
خانم نعنا
بندهی حیدر امیرالمومنین علی(ع)
- با ثبت خاطرات، زندگی میکنم.
[چهره دیگری از جنوب]
حرفی یا سخنی اگر هست:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=6911985273
- با ثبت خاطرات، زندگی میکنم.
[چهره دیگری از جنوب]
حرفی یا سخنی اگر هست:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=6911985273
Рэйтынг TGlist
0
0
ТыпПублічны
Вертыфікацыя
Не вертыфікаваныНадзейнасць
Не надзейныРазмяшчэнне
МоваІншая
Дата стварэння каналаКвіт 04, 2025
Дадана ў TGlist
Квіт 04, 2025Падпісчыкаў
264
24 гадз.00%Тыдзень00%Месяц00%
Індэкс цытавання
0
Згадкі0Рэпостаў на каналах0Згадкі на каналах0
Сярэдняе ахоп 1 паста
116
12 гадз.00%24 гадз.1160%48 гадз.116
21.6%
Узаемадзеянне (ER)
0.86%
Рэпостаў1Каментары0Рэакцыі0
Узаемадзеянне па ахопу (ERR)
43.94%
24 гадз.0%Тыдзень
17.05%Месяц0%
Ахоп 1 рэкламнага паста
0
1 гадз.00%1 – 4 гадз.00%4 - 24 гадз.00%
Усяго пастоў за 24 гадзіны
0
Дынаміка
-
Апошнія публікацыі ў групе "خانم نعنا"
04.04.202518:56
خونهی مادربزرگ :)
#نعنا
#نعنا


04.04.202518:16
قصهی شب؟!
به دور از چشم آفتاب،
گیس شب را چیده بود!
به همه گیس سیاهش یک خیالی دیده بود!
تا خیالش پروریده،
پر ز حزن و داغ شد؛
رو به مهتابش سپرد،
گریه سر داد و بمُرد...
#نعنا
به دور از چشم آفتاب،
گیس شب را چیده بود!
به همه گیس سیاهش یک خیالی دیده بود!
تا خیالش پروریده،
پر ز حزن و داغ شد؛
رو به مهتابش سپرد،
گریه سر داد و بمُرد...
#نعنا
04.04.202518:02
درباره احوالمون به آدمها دروغ میگیم؛
چون واقعیتها رو درک نمیکنن.
چون واقعیتها رو درک نمیکنن.
04.04.202516:52
امیرالمومنین علیعلیهالسلام:
زیباییِ "با هم بودن"،
تحمل عیبهای یکدیگر است...
زیباییِ "با هم بودن"،
تحمل عیبهای یکدیگر است...
غررالحكم،حدیث۷۵۲


04.04.202516:33
04.04.202516:02
خیالِ شعر گفتنم نیست.
ساعتها گوشهای نشستم و فکر کردم.
خودم را دیدم!
انگار که به دستهای خونآلودم نگاه میکردم.
اتاق کناری جسمی نیمهجان
و غرق در خون خویش!
سرمای تاریکی به استخوانم مینشست.
میلرزیدم، ترسیده بودم!
گویی از جنگ برگشته، از جنگی که
خود با خودم به پا کرده بودم.
حالا منی دیگر آن طرف جان میداد،
و این من... بلای جان خودم شدم!
با هر باور، با هر اعتماد، با هر تصمیم اشتباه،
ردی از زخم بر تنم جا گذاشتم...
#نعنا
ساعتها گوشهای نشستم و فکر کردم.
خودم را دیدم!
انگار که به دستهای خونآلودم نگاه میکردم.
اتاق کناری جسمی نیمهجان
و غرق در خون خویش!
سرمای تاریکی به استخوانم مینشست.
میلرزیدم، ترسیده بودم!
گویی از جنگ برگشته، از جنگی که
خود با خودم به پا کرده بودم.
حالا منی دیگر آن طرف جان میداد،
و این من... بلای جان خودم شدم!
با هر باور، با هر اعتماد، با هر تصمیم اشتباه،
ردی از زخم بر تنم جا گذاشتم...
#نعنا
04.04.202515:41
مکانها حامل خاطراتاند.
خاطراتی که روزی ما را کشته یا زنده خواهند کرد!
باید از امروز لذت برد و زیباییاش را به خاطر سپرد.
پلیدی را در گذشته رها کنید.
#نعنا
خاطراتی که روزی ما را کشته یا زنده خواهند کرد!
باید از امروز لذت برد و زیباییاش را به خاطر سپرد.
پلیدی را در گذشته رها کنید.
#نعنا
04.04.202514:29
پرند بزدی توسط سگهای ولگرد محاصره و اشغال میشه.
04.04.202512:34
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی
ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم
ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم
سعدی
04.04.202511:42
کی فردا رو میدونه که تو غصه میخوری؟
04.04.202510:25
- از جاده...


