Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
در پویه‌ی زبان فارسی ● هادی راشد avatar

در پویه‌ی زبان فارسی ● هادی راشد

گزیده‌ی یادداشت‌ها در فرهنگ، زبان و ادبیات
پیام‌ها و دیدگاه‌ها:
@dpoyeh
Рэйтынг TGlist
0
0
ТыпПублічны
Вертыфікацыя
Не вертыфікаваны
Надзейнасць
Не надзейны
Размяшчэнне
МоваІншая
Дата стварэння каналаJan 24, 2018
Дадана ў TGlist
Jan 06, 2025

Рэкорды

09.04.202523:59
295Падпісчыкаў
02.01.202521:01
500Індэкс цытавання
31.01.202518:10
979Ахоп 1 паста
01.02.202502:40
979Ахоп рэкламнага паста
25.01.202523:59
16.67%ER
25.01.202523:59
376.54%ERR

Развіццё

Падпісчыкаў
Індэкс цытавання
Ахоп 1 паста
Ахоп рэкламнага паста
ER
ERR
NOV '24DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25APR '25

Папулярныя публікацыі در پویه‌ی زبان فارسی ● هادی راشد

03.04.202515:35
▫️
🖋 مهرداد بهار و فروزه‌های یک معلّمِ زبان‌های باستانی [۲]

در چنگال فکر حزب!
نویسنده سپس بهار را گرفتار در «چنگال فکر حزب توده» می‌خواند، گویی پژوهش بهار برآمده از فکر حزب بوده است. فکر حزب توده چه بود؟ ایده‌ئولوژی مارکسیسم، یا دریافت بومی شده از آن؟ بستن بندِ این هر دو، ـ‌هم‌چون «فکر» حزب‌ـ به اندیشه‌های اسطوره‌شناسی بهار، چیزی جز نشانه‌ی ناآگاهی نیست. بهار یادآوری کرد (از اسطوره، ص۳۴۲) که مری بویس، ریشه‌های نوروز را در میان‌رودان جست‌وجو کرده است (A history of..2,p.34)؛ آیا او هم گرفتار فکر حزب بود؟ روشن است بی جست‌وجو در پاره‌های اندیشه‌ی اسطوره‌شناسی بهار، نمی‌توان یافته‌های او را پی‌رو ایده‌های حزبی خواند. گذشته از آن که این شیوه‌ی نوشتن در خورِ جایِ معلم دانش‌کده‌ای نیست؛ می‌دانیم بازیابی هر پیوندی میان کار پژوهشی و ایده‌ئولوژی، بن‌یادی‌تر از آن است که بتوان با انگ و پرخاش از پس آن برآمد.
در این‌جا با دریافتی نارسا از پدیده‌ی برآمدگیِ پژوهش در راستاهای ایده‌ئولوژیک روبه‌رو می‌شویم. گویی نویسنده شنیده است که حزب توده، جهان‌میهنی بود، ایران را برای ایران نمی‌خواست، و ... این آموزه‌ها چگونه می‌توانست اسطوره‌شناسِ برجسته را به راهی بَرَد که خاست‌گاهِ مرده‌ریگ باستانی ایران را در «عراق سه هزار سال قبل» بجوید؟ آیا این کار زمینه‌ی پیمان سنتو (ایران، عراق، ترکیه و ...)، رویاروی کمونیسم نبود؟! وگرنه، چرا نمی‌بایست مرده‌ریگ کهن را جای دیگری جست‌وجو کند؟
اندیشه‌ی جهان‌میهنی، فراتر از باورهای سوسیالیسم و مارکسیسم بود. بسیاری از اندیش‌مندان به آن گرایش داشتند؛ اما بهار در اسطوره‌شناسی به این راه نرفت. حزبی خواندن این اندیشه، و پژوهش‌های بهار را سرچشمه گرفته از آن و برآمده از فکر حزبی دانستن، نشانه‌ی ناآشنایی با روش‌شناسی کار او است. بهار اگر چنان وابسته‌ی حزب بود که نویسنده دریافته است، می‌بایست سازنده‌ی روش‌های فرهنگی حزب باشد، نه پی‌روِ ساده‌دلِ آن. شاید معلم دانش‌کده نداند حزب توده در سالیان پربار پژوهشی بهار، از تز راه رشد غیرِ سرمایه‌داری پی‌روی می‌کرد، و چنین می‌پنداشت که ایران از پیِ بستنِ پیمان‌نامه‌های بزرگ اقتصادی با اتحاد شوروی در این راه گام برمی‌دارد. آنان ایران و کشورهای دیگر را یکای سیاسی‌ـ‌اقتصادی در پیوند راه‌بردی با شوروی می‌خواستند، نه یکی شونده با آن کشور یا با عراق. روش حزب، بازیافتن مرده‌ریگ باستانی ایران در عراق نبود؛ انگ زدن برای از میدان به در کردن کسانی بود که نمی‌توانستند کارنامه‌ی آنان را در یک رویارویی دانش‌ورانه به چالش بکشند.

