Пераслаў з:
𝚳ꤕ𝗀à𝗇

02.04.202518:53
🪔//𝒮𝗁𝖾 𝗐𝖺̀𝗌 𝗇ꤕ𝗏𝖾̨𝗋 𝖺 𝐏𝗋𝗂𝗇𝖼ꤕ𝗌𝗌
𝒮𝗁e 𝗐𝖺̀𝗌 𝐁𝗈̀𝗋𝗇 𝖺 𝐐𝗎𝖾𝖾́𝗇
𝒲𝗂𝗍𝗁 𝐖𝖺𝗋𝗋𝗂𝗈𝗋 𝖻𝗅o̸𝗈𝖽
𝒮𝗁e 𝗐𝖺̀𝗌 𝐁𝗈̀𝗋𝗇 𝖺 𝐐𝗎𝖾𝖾́𝗇
𝒲𝗂𝗍𝗁 𝐖𝖺𝗋𝗋𝗂𝗈𝗋 𝖻𝗅o̸𝗈𝖽
Пераслаў з:
لـیـمــو تـلــخ شــده؛

02.04.202518:51
او میگفت ما برای یکدیگر درد بودیم...
اما دقیقاً از کدام درد سخن میگفت؟
از محبتهایم که چون خاری در جانش فرو میرفت؟
از دلتنگیهایم که چون زنجیری به پایش میپیچید؟
شاید از همان دردی میگفت که در سکوت شب، وقتی به یادش میافتادم، قلبم را چنگ میزد.
یا شاید از آن دردی که وقتی چشمانش را میدیدم،
ناگهان تمام دنیا در نظرم تار میشد.
شاید هم حق با او بود. شاید ما واقعاً برای هم درد بودیم.
دردی که نه دوا داشت و نه درمان.
دردی که هر چه بیشتر تلاش میکردیم، عمیقتر میشد.
و حالا، در این سکوت سرد، فقط صدای همان درد است که در گوشم میپیچد.
صدای او که میگفت "ما برای هم درد بودیم"... و من، چه تلخ، میفهمم که چه میگفت.
اما دقیقاً از کدام درد سخن میگفت؟
از محبتهایم که چون خاری در جانش فرو میرفت؟
از دلتنگیهایم که چون زنجیری به پایش میپیچید؟
شاید از همان دردی میگفت که در سکوت شب، وقتی به یادش میافتادم، قلبم را چنگ میزد.
یا شاید از آن دردی که وقتی چشمانش را میدیدم،
ناگهان تمام دنیا در نظرم تار میشد.
شاید هم حق با او بود. شاید ما واقعاً برای هم درد بودیم.
دردی که نه دوا داشت و نه درمان.
دردی که هر چه بیشتر تلاش میکردیم، عمیقتر میشد.
و حالا، در این سکوت سرد، فقط صدای همان درد است که در گوشم میپیچد.
صدای او که میگفت "ما برای هم درد بودیم"... و من، چه تلخ، میفهمم که چه میگفت.
02.04.202518:49
-
Пераслаў з:
𝑒𝑛𝑐ℎ𝑎𝑛𝑡𝑒𝑟

02.04.202518:48
زندگی بر اساس قدرت پیش میره،و نه عدالت!
افراد قدرتمند،اولویت هر چیزی هستند.
قدرتمند،از لحاظ جسمی،مادی،علمی و و و...
هیچ وقت قرار نیست با عدالت،برنده قدرت
شیم،و این دردناکه...
متاسفانه همیشه از این توان سو استفاده
میشه،مردم کثیف تر از این هستن که از
قدرتشون بر علیه ضعفا و به سود خودشون
استفاده نکنند!
وقتی عدالت رو به سینه می چسبونی و با
اطمینان میگی برنده ایی،مثل اینه که با چشم
بسته می خوای از یه پل بی بند و بار رد شی؛
به همین اندازه خطرناک!
افراد قدرتمند،اولویت هر چیزی هستند.
قدرتمند،از لحاظ جسمی،مادی،علمی و و و...
حتی قانون جلوی قدرت سر خم می کنه!عدالت خود قدرتِ؟شاید.
سوال اینه،چرا؟آیا
هیچ وقت قرار نیست با عدالت،برنده قدرت
شیم،و این دردناکه...
متاسفانه همیشه از این توان سو استفاده
میشه،مردم کثیف تر از این هستن که از
قدرتشون بر علیه ضعفا و به سود خودشون
استفاده نکنند!
وقتی عدالت رو به سینه می چسبونی و با
اطمینان میگی برنده ایی،مثل اینه که با چشم
بسته می خوای از یه پل بی بند و بار رد شی؛
به همین اندازه خطرناک!
02.04.202518:47
زیباست
28.03.202520:49
02.04.202518:53
02.04.202518:51
02.04.202518:48
ᅠᅠᅠ
02.04.202518:48


