07.05.202508:52
✔️گنگهای خوابدیده و واقعیتی به اسم «ایران»
✍️سهند ایرانمهر
در روزگاری که سیاست در آمریکا به ورطه ابتذال فروغلتیده و عوامفریبی در دستگاه ترامپ به اوج رسیده است، وقوع تصمیماتی سبکسرانه و ناپخته، چندان دور از ذهن نیست. اما سخن من نه با آنان است که از فرسنگها دورتر، پرچم این ابتذال را برافراشتهاند؛ بلکه با گروهی است که در فضای رسانهزده و آمیخته به خیال و فریب، زبانشان را با لحن رسانههایی چون اینترنشنال میآرایند و در لوای مخالفت با جمهوری اسلامی، به تطهیر ترامپ و نتانیاهو میپردازند. اینان، در غفلت یا تجاهل، چنان جمهوری اسلامی را با تمام ایران خلط میکنند که گویی اگر کسی در برابر خنجری که بهسوی نام ایران نشانه رفته سینه سپر کند، لابد مدافع یک نظام سیاسی است، نه وطن.
تناقض و پریشانی این جماعت آنجاست که تا سخن از شاه و انقلاب به میان میآید، از بدخواهی آمریکا و خیانتهایش دم میزنند، اما امروز همان آمریکا را که دست در دست نتانیاهو با آن کارنامه سیاه دارد، منجی ملت ایران میخوانند. دیروز، مداخلهگر و خائن بود؛ امروز، نجاتدهنده و همدل؟!
اگر خبرِ شومی که حکایت از جایگزینی نامی جعلی به جای «خلیج فارس» دارد صحت داشته باشد، شاید این زنگ بیدارباشی باشد برای آن خفتگان در خواب خودفریبی، تا دریابند که آنچه هدفِ پیکان دیوان است، تمامیت ایران است؛ ایرانی با ریشههایی کهن، هویتی روشن، و جایگاهی بیبدیل در معادلات ژئوپلتیکی منطقه .
روزگار، روزی داور خواهد شد؛ روزی که تاریخ، بر پیشانی آنان که چشم به دموکراسی در کولهپشتی سربازان بیگانه دوخته بودند، مُهر خیانت خواهد زد چرا که وطن را نمیتوان از پنجرهی پهپاد و تانک و با چشمداشت به دست دو دیوانه بیگانه دید، و آزادی را نه از مخرج بمبافکن که از ژرفای اندیشه و همت اهلش باید جُست و آنکه نامی به قدمت تاریخ را انکار میکند، تحفهای چون آزادی را به شما نخواهد بخشید!
#ایران
#خلیج_فارس
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
در روزگاری که سیاست در آمریکا به ورطه ابتذال فروغلتیده و عوامفریبی در دستگاه ترامپ به اوج رسیده است، وقوع تصمیماتی سبکسرانه و ناپخته، چندان دور از ذهن نیست. اما سخن من نه با آنان است که از فرسنگها دورتر، پرچم این ابتذال را برافراشتهاند؛ بلکه با گروهی است که در فضای رسانهزده و آمیخته به خیال و فریب، زبانشان را با لحن رسانههایی چون اینترنشنال میآرایند و در لوای مخالفت با جمهوری اسلامی، به تطهیر ترامپ و نتانیاهو میپردازند. اینان، در غفلت یا تجاهل، چنان جمهوری اسلامی را با تمام ایران خلط میکنند که گویی اگر کسی در برابر خنجری که بهسوی نام ایران نشانه رفته سینه سپر کند، لابد مدافع یک نظام سیاسی است، نه وطن.
تناقض و پریشانی این جماعت آنجاست که تا سخن از شاه و انقلاب به میان میآید، از بدخواهی آمریکا و خیانتهایش دم میزنند، اما امروز همان آمریکا را که دست در دست نتانیاهو با آن کارنامه سیاه دارد، منجی ملت ایران میخوانند. دیروز، مداخلهگر و خائن بود؛ امروز، نجاتدهنده و همدل؟!
