

16.04.202514:06
َ
چون گل بشکفت، ساعتی برخیزیم
بر شادی می، ز دست غم بگریزیم
باشد که بهار دیگر، ای همنفسان!
گل میریزد ز بار و ما میریزیم
_عطار
چون گل بشکفت، ساعتی برخیزیم
بر شادی می، ز دست غم بگریزیم
باشد که بهار دیگر، ای همنفسان!
گل میریزد ز بار و ما میریزیم
_عطار
16.04.202513:39
آنان کـه مرا سست و هوسباز شمردند
از میکده ی چشم تو که باده نخوردند
در خلوت باغ و چمنت هیــچ نگشتنـد
دستی بــه میـــان کمرِ تو کــه نبــردند
#امید_قهرمانی
از میکده ی چشم تو که باده نخوردند
در خلوت باغ و چمنت هیــچ نگشتنـد
دستی بــه میـــان کمرِ تو کــه نبــردند
#امید_قهرمانی


16.04.202513:22
گاهے آدمِ رفتہ را حتی
يكبار هم نبايد دوبارہ دید
ديدنش عشقے تازہ نميكند
كہ هيچ حيرت ميكنی
آيا اين تو بودی
ڪہ دوستش داشتی؟؟
يكبار هم نبايد دوبارہ دید
ديدنش عشقے تازہ نميكند
كہ هيچ حيرت ميكنی
آيا اين تو بودی
ڪہ دوستش داشتی؟؟
16.04.202513:05
آمد و آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمد و برقی شد و،جانم بسوخت
آتشین تر، این بیانم کرد و رفت
#معینی_کرمانشاهی
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمد و برقی شد و،جانم بسوخت
آتشین تر، این بیانم کرد و رفت
#معینی_کرمانشاهی
16.04.202512:43
آنروز که در خلوت خود پیش تو بودم
اینگونه برایت غزلی ناب سرودم
ای ماه به عالم ندهم آن دمِ خوش که
چون راهزنی از لب تو بوسه ربودم
#آوای_سیاوش
اینگونه برایت غزلی ناب سرودم
ای ماه به عالم ندهم آن دمِ خوش که
چون راهزنی از لب تو بوسه ربودم
#آوای_سیاوش
22.03.202504:46
هر صبح خاطره اے از "تو"
جان به لبم مے ڪند ؛
این چشمها
زودتر از صبح
به سراغم مے آید
و " به خیر" مے ڪند
صبحهاے دوست داشتنت را...❣️
#مریم_پورقلی
جان به لبم مے ڪند ؛
این چشمها
زودتر از صبح
به سراغم مے آید
و " به خیر" مے ڪند
صبحهاے دوست داشتنت را...❣️
#مریم_پورقلی
16.04.202514:06
🎶🕊
🎼 نـرو ...
بانومهستی
تنهایی
چیزهاے زیادی
بہ انسان میآموزد
اما تو نرو ...
بگذار من نادان بمانم!
🌹♥️
🎼 نـرو ...
بانومهستی
تنهایی
چیزهاے زیادی
بہ انسان میآموزد
اما تو نرو ...
بگذار من نادان بمانم!
🌹♥️
16.04.202513:32
از #گابریل_گارسیامارڪز پرسیدن:
اگر بخواهے
ڪتابے صد صفحه اے
درباره امید بنویسے،
چه مے نویسی؟
گفت : نود و نه صفحه رو خالے میذارم . صفحه آخر، سطر آخر مے نویسم
یادت باشه دنیا گرده
هر وقت احساس ڪردے به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی
زندگے ساختنے است
نه ماندنی
بمان براے ساختن
نساز براے ماندن ...
.
از #گابریل_گارسیامارڪز پرسیدن:
اگر بخواهے
ڪتابے صد صفحه اے
درباره امید بنویسے،
چه مے نویسی؟
گفت : نود و نه صفحه رو خالے میذارم . صفحه آخر، سطر آخر مے نویسم
یادت باشه دنیا گرده
هر وقت احساس ڪردے به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی
زندگے ساختنے است
نه ماندنی
بمان براے ساختن
نساز براے ماندن ...
.


16.04.202513:16
.
کافی ست
فقط
دامن پُرچین بپوشی
و مرا
رام کنی ..!
سارا_صحرا
🩷🩷
کافی ست
فقط
دامن پُرچین بپوشی
و مرا
رام کنی ..!
سارا_صحرا
🩷🩷
16.04.202513:03
شادمانی را وقتی در دستانت نگه داری
همیشه کوچک به نظر میرسد
ولی وقتی آن را از دست دهی خواهی دید
که چقدر بزرگ و ارزشمند است.
#ماکسیم_گورکی
شادمانی را وقتی در دستانت نگه داری
همیشه کوچک به نظر میرسد
ولی وقتی آن را از دست دهی خواهی دید
که چقدر بزرگ و ارزشمند است.
#ماکسیم_گورکی
16.04.202512:39
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بیسر و پایْ دستگیری دارد
من بیسر و بیپای توام دستم گیر
#مولانا
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بیسر و پایْ دستگیری دارد
من بیسر و بیپای توام دستم گیر
#مولانا


