
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

نقش بر آب
موجِ دریاست این جهانِ خراب
بیثبات است همچو نقش بر آب
یادداشتهایی دربارهٔ تاریخ، فرهنگ و ادب ایران
حامد خاتمی پور
ارتباط با ادمین:
@HamedKhatamipour55
بیثبات است همچو نقش بر آب
یادداشتهایی دربارهٔ تاریخ، فرهنگ و ادب ایران
حامد خاتمی پور
ارتباط با ادمین:
@HamedKhatamipour55
Рэйтынг TGlist
0
0
ТыпПублічны
Вертыфікацыя
Не вертыфікаваныНадзейнасць
Не надзейныРазмяшчэнне
МоваІншая
Дата стварэння каналаMar 02, 2020
Дадана ў TGlist
Nov 19, 2024Рэкорды
26.03.202523:59
897Падпісчыкаў18.11.202423:59
0Індэкс цытавання30.11.202423:59
183Ахоп 1 паста30.11.202423:59
183Ахоп рэкламнага паста23.11.202423:59
3.28%ER23.11.202423:59
22.79%ERR09.04.202506:46
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
(نوروز، ایران و ایرانیان)
بهار قصیدهای دارد با نام”آرمان شاعر” و با مطلع:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم(۱)
این قصیده جامع آمال و آرزوهای بهار، و آیینهٔ جان پرشور و شعلهور اوست. ردیف “گیرم” در این شعر حاکی از عزمی استوار و استخواندار در ضمیر پُر امید شاعر است.
بهار در زمانه و زندگیاش، فراز و فرودهای بسیاری دیده بود؛ از لجنزار سیاست و زمین گلاندودش تا مرغزار
دانشگاه و پژوهش و سپهر تابناکش.
تاریخ سرایش این قصیده دانستهنیست امّا هربار که آن را خواندهام پنداشتهام بهار آن را در آستانهٔ بهار و در مقدم نوروز سرودهاست. درست است که بهار، شاعر این شعر بودهاست امّا این سرودهٔ پر از نشاط و نیرو پنداری زبان حال ایران در مواجهه با مصائب ناگزیرش بودهاست. به گواه صفحات تلخ تاریخ، جان رنجور ایران و مردمانش در هر عصری، از درون و از بیرون دستخوش تعرّض و تجاوز دشمنان بودهاست. نهال امیدش هربار که قد راست کردهاست با گزند تندبادی از جای برآمدهاست. صاحبان این مُلک و مملکت -چه خواجگان تاجدارش چه خداوندان دستاربندش- بهجای شهد و شکّر، بیدریغ شرنگ در جام ما کردهاند. در آیینهٔ شکسته و مکدّر ادراک ایشان، جز تباهی و تاریکی نقش نبستهاست. از قِبَل جان بیخورشید و شبزدهٔ اینان، آسمان این جغرافیای نجیب هم پیوسته ابراندود بودهاست. هرچه کوشیدهایم و کاویدهایم باز هم نان سواره و ما پیاده بودهایم. ما قرنهاست هر شب با دستانی بسته و پای در زنجیر، خواب آزادی دیدهایم. بیداری چندان برایمان ناخوشایند بودهاست که گاه خواب و خمار و مالیخولیا و افسانهسرایی را بر آن ترجیح دادهایم.
با همهٔ این فراز و فرودها و تلخکامیها و دشخواریها که دیدهایم و چشیدهایم، امّا از پا و از نفس نیفتادهایم. باز هم زنده ماندهایم، هربار زمستان بلند نامرادی را تاب آوردهایم، افتان و خیزان آمدهایم تا در آنسوی گریوهٔ اضطراب و ترس، به درگاه باشکوه نوروز برسیم. به آستانهٔ پر هیاهای بهار. ما در میان دیگر ملل و اقوام از اینجهت نظیری نداریم. اکسیر نوروز و بوی بهار، علاج هرچه درد و هرچه کبودی جان و جسمِ ما بودهاست.