اگر خبرِ شومی که حکایت از جایگزینی نامی جعلی به جای «خلیج فارس» دارد صحت داشته باشد، شاید این زنگ بیدارباشی باشد برای آن خفتگان در خواب خودفریبی، تا دریابند که آنچه هدفِ پیکان دیوان است، تمامیت ایران است؛ ایرانی با ریشههایی کهن، هویتی روشن، و جایگاهی بیبدیل در معادلات ژئوپلتیکی منطقه .
روزگار، روزی داور خواهد شد؛ روزی که تاریخ، بر پیشانی آنان که چشم به دموکراسی در کولهپشتی سربازان بیگانه دوخته بودند، مُهر خیانت خواهد زد چرا که وطن را نمیتوان از پنجرهی پهپاد و تانک و با چشمداشت به دست دو دیوانه بیگانه دید، و آزادی را نه از مخرج بمبافکن که از ژرفای اندیشه و همت اهلش باید جُست و آنکه نامی به قدمت تاریخ را انکار میکند، تحفهای چون آزادی را به شما نخواهد بخشید!
#ایران
#خلیج_فارس
@sahandiranmehr
05.05.202512:00
✔️سخنی در سالروز درگذشت نجف دریابندری
✍🏻سهند ایرانمهر
امروز سالروز درگذشت نجف دریابندری است.اگرچه آثار او در زمینه ادبیات و فلسفه گرانقدرند اما هیچکدام برای من به اندازه کتاب «مستطاب آشپزی»جذاب نبوده است. البته این کتاب برای آنها که دنبال دستور آشپزی هستند هم مفید است اما دلیل جذابیتش برای من این نبود. این کتاب تلنگری بود که خوراک و عادتهای غذایی جزیی از مردمشناسی و جامعهشناسی و از جمله دریچه ها برای درک فرهنگ و اخلاق جوامع هم هست. مقدمه این کتاب ذخیره ارزشمندی از فهرست منابع تاریخی برای شناخت فرهنگ ایرانی بر اساس نوع خوراک و فرهنگ آن است.او در مقدمهی کتاب نوشته است:
« … دو رشتهی نقاشی و آشپزی همیشه علاقهی مرا جلب کردهاند، و با آنکه شاید کمتر کسی میان این دو رشته شباهتی ببیند، برای من همیشه این دو کار شبیه و حتی با هم مربوط بودهاند. در هر دو مورد انسان چیزهایی را با هم ترکیب میکند و چیز دیگری به وجود میآورد که ممکن است برای خودش و دیگران خوشایند باشد، یا نباشد. … نمیدانم این قیاس تا چه اندازه موجه است، ولی به هر حال من گاهی بخشی از اوقات خود را صرف این دو کردهام، اگر چه با کمال تعجب متوجه شدهام که اگر در این زمینهها استعدادی داشته باشم، این استعداد بیشتر جنبهی نظری دارد تا عملی. … »
«تابلویی که میبینید یادگار نخستین روزهایی است که من کار نقاشی و آشپزی را در یک زمان و مکان آغاز کرده بودم. زمان اسفندماه سال ۱۳۳۶ است و مکان اتاق شمارهی ۱۲ در زندان شمارهی ۳ در مجتمع زندانهای قصر قجر. در آن هنگام من به مناسبت فعالیتهای سیاسی به زندان درازمدتی محکوم شده بودم و وقت خود را با ترجمه و نقاشی میگذراندم؛ ضمناً به واسطهی همان علاقهی معروف، آشپزی برای زندانیان هماتاق را هم به عهده گرفته بودم. آنچه در سمت چپ تابلو در کنار دیوار میبینید، دیگ آبگوشتی است که تقریباً هر روز روی یک چراغ سهفتیله بار گذاشته میشد، و من در جایی که دیدگاه شماست مینشستم و به کار نقاشی یا ترجمه مشغول میشدم. این تابلو البته روز نقاشی را نشان میدهد. … همان طور که ملاحظه میکنید تابلو به یک اثر «نائیف» بیشباهت نیست؛ کیفیت آبگوشتی هم که در دیگ میجوشد، تا آنجا که حافظه یاری میکند، در همین حدود بود.»