مِهر ایران و رگه‌های واگرایی از حزب
مهرداد بهار در دو گفت‌وگو با هوشنگ گلشیری و علی‌محمد حق‌شناس (به هم‌راه دیگران)، در پی ریشه‌یابی گرایش‌های اسطوره‌شناسی خود، روند پیوستگی‌ها و گسستگی‌ با ایران و حزب توده را به روشنی بازگفته است. در حزب، همه‌ی سخن بر سر این بود که «کجای تاریخ روسیه‌ایم، کی‌ می‌رسیم به انقلاب اکتبر. یک‌بار بحث این نبود که ما کجای تاریخ خودمان هستیم» (گلشیری، ص۱۱)، انگیزه‌ای نمی‌دادند تا کسی برای نمونه تاریخ مشروطه بخواند. پس نمی‌توانست از آن‌جا به اسطوره‌شناسی راه برد. دانش‌کده‌ی ادبیات هم چیزی به او نداد، «چیزی (به ما) نیاموخت»، اما، پورِ سراینده‌ی دماوند (ای دیوِ سپید پای در بند)، در آن‌جا، «عشق» پورداوود را لمس می‌کند، «و آن عشقی که به ایران کهن می‌ورزید ... منتقل می‌شد، ... به من منتقل می‌شد» (ص۱۲). با دید اجتماعی برآمده از آموزش‌های حزبی، به دنبال چگونگی پدید آمدن شاه‌نامه و حماسه‌ی ملی رفت. حتی به آن‌جا رسید که چرایی دگرگونی‌های فرهنگی را گسترده‌تر از آن ببیند که با یک بررسی اقتصادی بتوان به آن پاسخ داد (ص۱۴). نگاهی که آشکارا، چرخش از دیدگاه‌های حزبی و روش‌شناسی مارکسیستی بود. معلم ناآگاه می‌گوید بهار هیچ‌گاه نتوانست از چنگال فکر حزب رها شود، اما خود بهار می‌گوید در پی نپذیرفتن دستورات حزبی او را از آن‌جا بیرون کردند (حق‌شناس و دیگران، ص۱۸۱). کدام آموزه‌ی حزبی می‌توانست در اندیشه‌ی اسطوره‌شناسی بهار چنان رخنه کند که یارای رهایی از چنگ آن را نداشته باشد؟

فرهنگ ایرانی در میان‌رودان
جست‌وجوی خاست‌گاه‌های اساطیری از دید بهار، پادزهری بود در برابر انگاره‌ی پوچِ نژاد برتر، «یک فرهنگ قلابی تبلیغ می‌شد ... که ما اروپایی و از نژاد آریایی هستیم. ... این‌ها همان زمان، خیلی واکنش‌های بدی در زندگی من به جا گذاشت» (ص۲۷). در نگاه او، تنها راه نشان دادن تهی بودن این برداشت، آن بود که «شما فرهنگ قدیم آسیای غربی را از حدود سند تا مدیترانه بشناسید» (ص۲۸). بهار هنگامی به این نگرش و روش‌شناسی رسید که از حزب و اندیشه‌ی حزبی گسسته بود.

‎👉پاره‌ی پایانی

● در پویه‌ی زبان فارسی⁦
گزیده‌ی یادداشت‌ها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
17.04.202505:56
▫️
🗞 ماریو بارگاس یوسا، خاکستر و خانه‌ی سبز