در خیالاتم شاعر را در این قصیده، نماد ایران و و نمایندهٔ ایرانیان میبینم. هربار در موسم بهار و نوروز برمیخیزیم تا زندگی ز سر گیریم. ما بر این پردهٔ تاریک، هرچند آنچه خواستهایم ندیدهایم و آنچه دیدهایم نخواستهایم امّا چون خاربُنان به کنج غم ننشستهایم، به جویبار آزادی، سرو آزادگی نشاندهایم، لبخندی و مرهمی بودهایم برای آن کودک اشکریز و آن مادر داغدار. ما مقهور ستیزه و سَطْوَت فلک نگشتهایم. ما در جستن آرزوها و در جدالمان با شیر نر روزگار چنان بودهایم که بهار میسراید:
وان دست که پیش آرزوی دل
دیوارکشد، به خام درگیرم
نومیدی و اشک و آه را درهم
پیچیده به رخنهٔ قدر گیرم.
معتقدم این سرودهٔ بهار، فتحنامهٔ قوم ایرانی است در کارزار مستمر و همارهاش با اهریمن و اذناب بیشمارش. هر مصرع و هر بیت از این قصیده، دارو و نوشداروی هریک از ماست در نحوست آن لحظاتی که معروض هجوم لشکر بیرحم یأس و اندوه و خشم و بیقراری میشویم. نیرو و نشاط و نَفَس گرمی که در این سرودهٔ بهار نهفته و در لابهلای حروفش مندرج است همان گوهر نادر و نجیبی است که همواره- بهرغم همه آشوبها و آشفتهحالیها که بر سرمان آوار کردهاند- اسباب حیات و تقلّا و تکاپوی ایران و قوم ایرانی بودهاست.
در کارزار با زمانه و ابناء فرومایهاش دست از جان شستهایم امّا دست از کار نکشیدهایم و از پای ننشستهایم. ما در رهگذار باد، چراغ زندگی را و فروغ شعلهٔ امیدش را بهجان پاس داشتهایم. به هر گوشه از این جغرافیا و فرهنگ مردمانش که مینگریم “رنگ و آهنگ” میبینیم. و نوروز برای ایران، جشن جوشش “رنگ و آهنگ” بودهاست تا بودهاست:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم
باران شوم و به کوه و در بارم
اخگر شوم و به خشک و تر گیرم
یک ره سوی کشت نیشکر پویم
کلکی ز ستاک نیشکر گیرم
زان نی شرری به پاکنم وز وی
گیتی را جمله در شرر گیرم
در عرصهٔ گیر و دار بهروزی
آویز و جدال شیر نرگیرم
داد دل فیلسوف نالان را
زین اختر زشت خیره سرگیرم
با قوّت طعم کلک شکّرزای
تلخی ز مذاق دهر برگیرم
ناهید به زخمه تیزتر گردد
چون من سر خامه تیزتر گیرم
کلک ازکف تیر، سرنگون گردد
چون من ز خدنگ خامه سرگیرم
از مایهٔ خون دل به لوح اندر
پیرایه گونهگون صور گیرم
هنجار خطیر تلخ کامی را
بر عادت خویش بیخطر گیرم
پیش غم دهر و تیر بارانش
این عیش تباه را سپر گیرم ...
ملکالشعرا بهار، دیوان اشعار، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۷،صص۴۱۳-۴۱۲
https://t.me/naghshbarab
(نوروز، ایران و ایرانیان)
بهار قصیدهای دارد با نام”آرمان شاعر” و با مطلع:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم(۱)
این قصیده جامع آمال و آرزوهای بهار، و آیینهٔ جان پرشور و شعلهور اوست. ردیف “گیرم” در این شعر حاکی از عزمی استوار و استخواندار در ضمیر پُر امید شاعر است.
بهار در زمانه و زندگیاش، فراز و فرودهای بسیاری دیده بود؛ از لجنزار سیاست و زمین گلاندودش تا مرغزار
دانشگاه و پژوهش و سپهر تابناکش.
تاریخ سرایش این قصیده دانستهنیست امّا هربار که آن را خواندهام پنداشتهام بهار آن را در آستانهٔ بهار و در مقدم نوروز سرودهاست. درست است که بهار، شاعر این شعر بودهاست امّا این سرودهٔ پر از نشاط و نیرو پنداری زبان حال ایران در مواجهه با مصائب ناگزیرش بودهاست. به گواه صفحات تلخ تاریخ، جان رنجور ایران و مردمانش در هر عصری، از درون و از بیرون دستخوش تعرّض و تجاوز دشمنان بودهاست. نهال امیدش هربار که قد راست کردهاست با گزند تندبادی از جای برآمدهاست. صاحبان این مُلک و مملکت -چه خواجگان تاجدارش چه خداوندان دستاربندش- بهجای شهد و شکّر، بیدریغ شرنگ در جام ما کردهاند. در آیینهٔ شکسته و مکدّر ادراک ایشان، جز تباهی و تاریکی نقش نبستهاست. از قِبَل جان بیخورشید و شبزدهٔ اینان، آسمان این جغرافیای نجیب هم پیوسته ابراندود بودهاست. هرچه کوشیدهایم و کاویدهایم باز هم نان سواره و ما پیاده بودهایم. ما قرنهاست هر شب با دستانی بسته و پای در زنجیر، خواب آزادی دیدهایم. بیداری چندان برایمان ناخوشایند بودهاست که گاه خواب و خمار و مالیخولیا و افسانهسرایی را بر آن ترجیح دادهایم.