02.04.202518:45
نمــیتونم ٻذارمــت ڪنـاݛ سخـت تریـــنـ دݛاگـ ➖ 🔝`
Не змаглі атрымаць доступ
да медыяконтэнту
да медыяконтэнту
28.03.202520:47
+ یعنی... الان میتونم هیونگ صدات کنم؟
- نمیدونم... اگه اینو میخوای، آره میتونی
+ مهم نیست من چی میخوام، مهم اینه دوست داری اینطور صدا زده بشی و هیونگ کسی باشی یا نه.
- چرا انقدر سختش میکنی بچه.. اگه اون شخص تو باشی آره... دوست دارم ولی نگه داری از من راحت نیست
+ هوم... چرا هیونگ؟
- بدنم و روحم پر از زخمه
+ جاشونو نشونم بده ردشو میبوسم عزیزکرده
- وجودم تاریک شده و دنیام خاکستری
+ بزار خورشیدت شم و به زندگیت رنگ ببخشم شیرینم
- دوست داشتن رو از یاد بردم
+ مشکلی نیست، باهم یاد میگیریم فرمانده
- ممکنه باعث ناراحتیت بشم.
+ ناراحتی با تورو ترجیح میدم به خوشحالی کنار بقیه، شیشهی عمرم
- آسمون چشمات کدر تر از همیشه شده کوک... چطور میخوای بهم کمک کنی؟
+ پس درمانم شو هیونگ... درمانم شو!
02.04.202518:52
Пераслаў з:
قُقنوس س̷رخ

02.04.202518:50
سرش را روی میز گذاشته بود و چشمانش را بسته بود. نفس کلافهای کشید، دفتر و خودکارش را برداشت و شروع به نوشتن کرد. نوشتن شده بود عادت هر دقیقهاش. گاهی عشق از حس خواستن و نداشتن به جنون میرسد. دیگر نمیشود کاریش کرد. فقط میتوان روی یک کاغذ نوشت و نوشت...
"شاید باید بیشتر تلاش میکردم... شاید باید بیشتر درباره کارهایم فکر میکردم... شاید نباید دنبال مقصر میگشتم... شاید باید فقط بیشتر درکت میکردم... شاید باید بیشتر به هردومان فرصت میدادم... شاید نباید عجله میکردم... شاید، فقط باید بغلت میکردم و میگذاشتم هردو در مکان امنمان آرامش داشته باشیم... شاید..."- یادداشتهای دفنشده، جئون
خودکار را روی میز کوبید و دستش را میان تارهای موهایش فرو برد. دیگر خسته شده بود از نوشتن. ایندفعه به جای نوشتن، شروع به فریاد زدن کرد.
"لعنت به همه شایدها... لعنت به همه شایدهایی که باید انجام میدادم و انجام ندادم...."
صدایش کمکم داشت میشکست.
"من الان فقط میخواهم که باشی... باشی و بغلم کنی... بگویی که یک دعوای ساده است... بگویی که دوباره زود از کوره در رفتم و تو میبخشی..."
به دیوار پشتش تکیه داد، آرام روی زمین سر خورد. به چشمانش اجازه باریدن داد. دیگر توانی نداشت... برای هیچچیز...
02.04.202518:48
Пераслаў з:
𝖶𝗁𝗂𝗌𝗄ꤕ𝗒

