و چه‌بسا مغلوبِ مغموم عزیزتر از منصورِ مغرور باشد.

«آن‌گاه که موسیقی به پایان می‌رسد»، چراغ‌ها روشن می‌شوند. هرچه بی‌‌باک‌ و پروا نواخته‌‌ای و فریاد سر داده‌ای، هرچه گفته‌ای «نَع!» و ادامه داده‌ای. هرچه مؤمن به موهن‌بودن بوده‌ای، هرچه جای فسرده‌بودن، حار و هار بوده‌ای، چشم گشاد می‌کنی که «آها!» و درمی‌یابی همه‌اش همین بوده و می‌نشینی احتیاط‌های بیهوده‌ات را به استهزاء می‌گیری.

دندان تیز می‌کنی برای بازی‌ای دیگر، نمایشی دیگر، آغازی دیگر، خاموشی‌ای دیگر. امّا... چه‌طور بگویم؟ دیگر نور این پهنه را آلوده است. و باز کاش این حرف‌ها حریف‌مان بودند و تااین‌حد به لفاظی‌های نصیحت‌‌گونهٔ عاقل اندر سفیه راه نمی‌بردند. کاش به لطایف‌الحیل، آن‌سوی عدم را می‌دیدم و با اطمینانِ تمام، اَشکال مختلفِ بیان را می‌جُستَم. حال امّا فقط بوسه‌ام را به خودم می‌زنم و نهایتِ هنرم همین است.
17.04.202520:39
Little Murders (1971)
Dir. Alan Arkin
14.04.202520:21
...
14.04.202520:08
-
10.04.202518:54
کانالی رو ترک می‌کنی و می‌بینی به‌سرعت و به‌تقابل، مالکِ اون کانال هم کانالت رو ترک می‌کنه. گاهی باعث تعجبت می‌شه، چون اصلاً از حضور اون شخص هیچ اطلاعی نداشتی. گاهی هم اطلاع داشتی و از این رفتارِ متقابل، معناهای مشخصی دریافت می‌کنی. این‌که اون شخص صرفاً در یک بده‌بستون باهات قرار داشته: توی کانالم هستی، پس توی کانالت هستم. کانالم واسه‌ت جالبه، پس کانالت واسه‌م جالبه.

در چنین مواقعی باید از تهِ دل خوش‌حال شد، چرا که یک ارتباطِ دروغین و سرشار از تعارف به پایان رسیده. خوش‌حال‌تر از این‌که ما موتور محرکش بودیم. این‌که رفتارمون صادقانه بوده و وقتی دیدیم نمی‌پسندیم، خارج شدیم. ولی طرف مقابل همین‌طوری قرار بوده بمونه، یک حضور پوشالی.

متوجهم، قطعاً یکی از احتمالات دیگه‌ای که توی ذهن شکل می‌گیره، اینه که بگیم اون شخص اصلاً کانال ما رو نمی‌خونده و همین که دیده ما از کانالش خارج شدیم، تازه متوجه کانال‌مون شده و دیده نمی‌پسنده و مثل ما خارج شده. واقعاً محتمله و منطقی. امّا بازم فرقی بین احتمال اول و دوم نمی‌بینم. در هر دو حالت حضور اون شخص واقعی و صادقانه نبوده، فقط «بوده» و هیچ نسبتی با محل حضورش نداشته.

بله بازم متوجهم، فضای مجازی که اون‌قدر جدی نیست! بله کاملاً موافقم بذارید حرف‌تون رو ارتقاء بدم و بگم فضای حقیقی هم اون‌قدر جدی نیست. اصلاً چه فضایی «حقیقی» محسوب می‌شه؟ وقتی قراره تعارف و وانمودکردن حرف اول رو بزنه. زیادن اون‌هایی که چون هنوز نَه نشنیدن، آری‌گفتن پیش گرفتن. البته که عصبانی نیستم، بچه شدین؟ ولی کاش می‌شدین، کاش می‌شدیم. بچه‌ها خیلی واقعی‌ان، منتهای صداقت و خالی از هرگونه مصلحت‌اندیشی.‌
09.04.202509:50
شبِ ایرانی نزدِ د دُرز

کلامِ قطعهٔ 'When the Music's Over' از پنج بخش تشکیل شده است:
1. Turn Out the Lights/Dance on Fire
2. Cancel My Subscription
3. What Have They Done to the Earth?
4. Persian Night
5. Return to the Main Themes

راوی در بخشِ سوم از بلایی که بر سرِ زمین، خواهرِ پری‌چهرهٔ ما آورده‌اند شاکی‌ست. طنین‌اندازیِ این‌که می‌گویند «ما دنیا را می‌خواهیم و آن را می‌خواهیم» راه به سکوتی می‌بَرَد که می‌دانیم فرجام‌اش فریاد است. رسیدن به نقطهٔ اوج، به بخش چهارم: شبِ ایرانی.