با همهٔ این فراز و فرودها و تلخکامیها و دشخواریها که دیدهایم و چشیدهایم، امّا از پا و از نفس نیفتادهایم. باز هم زنده ماندهایم، هربار زمستان بلند نامرادی را تاب آوردهایم، افتان و خیزان آمدهایم تا در آنسوی گریوهٔ اضطراب و ترس، به درگاه باشکوه نوروز برسیم. به آستانهٔ پر هیاهای بهار. ما در میان دیگر ملل و اقوام از اینجهت نظیری نداریم. اکسیر نوروز و بوی بهار، علاج هرچه درد و هرچه کبودی جان و جسمِ ما بودهاست.
در خیالاتم شاعر را در این قصیده، نماد ایران و و نمایندهٔ ایرانیان میبینم. هربار در موسم بهار و نوروز برمیخیزیم تا زندگی ز سر گیریم. ما بر این پردهٔ تاریک، هرچند آنچه خواستهایم ندیدهایم و آنچه دیدهایم نخواستهایم امّا چون خاربُنان به کنج غم ننشستهایم، به جویبار آزادی، سرو آزادگی نشاندهایم، لبخندی و مرهمی بودهایم برای آن کودک اشکریز و آن مادر داغدار. ما مقهور ستیزه و سَطْوَت فلک نگشتهایم. ما در جستن آرزوها و در جدالمان با شیر نر روزگار چنان بودهایم که بهار میسراید:
وان دست که پیش آرزوی دل
دیوارکشد، به خام درگیرم
نومیدی و اشک و آه را درهم
پیچیده به رخنهٔ قدر گیرم.
معتقدم این سرودهٔ بهار، فتحنامهٔ قوم ایرانی است در کارزار مستمر و همارهاش با اهریمن و اذناب بیشمارش. هر مصرع و هر بیت از این قصیده، دارو و نوشداروی هریک از ماست در نحوست آن لحظاتی که معروض هجوم لشکر بیرحم یأس و اندوه و خشم و بیقراری میشویم. نیرو و نشاط و نَفَس گرمی که در این سرودهٔ بهار نهفته و در لابهلای حروفش مندرج است همان گوهر نادر و نجیبی است که همواره- بهرغم همه آشوبها و آشفتهحالیها که بر سرمان آوار کردهاند- اسباب حیات و تقلّا و تکاپوی ایران و قوم ایرانی بودهاست.
در کارزار با زمانه و ابناء فرومایهاش دست از جان شستهایم امّا دست از کار نکشیدهایم و از پای ننشستهایم. ما در رهگذار باد، چراغ زندگی را و فروغ شعلهٔ امیدش را بهجان پاس داشتهایم. به هر گوشه از این جغرافیا و فرهنگ مردمانش که مینگریم “رنگ و آهنگ” میبینیم. و نوروز برای ایران، جشن جوشش “رنگ و آهنگ” بودهاست تا بودهاست:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم
باران شوم و به کوه و در بارم
اخگر شوم و به خشک و تر گیرم
یک ره سوی کشت نیشکر پویم
کلکی ز ستاک نیشکر گیرم
زان نی شرری به پاکنم وز وی
گیتی را جمله در شرر گیرم
در عرصهٔ گیر و دار بهروزی
آویز و جدال شیر نرگیرم
داد دل فیلسوف نالان را
زین اختر زشت خیره سرگیرم
با قوّت طعم کلک شکّرزای
تلخی ز مذاق دهر برگیرم
ناهید به زخمه تیزتر گردد
چون من سر خامه تیزتر گیرم
کلک ازکف تیر، سرنگون گردد
چون من ز خدنگ خامه سرگیرم
از مایهٔ خون دل به لوح اندر
پیرایه گونهگون صور گیرم
هنجار خطیر تلخ کامی را
بر عادت خویش بیخطر گیرم
پیش غم دهر و تیر بارانش
این عیش تباه را سپر گیرم ...