02.04.202518:47
ز لبـَت بوسـهای دزدیـدم و تـو به جبـران، تمـامِ وجـودم را از آن خـود کـردی.
آه اِی شیریـن ترین تلخـی، اِی پرستـیـدنی ترین درد، خـود بگـو حـال که دیگر تـورا نـدارم با این غـمِ طاقـت فرسـا چـه کنـم.
چـه کنم با قلـبِ درد دیـدهای که ز دوریِ دلبـرَش دست از تپیـدن برداشـته.
چـه کنم ...
از کـه گلـه کنم نبـودِ عزیزکـم را..
از مردمـانی که هیـچ ز حـالِ من نمیدانند؟
از خـدایی که ایـن عشـق را گنـاهی نابخشـودنی میدانـد؟
سهـمِ مـن زیـن جهـان نبـودی و اِی کاش در جهانی دیگـر تنهـا مـرگ مـا را جـدا کند ، نه دستـان و عـشـقِ دیگـری ..
آنگـاه میبوسـمَت، تا آخریـن نفـس و به پروردگـار میگویـم این عـشـقِ ممنـوعـه، مقـدستر از تمامِ مقدساتِ اوسـت و پـاکتر از این جهـانِ بیرحـم.
31.03.202517:19
من آرامم.
ناراحت نباش چیزی نیست، اینها فقط اشک است، خشک میشود.
ناراحت نباش چیزی نیست، اینها فقط اشک است، خشک میشود.
داستایوفسکی, شبهای روشن
28.03.202520:46
02.04.202518:50
Пераслаў з:
سَـمفونـےِ مَهتـآب

02.04.202518:48
فــوࢪواࢪد ڪنـیـد؛یـک پـسـت مـشـخـص کـنـیـد فـور کـنـم .
𝚩ꤕ 𝗃꤀𝗂𝗇 .
02.04.202518:47
28.03.202520:54
این پست یکی از عزیزترینای اینجاست.
دوسش داشته باشید شاپرکا
دوسش داشته باشید شاپرکا
عذر میخوام یه مدت شاید بخاطر شرایطی که توی ریل برام بوجود اومده نتونم خیلی کنارتون باشم ولی بعدا حتما جبرانش میکنم.
ممنون از کسایی که تو جمعمون موندن و اینجارو با تمام نقص هاش دوست دارن؛ بمونید برام آبیا
Пераслаў з:
𝖶𝗁𝗂𝗌𝗄ꤕ𝗒

24.03.202521:36
𝓛𝗅ᦅᦅ𝗄 𝖺𝗍 𝗆ꫀ, 𝗌t̶i̶c̶𝗄 𝗈𝗎𝗍 𝗒꤀𝗎𝗋 𝗍ᦅ𝗇𝗀𝗎𝖾,
𝗇𝖽 𝖨'𝗅𝗅 𝗅𝖾𝗍 𝗒ᦅ𝗎 𝗍𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗍𝗁𝖾 𝚮𝖾𝖺𝗏𝑒𝗇
𝖻𝖾𝗍𝗐𝖾𝖾𝗇 𝗆𝗒 𝖿𝖾𝖾𝗍 . ❕
𝓛𝗅ᦅᦅ𝗄 𝖺𝗍 𝗆ꫀ, 𝗌t̶i̶c̶𝗄 𝗈𝗎𝗍 𝗒꤀𝗎𝗋 𝗍ᦅ𝗇𝗀𝗎𝖾,
𝗇𝖽 𝖨'𝗅𝗅 𝗅𝖾𝗍 𝗒ᦅ𝗎 𝗍𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗍𝗁𝖾 𝚮𝖾𝖺𝗏𝑒𝗇
𝖻𝖾𝗍𝗐𝖾𝖾𝗇 𝗆𝗒 𝖿𝖾𝖾𝗍 . ❕
Паказана 1 - 24 з 232
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.