Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
بابـونهꯧ avatar

بابـونهꯧ

⋆ تیره ترین دونه‌ی برف ⋆
Talk→https://t.me/BaabooneBot
Рэйтынг TGlist
0
0
ТыпПублічны
Вертыфікацыя
Не вертыфікаваны
Надзейнасць
Не надзейны
Размяшчэнне
МоваІншая
Дата стварэння каналаMar 14, 2024
Дадана ў TGlist
Mar 05, 2025

Рэкорды

05.03.202523:59
127Падпісчыкаў
12.10.202423:59
0Індэкс цытавання
15.03.202523:59
21Ахоп 1 паста
23.11.202423:59
11Ахоп рэкламнага паста
21.11.202423:59
15.79%ER
15.03.202523:59
17.95%ERR

Развіццё

Падпісчыкаў
Індэкс цытавання
Ахоп 1 паста
Ахоп рэкламнага паста
ER
ERR
NOV '24DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25APR '25

Папулярныя публікацыі بابـونهꯧ

14.03.202514:48
-اگه بودن یا نبودنم فرقی به حالت نمی‌کنه...بازم باهات می‌مونم...کنارت می‌مونم.
˓˓Your lie in April˒˒
-من فقط عروسک خیمه شب بازی بی‌روحم که مادرم خلقش کرده.
˓˓Your lie in April˒˒
14.03.202522:32
-لحظه‌ای که اون رو دیدم زندگیم تغییر کرد؛ هرچیزی که می‌دیدم، هرچیزی که می‌شندیم هرچیزی که حس می‌کردم...تمام مناظر اطرافم...رنگ گرفت...دنیای من درخشان شد.
˓˓Your lie in April˒˒
27.03.202510:33
15.03.202508:50
15.03.202508:50
دوباره غمم گین شد
15.03.202508:50
کاش آخرش اونطوری نمیشد
15.03.202505:52
او زخم هایی را التیام بخشید که نقشی در آنها نداشت ‌چطور آن را میتوانم فراموش کنم ؟ از من میخواهید آن را رها کنم ؟ با اینکه آن دنبال نوری‌ برای زندگی اش ‌بود و من برای او مثل یک شمع سوختم اما فهمیدم که آن منتظر خورشیدی در زندگی اش بود
اما باز هم نمیتوانم آن را ترک بکنم او بخشی از وجود من است که دیگر رها کردنش برای من دشوار است او دلیلی برای ادامه ی زندگیِ من است و اگر او نباشد دیگر منی وجود ندارد .
14.03.202522:32
14.03.202514:48
07.03.202517:31
Пераслаў з:
𝐕𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 avatar
𝐕𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞
کسی از ارتفاع نمی‌ترسد، مگر اینکه لبه‌ی پرتگاهِ رفیعی ایستاده باشد.
آن‌جا که دردم بی‌کران شد، مرگ خواستنی‌تر بنظر می‌رسید.
عاجز بودم از هر استنشاقی، تنها چاشنیِ کلامم تلخی بود، دیده‌ام قیرگون شده بود و گوش‌هایم استماع نمی‌کردند.
نگاهِ مرده‌ام گواه از رانده شدنِ زندگی از کالبدم بود.
تنم در سیاه‌چالی به زنجیر کشیده شده بود و روحم در زندانِ یک اندیشه گرفتار بود. این خیالِ دوزخی همچون شبحی، در هر زمان کنارم بود. پندار های دیگر را از من می‌ربایید، هنگامی که می‌خواستم از آن روی برگردانم دستم را سخت‌تر می‌گرفت.
پنداشتنِ این تاّمل سخت نیست، من خفتن را در گوشه‌ای از گورستان می‌خواستم.
به عهدم وفا کردم، راهِ نفسم را بریدم، در را به روی هرچیزی قفل کردم.
به سوی زوال حرکت می‌کردم، همان‌جا خوف وجودم را فرا گرفت، گمان می‌کردم روزگارم به فرجامش رسیده ولیکن از بندِ اسارت آزادم کردند، درست است، من زنده ماندم.
پیش از مدهوش شدنم، تنها یک چیز بیان کردم.
نمی‌خواهم بمیرم.
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.