🔻نمونههایی ازمتون تاریخی که در مقدمه کتاب مستطاب آشپزی آمده است:
مروج الذهب مسعودی:
دو پاره نان برگیر و روی یکی چند پاره گوشت مرغ بگذار و چند حبه مغز گردو و بادام را چپ و راست بچین؛ برش های پنیر و تخممرغ پخته و دانههای زیتون را هم مانند چند نقطه اضافه کن و اندکی نمک بپاش؛ آنگاه نگاه کن تا چشمت لذت ببرد، سپس پارۂ دوم تان را روی آن بگذار و گاز بزن تا آنچه را ساخته ای ویران کنی!
🔸در تاریخ ثعالبی گفتوگویی هم از زبان خسرو پرویز ساسانی و خدمتگارش، رودک خوش آرزو، نقل شده است. ثعالبی میگوید که این رودک «غلامی بود از فرزندان دهگانان که ویژه خدمت پرویز بود و در پاکیزه فراهم آوردن خوردنیها و گوارا ساختن غذاها و خوب عرضه کردن و زیبا توصیف کردن آنها سرآمد بود» (صفحه ۴۴۷)؛ سپس چنین ادامه می دهد:
روزی پرویز از او پرسید: گواراتر و موافق طبعتر و لذیذترین غذاها کدام است؟ گفت: آن غذایی که با سلامت تن و آسایش خیال و شادی دل و اشتها و گرسنگی زیاد با یاران و دوستان صرف کنی. گفت: چه خوب گفتی! اینک بگو گواراترین گوشت چهارپایان کدام است؟ گفت: گوشت برهیی که شیر دو میش نوشیده و دو ماه چریده، به سیخ کشیده و در تنور کباب شده باشد، یا گوشت بزغاله فربهی که شوربا با آن طبخ کنند، با گوشت سینه ماده گاو گشن ناگرفته و فربی که از آن سکباج فراهم کنند. گفت: نیکو گفتی. اکنون به من بگوی لذیذترین خوراک ها کدام است؟ گفت: مغز استخوان و سر (مخ). گفت: بهترین گوشت پرندگان را برگوی. گفت: تذرو فربه جوان که با کبک زمستانه و تخم کبوتر در روغن پخته و جوجه مرغ که در جوانه گندم و شاه دانه و روغن زیتون پرورده شده باشد. گفت: بهترین ترشیها کداماند؟ گفت: گوشت نازک گوساله که در سرکه بسیار ترش و خردل تند و تیز خوابانده باشند. گفت: بهترین خامیز (ظاهرا نوعی ژل گوشت) کدام است؟ گفت: گوشت های آهوان که څرد و نازک کرده و در سرکه و خردل و آبکامه (آب گوشت و شبت و سیر و زیره سبز و زیره سیاه کرمانی )بپرورند.
(صفحه های ۴۴۷-۴۴۸).
@sahandiranmehr
✍🏻سهند ایرانمهر
امروز سالروز درگذشت نجف دریابندری است.اگرچه آثار او در زمینه ادبیات و فلسفه گرانقدرند اما هیچکدام برای من به اندازه کتاب «مستطاب آشپزی»جذاب نبوده است. البته این کتاب برای آنها که دنبال دستور آشپزی هستند هم مفید است اما دلیل جذابیتش برای من این نبود. این کتاب تلنگری بود که خوراک و عادتهای غذایی جزیی از مردمشناسی و جامعهشناسی و از جمله دریچه ها برای درک فرهنگ و اخلاق جوامع هم هست. مقدمه این کتاب ذخیره ارزشمندی از فهرست منابع تاریخی برای شناخت فرهنگ ایرانی بر اساس نوع خوراک و فرهنگ آن است.او در مقدمهی کتاب نوشته است:
« … دو رشتهی نقاشی و آشپزی همیشه علاقهی مرا جلب کردهاند، و با آنکه شاید کمتر کسی میان این دو رشته شباهتی ببیند، برای من همیشه این دو کار شبیه و حتی با هم مربوط بودهاند. در هر دو مورد انسان چیزهایی را با هم ترکیب میکند و چیز دیگری به وجود میآورد که ممکن است برای خودش و دیگران خوشایند باشد، یا نباشد. … نمیدانم این قیاس تا چه اندازه موجه است، ولی به هر حال من گاهی بخشی از اوقات خود را صرف این دو کردهام، اگر چه با کمال تعجب متوجه شدهام که اگر در این زمینهها استعدادی داشته باشم، این استعداد بیشتر جنبهی نظری دارد تا عملی. … »
