Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Omid Tabibzadeh/ امید طبیب‌زاده avatar

Omid Tabibzadeh/ امید طبیب‌زاده

یادداشت‌ها /Notes
Рэйтынг TGlist
0
0
ТыпПублічны
Вертыфікацыя
Не вертыфікаваны
Надзейнасць
Не надзейны
Размяшчэнне
МоваІншая
Дата стварэння каналаСіч 01, 2025
Дадана ў TGlist
Бер 17, 2025

Рэкорды

18.04.202523:59
1.1KПадпісчыкаў
28.02.202523:59
100Індэкс цытавання
30.01.202523:59
3.3KАхоп 1 паста
22.03.202515:04
3.3KАхоп рэкламнага паста
30.01.202523:59
10.84%ER
28.02.202522:41
34.85%ERR

Развіццё

Падпісчыкаў
Індэкс цытавання
Ахоп 1 паста
Ахоп рэкламнага паста
ER
ERR
ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25

Папулярныя публікацыі Omid Tabibzadeh/ امید طبیب‌زاده

31.03.202508:56
سیاووش، سهراب، رستم، آرَش... ضَحّاک!

امید طبیب‌زاده

سیاووش کسرایی (۱۳۰۵-۱۳۷۴) منظومهٔ آرش کمانگیر را پنج سال بعد از کودتا در سال ۱۳۳۷ (در سن ۳۲ سالگی) به یاد خسرو روزبه سرود که همان سال اعدامش کرده بودند.
اخوان بلافاصله پس از کودتا شکست را پذیرفت و مبدل به شاعر شکست شد، اما کسرایی نه‌تنها شکست را نپذیرفت بلکه کوشید تا با این منظومه، شاعر امید بشود و شعله‌های آن را در دل مردم فروزان نگاه دارد. او این شعر را به یاد کسی سرود که شاید اگربه قدرت می‌رسید، روی قذافی و صدام را هم سفید می‌کرد و خود ضحاک دیگری می‌شد، همان که بعدها شاملو شعری را که به او تقدیم کرده بود پس گرفت! شاید هم فردوسی از روی عشقی که به رستم داشت، او را در این خاک سفله‌پرور، خَسِرَ الدنیا والآخرة کرد اما شاه نکرد!
باری کسرایی به تجربه‌ای عظیم‌تر نیاز داشت تا به همان درکی از واقعیت برسد که اخوان دهه‌ها پیش‌تر و در ابتدای جوانی‌اش بدان رسیده بود. او عاقبت منظومهٔ شکستِ خود را با عنوان مهرهٔ سرخ در ۱۳۷۰ (در سن ۶۵ سالگی، چهار سال پیش از فوتش) همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در مسکو سرود. زمان‌ها و مکان‌ها در این میان خود مبین همه چیز هستند. آنچه در بدترین دقایق این شام مرگزای، در تمام طول شب، شعلهٔ امید را در قلب فرسودهٔ شاعر ما فروزان نگاه داشته بود، چیزی نبود جز بنای دروغینی به نام اتحاد جماهیر شوروی، که حال هیچ از آن نمانده بود جز خاکستری به منزل، اجاقی سرد، مقامِ مرگ و دروغ و تهوع! در این منظومه، و مقدمهٔ تلخ و بسیار خواندنی آن، سخن از سهراب‌های ناروییده‌پری می‌رود که به تیغ پدرهای مغرور از میان می‌روند، و این همه در جهانی رخ می‌دهد بدون پهلوان پیر و خردمندی چون آرش!
اما کدامیک از این دو شاعر بیشتر با واقعیت همراه بوده است، اخوان که از همان ابتدا گفته بود «زمستان است...»، یا کسرایی که واقعیاتِ تلخ جهان خود را بسیار دیرتر دریافته بود؟ بی‌تردید اخوان، که دست‌کم نه به خودش دروغ گفت و نه به مردم! اما در وادی شعر چطور؟
باید گفت که در شعر، با جهان دیگری مواجهیم. در شعر سخن از واقعیت بی‌معناست که شعر خود دلآویزترین دروغ است، شیطان رانده ز هرجای، زادهٔ اضطرابِ جهان. در اینجا حق فقط با شاعری است که بتواند با افسون وزن و قافیه و انواع تلمیحات و آرایه‌ها، ما را حتی اگر شده دمی، به جهانی دیگر ببرد. در این معنا حق هم با اخوان است که مغمومانه می‌گفت:

مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین،
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...