ملکالشعرا بهار، دیوان اشعار، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۷،صص۴۱۳-۴۱۲
https://t.me/naghshbarab
31.03.202507:57
(دنبالهٔ فرستهٔ پیشین)
تنکابنی در یادداشت بیستم ربیعالاول ۱۳۲۹ق نوشتهاست:« بنده را ناچار چند روز است رئیسالوزرا نمودند. حال ایران خیلی شلوغ و درهمبرهم، هرجومرج، تفأّل کردم که آیا کارها خوب میشود و این غزل آمد:
هر آنکه جانب اهل وفا نگهدارد
خداش در همهحال از بلا نگهدارد(ص ۵۹)
یادداشت تاریخ پنجم رمضان ۱۳۳۸ق: «برای آمدن احمدشاه که میگویند دیروز وارد بغداد شد که از سفر فرنگ به آنجا رسیده ... تفأّل خواجه برایش خوب نیامدهاست:
خرّم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
خداوند ترحّم کند. میان عموم، افکار بد نسبت به شاه انعکاس دارد.»(ص ۱۴۴)
سپهدار اعظم در سالهای پایانی عمرش و از پس آنهمه فراز و فرود که دیدهبود در یادداشت مورّخ شانزدهم ذیحجّهٔ ۱۳۴۱ق مینویسد:«در زمان مشیرالدولهٔ معلوم با جمعی بیسروپاها رئیس دولت شدند. وزیر شدند و کاری از پیش نمیبرند، جز خرابی مملکت. ما هم تماشاچی معرکه هستیم. پیر هم شدهایم خسته ومأیوس و ناامید. با همه قِسم فلاکت و ناامیدی بهسر میبریم تا خداومد عالم چه بخواهد. الآن تفأّل از خواجه زدم برای آمدن علما این غزل آمد:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبهٔ اخزان شود روزی گلستان غم مخور(ص ۱۵۵)
دریغا!
نه یوسف گمگشته آمد، نه کلبهٔ احزان گلستان شد، و نه علما مرهمی بر زخم ایران نهادند.
محمّدولی خان تنکابنی در ۲۷ شهریور ۱۳۰۵ از جور روزگار و از ستم ارباب حکومت با شلیک گلولهای به شقیقهاش خودکشی نمود.
۱.روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه، با مقدّمه و فهارس از ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۵، ص۹۵۲
۲.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر مهدی ملکزاده، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۷، ج۲،ص ۳۵۵
۳.یادداشتهای محمّدولی خان تنکابنی، به تصحیح دکتر اللّهیار خلعتبری، فضلالله ایرجی کجوری، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ۱۳۷۸
۳.همان، ص۲۸
۴.همان، ص۲۹
https://t.me/naghshbarab
تنکابنی در یادداشت بیستم ربیعالاول ۱۳۲۹ق نوشتهاست:« بنده را ناچار چند روز است رئیسالوزرا نمودند. حال ایران خیلی شلوغ و درهمبرهم، هرجومرج، تفأّل کردم که آیا کارها خوب میشود و این غزل آمد:
هر آنکه جانب اهل وفا نگهدارد
خداش در همهحال از بلا نگهدارد(ص ۵۹)
یادداشت تاریخ پنجم رمضان ۱۳۳۸ق: «برای آمدن احمدشاه که میگویند دیروز وارد بغداد شد که از سفر فرنگ به آنجا رسیده ... تفأّل خواجه برایش خوب نیامدهاست:
خرّم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
خداوند ترحّم کند. میان عموم، افکار بد نسبت به شاه انعکاس دارد.»(ص ۱۴۴)
سپهدار اعظم در سالهای پایانی عمرش و از پس آنهمه فراز و فرود که دیدهبود در یادداشت مورّخ شانزدهم ذیحجّهٔ ۱۳۴۱ق مینویسد:«در زمان مشیرالدولهٔ معلوم با جمعی بیسروپاها رئیس دولت شدند. وزیر شدند و کاری از پیش نمیبرند، جز خرابی مملکت. ما هم تماشاچی معرکه هستیم. پیر هم شدهایم خسته ومأیوس و ناامید. با همه قِسم فلاکت و ناامیدی بهسر میبریم تا خداومد عالم چه بخواهد. الآن تفأّل از خواجه زدم برای آمدن علما این غزل آمد:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبهٔ اخزان شود روزی گلستان غم مخور(ص ۱۵۵)
دریغا!
