𝐵𝑒𝑛𝑒𝑑𝑖𝑐𝑡 𝑙𝑜𝑣𝑒𝑟𝑠⊰

«بهت اخطار دادم، من توی جزئیات وسواسی‌ام... و الان، قصد دارم هر سانت بدنت رو با همون دقتی کشف کنم که سخت‌ترین پرونده‌هام رو حل می‌کنم.»

«لب‌هات حرف نمی‌زنن، ولی نگاهت داره التماس می‌کنه. بگو... می‌خوای دست‌هام کجا باشن؟ یا میخوای خودم انتخاب کنم؟»

«ساکت باش. گوش بده... اون صدایی که توی سینه‌ت می‌پیچه وقتی دستم از روی تنت رد می‌شه؟ دقیقاً همونیه که می‌خواستم بشنوم.»

«نزدیک‌تر بیا... نه، بیشتر. می‌خوام حس کنم هر نفس لعنتی‌ت پوستمو لمس می‌کنه... می‌خوام وقتی حرف می‌زنم، بلرزی.»

«تحلیل زبان بدن کار ساده‌ایه... اما وقتی تو وارد می‌شی، ترجیح می‌دم به جای تحلیل، لمسش کنم.»

«پاهات نمی‌لرزه؟ عجیبه... چون معمولاً وقتی اینطور نجوا می‌کنم، کسی نمی‌تونه سر پا وایسه.»