هم با کسرایی جوان که با زبان پرنشاط جوانی‌اش می‌گفت:

گفته بودم زندگی زيباست
گفته و ناگفته ای بس نكته‌ها كاينجاست...


و هم با کسرایی پیر که از قولِ سهرابِ مجروح با زبانی محکم و سخته می‌گفت:

ای داد از این عطش
فریاد از آن سراب...
این مهره را که داد؟
این سُرخ‌گُل، بگو، که به پهلوی من نهاد...؟!

@OmidTabibzadeh
02.04.202513:06
مسعود جعفری جزی، شاعران در جستجوی جایگاه؛ نگاهی دیگر به تحول شعر فارسی، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۴۰۲، ۴۰۶ص.

شکری با شکایت

امید طبیب‌زاده

کتاب با نقل مصراعی از فروغ فرخزاد در تقدیم‌نامچهٔ آن آغاز می‌شود و با ذکر جمیل همو نیز به پایان می‌رسد. به قول دکتر فرزانه میلانی، همین خجسته‌ترین اتفاقی بود که می‌توانست در صحنهٔ مطالعات دانشگاهی شعر معاصر ما رخ بدهد! مؤلف دانشمند و خوش‌ذوق کتاب، نه مقهور ریش‌وسبیل اخوان، نه مرعوب الدرم‌بلدرم شاملو، نه شیفتهٔ عرفان فروتنانهٔ سهراب، بلکه صرفاً و حقاً مفتون زیبایی فروغ شده و تصریح کرده است که فروغ ادامه‌دهندهٔ راستین راه نیما و «نمایندهٔ طراز اول مدرنیسم شعری در ابیات فارسی» است (ص ۳۵۴)!
این کتاب از آن دست آثاری است که علاقمندان شعر معاصر فارسی چون به دستش بگیرند، تا تمامش نکنند، بر زمینش نمی‌نهند- البته بجز فصل نخست آن (۱۶-۲۲) که مشتمل بر بحثی نظری است و اندکی صبر و تأمل می‌طلبد.
جعفری جزی جریان‌های اصلی شعر معاصر را به چهار دسته تقسیم می‌کند: سنت‌گرای قدمایی (مثلاً ادیب پیشاوری)، نوسنت‌گرای خلاق (مثلاً بهار)، نوگرای اجتماعی و تغزلی (مثلاً نیما)، و نوگرای آوانگارد (مثلاً تندرکیا)، و سپس به‌درستی نشان می‌دهد که دو جریان اول و چهارم در این میان صاحب کمترین میراث ادبی در صد سال گذشته بوده‌اند و دو جریان دوم و سوم  بیشترین آثار ماندگار را در این مدت خلق کرده‌اند.
وی همچنین با شواهد فراوان نشان می‌دهد که جایگاه شاعران در تاریخ ادبیات متغیر است و هیچ شاعری در دوره‌های مختلف زندگی‌اش و نیز در سال‌ها و قرن‌های پس از مرگش جایگاه ثابتی ندارد.  مثلاً نادرپور تا قبل از انقلاب جزو پنج نوگرای به‌نام شعر فارسی بود، اما پس از انقلاب و با تغییر گفتمان حاکم بر جامعه، جای خود را به سپهری داد که در دورهٔ پیش از انقلاب چندان مطرح نبود و پس از انقلاب اهمیت بسیار یافت.
او به‌درستی نشان می‌دهد که بهترین داور در کار ارزیابی شاعران، اجماع نسبی ذوق‌ها در طول زمان است که به‌تدریج حقیقت را روشن می‌کند.
مؤلف این قول اخوان را بارها تکرار می‌کند که شعر شاملو خودش خوب بود اما تالی فاسد داشت، زیرا او با استفاده از انواع تناسب‌ها، نوعی وزن را در شعرهای بی‌وزنش پدید می‌آورد اما پیروانش که چندان تسلط و دانشی در این زمینه نداشتند، شعری یک‌سر بدون وزن و بی‌ارزش می‌گفتند. لازم است روزی یک ادبیات‌دان کاربلد صحت و سقم این ادعا را در عمل و با شواهد و عدد و رقم بسیار بسنجد، وگرنه این فرمایش اخوان، در حد تعارف یا مدحی شبیه به ذم، یا بالعکس، باقی می‌ماند. 
و بالاخره لازم است در چاپ بعدی کتاب، فهرست مآخذی به کتاب افزوده شود و در فهرست راهنمای آن نیز اَعلام مندرج در پانوشت‌ها درج شود.
@OmidTabibzadeh
«سروستان» بیست و هفتم منتشر شد