نه یوسف گمگشته آمد، نه کلبهٔ احزان گلستان شد، و نه علما مرهمی بر زخم ایران نهادند.
محمّدولی خان تنکابنی در ۲۷ شهریور ۱۳۰۵ از جور روزگار و از ستم ارباب حکومت با شلیک گلولهای به شقیقهاش خودکشی نمود.
۱.روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه، با مقدّمه و فهارس از ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۵، ص۹۵۲
۲.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر مهدی ملکزاده، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۷، ج۲،ص ۳۵۵
۳.یادداشتهای محمّدولی خان تنکابنی، به تصحیح دکتر اللّهیار خلعتبری، فضلالله ایرجی کجوری، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ۱۳۷۸
۳.همان، ص۲۸
۴.همان، ص۲۹
https://t.me/naghshbarab
31.03.202507:56
سپهدار تنکابنی و شعر
-محمّدولی خان تنکابنی(۱۳۰۵-۱۲۲۶) مشهور و ملقّب به نصرالسلطنه، سپهدار و سپهسالار اعظم از نظامیان عهد ناصری، و از سران عصر مشروطه بودهاست. اوراق تاریخ آن سالها را که ورق میزنیم نام او را نخست در جانب درباریان، و سپس در کنار مشروطهخواهان میبینیم. وی صاحب املاک و رقبات بسیاری بود چندانکه مشهور بود در روزگار خودش ثروتمندترین فرد ایران بودهاست. تنکابنی در زمان شاهِ شهید، مدّتی عهدهدار ضرب سکّه بود. سپس به اتّهام کمفروشی و تقلّب در ضرب سکّه این شغل از او سلب شد.(۱) در ماجرای تحصّن آزادیخواهان در مسجد جامع در اعتراض به دستگیری شیخ محمّدواعظ، از جانب صدراعظم عینالدوله مأموریت یافت تا انقلاب و اعتراض مردم را سرکوب و اجتماع ایشان را متفرّق سازد. (۲)در قیام تبریزیان پس از به توپ بستهشدن مجلس، به عنوان فرمانده قشون محمّدعلی شاه، با ستّارخان و باقرخان جنگید. در همین روزهایی که در سپاه دولتی با تبریزیان میجنگیدهاست در یادداشتی مینویسد:«مردم بیچارهٔ تبریز حرفهای خوب میزنند. گوش شنوا نیست، و نمیدانم عاقبت این کارها بهکجا منجر خواهدشد.»(۳)در جایی دیگر دربارهٔ سرکوب قیام تبریز مینویسد:«لیکن این وضع با سلیقهٔ بنده درست نیست. خداوند عاقبت را بهخیر بگرداند. میترسم آخر شهید خسرالدنیا و الآخره بشویم، نه مشروطه تصحیح شود و نه مستقلّه.»(۴)او که با سیاستهای محمّدعلیشاه و عینالدوله، حاکم آذربایجان همداستان نبود، از جنگیدن با مشروطهخواهان دست کشید و به ولایتش در تنکابن بازگشت. از این زمان به بعد با سیمایی روشن و ملّی از سپهدار اعظم مواجهیم. او به خواستاری مشروطهخواهان گیلان و بر اساس میل قلبیاش میشود فرمانده سپاه مجاهدان رشت، و سرانجام همراه با سردار اسعد و سپاه بختیاری، طهران را فتح، و محمّدعلی شاه را از سلطنت خلع میکنند.
-از تنکابنی مقداری یادداشت که بر حاشیهٔ برخی از کتابهایش مینوشته بهجا ماندهاست. شوربختانه یادداشتنویسیهای او روزانه و منظّم نبوده، و هر از گاهی بنا به اهمیت آن ماجرا یا به اقتضای احوالاتش، یادداشت کوتاه یا بلندی با نثری بعضاً مقطّع و تلگرافی و با امضای محمّدولی مینگاشتهاست. این یادداشتها دارای فواید تاریخیسیاسی بسیار ارزشمندی است. تاریخ نخستین یادداشت ۲۰ ذیحجّهٔ ۱۳۱۱ه.ق/ ۳ تیرماه ۱۲۷۳ه.ش، و آخرین آن ۱۳۴۳ ه.ق است.