22.03.202504:45
🍃
انسانی که از درون آزاد نیست یک انسان
با فضیلت نیست.
زیرا اخلاق و رفتار و همه چیز او مبتنی
بر تقلید و کپی است.
و مفهوم محتوایی کپی و تقلید چیزی
جز ریا و ادا نیست.
فضیلتی که کپی باشد چه فضیلتی است؟!
چه جوهر و محتوایی در یک تقلید
و کپی وجود دارد!؟
_کریشنامورتی
انسانی که از درون آزاد نیست یک انسان
با فضیلت نیست.
زیرا اخلاق و رفتار و همه چیز او مبتنی
بر تقلید و کپی است.
و مفهوم محتوایی کپی و تقلید چیزی
جز ریا و ادا نیست.
فضیلتی که کپی باشد چه فضیلتی است؟!
چه جوهر و محتوایی در یک تقلید
و کپی وجود دارد!؟
_کریشنامورتی
16.04.202514:05
در آن دوری و بد حالی نبودم از رخت خالی
به دل می دیدمت وز جان سلامت می فرستادم
سزد کز خون من نقشی بر آرد لعل پیروزت
که من بر درج دل مهری به جز مهر تو ننهادم
به جز دام سر زلفت که آرام دل سایه ست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جان آزادم...
#هوشنگ_ابتهاج
به دل می دیدمت وز جان سلامت می فرستادم
سزد کز خون من نقشی بر آرد لعل پیروزت
که من بر درج دل مهری به جز مهر تو ننهادم
به جز دام سر زلفت که آرام دل سایه ست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جان آزادم...
#هوشنگ_ابتهاج
16.04.202513:31
با آنڪه جز سڪوت
جوابم نمیدهی
در هر سوال از همه پرسیدهام
تـــو را
#قیصر_امینپور
جوابم نمیدهی
در هر سوال از همه پرسیدهام
تـــو را
#قیصر_امینپور
16.04.202513:11
گفتم اقرار بہ عشق تو نمی ڪردم ڪاش
گفت اقرار چو ڪردے دگر انکار مکن
#محتشم_کاشانی
گفت اقرار چو ڪردے دگر انکار مکن
#محتشم_کاشانی
16.04.202513:00
هر نڪَاهے محرم رنڪَ لطیف عشق نیست
پردہ اے از اشڪ بر رخسار مے بایدڪشید
#صائب_تبریزے
پردہ اے از اشڪ بر رخسار مے بایدڪشید
#صائب_تبریزے
16.04.202512:34
هر غزلم نامهایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست
#سعدی
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست
#سعدی
21.03.202522:25
بهار را باور ڪن.
باز ڪن پنجرہ ها را ڪہ نسیم
روز میلاد اقاقے ها را جشن مے گیرد
#فریدون_مشیرے
باز ڪن پنجرہ ها را ڪہ نسیم
روز میلاد اقاقے ها را جشن مے گیرد
#فریدون_مشیرے
16.04.202513:42
🎧 👌👌👌❤️
16.04.202513:27
دلم عطـــر پونه
بــوے ریـحان
بوے عشــق میخواهد
دلم ڪمی خنڪاے دم عصر آمیختہ با عطر تنت را میخواهد
یڪ تــو که با فنجان عشق روبرویم بنشینی و مرا به اغما ببرے
میخواهم آرامش آغوشت را ڪمی تجربہ ڪنم...
#پریسا_سیــروس
دلم عطـــر پونه
بــوے ریـحان
بوے عشــق میخواهد
دلم ڪمی خنڪاے دم عصر آمیختہ با عطر تنت را میخواهد
یڪ تــو که با فنجان عشق روبرویم بنشینی و مرا به اغما ببرے
میخواهم آرامش آغوشت را ڪمی تجربہ ڪنم...
#پریسا_سیــروس
16.04.202513:06
دوست دارم ❤️
16.04.202512:49
📚
در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام «شوڪت» در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد.
انگشتر الماس بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد.
در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید.
آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال وحرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند.
شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید.
شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد.
ڪریم خان گفت: ای شوڪت، خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد.
دست بالای دست بسیار است،
گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام «شوڪت» در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد.
انگشتر الماس بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد.
در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید.
آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال وحرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند.
شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید.
شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد.
ڪریم خان گفت: ای شوڪت، خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد.
دست بالای دست بسیار است،
گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
22.03.202504:46
گفتمش؛ مراد من ! به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است!
#هوشنگ_ابتهاج
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است!
#هوشنگ_ابتهاج
21.03.202521:59
چشم دارم ڪہ مرا از تو پیامے برسد
وز مے وصل، لبم بر لب جامے برسد
#خاقانی
Паказана 1 - 24 з 50
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.