ژاک واشه، چهره‌ی پیش‌تاز جنبش سوررئالیسم گفته بود: «مهلک‌ترین خطر آن است که کسی بخواهد مظهر کشوری باشد» (ریتا گیبرت، هفت صدا). از این دیدگاه، ماریو بارگاس یوسا، سرانجام در ۸۹ سالگی، بارِ هراس‌ناک‌ترین خطر دهه‌های گذشته را به روی زمین نهاد. دیگر آرزوهای مردم آمریکای لاتین در نوشته‌های او نمی‌شکوفد!
یوسا، فرزند بریدگی‌ها و شکاف‌ها، فرزند پاره‌پارگی‌های سده‌ی بیستم بود؛ هنوز به دنیا نیامده بود که شیرازه‌ی زندگی پدر و مادرش از هم گسست. با زندگی در خاک‌های بریده بریده، شهرهای پراکنده، ــ آرکیپا (پرو)، کوچاوامبا (بولیوی)، پیورا، بارسلون، پاریس، لندن، لیما و ... ــ میهن خود را در زبان اسپانیولی یافت. جایی که می‌کوشید تا با به‌هم دوختن تکه‌گزاره‌های بازبرگشتنی به زندگی‌اش، گذشته‌ی خود را بازسازی کند. با هم‌این ترفند یوسا در خانه‌ی سبز، روش گفت‌وگوهای تلسکوپی را برای بازیابی و بازگویی رخ‌دادهای گذشته پیش کشید.
درون‌مایه‌ی رمان‌های یوسا به گونه‌ای از هم‌این بازسازی‌ها مایه گرفته است. از سوی دیگر، آن‌چه در نوشته‌های‌اش پروراند، بازتاب زندگی درگیرانه‌ی او در گستره‌ی سیاسی نیز بود. در "عصر قهرمان"، نخستین کار ستایش‌شده‌اش، پیش‌گویانه کودتای نظامیان و ناگزیری ایستادگی در برابر آن‌ها را در سراسر آمریکای لاتین بازنمایی کرد و در آن، روندهای چیرگی «فرمان» و «دستور» بر واقعیت و خیال را آشکار ساخت.
یکی از بزرگ‌ترین فرودهای زندگی ادبی ـ سیاسی‌اش آن‌گاه بود که پس از ایستادگی در برابر لشگرکشی آمریکا به عراق، سرانجام خرسندی خود را از آن لشگرکشی با اما و اگرهای چندی آشکار کرد. هرچند تا پایان، بهانه‌ی انباشت جنگ‌افزارهای کشتار همگانی یا هم‌دستی با القاعده را برای لشگرکشی به عراق نپذیرفت؛ مایه‌های خرسندی‌اش، رها شدن مردم از چرخه‌ی نابودکننده‌ی خودکامگی، و گشوده شدن راه آینده‌ی عراق به سوی آزادی بود. از روشن‌گری‌های سپسین او در برابر این رخ‌داد، می‌توان دریافت که تا چه اندازه زیر بار این دگرگونی نگاه و در برابر پرسش‌های فراوان، درهم فشرده بود.
فرزندان یوسا در گزارشِ دم‌دمه‌های پایانی زندگی او، یادآوری کردند که پیکر او را خواهند سوزاند. برگرداندن خاکستر او به خانه‌ی سبز، بازگویی نمادینِ نامیرایی نوشته‌های نویسنده‌ای است که سنگینی بار هراس‌انگیزترین خطر را در زندگی هم‌واره به دوش می‌کشید.

● در پویه‌ی زبان فارسی⁦
گزیده‌ی یادداشت‌ها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
29.03.202514:12
▫️
🔍 نوروز ایرانی، جشن کردی، بهار ترکی


رجب طیب اردوغان، رئیس جمهوری ترکیه در سخنانی، نوروز را جشن همگانی جهان ترک‌ خواند؛ وی در پیام نوروزی به رئیس جمهوری ایران نیز، نوروز را «سنت کهن‎مان، بازمانده از سده‌های پی‌درپی» نامید. این سخنان در هم‌هنگامی با فراز دیگری از سخنان او درباره‌ی تبریز، فریادِ ایرانیان میهن‌دوست را به آسمان رساند.
درباره‌ی کارکرد سیاسی این سخنان، بر نمایندگان سیاسی و سخن‌گویان دستگاه‌های سیاسی و دیپلماسی کشور است که واکنش بایسته را نشان دهند. در این‌جا، پی‌آمدهای این سخنان از دیدگاهی دیگر شایسته‌ی بررسی است.
بازشناسی خاست‌گاه نوروز، پیوند تنگاتنگی با گروه‌های قومیِ به سر برنده در ایران و میان‌رودان دارد. مهرداد بهار، اسطوره‌شناس برجسته‌ی ایرانی، نوروز را جشن دیرین گروه‌های زیستنده در گستره‌ی سرزمینی ایران شناسایی کرده است. او با یادآوری دیرینگی نوروز در سرزمین میان‌رودان، این گمان را پیش می‌آورد که شاید سومری‌ها در راه گذر از ایران به آن‌جا، نوروز را شناخته و در میان‌رودان جشن گرفته باشند.
گروهی از پژوهش‌گران ترکی (پی‌روان انگاره‌ی زبان ـ خورشید) با پذیرش خویشاوندی زبان سومری و اکدی با ترکی، کردوکارهای باستانی سومری، مانند جشن نوروز را نیز در شمار فرهنگ خود می‌آورند. سخنان اردوغان، هم‌این گرایش را بازنمایی می‌کند.
پیوند زبان سومری با تیره‌ی زبان‌های اورال و آلتایی در میان زبان‌شناسان، هنوز با پذیرش همگانی روبه‌رو نشده است. اقرار علی‌یف با نگاه به روند پژوهش‌ها درباره‌ی همانندی سومری با ترکی، نا‌هم‌خویشی دو زبان را به روشنی نشان داده است (پادشاهی ماد، بخش۴).

