چند روز پیش گزارشی تاریخی از کتاب وَقْعَةُ صِفّین در این کانال منتشر شد. بلافاصله بعضی شروع به ارسال پیامهای توهینآمیز به بنده کردند. از آنجا که شبهای قدر پیشرو بود و نمیخواستم درگیر قضاوتها و تهمتها و تهدیدهای آنها باشم آن گزارش را حذف کردم، ولی الان چند نکته را درباره آن بیان میکنم:
۱. این کانال، رسانهای صرفا تبلیغی نیست، بلکه همچنانکه از اسمش پیداست به یادداشتها و مطالعات من اختصاص دارد و انتشار بعضی از مطالب آن فقط جنبه علمی دارد. از این رو برای جذب مخاطب عمومی نیز تلاشی نمیکنم. گزارش تاریخی منتشر شده که هیچ تحلیلی ذیل آن نبود، جزئی از مطالعات تاریخی بنده بود که آن را به اشتراک گذاشتم، اگرچه درباره آن تحلیل نیز دارم.
۲. گزارش تاریخی را میتوان رد یا اثبات نمود یا تحلیلهای متفاوتی از آن ارائه کرد، سانسور گزارشهای تاریخی با تهمت و جوسازی هیچگاه حقیقت یک تفکر را اثبات نمیکند.
۳. عدهای متنی را برای بنده فرستادند که با عنوانی توهینآمیز ادعای نقد گزارش من را داشت. در آن متن سعی شده بود، اصالت کتاب وقعة صفين زیر سؤال برده شود. برای این کار به قسمتی از مقدمه محقق کتاب استناد کرده بود که چاپ سنگی کتاب را پر از تصحیف و تحریف میداند. در حالیکه محقق در ادامه بیان میکند که با استخراج متن وقعة صفين از شرح نهج البلاغه ابن ابیالحديد متن را تکمیل و تحقیق کرده است. همچنین سعی کرده بود عمرو بن شمر جعفی راوی این گزارش را تضعیف کند، درحالی که وی توثیق نیز دارد و اجلاء و اصحاب اجماع از او روایت کردهاند و بعضی از علما همچون میرزای نوری او را موثق میدانند. حداکثر چیزی که در جمعبندی حال او گفتهاند مجهولالحال بودن اوست. نکته مهم اینکه اهلسنت به خاطر نقل روایات مطاعن او را تضعیف کردهاند و نقل چنین روایتی از او برخلاف انگیزه جعل اخبار است. احتمال دارد تضعیفهای درباره او را نیز از این طریق گرفته باشند. با این مقدمه، این گزارش از نگاه من قابل اعتناست اگرچه میتوان تحلیلهای متفاوتی بیان کرد.
در مجموع، تأکید میکنم این گزارش میتواند رد یا اثبات یا تحلیل شود، اما تهمت و توهین هیچ حقیقتی را اثبات نمیکند.
با توضیحاتی که بیان شد یک بار دیگر آن فیش و گزارش تاریخی را ارسال میکنم:
🔻🔻🔻
مورخ شیعی نَصْر بن مُزاحم مِنْقَری (متوفای ۲۱۲ق) در کتاب وَقْعَةُ صِفّین این گزارش را آورده است:
چون ديگر روز فرا رسيد محمد بن على بن ابیطالب از سويى و عبیدالله بن عمر بن خطّاب از ديگر سوى با دو گروه انبوه به جنگ یکدیگر آمدند و دو گروه نبردى سخت بسان سختترين و پرتكاپوترين نبردها در پيوستند. آنگاه عبیدالله بن عمر به محمد بن حنفيّه پيام فرستاد: خود به نزد من بيا تا تن بتن با تو هماوردى كنم.
(محمد بن حنفيّه در پاسخ پيام) به او گفت: بسيار نيك است. سپس پياده بهسوی او روان شد، در اين ميان على صحنه را بديد و گفت: اين دو هماورد، كيستند؟ به وى گفتند: ابن حنفيّه و ابن عمر هستند. على مركب خود را به تاخت درآورد و محمد را فراخواند و به او فرمود: مركب مرا نگهدار. و وى مركب را برايش نگهداشت، سپس (على) خود بهسوی او (ابن عمر) رفت و گفت: من با تو هماوردى مىكنم، بيا با من بگرد. گفت: من سر هماوردى با تو ندارم.
راوى گفت: پس ابن عمر از ميدان بازگشت و ابن حنفيّه به پدر خود مىگفت: مرا از هماوردى با او بازداشتى، اگر با او هماورد مىشدم اميدوار بودم كه او را بكشم.
گفت: پسرم، اگر من با او بر مىآمدم بىگمان وى را مىكشتم، ولى اگر تو با او بر مىآمدى (فقط) اميد داشتى كه او را بكشى، و من ايمن نبودم كه او تو را نكشد. سپس (ابن حنفيّه) گفت: پدر جان آيا تو خود به هماوردى با اين تبهكار فرومايه و دشمن خدا حاضر شدى؟ به خدا سوگند اگر پدرش تو را به هماوردى مىخواند من (تن دادن تو را به هماوردى با او) از تو شايسته نمىدانستم. پس[علی(ع)] گفت: «يَا بُنَيَّ لَا تَذْكُرْ أَبَاهُ وَ لَا تَقُلْ فِيهِ إِلَّا خَيْراً يَرْحَمُ اللَّهُ أَبَاهُ؛ پسرم، پدرش را ياد مكن و جز نيكى درباره او مگوى . خدا پدرش را بيامرزد.» سپس مردان جنگى از یکدیگر جدا شدند و به لشکرگاههای خود بازگشتند.
وَقْعَةُ صِفّین، ص 221 و پيكارصفين(ترجمه وَقْعَةُ صِفّین)، ص300.
........
ان شاءالله در فرصتی مناسب تحلیل خویش از این گزارش را مینویسم.
........
@azadpajooh