«تابلویی که میبینید یادگار نخستین روزهایی است که من کار نقاشی و آشپزی را در یک زمان و مکان آغاز کرده بودم. زمان اسفندماه سال ۱۳۳۶ است و مکان اتاق شمارهی ۱۲ در زندان شمارهی ۳ در مجتمع زندانهای قصر قجر. در آن هنگام من به مناسبت فعالیتهای سیاسی به زندان درازمدتی محکوم شده بودم و وقت خود را با ترجمه و نقاشی میگذراندم؛ ضمناً به واسطهی همان علاقهی معروف، آشپزی برای زندانیان هماتاق را هم به عهده گرفته بودم. آنچه در سمت چپ تابلو در کنار دیوار میبینید، دیگ آبگوشتی است که تقریباً هر روز روی یک چراغ سهفتیله بار گذاشته میشد، و من در جایی که دیدگاه شماست مینشستم و به کار نقاشی یا ترجمه مشغول میشدم. این تابلو البته روز نقاشی را نشان میدهد. … همان طور که ملاحظه میکنید تابلو به یک اثر «نائیف» بیشباهت نیست؛ کیفیت آبگوشتی هم که در دیگ میجوشد، تا آنجا که حافظه یاری میکند، در همین حدود بود.»
🔻نمونههایی ازمتون تاریخی که در مقدمه کتاب مستطاب آشپزی آمده است:
مروج الذهب مسعودی:
دو پاره نان برگیر و روی یکی چند پاره گوشت مرغ بگذار و چند حبه مغز گردو و بادام را چپ و راست بچین؛ برش های پنیر و تخممرغ پخته و دانههای زیتون را هم مانند چند نقطه اضافه کن و اندکی نمک بپاش؛ آنگاه نگاه کن تا چشمت لذت ببرد، سپس پارۂ دوم تان را روی آن بگذار و گاز بزن تا آنچه را ساخته ای ویران کنی!
🔸در تاریخ ثعالبی گفتوگویی هم از زبان خسرو پرویز ساسانی و خدمتگارش، رودک خوش آرزو، نقل شده است. ثعالبی میگوید که این رودک «غلامی بود از فرزندان دهگانان که ویژه خدمت پرویز بود و در پاکیزه فراهم آوردن خوردنیها و گوارا ساختن غذاها و خوب عرضه کردن و زیبا توصیف کردن آنها سرآمد بود» (صفحه ۴۴۷)؛ سپس چنین ادامه می دهد:
روزی پرویز از او پرسید: گواراتر و موافق طبعتر و لذیذترین غذاها کدام است؟ گفت: آن غذایی که با سلامت تن و آسایش خیال و شادی دل و اشتها و گرسنگی زیاد با یاران و دوستان صرف کنی. گفت: چه خوب گفتی! اینک بگو گواراترین گوشت چهارپایان کدام است؟ گفت: گوشت برهیی که شیر دو میش نوشیده و دو ماه چریده، به سیخ کشیده و در تنور کباب شده باشد، یا گوشت بزغاله فربهی که شوربا با آن طبخ کنند، با گوشت سینه ماده گاو گشن ناگرفته و فربی که از آن سکباج فراهم کنند. گفت: نیکو گفتی. اکنون به من بگوی لذیذترین خوراک ها کدام است؟ گفت: مغز استخوان و سر (مخ). گفت: بهترین گوشت پرندگان را برگوی. گفت: تذرو فربه جوان که با کبک زمستانه و تخم کبوتر در روغن پخته و جوجه مرغ که در جوانه گندم و شاه دانه و روغن زیتون پرورده شده باشد. گفت: بهترین ترشیها کداماند؟ گفت: گوشت نازک گوساله که در سرکه بسیار ترش و خردل تند و تیز خوابانده باشند. گفت: بهترین خامیز (ظاهرا نوعی ژل گوشت) کدام است؟ گفت: گوشت های آهوان که څرد و نازک کرده و در سرکه و خردل و آبکامه (آب گوشت و شبت و سیر و زیره سبز و زیره سیاه کرمانی )بپرورند.