شیوه‌ی نام‌گذاری (زبان) و بستگی به خاک، دو ویژگی بازشناسی نژاد انسانی از گذشته‌های دور تا امروز بوده است. هرچند امروز نام‌ها را به آسانی دگرگون می‌کنند؛ در گذشته نامِ جای‌ها و روزها دگرگونی نمی‌پذیرفت. زیرا بستگی نام‌ها به زبان و نژاد مانند امروز شناخته نبود، تا هر دم جابه‌جا کنند. از این‌رو، ریشه‌شناسی نام‌ها در فرهنگ‌شناسی کهن، ارزش کربنیک دارد و در شناخت بستگی‌ها و دیرینگی‌ها به کار می‌آید.
نام نوروز بر زبان اردوغان، سرواژه‌ای است که از پیوستگی‌های میان‌فرهنگی دیرینه میان ایرانیان، تورانیان (ترکان امروزی)، و دیگر گروه‌های قومی در پهنه‌ی بزرگ سرزمینی آگاهی می‌دهد. اگر نوروز، ارزش هم‌گرایی نداشت، سخن گفتن از «سنت کهن ما» به چه کار می‌آمد؟
نوروز، جشنِ جشن‌ها، به‌ویژه در معنای شاه‌نامه‌ای است. فردوسی درباره‌ی فریدون و مهرگان سروده است:
دل از داوری‌ها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند

ایرانیان با هم‌این نگاه (پرهیز از داوری)، نوروز را از روزگار باستان به سده‌های بلند اسلامی بازآوردند. رهبران ترک نیز اگر با ریشه‌های جشن نوروز، بیش‌تر آشنا بودند، درخششِ آن را با چنین داوری‌هایی تیره نمی‌کردند. امروز جشن‌واره‌ی ایرانی نوروز، پیوند دهنده‌ی گروه‌های بزرگی از تیره‌ها و نژادهای گوناگونِ پیکره‌ی پرشکوهِ انسانی است.

‎👉نوروز و جست‌وجوی سی‌مرغ

● در پویه‌ی زبان فارسی⁦
گزیده‌ی یادداشت‌ها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
12.04.202517:13
▫️
▪️رستاخیزِ بهاری در غزلیات شمس
(به یاد مهرِ افروخته در جان استاد عباس کی‌منش، این‌جا👉)
. . . . .‏
هادی راشد

به بهار بنگر ای دل، که قیامت است مطلق

جلال‌الدین محمد بلخی در بیش از ۴۰ غزل از «قیامت» سخن می‌گوید و در شمار دیگری از غزل‌ها نیز واژه‌های رستخیز/ رستاخیز آمده است. میبدی، قیامت را ـ‌پی‌آمد مرگ‌ـ هم‌پایه‌ی بلا می‌خواند: «مرگ راحتِ قومی است و آفتِ قومی [دیگر]؛ ... قومی را بلا و قیامت، و قومی را شفا و سلامت» (ج۱، ص۳۰۰). او گاهِ سخن در شرعِ دوستی از قصاص بر کشته‌ی دوستی می‌گوید: «من چه دانستم که بر کشته‌ی دوستی قصاص است ... من چه دانستم که دوستی قیامت محض است؟ و از کشته‌ی دوستی دیت خواستن فرض! ... قومی را بسوخت، قومی را بکشت، نه یک سوخته پشیمان شد و نه یک کشته برگشت!» (ص۴۸۰).
بر زمینه‌ی گوناگونیِ نگاه به قیامت، عبدالرزاق کاشانی، سه گونه‌ی قیامت را از هم بازمی‌شناسد: برانگیختگیِ پس از مرگ طبیعی؛ برانگیختگی پس از مرگ ارادی (القیامه الصغری)؛ و برانگیختگی پس از نا‌ـ‌بود شدن در بی‌کرانگی ایزدی (فناء فی‌الله) و پیوستن به زندگی جاویدان.
نگرش سه‌گانه به قیامت، استوار بر یزدان‌شناسیِ رستاخیزی سده‌های میانی، مایه‌های خیال جلال‌الدین را در غزل‌ها بارور می‌کند. بدین‌سان، جلال‌الدین از گونه‌های قیامت و رستاخیز سخن می‌گوید. مایه‌ی بن‌یادی قیامت، همه‌جا، مرگ و بازآمدن از مرگ است؛ اما چنین می‌نماید در بیت‌های نمونه‌وارِ زیر با گونه‌ای از قیامت روبه‌رو می‌شویم که در شعر فارسی، ویژگی نگرش جلال‌الدین است.

در برابر نگاه میبدی (کشف‌الاسرار) که قیامت را هم‌پایه‌ی بلا (در برابر آسودگی) می‌خواند؛ از دید جلال‌الدین، قیامتْ دمیدن بهار و جان نوبهاری است:
به بهار بنگر ای دل! که قیامت است مطلق
بد و نیک بر دمیده همه‌ساله هر چه کاری

نفخ قیامتی تو و من شخص مرده‌ام
تو جان نوبهاری و من سرو و سوسنم

در اندیشه‌ی رستاخیزیِ جلال‌الدین، قیامت همانا مرگ دگرگون‌کننده و دگرگون‌شدگیِ مرگ است. آن‌که در چنگ مرگ درمی‌افتد، تن به گور می‌سپارد؛ اما آن‌که در برابر مرگ می‌ایستد، مرگ را دگرگون می‌کند. بهار، دگرگون شدن مرگ است؛ نوید برآمدنِ سروانه، زندگی نو و دیگر، دگرگونی از پی دگرگونی، رستاخیز بی‌پایان.