فصل سوم پادپخش «سروستان؛ دریچه‌ای به باغ فرهنگ و ادب ایرانی» در ده برنامه و با نگاهی به شعر و زندگی شاعران معاصر ایران منتشر می‌شود.
سروستان بیست و هفتم، با یادی از فروغ فرخزاد منتشر شد. در این قسمت، در بخش سرو سایه‌فکن سهیلا عابدینی یادی می‌کند از فروغ فرخزاد و سپس در گنج‌آوا سخنان دکتر مسعود جعفری جزی و دکتر امید طبیب‌زاده را دربارۀ ویژگی‌های سروده‌های فروغ خواهیم شنید. در «از زندگی من»، یکی از نامه‌های از فروغ فرخزاد را با صدای معصومه حسینی مورودی می‌شنویم. بررسی چندوچون گزینش نوواژۀ «افشانه» را در گفتاری از دکتر علی شیوا خواهیم شنید و در بخش کهن‌خوانی پاره‌هایی از «سفرنامۀ ناصرخسرو» را با صدای عفت امانی می‌شنویم.
برنامۀ شنیداری «سروستان؛ دریچه‌ای به باغ فرهنگ و ادب ایرانی» هر دو هفته یک‌بار منتشر می‌شود.
«سروستان» بیست و هفتم را در شنوتو و کست‌باکس بشنوید.
@theapll
29.03.202512:48
به پاس نشئگی دیشب که از «سبز» اخوان دست داد!

امید طبیب‌زاده

خیلی از دوستان ادبیاتی بنده اخوان را حد اعلای شعر نیمایی می‌دانند، اما واقعیت این است که ارادت بسیاری از آنها به اخوان هیچ ربطی به شعر و جهان نیما ندارد، بلکه صرفاً بهانه‌ای است تا نیما را از سر لطف، جایی ذیل شعر فارسی بگنجانند. آنها اخوان را دوست دارند چون از یک سو استاد سبک خراسانی بوده، و از سوی دیگر می‌توانسته با همان سلاستِ زبان و جزالتِ بیانِ خراسانی، شعر نیمایی هم بگوید.
اما به نظر بنده منتهای ساده‌اندیشی است اگر اشعارِ نیماییِ اخوان را همان شعر کهن خراسانی بدانیم که فقط قبایی نیمایی به تن کرده است.
تفاوت شیوهٔ اخوان با شیوهٔ کهن، تفاوت دو مکتب است، نه دو سبک! اگر اشعارِ نیماییِ اخوان را از کارنامهٔ وی حذف کنیم، آنچه از وی باقی می‌ماند حتی در حد شاعری نخواهد بود چون عماد، و نه مطلقاً قهرمان، و نه ابداً مظاهر یا بهار. درست است که اخوان با آن دانش عظیم و قدیمِ عربی و عروضی و ادبی خود مانع از این شد که مشتی ظاهرپرست نیما را بدرند و ببلعند، اما به قول استاد شفیعی کدکنی، شعر نیمایی نیز به نوبه خود خاطرهٔ اخوان را در اذهان فارسی‌زبانان جاودانه کرد.
زبان فارسی بدون قصیده‌های اخوان شاید اندکی فقیر بشود، اما بدون زمستان و کتیبه و قاصدک و باغ بی‌برگی و قصهٔ شهر سنگستان و ای شط شیرین پرشوکت من و سبز و... بسیار فقیر می‌شد، بسیار فقیر!
یعنی اولاً درخشش شعر اخوان مدیون اشعار نیمایی اوست و نه بالعکس، و ثانیاً قالب نیمایی قبایی نیست که بتوان آن را روی دوش اندیشهٔ کهن انداخت، که اگر چنین می‌بود دست‌کم یکی دو قصیدهٔ اخوان هم باید از حیث بقایشان در خاطر فارسی‌زبانان، به پای شعرهای نیمایی او می‌رسیدند!
اخوان هم مانند فروغ و سیمین و شاملو و سپهری و کسرایی، شاعری پژوهشگر بود که با مرارت بسیار شیوهٔ بیان جدید خود را در شعر نیمایی یافت. اگر کسرایی نخستین شاعر حماسه‌سرای طرز نیمایی است، اخوان نخستین شاعر خراسانی‌سرای این طرز است! مگر نه این که هرکس از جایی از آن رودخانه آب برداشته است؟
و اما دو نکتهٔ دیگر باقی می‌ماند و آن این‌که اولاً نیما نیازی به لطف بنده و شما ندارد، و ثانیاً مادامی که از شعر خود نیما لذت نبریم توسل به اخوان چیزی نیست جز تظاهر به درک شعر مدرن فارسی!
@OmidTabibzadeh
10.04.202507:04
یادداشت‌های روزانه جلال آل احمد، به اهتمام محمد حسین دانایی، ج ۱: از ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ تا ۱۸ آذر ۱۳۳۷، تهران، انتشارات اطلاعات، ۵۱۲ ص.

