09.05.202506:03
آره، عوض شدم. چون بالاخره فهمیدم خودم تنها کسیام که تا آخرش کنارمه. فهمیدم نباید برای موندن آدمها، خودم رو از یاد ببرم. فهمیدم نباید هر دلواپسی رو مهربونی بدونم و هر وعدهای رو باور. یاد گرفتم خودم رو برای آدمهای نادرست خرج نکنم، برای جاهایی که لیاقتم رو نمیفهمن واینستم، و بدونم کِی وقت رفتنه. آره، من عوض شدم. چون دیگه اون منِ سادهی همیشهدلنگران نیستم؛ حالا یه منِ یادگرفتهام که بلد شده خودشو دوست داشته باشه و این یعنی از اینجا به بعد، خودم برای خودم کافیام.
转发自:
GHOSTEEN | شبح

08.05.202512:56
اتفاقا بذار به یه سریها بر بخوره. اینکه نمیتونی همه رو راضی نگه داری یه واقعیته که علاوه بر خودت، بقیه هم باید بپذیرنش.
转发自:
خونهٔ شماره ۸

03.05.202506:11
نوشتن، اگر نجاتت نده، حداقل باعث میشه رهاتر بشی. یه جوریه انگار اونهمه فکر و ترسی که توی سرت راه میرن، بالاخره یه جایی میریزن بیرون. شاید هیچچیز تغییر نکنه، ولی یه لحظه حس میکنی سبکتری.
02.05.202520:12
هرچیزی که یهروز بهش گفتی اشتباه، الان داره تجربهش به کارِت میآد. همون درسها باعث شدن بدونی با چی چطوری باید رفتار کنی. دیگه مثل قبل جا نمیزنی، چون قبلاً زخمشو خوردی. دیگه شوکه نمیشی، چون یهبار گذروندیش. پس چرا هنوز خودتو بابت چیزهایی که به دردت خوردن، اینهمه سرزنش میکنی؟
01.05.202512:03
اگه خودم کارهامو نبرم زیر علامت سوال، از کجا بفهمم کدومش از روی فکر بوده و کدومش فقط از سر فرار؟ شاید جوابها تلخ باشن، ولی لااقل واقعیان.
09.05.202500:23
اصلیترین رفیقت، خودتی. دنبال جای خالیش تو بقیه نگرد.
08.05.202512:44
حتی تلخترین واقعیتها، وقتی از زبون خودت شنیده میشه یهجورایی رامتره. میتونی باهاش بازی کنی، براش دلیل بیاری، بندازیش یه گوشهی ذهنت و وانمود کنی نیست. ولی وقتی همون حرف، همون حقیقتی که همیشه تهِ دلت بود، بیمقدمه از دهن یکی دیگه درمیآد همهچی رو میریزه به هم. اون لحظه دیگه بحث دونستن نیست؛ تو که از اول میدونستی. درد از شنیدنه. از اینکه یکی دیگه بیرحمانه بزنه تو صورتت چیزی رو که خودت سالها با ناز و نوازش، انکارش میکردی.
03.05.202505:56
با زیاد خوابیدن زاویه دارم؛ چون هرچی بیشتر بخوابم، دورتر میمونم از چیزهایی
که فعلاً دارم خوابشون رو میبینم.
که فعلاً دارم خوابشون رو میبینم.
02.05.202509:28
بعضی وقتها تنها چیزی که یه نفر لازم داره، اینه که یکی بدون زور گفتن بفهمتش.
01.05.202511:29
به نظرم همه از یاد رفتن نمیترسن، بلکه از بیدلیل به یاد نیومدن میترسن. ما عادت کردیم منتظر مناسبت بمونیم تا یاد کسی بیفتیم، تا مهربون بشیم، تا پیامی بفرستیم. اما آدمها ممکنه همونجایی بهتر بشن که مهربونی، بیمناسبت اتفاق بیفته. همونجا که یه تبریک، یه یادآوری، بدون دلیل خاصی میرسه و ذهنشون رو از یه سؤال قدیمی نجات میده: "من واقعاً مهمم؟" و وقتی کسی اینو عمیقاً بفهمه، دیگه اون لحظه رو هرگز یادش نمیره. به یاد هم بودن، بیشتر از یه لطفه؛ یه تلنگر کوچیکه به باورِ کسی که داشت فراموش میکرد چقدر ارزشمنده.
09.05.202500:15
عجله، دشمن دقت و قاتل عمقه.