آن مه اگر برآید در روزِ رستخیز
برخیزد از میانِ قیامت، قیامتی

بدین سان، نگرش رستاخیزی در غزل‌های شورانگیز جلال‌الدین، ناگهان به اندیشه‌ی سی‌مرغی راه می‌برد. چنان که پرندگانِ از خود به در شده، در بهار جانی دوباره می‌یابند، به هم می‌رسند و با هم برمی‌خیزند.


خیز، دگربار خیز، خیز که شد رستخیز
مایه‌ی صد رستخیز، شور دگربارِ من

● در پویه‌ی زبان فارسی⁦
گزیده‌ی یادداشت‌ها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
02.04.202517:44
▫️
🖋 مهرداد بهار و فروزه‌های* یک معلّمِ زبان‌های باستانی [۱]
. . . . . ‏
✍🏻 هادی راشد

در رده‌ای از یادداشت‌هایِ «در پویه‌ی زبان فارسی»، کوشیده‌ام دریچه‌ای به جست‌وجو درباره‌ی روند پدیدآمدن سه گستره‌ی آفرینش ادبی، آموزش و پژوهشِ تاریخ، ادبیات و فرهنگِ زبان فارسی در سده‌ی گذشته باز کنم. این جست‌وجو بر شالوده‌ی نگرش اجتماعی به فرهنگ و زبان در پی بازنمایی شیوه‌ی جایابی کنش‌گران و چرایی پدید آمدن ستیزه‌ها و ناکارآمدی‌ها در گستره‌های سه‌گانه است. از این رو، برخوردها در این گستره‌ها از گذشته‌های دور تا امروز، درون‌مایه‌ی درنگ و بررسی است.

شکاف گستره‌ها
ستیزِ تکاپوگران در این گستره‌ها، هرچند به بهانه‌ی سنجش این یا آن درون‌مایه پیش می‌آید، هر گاه به نارواگویی و دشنام برسد، دیگر ستیزِ دانش‌ورانه نیست. از دید تاریخی، برخوردها با نیما، قریب، بهار، قزوینی و ... در گستره‌های آفرینش و پژوهش ادبی از سوی معلمان دانش‌کده‌ای، رگه‌های آغازین ناسپاسی و ستیزه‌جویی را آشکار می‌کند. آرام آرام، آن رگه‌ها به رگ‌باری از ستیزه‌جویی و پرخاش گرایید. تاریخ‌چه‌ی دانش‌کده‌ی ادبیات، پر از ستیزه‌جویی‌ها و پرخاش‌گری‌های معلمان، آموزگاران و استادان به‌نام و میان‌مایه است که در روند جایابی از روی جوانی و خامی، سخن را به دشنام آلوده‌اند. با این دگرسانی که در گذشته اگر فروزان‌فر، راه ناسپاسی در برابر قزوینی پیش گرفته بود، خود را هم‌تای قزوینی می‌پنداشت، و شاگردان او هم، مانند زرین‌کوب و شفیعی‌کدکنی هنوز بر این هم‌تایی انگشت می‌کوبند؛ اما امروز، کسانی راه ستیزه‌جویی و پرخاش را برگزیده‌اند که نه تنها بیمِ هم‌تایی آنان با استادان نام‌آور نمی‌رود، از راه و روش و جای‌گاه دانش‌ورانی چون بهار و تفضلی، فرسنگ‌ها دور اند. رسیدن اینان به جای‌ آنان، برآمد فرآیندهایی است که نگون‌بختانه به ناکارآمدی ساختار آموزشی در دانش‌کده‌ی ادبیات انجامیده است. چنان که نصرالله پورجوادی در شب دانش‌کده به گوشه‌هایی از آن پرداخته است.
نصرالله پورجوادی هم‌چنین نگاه را به گسستِ فرهنگ از زبان‌های باستانی برگرداند و پی‌آمدهای آن را برجسته کرد. اکنون سخنان سیداحمدرضا قائم‌مقامی که خود برآیند هم‌این گسستِ فرهنگ از زبان‌های باستانی است، و یادآوری پورجوادی را «مزورانه» می‌خواند، چونان گواهکی بر هم‌این گسستگی است.