عبارتِ محبوب، اشاره‌ای‌ست به ماجرایی مذهبی. سه مُغ که ستاره‌ای در آسمان، بشارتِ ولادتِ عیسای ناصری را به‌شان می‌دهد. مُغ‌ها یا مجوس‌ها (تلفظ نزدیک‌اش مگوش/magus است) روحانیانِ ادیانِ کهنِ ایرانی هستند. همان‌ها که واژهٔ سحر و جادو در انگلیسی (Magic) از نام‌شان نشأت گرفته. اخترشناسانی که حضوری مرموز داشته‌اند. در ابتدای انجیلِ مَتّی می‌خوانیم:

«چون عیسی در دوران سلطنت هیرودیسِ پادشاه، در بیت‌لِحِمِ یهودیه به دنیا آمد، چند مُغ از مشرق‌زمین به اورشلیم آمدند و پرسیدند: «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارهٔ او را در مشرق دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم.» چون این خبر به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم با وی مضطرب شدند. (...) پس هیرودیس مُغان را در نهان نزد خود فرا خواند و زمانِ دقیقِ ظهور ستاره را از ایشان جویا شد. سپس آنان را به بیت‌لِحِم روانه کرد و بدیشان گفت: «بروید و دربارهٔ آن کودک به‌دقّت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا نیز آگاه سازید تا آمده، سجده‌اش کنم.» مُغان پس از شنیدن سخنان پادشاه، روانه شدند و ستاره‌ای که در مشرق دیده بودند، پیشاپیش آن‌ها می‌رفت تا سرانجام بر فراز مکانی که کودک بود، بازایستاد. ایشان با دیدن ستاره بسیار شاد شدند‌. چون به خانه درآمدند و کودک را با مادرش مریم دیدند، روی بر زمین نهاده، آن کودک را پرستش نمودند‌. سپس صندوقچه‌های خود را گشودند و هدیه‌هایی از طلا و کُندُر و مُر به وی پیشکش کردند. و چون در خواب هشدار یافتند که نزد هیرودیس بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند.» - ترجمهٔ هزارهٔ نو، انتشارات ایلام.

این‌چنین است که راوی، فریادکشان دیدنِ نور (دنبال‌کردنِ ستاره) را خواهان است و از عیسی رهایی طلب می‌کند. «شبِ ایرانی، عزیزم». جهت آن‌که اطلاعاتِ غلط نپراکنده باشم، باید اضافه کنم در تعداد مسافران قطعیتی موجود نیست و چون تعداد هدایا سه عدد بوده‌، تعداد مُغ‌ها را نیز این‌چنین فرض گرفته‌اند. احتمال دیگر آن‌که همهٔ آن‌ها ایرانی نبوده‌اند و تنها یکی‌شان ایرانی بوده و دو تنِ دیگر از هندوستان و عربستان بوده‌اند. امّا آن‌چه رواج دارد و مرسوم است، به این دقّت نیست که طبیعی‌ست.

- هم‌چنین این‌جا، این‌جا، این‌جا و این‌جا را ببینید.

- The Three Magi, Byzantine mosaic c.565, Basilica of Sant’Apollinare Nuovo, Ravenna, Italy.
Выдалена11.04.202505:28
07.04.202513:48
خوندن این آثار به‌طور کلی خیلی مهمه. اما یک نکته‌ای که هست، استفاده از آزادی قلمه. خیلی از آثاری که امروزه برای رهایی از قید و بند نوشته می‌شن، بیراهه می‌رن. چون گاهی زیادی‌ان. تلاش بیهوده‌ای هستن،‌ برای داد زدن یک ایده. ایده‌ای که می‌گه آزاد بنویسیم. اونجاست که اثر قربانی می‌شه. بنابراین من فکر می‌کنم می‌تونیم با خوندن همچین آثاری، در مورد مرزها فکر کنیم. که اگر دستمون بسته نبود، اگر خشم بالایی برای ابراز نداشتیم و اگر با واژگان زیادی سال‌ها غریبه نبودیم، چه‌طور از هرچیزی به جای خودش استفاده می‌کردیم.
17.04.202515:50
-
14.04.202520:20
اگه نمی‌شناسید...
13.04.202516:37
من همونم که یکی از شخصیت‌های گلشیری به درستی توصیفم کرده: «شما به بودن معتاد شده‌اید، به امیدواربودن هم. صبح که بلند می‌شوید مثل کلاه و پیراهن و سنجاق کراوات، امیدواری‌تان را هم می‌پوشید.»