بعضی دوستان تا اسم آل‌احمد را می‌شنوند به شریعتی هم ناسزا می‌گویند! البته اهمیتی هم ندارد، اما شاید بد نمی‌بود این دوستان به تفاوت عظیمی هم که بین آن دو وجود دارد توجه می‌کردند. آل احمد در تمام عمر کوتاهش همواره در جستجو بود و به هیچ حقیقتی هم نرسید جز همان اصالت جستجو، درحالی‌که شریعتی از همان ابتدای حیات اجتماعی‌اش خود را یگانه کاشف حقیقت می‌دانست!
اما سه گروه در تخریب نام آل احمد بیشترین نقش را داشته‌اند: اول حضراتی که می‌کوشیده‌اند تا او را مصادره به مطلوب کند، دوم توده‌ای‌ها که آل احمد شجاعانه ماهیت استعماری حزبشان را افشا می‌کرد، و بالاخره سوم طرفداران سلطنت که در غیاب بحث‌های آزاد و انتقادی و روشنگر در ایران، متأسفانه افکار سطحی‌اشان  برای خیلی‌ها مبدل به راهی برای رهایی شده است! بحث‌های آزاد می‌توانست به‌خوبی نشان دهد که مردم یک جامعه از روی تفنن به سمت انقلاب نمی‌روند، بلکه جان‌سختی دستگاه‌های سرکوبگری چون ساواک و قدرت یافتن افراد تحقیرگر و بیماری چون پرویز ثابتی عامل چنین جریان‌هایی هستند.
این کتاب باید سال‌ها پیش، حتی دهه‌ها پیش، منتشر می‌شد، اما هنوز هم خواندنش مفید و اطلاع‌دهنده است. بیش از نیم قرن از مرگ آل احمد می‌گذرد و او هنوز نمرده و توگویی ماجرایش تازه دارد شروع می‌شود! امیدوارم چهار جلد دیگر این کتاب نیز اجازه انتشار بگیرد و ما را با فضای سال‌های پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲ تا زمان مرگ آل احمد هرچه بیشتر آشنا سازد.
باید به مهندس دانایی، اهتمام‌گر کتاب حاضر، آفرین گفت که با پایمردی بسیار پای انتشار این کتاب ایستاد و به عهدی که با جانان بسته بود به‌درستی عمل کرد. این مختصر را با نقل بخشی از سخنان همو در مقدمهٔ خواندنی کتاب به پایان می‌رسانم که نمی‌دانم چرا تا خواندم یاد نامه‌ها و یادداشت‌های گم‌شدهٔ ابوالحسن نجفی افتادم: «نگارنده... در مصاحبه با خبرگزاری‌ها و جراید گوناگون، به موضوع دست‌نوشته‌های آل احمد هم اشاراتی می‌کرد تا افکار عمومی نسبت به موضوع حساس شود... [و این] هشداری بود خطاب به کسانی که دست‌نوشته‌های مزبور در اختیارشان بود، تا بدانند که چشم‌ها باز است و فرصت و اجازهٔ سوءاستفاده نخواهند داشت»! (ص ۳۳).
@OmidTabibzadeh
26.03.202504:08
Shall I die?
امید طبیب‌زاده