انگ و پرخاش به جای سنجش و داوری
قائم‌مقامی در پاره‌ای از یک یادداشتِ تلگرامی به شتاب‌زدگی نوشته است: «فلان استاد سلیم‌دل که هیچ گاه نتوانست از چنگال فکر حزب توده رها شود منتهای هنرش این بود که همهٔ مواریث این مملکت، و از جمله نوروز، را در عراق سه هزار سال قبل بجوید.» این سخنانِ پرخاش‌گونه به کارنامه‌ی درخشانِ پژوهشیِ اسطوره‌شناس برجسته، مهرداد بهار برمی‌گردد، و می‌خواهد (به گمانِ نویسنده) همه‌ی آن‌ها را یک‌جا و سراسربینانه درهم بپیچد. نویسنده‌، مهرداد بهار را «سلیم‌دل»، گرفتار در «چنگال فکر حزب توده»، و سرریز کننده‌ی مرده‌ریگِ باستانی به سوی «عراق سه‌هزار سال قبل» می‌خواند. برکنار از درستی یا نادرستی سخن بهار درباره‌ی نوروز؛ در این‌جا نشانه‌هایی در خور درنگ است که ناآگاهی یک معلم زبان‌های باستانی را از «فرهنگِ» روزگارِ باستان و دانش، منش و روش استادان پیشین بازمی‌نمایاند.

سلیم‌دل کیست؟
قائم‌مقامی با بی‌پروایی، بهار را «سلیم‌دل» می‌خواند. اگر نویسنده‌ای، کسی را ناآگاهانه «سلیم‌دل» بخواند، گناهی بار او نیست. اما این‌جا، با کسی روبه‌رو ایم که خود را دانش‌آموخته‌ی کارشناسی زبان فارسی می‌شناساند، معلم زبان‌های باستانی در دانش‌کده‌ی ادبیات است، از واژه‌شناسی و فرهنگ‌نویسی دم می‌زند، و به بهانه‌های گوناگون درباره‌ی تاریخ زبان فارسی و گونه‌شناسی زبان فارسی سخن می‌گوید.
سلیم‌دل در لغت‌نامه‌ی دهخدا، سلیم‌القلب یا «ساده‌لوح» و در فرهنگ سخن، «ساده‌دل، خوش‌قلب، زودباور» معنی شده است. غزالی نوشته است: «و هر که شوخ‌گن‌ جامه‌تر بودی، که ... و کدام احمق بود احمق‌تر از آن که بر زِبَرِ استاد دکان گیرد؟ این سلیم‌دلان چون شرع پیغمبر ببرزند و سیرت وی را خلاف کنند، چه ابلهی بود بیش از این؟» (ک. سعادت۲، ص۳۰۵). بیهقی نیز، آن را هم‌پایه‌ی ابله به کار برده است: «چون من بنده بود ابله و با قلب سلیم» (لغت‌نامه: سلیم، قلب سلیم). نمی‎گویم بی‌برو برگرد، نویسنده با گستاخی، مهرداد بهار را چنین خوانده است؛ اما چنان‌چه به باور خود، این کاربرد را از روی دل‌سوزی! هم نوشته باشد؛ این اندازه سادگی و ناآگاهیِ یک معلم زبان‌های باستانی و درگیر با فرهنگ‌نویسی، اگر نشانه‌ی ناکارآمدی ساختارهای آموزشی نباشد، نشانه‌ی چیست؟

🖇ــــــــــ
فروزه: صفت معرف و شناسای حقیقت چیزها (لغت‌نامه، از: انجمن‌آرا، آنندراج).

‎👉‎پاره‌ی دوم

● در پویه‌ی زبان فارسی⁦
گزیده‌ی یادداشت‌ها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
26.03.202507:59
▫️
☘️ نوروز و جست‌وجویِ سی‌مرغ