08.05.202511:45
یه جا باید دست از کلنجار با گذشتهت برداری و اجازه ندی جلو پاتو بگیره. این روزها قرار نیست منتظرت بمونن؛ قراره رد شن، بیسروصدا، مثل خیلی چیزهایی که یادت نمیمونه از کِی نبودن. وقتشه آروم، بیهیچ فشار و هیاهویی، بری سمت یه فصل جدید. فقط کافیه شروع کنی، حتی اگه هنوز مطمئن نیستی بلدی به پایان برسونیش.
03.05.202504:29
درسته اینستا ندارم و باهاش حال نمیکنم، اما این دلیل نمیشه چشمهام رو روی پیشرفت دوستهام توی این فضا ببندم. اتفاقاً همین چند وقت پیش، چندتا از دوستهای مجازیم برام از رشدشون توی این فضا گفتن؛ از پیجهایی که راه انداختن، محتواهایی که ساختن و دیده شدن. من هم نشستم و با دلِ خوش نگاه کردم، خوشحال شدم، لبخند زدم. اینکه مسیر من از اونها جداست، چیزی از تحسین کردنشون کم نمیکنه. من واقعاً دلم میخواد آدمهایی که برام عزیزن، هرجا که هستن بدرخشن. حالا چه توی مجازی، چه توی زندگی واقعی، فرقی نداره.
02.05.202517:12
نترس، لازم نیست نجاتم بدی. لطفاً اونجوری نگام نکن، همونجوری که آدمها به موجودی که ضعیف شده نگاه میکنن. من خستهم ولی قابل ترحم نیستم، داغونم اما نه اونقدری که بخوام تو رو قانع کنم برام دل بسوزونی. غمم رو جار نزدم چون نمیخوام توی چشم کسی بیفتم، چون قوی بودن نقش نیست، یه انتخابه، چون دلم نمیخواد وقتی ساکتم، یکی نگاهش پُر از آخه و وای و ناز کشیدن باشه. من با همین خلوت زندهم، با همین بیصدایی، با همین خودخوری. نمیخوام بفهمی چی تو سرمه، فقط اون نگاه لعنتیتو زودتر از روم بردار که داره بدجوری خفهم میکنه!
02.05.202507:29
آدمیزاد ممکنه لنز دوران بزرگسالیش به خاطر دیدن مکرر موارد منفی از آدمها، کمکم دچار تیرگی بشه؛ یه جور دیدِ آسیبدیده که دیگه جزئیات بقیه رو نمیبینه، مثل تفاوتهاشون، خلوص نگاه یا لرزش صداشون. تنها یه الگوی تکراری میبینه از رفاقتهایی که تهش جا زدن، علاقههایی که تاریخ مصرف داشتن، و قولهایی که همیشه یادشون رفت؛ اینجوری میشه که همه براش یکشکل میشن، چون از یه جایی به بعد نه دلش یاری دقت کردن داره، نه اعتمادی براش مونده که بتونه از پشت همون غبار، کسی رو متفاوت ببینه.
转发自:
مخفیگاه من

29.04.202520:21
چی میشد اگه به جای ترک کردن، یه لحظه وایمیستادیم و سعی میکردیم همو درک کنیم؟ شاید خیلی از سوءتفاهمها، دلخوریها، و جداییها اصلاً اتفاق نمیافتاد. اگه به جای قضاوت کردن، یه ذره بیشتر گوش میدادیم، اگه به جای راهی شدن، یه قدم به طرف هم برمیداشتیم، شاید دنیا یهکم قشنگتر میشد. ترک کردن آسونه، ولی فهمیدن شجاعته.


08.05.202516:30
Closing our eyes on reality
Now what ? What you are gonna do
With your unconscious soul ?
Now what ? What you are gonna do
With your unconscious soul ?
05.05.202517:36
قوی بودن از درونت شروع میشه، نه از وزنه زدن جلوی آینه.
02.05.202520:27
Feel my heart burning
Deep inside yearning
I know it is coming...
00:18
@makhfigaheman
Deep inside yearning
I know it is coming...
00:18
@makhfigaheman
显示 1 - 24 共 245
登录以解锁更多功能。