در سال ۱۹۸۵ شکسپیرشناس معروفی به نام گری تیلور در کتابخانهٔ بادلیان آکسفورد نسخه‌ای خطی مربوط به قرن ۱۷ پیدا کرد شامل شعری در ۹ بند و ۷۲ مصراع، منسوب به ویلیام شکسپیر، با عنوان
Shall I die?
آیا باید بمیرم؟
البته کتابدارهای آن کتابخانه از یکی دو قرن پیش خودشان متوجه این قضیه شده بودند اما خیلی جدی نگرفته بودندش، و با برچسبی مانند «منسوب» یا «مشکوک» یا «مجعول» از کنارش گذشته بودند. تیلور برعکس آنها قضیه را جدی گرفت و مقاله مفصلی دربارهٔ آن شعر نوشت و آن را در مجله نیویورک تایمز چاپ کرد و کوشید تا با شواهد متعدد ثابت کند که آن شعر اثری تازه‌کشف‌شده از شکسپیر است. از آنجا که تیلور پژوهشگر معروفی بود و مسئله را به زبانی خیلی ساده آن هم در یک نشریه عمومی، و نه یک ژورنال تخصصی، چاپ کرده بود، و لحن هیجان‌انگیزی هم به نوشته خودش داده بود، خیلی‌ها به موضوع علاقمند شدند و ناگهان طوفانی از بحث‌های موافق و مخالف در گرفت.
حال که حدود چهل سال از آن ماجرا می‌گذرد و گردوغبار طوفان‌ها فرو نشسته، می‌شود گفت اجماع عمومی (یا «اجماع نسبی ذوق‌ها») به سمت این نظر گرایش یافته که آن شعر مال شکسپیر نیست، اما جالب است که این اجماع نه تنها باعث فراموش شدن آن شعر نشد، بلکه حتی سبب شد تا مقالات متعددی درباره آن نوشته شود، و حتی وارد خیلی از چاپ‌های آثار شکسپیر بشود- گیرم با برچسب‌هایی چون «منسوب» و «مجعول». این بحث‌های موافق و مخالف حتی سبب شد تا خیلی‌ها بفهمند که بجز شکسپیرِ نمایش‌نامه‌نویس، یک شکسپیرٍ شاعری هم وجود داشته، آن هم با همان طول و عرض!
باری به نظر بنده نیز آن شعر، به علت وزن نادقیق و ساخت قافیهٔ عجیبی که مشابهش در هیچ‌یک از اشعار شکسپیر یافت نمی‌شود، احتمالاً متعلق به شکسپیر نباشد، اما درهرحال ویژگی‌هایی هم در آن هست که آن را بسیار شبیه به آثار شکسپیر کرده است: یکی نوع لغاتش، یکی ساخت‌های نحوی بسیار پیچیده‌اش، یکی اروتیسمی که امروزه شاید عفیفانه بنماید، اما در عهد شکسپیر خیلی هم بی‌پروا محسوب می‌شد، و بالاخره یکی هم این باور صریح و شفاف شکسپیر که هرکس، به دلیلی خودکشی نمی‌کند، و آن دلیل هرچه باشد، هم ناگزیر است هم احمقانه!
هملت افسرده‌حال خودش را نمی‌کشد چون فکر می‌کند ممکن است وضع آن دنیا خیلی بدتر از این دنیا باشد! یا مرد عاشق در غزلواره‌ها خودش را نمی‌کشد چون نمی‌خواهد معشوقش را در این دنیای سرد و بی‌رحم تنها بگذارد، و شاعر این شعر هم از همان ابتدا می‌گوید: «آیا باید بمیرم... یا باید عشقم را به کسی که دوستش می‌دارم بیان کنم؟»، یعنی انگار زندگی متضاد مرگ نیست، بلکه عشق متضاد مرگ است!
باری کل ماجرا از نگاه شکسپیر همین است، بهترین بهانه‌ای که آدم می‌توان برای ادامه دادن به زندگی پیدا کند عشق است، به‌حدی که یا مرگ یا عشق! اصلاً انگار کل دنیا از ابتدا همین بوده است، یا بهتر بگویم، همین بایست می‌بوده باشد.
@OmidTabibzadeh
19.04.202507:41
☝️
یادداشت سرکار خانم دکتر شادی داوری درباره مقاله بنده با عنوان «چرا ایرانیان عرب‌زبان نشدند».
29.03.202512:47
31.03.202508:51
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.