Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Лёха в Short’ах Long’ует
Лёха в Short’ах Long’ует
LOST avatar
LOST
LOST avatar
LOST
Перыяд
Колькасць праглядаў

Цытаванні

Пасты
Схаваць рэпосты
20.02.202514:47
13.02.202518:13
Off .
11.02.202519:15
@Dianaa_m85
03.02.202518:40
02.02.202514:57
می‌دونید عذاب چیه ؟
اینکه یه پاراگراف هفت هشت خطی رو سی بار بخونی بعد که بخوای از حفظ بگی هم بازم نتونی ))
Выдалена01.02.202516:16
01.02.202516:06
یه نفر دیگه فور کنه رند شه
20.02.202514:47
امشب شروع میکنم .
11.02.202519:39
11.02.202518:13
03.02.202516:49
02.02.202514:52
01.02.202515:41
17.02.202510:47
11.02.202519:39
من فوبیای ' نکنه دارم اذیتش میکنم دارم'
پس فاصله میگیرم .
10.02.202521:18
بگو
02.02.202518:01
من وقتی 10 خط مینویسم و طرف یک کلمه میگه : 🚮
02.02.202511:36
01.02.202515:41
دوسش دارم ) ✨
16.02.202519:45
11.02.202519:15
04.02.202519:58
02.02.202514:57
01.02.202516:14
🦅 ⎯𝗎𝗇 @á𝗀𝗎𝗂𝗅𝖺 𝗇𝖾𝗀𝗋𝖺 𝗅𝗈 𝗈𝖻𝗌𝖾𝗋𝗏𝖺 𝗍𝗈𝖽𝗈, #¡𝖺𝗌í 𝗊𝗎𝖾 𝗇𝗈 𝖼𝗋𝖾𝖺𝗌 𝗊𝗎𝖾 ! 𝗉𝗎𝖾𝖽𝖾𝗌 𝗁𝖺𝖼𝖾𝗋 𝗇𝖺𝖽𝖺 𝖼𝗈𝗇𝗍𝗋𝖺 𝗆í 𝖾𝗇 𝗌𝖾𝖼𝗋𝖾𝗍𝗈 !! !
01.02.202515:41
در عمقِ تاریکی‌ای که حتی نورِ بی‌رمقِ ستارگان هم جرئت ورود به آن ندارد، روحی تنها، در بندِ بی‌پایانی از پوچی معلق است.
هر نفسش، خنجری است که درونش را می‌درد، و هر پلک زدنی، حکایتی است از خاطراتی که زخم‌هایش را عمیق‌تر می‌کنند.
صدای شکسته شدن چیزی در سینه‌اش می‌پیچد؛ قلبی که سال‌ها پیش ترک برداشته بود، اکنون زیر بار اندوه خرد می‌شود.
اشک‌هایی از جنسِ آتش، بر گونه‌های یخ‌زده‌اش می‌لغزند، و هر قطره، قسمتی از وجودش را با خود می‌برد.
اما این اشک‌ها هم، تسکین نیستند؛ تنها یادآورِ دردهایی هستند که هیچ پایانی ندارند.
آسمانِ بی‌انتها به او خیره شده، اما سکوتِ آن، سنگین‌تر از هر فریادی است.
گویی حتی کیهان هم از او روی برگردانده، و حالا او مانده و خلا‌ای که هر لحظه بیشتر در وجودش رخنه می‌کند.
هر ستاره‌ای که در دوردست خاموش می‌شود، گویی قسمتی از امیدش است که می‌میرد.

در دلِ این تاریکیِ بی‌رحم، خاطراتش مثل خوره به جانش افتاده‌اند؛
تصاویری محو از دست‌هایی که هرگز او را در آغوش نگرفتند، صدایی که هرگز برای آرامشش نجوا نکرد، و چشمانی که هرگز نگاهش را نفهمیدند.
سردی، تمام وجودش را فراگرفته. نه سرمای جسم، بلکه سرمایی که از عمقِ جان می‌آید و حتی استخوان‌هایش را یخ می‌زند.
صدها کهکشان دورش در سکوت فرو رفته‌اند، اما هیچ‌کس، هیچ‌چیز، برای نجاتش نمی‌آید.
هرچه بیشتر به سوی تاریکی فرو می‌رود، صدای زنجیرهایی که به روحش پیچیده‌اند، بلندتر می‌شود.
و در نهایت، هیچ چیز نمی‌ماند.
نه نامی، نه خاطره‌ای، نه حتی نوری کوچک که راه بازگشتی را نشان دهد.
تنها چیزی که باقی می‌ماند، یک سیاهیِ مطلق است؛ جایی که اشک‌ها یخ می‌زنند، فریادها گم می‌شوند، و روح، در تنهاییِ بی‌پایان خود محو می‌شود.
شاید، در جایی که حتی ستارگان از ترس نمی‌درخشند، پایانش در آغوشِ تاریکی به انتظار نشسته باشد.پایانی که نه رهایی است، نه آرامش؛ تنها محو شدن در چیزی است که هرگز پایان نمی‌یابد.
Паказана 1 - 24 з 58
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.