مدتی پیش وقتی از ورطه‌های هولناکی می‌گفتم که عزم بلعیدنم رو جزم کرده بودن، دوستی دوست‌داشتنی دلداریم داد و گفت: «می‌خوام بدونی مهم نیست. مهم خودتی که چه‌قدر بامزه و خوبی. به این فکر کن که یه دوره‌‌ست و بعدها می‌شه مایهٔ الهامت برای ساخت فیلم. این‌که بتونی بعدها خودت رو در قالب تصاویرِ واقعی به صورت آینه‌ای خلق کنی، پاسخیه برای حالاتی که الان داری.»

و امروز وقتی همهٔ خاطرات و اتفاقاتِ اطرافم به منابعِ الهام تغییر شکل می‌دادن و به‌نظر دست‌مایه‌های خوبی می‌اومدن، دوباره یاد اون حرف‌ها افتادم و با خودم گفتم اون شخص چه بصیرتِ بسیار و قلبِ مهربونی داشته. که همون موقع هم دلداریش مؤثر و کارگر افتاده بوده و احساس می‌کرده‌م کلامش نافذه و من رو در آغوش می‌کشه. شاید اون حرف‌ها الان خیلی ساده به چشم بیان، امّا نباید یادمون بره که آب این است و هم‌چنین یادمون نره که تنها زمانی می‌تونیم همه‌چیز رو معنادار کنیم که بتونیم بپروریم، کار کنیم و نقشِ آینه‌دار رو ایفا کنیم. که حضورمون پاسخی باشه که بیهودگی رو نفی می‌کنه. که تفاوتی ایجاد کنه بین بودن یا نبودنِ ما. حتی اگر این بودن -که مثلِ امیدواری بهش معتادیم- به‌ حدّ کمال نرسیده باشه. پس مجدداً می‌رسیم به سطورِ پایانیِ این نوشتهٔ آرسام و با مقداری موضعِ متفاوت، درود می‌فرستیم به متوسط‌بودن و عاشق سرنوشت‌مون می‌شیم. باقیِ بقای‌مان.
Выдалена11.04.202505:28
10.04.202515:00
متأسفانه کن خط قرمزها رو رد کرد و وارد فهرست سیاه شد.
08.04.202516:31
8:10 بعد از سکوت و زمینه‌چینیِ بسیار، بالاخره جیغ جاری می‌شه و بعد:
Persian night, babe
See the light, babe
Save us Jesus
Save us!

این عبارتِ «شب ایرانی» خیلی ذوق‌زده‌م می‌کنه. همون‌طور که پازولینی یه «شب‌های عربی» ساخته، به‌نظرم یه شب ایرانی هم باید ساخته شه.

پ.ن: نوشتهٔ بالا حاصل سحرخیزیِ امروز بود و اگه فردا هم همین‌طور باشه درمورد ریشهٔ این عبارت زیبا که ذکرش رفت می‌نویسم. با ما همراه باشید.
07.04.202508:32
- ژان بودریار، توهم پایان.
15.04.202519:36
-
14.04.202520:12
البته خواستم بگم دنبال می‌کنین یا نه دیدم این جانور همه‌جا هست ناخودآگاه دنبال می‌کنیم دیگه. مهم اینه ببینیم چه‌قدر باهاش همدلی داریم.
Пераслаў з:
کم‌رمق avatar
کم‌رمق
11.04.202508:48
And you're lazy, so there's nothing
That can stop you now from sleeping
And you're breathing in a silence
That will drug you now so completely
That you're drowning in a liquid
That is glowing with strange substance
And your mind will show you pictures
Of your body without feeling
And you're rising to the surface
Of awareness that's unconscious
And you're dreaming of real violence
With no consequence, with no meaning

You're not free now but unfolding
And you're beautiful in the light
You're not free now, you're not innocent
You're transparent and you're right

Na, na-na, na, na-na
09.04.202520:49
Ice, it was shining
I could feel my heart
it was melting
I tore off my clothes
I danced on my shoes
I ripped my skin open and then I broke through

به امید حفظ پیوستگی در سحرخیزی.
08.04.202513:40
ذخایر لذت‌های شناخته و ناشناخته.
05.04.202512:04
کانال POV ابراز تأسف خود را از وضعیت پیش‌آمده اعلام می‌‌دارد.
Паказана 1 - 24 з 122
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.