بن‌مایه‌ی نوروز را "نو" و "دیگر" شدگی می‌دانند، چنان‌ که با بهار، بازگشت به رنگ‌ها و شکوفندگی، هم‌آهنگ است. یک نویسنده‌ی ایرانی، باززاییِ نوروز جمشیدی را با نگاه به داستان پرندگان در منطق‌الطیر، نشانه‌ای از جست‌وجوی فرمان‌روا خوانده، و با اندیشه‌های سیاسی امروز سنجیده است.
در فرهنگ ایرانی از پیِ جمشید و نوروز به سی‌مرغ می‌رسیم. نوروز، نخستین روز بهاری، آن‌گاه بردمید که جمشید به یاری دیوان، تخت بر آسمان افراشت و، همی تافت از فرّ، شاهِ کـَیان. از پس سال‌ها و سال‌ها، مرگ اندر بارگاه جمشید راهی نداشت، تا این که، ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس؛ و جز خویشتن را ارج ننهاد. ناگزیر فرّ گیتی‌فروز از او بگردید و کاستی پذیرفت.
فرّ گیتی‌فروز با ناسپاسی فرمان‌روا در برابر یزدان سازگار نمی‎افتد. بر زمینه‌ی هم‌این ناسازگاری، شکافی سر باز می‌کند که اندیشه‌ی سی‌مرغی از آن می‌تراود. بر پایه‌ی رخ‌دادی باستانی که مهرداد بهار آن را بازمی‌گوید، کهن‌ترین نشانه‌ی جشن سالِ نو از به هم پیوستن الهه‌ی آب و خدای باروری در اور (میان‌رودان) به جای مانده است. ایزد آب پس از آن که غولِ آب‌های شیرین را از پای درمی‌آورد، بر جای او می‌نشیند. جشن سال نو، برآمد خویش‌کاری ایزدِ آب، یا ایزدبانوی دایگی و مهربانی است. در شاه‌نامه نیز سی‌مرغ، پرورنده‌ی زال است.
خاندان سام و زال و رستم از پشتِ نریمان، همگی سی‌مرغی اند. سام هم‌این که درمی‌یابد، فرزندش سیه‌پیکر و مویِ سر چون سمن، زاده شده، به آشیانه‌ی سی‌مرغ می‌رود و زالِ نوزاد را به او می‌سپارد. زان پس، داستان‌های شاه‌نامه به‌ویژه در بخش پهلوانی، نشانِ سی‌مرغ را به آشکارگی بازمی‌تابند. سرانجام گیتی ز سی‌مرغ و زال، پر از داستان شد به بسیار سال.
در شاه‌نامه، پی‌کار اسفندیار با رستم، ژرفای شکاف میان فر و ناسپاسی را آشکار می‌کند. گشتاسب از بیم تاج و تخت، اسفندیار را به جانِ رستم می‌اندازد. رستم زخم‌گین و آزرده از نبرد با اسفندیار به یاری سی‌مرغ از مرگ می‌گریزد و هم‌ او، راز چیره آمدن بر اسفندیار را به رستم می‌آموزد. چیره شدن بر اسفندیار در فرجام، چیره شدن بر نیروی خودکامه است. فرهنگ ایرانی، سی‌مرغ، آن پرّنده‌ْکوهِ پیکارجوی را پیش‌آهنگ نبرد با خودکامگی می‌شناساند.
دریافت عطار از اندیشه‌ی سی‌مرغی، کارکرد گسترده‌ی آن را در میان توده‌ها بازمی‌نمایاند. پیش از او، شاعر گنجه در شرف‌نامه، شور و خروش مردم را به هنگام نوروز و جشن سده، بازنمایی کرده بود. عطار روند دوگانه‌ی از میان رفتن و بازنماییِ مردم و سی‌مرغ را در کنش‌واکنش با هم می‌سراید. داستان سی‌مرغ، داستان خاکسترشدن و باز سر برآوردن پرندگانی است که یکان یکان، هیچ؛ اما در یگانه شدن، نیروی برانگیزنده‌ی خود را بازمی‌یابند. اگر نوروز، سرآغاز دگر شدن نقش‌ها و رنگ‌ها است، شورِ دگر نمودن آن نقش‌ها با سی‌مرغ در میان همگان زنده می‌شود، و آنان را به تکان درمی‌آورد.

گر نگشتی نقشِ پرّ او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان

با هم‌این نگاه، سهروردی سی‌مرغ را چنان بازنمایی می‌کند که گویی پرتوی از فروغان فروغ پروردگار است، و عطار، آن را پرتوی از ذات پروردگار می‌خواند.

‎👉نوروز، سامان و سرآغاز

● در پویه‌ی زبان فارسی⁦
گزیده‌ی یادداشت‌ها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
04.04.202504:07
▫️
🖋 مهرداد بهار و فروزه‌های یک معلم زبان‌های باستانی [۳]

مهرداد بهار با چنین نگرشی، راه جست‌وجوهای خود را نشانه‌گذاری کرد: شناخت نشانه‌های تمدنی که از هزاره‌‌ی پنجم پیش از میلاد مسیح، یا حتی پیش از آن، پدید آمده بود. چنان که خود گفته است، بررسی‌ها را از هزاره‌ی یازدهم، گاهِ میان‌سنگی آغاز کرد، و در پی آن بود که بداند کاوش‌ها در دره‌ی اردن، در آسیای صغیر، میان‌رودان، مصر، دره‌ی سند به چه یافته‌هایی رسیده است؟ تا روند تاریخی اندیشه را از آن‌جا پی‌گیری کند و با چنین توشه‌ای به پیدایش اسطوره‌ها در ایران بازگردد. بر زمینه‌ی این بررسی بهار دریافت که، «ما یک تمدن خالص نداریم، نه در ایران و نه در هند، ... سرزمین‌های بومی آسیای صغیر متمدن‌تر از آریایی‌هایی بوده» (گلشیری، ص۲۸) که به آن‌جا آمدند.
با رسیدن به این آگاهی‌ها، بهار به کاری موزاییکی روی آورد. او در پی این پرسش رفت که از گاثای اوستا تا فرهنگی که در شاه‌نامه بازتاب یافته، برآمد چه ارزش‌ها و کدام یاخته‌های آگاهی اند؟ چه اندازه آریایی یا بومی است؟ شاه‌نامه، برآیند بن‌مایه‌های کهن کدام فرهنگ‌ها است، که لایه لایه بر هم انباشته شدند، تا به فردوسی رسیدند؟ کاوش‌های بهار، او را از نگرشی خام و سخت‌گیرانه به شاه‌نامه، و آویختن به روش‌‌های بی‌فرجام در جست‌وجوی معنای تک‌واژه‌ها بازداشت. او در پی آن بود که دریابد، زیستندگان در پهنه‌ی سرزمین‌های ایرانی، چگونه فرهنگ‌های گوناگون را در خود فرو بردند، و مایه‌های کدام نگرش‌های برتر را از آن‌ها بیرون کشیدند.