کتابهایی که تنکابنی این یادداشتها را بر حاشیه و هامش آنها مینوشتهاست عبارت بوده از دیوان حافظ، کلیات سعدی، شاهنامهٔ فردوسی، رسالهٔ اتحاد اسلام از شیخالرئیس قاجار، خردنامهٔ جاودان، سفرنامهٔ مادام دیولافوآ، کتب ملکمخان، و حتی ظهر بعضی از تصاویر شاهان و سیاستمداران. این فهرست، خود نمودار آن است که سپهدار گرچه از نوجوانی در کسوت نظامی، و در فوج نظامیان خدمت میکرده امّا جانش با عوالم فرهنگ و شعر و ادب بیگانه نبودهاست.
وی در لابهلای این یادداشتها بهمناسبت حال و مقام، ابیاتی از فردوسی، حافظ و سعدی درج کردهاست. از میان شاعران علاقه و اعتقاد او به حافظ بیش از همه بودهاست. سپهدار در سفر و در حضر، و در رویدادهای بسیاری برای اطمینان خاطر و استواری عزم و ارادهاش تفأّل به دیوان خواجه میزده، و بسیاری از این فالها نیز با نیّت تنکابنی انطباق داشتهاست.
در این یادداشتها مجموعاً سی تفأّل به دیوان حافظ دیده میشود. ذیلاً چند نمونه از این تفأّلها را میآورم:
عینالدوله صدرأعظم غالباً با تنکابنی بر سر مهر نبود و سپهدار در چند موضع به این معنی اشاره کردهاست. وی در یادداشت تاریخ ۲۲ صفر ۱۳۲۲ق مینویسد:«برای وزیر اعظمِ حالیه عینالدوله تفأّل شد در بیکاری:
نفس برآمد و کام از تو برنمیآید
فغان که بخت من از خواب برنمیآید(ص۷)
در مراجعت از سفر استرآباد در پنجم جمادیالثانی ۱۳۲۶ق در ییلاق باصفا و پُرشکار دودانگه در چمن رودبار برای “اعلیحضرت محمّدعلی شاه” تفأّل میزند و این غزل میآید:
دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم(ص۲۷)
در دولت مشروطه در تاریخ ۱۱ ذیقعدهٔ ۱۳۲۷ق وقتی او را برای ریاست وزرا و وزیر جنگی برگزیدند تفأّل میکند و غزلی میآید که مقطع آن را مینویسد:
حافظ چو زر به بوته درافتاد و تاب یافت
عاشق نباشد آنکه چو زر او به تاب نیست(ص ۴۵)
(ادامه در فرستهٔ بعدی)
https://t.me/naghshbarab
-محمّدولی خان تنکابنی(۱۳۰۵-۱۲۲۶) مشهور و ملقّب به نصرالسلطنه، سپهدار و سپهسالار اعظم از نظامیان عهد ناصری، و از سران عصر مشروطه بودهاست. اوراق تاریخ آن سالها را که ورق میزنیم نام او را نخست در جانب درباریان، و سپس در کنار مشروطهخواهان میبینیم. وی صاحب املاک و رقبات بسیاری بود چندانکه مشهور بود در روزگار خودش ثروتمندترین فرد ایران بودهاست. تنکابنی در زمان شاهِ شهید، مدّتی عهدهدار ضرب سکّه بود. سپس به اتّهام کمفروشی و تقلّب در ضرب سکّه این شغل از او سلب شد.(۱) در ماجرای تحصّن آزادیخواهان در مسجد جامع در اعتراض به دستگیری شیخ محمّدواعظ، از جانب صدراعظم عینالدوله مأموریت یافت تا انقلاب و اعتراض مردم را سرکوب و اجتماع ایشان را متفرّق سازد. (۲)در قیام تبریزیان پس از به توپ بستهشدن مجلس، به عنوان فرمانده قشون محمّدعلی شاه، با ستّارخان و باقرخان جنگید. در همین روزهایی که در سپاه دولتی با تبریزیان میجنگیدهاست در یادداشتی مینویسد:«مردم بیچارهٔ تبریز حرفهای خوب میزنند. گوش شنوا نیست، و نمیدانم عاقبت این کارها بهکجا منجر خواهدشد.»(۳)در جایی دیگر دربارهٔ سرکوب قیام تبریز مینویسد:«لیکن این وضع با سلیقهٔ بنده درست نیست. خداوند عاقبت را بهخیر بگرداند. میترسم آخر شهید خسرالدنیا و الآخره بشویم، نه مشروطه تصحیح شود و نه مستقلّه.»(۴)او که با سیاستهای محمّدعلیشاه و عینالدوله، حاکم آذربایجان همداستان نبود، از جنگیدن با مشروطهخواهان دست کشید و به ولایتش در تنکابن بازگشت. از این زمان به بعد با سیمایی روشن و ملّی از سپهدار اعظم مواجهیم. او به خواستاری مشروطهخواهان گیلان و بر اساس میل قلبیاش میشود فرمانده سپاه مجاهدان رشت، و سرانجام همراه با سردار اسعد و سپاه بختیاری، طهران را فتح، و محمّدعلی شاه را از سلطنت خلع میکنند.