04.04.202505:27
این قصه برای آنان است که بال شکسته دارند!
حسرت آسمان رو مخور جانم.
آنان که رفتند هم بازگشتند.
گنجشکک گوشهی درخت توت میگفت.
بالش را تکانی داد و صحبتش را از سر گرفت:
آنجا که میروی پریشانت میکنند.
به بالت سنگ میرسد، اگر نرسد هم
هوا آنقدری آلوده هست که میان راه،
نفست را تنگ کند! اگر نفست را هم
نگه داشتی اما آنقدر سر و صدا زیاد است
که قطعا گم میشوی..!
در خانه بمان که خانه امن است.
#نعنا
حسرت آسمان رو مخور جانم.
آنان که رفتند هم بازگشتند.
گنجشکک گوشهی درخت توت میگفت.
بالش را تکانی داد و صحبتش را از سر گرفت:
آنجا که میروی پریشانت میکنند.
به بالت سنگ میرسد، اگر نرسد هم
هوا آنقدری آلوده هست که میان راه،
نفست را تنگ کند! اگر نفست را هم
نگه داشتی اما آنقدر سر و صدا زیاد است
که قطعا گم میشوی..!
در خانه بمان که خانه امن است.
#نعنا
03.04.202513:40
اما نامه!
نامه هیچگاه به دست گلچهره نرسید!
گلچهره دیگر کنج اتاق زانو به آغوش نکشیده بود؛
کنج گورستانی سرد، خاک را در بر گرفته بود.
نامه را نخواند، چشمش پر از خاکِ نمدار
و سردی بود که دیروز به تنِ بیروحش ریختهاند.
گلچهره دیگر گلچهره نبود، پژمرده بود!
روحِ فسردهی دنیا نگذاشت که تنی به تنی دیگر و
آغوشی به آغوش دیگر برسد...
صالح برگشت و تا ابد در زمستان ماند.
#نعنا
نامه هیچگاه به دست گلچهره نرسید!
گلچهره دیگر کنج اتاق زانو به آغوش نکشیده بود؛
کنج گورستانی سرد، خاک را در بر گرفته بود.
نامه را نخواند، چشمش پر از خاکِ نمدار
و سردی بود که دیروز به تنِ بیروحش ریختهاند.
گلچهره دیگر گلچهره نبود، پژمرده بود!
روحِ فسردهی دنیا نگذاشت که تنی به تنی دیگر و
آغوشی به آغوش دیگر برسد...
صالح برگشت و تا ابد در زمستان ماند.
#نعنا
03.04.202512:58
پوسیده در عشق آفتاب...


03.04.202512:50
ناله را هرچند می خواهم که پنهانی کشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم ، فریاد کن
سینه می گوید که من تنگ آمدم ، فریاد کن
اميرخسرو دهلوی
Рэкорды
04.04.202523:59
264Падпісчыкаў04.04.202523:59
8Індэкс цытавання28.03.202523:59
132Ахоп 1 паста19.04.202513:39
0Ахоп рэкламнага паста23.03.202523:59
2.70%ER05.04.202523:59
44.70%ERRРазвіццё
Падпісчыкаў
Індэкс цытавання
Ахоп 1 паста
Ахоп рэкламнага паста
ER
ERR
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.