عراقِ سه هزار سالِ پیش!
معلم ناآگاه نوشته است: «منتهای هنرش [مهرداد بهار]، این بود که همهٔ مواریث این مملکت، و از جمله نوروز، را در عراق سه هزار سال قبل بجوید.» عراق از درون فرهنگ ساسانی سر بر آورد. سرزمین میان‌رودان، پس از پراکنش آریایی‌ها، آرام آرام، با لایه‌ی تازه‌ای پوشیده شد که بذر نشانگان فرهنگ ایرانی بر آن رویید؛ حتی اندک آشنایی با ریشه‌شناسی واژه‌ی عراق، می‌بایست او را از نوشتن این ناسازه‌ی کج و پیچ بازدارد. آمیختگی لایه‌های فرهنگ در گذر تاریخ و ندیدن گسل‌های میان‌فرهنگی در نوشته‌های شماری از معلمان دانش‌کده‌ای، یکی دیگر از نشانه‌های ناکارآمدی ساختار آموزشی است. راه درست این نیست که دست‌آوردهای اسطوره‌شناسی بهار را یک‌سره، برگرفته از اندیشه‌های حزبی بخوانیم، درست آن است که به روش یک پژوهش‌گر فرهیخته، نشان دهیم اندیشه‌ی حزبی چیست؟ و کدام یافته‌ها؟ چرا؟ و چگونه؟ برگرفته از اندیشه‌های حزبی است، و چرا نادرست است؟ پیش‌نیاز این کار، آشنایی ژرف با دست‌آوردهای اسطوره‌شناسانی مانند بهار است. روی‌گردانی این‌گونه معلمان دانش‌کده‌ای از دست‌آوردهای پژوهش‌گران آموخته، کار را به جایی رسانده که امروز، تکاپوگرانِ گستره‌ی آموزش با بریدن رشته‌های وابستگی خود به گستره‌ی پژوهش در خودویران‌گری دردناکی دست‌وپا می‌زنند.

روی‌کرد بینافرهنگی به تاریخ ایران
اگر کسی پای سخن استادانْ مهرداد بهار و احمد تفضلی نشسته، یا با پژوهش‌های آنان آشنایی ژرفی به هم رسانده باشد، نمی‌تواند از کندوکاوهای آنان در نوشتارهای طبری، بلعمی، گردیزی، نویسنده‌ی تاریخ سیستان یا مجمل‌التواریخ و دیگران به شگفت نیامده باشد. یکی از ویژگی‌های تاریخ‌نگاریِ نویسندگان کهن، برهم نشانی لایه‌های تاریخی در دوره‌های گوناگون است. برای نمونه، نویسنده‌ی مجمل‌التواریخ، بازنگرانه نوشته است: «گویند، فریدون نمرود بود و باز کیکاوس را هم نمرود گویند، یعنی که هم به آسمان رفت، و ابراهیم را سیاوش گویند و ...» (چاپِ ۱۳۱۸، ص۳۸). چنان‌که می‌بینیم این شیوه‌ی برهم‌نشینی لایه‌های تاریخی، روشی دیرینه در تاریخ‌نگاری است. کار مهرداد بهار و هر پژوهش‌گر فرهیخته‌ای، بازنگری در لایه‌های برهم انباشته و تلاش برای نشانه‌گذاری مرزهای پیوستگی یا گسستگی لایه‌ها است. نمی‌توان کار پژوهش‌گر را در وارسی لایه‌های تاریخی با این انگ که برگرفته از «فکر حزب» است، از میدان به در کرد. این شیوه‌ی انگ‌زنی، معلم ناآگاه را در چنگال هم‌آن ترفندی گرفتار می‌کند که، در کار زدن آن به دیگری است.
مهرداد بهار، ناتوانی در داوری و به جای آوردنِ درستِ چهره‌ها و دست‌آوردهای‌شان را «از گرفتاری‌های یک جامعه متعصب جهان سومی ... [می‌دانست] که فرهنگ سنتی‌اش بر دوشش سنگینی می‌کند، آنقدر که اغلب نمی‌تواند با دقت قضاوتی خردگرایانه داشته باشد» (حق‌شناس و دیگران، ص۱۸۶).

‎ هادی راشد
‎👉مهرداد بهار و فروزه‌های ... پاره‌ی یکم
‎👉خواندن شاه‌نامه

● در پویه‌ی زبان فارسی⁦
گزیده‌ی یادداشت‌ها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://t.me/OnPersianLanguage/
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.