-از تنکابنی مقداری یادداشت که بر حاشیهٔ برخی از کتابهایش مینوشته بهجا ماندهاست. شوربختانه یادداشتنویسیهای او روزانه و منظّم نبوده، و هر از گاهی بنا به اهمیت آن ماجرا یا به اقتضای احوالاتش، یادداشت کوتاه یا بلندی با نثری بعضاً مقطّع و تلگرافی و با امضای محمّدولی مینگاشتهاست. این یادداشتها دارای فواید تاریخیسیاسی بسیار ارزشمندی است. تاریخ نخستین یادداشت ۲۰ ذیحجّهٔ ۱۳۱۱ه.ق/ ۳ تیرماه ۱۲۷۳ه.ش، و آخرین آن ۱۳۴۳ ه.ق است.
کتابهایی که تنکابنی این یادداشتها را بر حاشیه و هامش آنها مینوشتهاست عبارت بوده از دیوان حافظ، کلیات سعدی، شاهنامهٔ فردوسی، رسالهٔ اتحاد اسلام از شیخالرئیس قاجار، خردنامهٔ جاودان، سفرنامهٔ مادام دیولافوآ، کتب ملکمخان، و حتی ظهر بعضی از تصاویر شاهان و سیاستمداران. این فهرست، خود نمودار آن است که سپهدار گرچه از نوجوانی در کسوت نظامی، و در فوج نظامیان خدمت میکرده امّا جانش با عوالم فرهنگ و شعر و ادب بیگانه نبودهاست.
وی در لابهلای این یادداشتها بهمناسبت حال و مقام، ابیاتی از فردوسی، حافظ و سعدی درج کردهاست. از میان شاعران علاقه و اعتقاد او به حافظ بیش از همه بودهاست. سپهدار در سفر و در حضر، و در رویدادهای بسیاری برای اطمینان خاطر و استواری عزم و ارادهاش تفأّل به دیوان خواجه میزده، و بسیاری از این فالها نیز با نیّت تنکابنی انطباق داشتهاست.
در این یادداشتها مجموعاً سی تفأّل به دیوان حافظ دیده میشود. ذیلاً چند نمونه از این تفأّلها را میآورم:
عینالدوله صدرأعظم غالباً با تنکابنی بر سر مهر نبود و سپهدار در چند موضع به این معنی اشاره کردهاست. وی در یادداشت تاریخ ۲۲ صفر ۱۳۲۲ق مینویسد:«برای وزیر اعظمِ حالیه عینالدوله تفأّل شد در بیکاری:
نفس برآمد و کام از تو برنمیآید
فغان که بخت من از خواب برنمیآید(ص۷)
در مراجعت از سفر استرآباد در پنجم جمادیالثانی ۱۳۲۶ق در ییلاق باصفا و پُرشکار دودانگه در چمن رودبار برای “اعلیحضرت محمّدعلی شاه” تفأّل میزند و این غزل میآید:
دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم(ص۲۷)
در دولت مشروطه در تاریخ ۱۱ ذیقعدهٔ ۱۳۲۷ق وقتی او را برای ریاست وزرا و وزیر جنگی برگزیدند تفأّل میکند و غزلی میآید که مقطع آن را مینویسد:
حافظ چو زر به بوته درافتاد و تاب یافت
عاشق نباشد آنکه چو زر او به تاب نیست(ص ۴۵)
(ادامه در فرستهٔ بعدی)
https://t.me/naghshbarab
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.