(صفحه های ۴۴۷-۴۴۸).
@sahandiranmehr
04.05.202519:58
✔️در عصر نمایش، افسانهها رأی میآورند، نه سیاستمداران
✍️سهند ایرانمهر
تصویری که از ترامپ میبینید، تصویری است که اودر حساب کاربری خود منتشر کرده است، تصویر چیزی بیشتر از یک پرتره دیجیتال است. او شبیه رئیسجمهور نیست شبیه شخصیت اول یک فیلم پرفروش( جنگ ستارگان)است، در روز غیر رسمی این فیلم.
بازویی برهنه و برجسته، شمشیری نورانی که فضا را میشکافد، و عقابهایی که پشت سرش ایستادهاند و انگار چیزی را میپایند. پرچمها در پسزمینه، در باد خیالی میلرزند. این تصویر، دربارهی سیاست امروز آمریکا بیشتر از هر مناظرهی انتخاباتی حرف میزند.
در دنیایی که واقعیت از دست رفته و اعتماد به نهادها فرو ریخته، ما شروع کردهایم به تماشای سیاست، نه زندگی کردن در آن. آنچه میبینید، محصول همان چیزیست که ماکس وبر آن را «کاریزمای برساختهی بحران» مینامد: جایی که مردم نه برنامه میخواهند، نه پاسخ. آنها یک نجاتدهنده میخواهند ترجیحاً با بازوهای بزرگ و نگاهی که با پلک نمیزند.
بدن ترامپ در این تصویر، فقط بدن نیست. بیانیهایست؛ شاید حتی یک بیاعتمادی جمعی فشردهشده در عضله. این همان جاییست که میشل فوکو میگوید «قدرت روی بدن نوشته میشود». اینجا، سیاست دیگر گفتوگو و رایزنی نیست، قدرتنمایی است؛ فیزیک به جای فکر، نمایش به جای دموکراسی.
عقابهایی که پشت سرش نشستهاند، فقط نماد میهن نیستند. آنها انگار به تماشاگران هشدار میدهند: چیزی در حال وقوع است، خطری در کمین است، و تنها راه نجات، مردیست که هرگز عقب نمینشیند.
و بعد آن شمشیر نوری چیزی بین «جنگ ستارگان» و جنگ سرد نماد جهانی شده که دیگر میان سیاست و سرگرمی، خط مشخصی نمیکشد. این همان چیزیست که تحلیلگران آن را «سیاست روایی» مینامند. جایی که افسانه، برنامه را شکست میدهد. جایی که مردم به داستانی که باور دارند رأی میدهند، نه به واقعیتی که پیچیده است.
در نهایت، ما در عصر پساواقعیت زندگی میکنیم. دورانی که رهبران، نقشآفرینان اصلی سریال بیپایان سیاستاند؛ و شهروندان، بیشتر از آنکه انتخابگر باشند، تماشاگرند، تلختر اینکه دیگر فرق نمیکند در کشوری مشهور به آزادی یا سرزمینی معروف به استبداد.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
تصویری که از ترامپ میبینید، تصویری است که اودر حساب کاربری خود منتشر کرده است، تصویر چیزی بیشتر از یک پرتره دیجیتال است. او شبیه رئیسجمهور نیست شبیه شخصیت اول یک فیلم پرفروش( جنگ ستارگان)است، در روز غیر رسمی این فیلم.
بازویی برهنه و برجسته، شمشیری نورانی که فضا را میشکافد، و عقابهایی که پشت سرش ایستادهاند و انگار چیزی را میپایند. پرچمها در پسزمینه، در باد خیالی میلرزند. این تصویر، دربارهی سیاست امروز آمریکا بیشتر از هر مناظرهی انتخاباتی حرف میزند.
در دنیایی که واقعیت از دست رفته و اعتماد به نهادها فرو ریخته، ما شروع کردهایم به تماشای سیاست، نه زندگی کردن در آن. آنچه میبینید، محصول همان چیزیست که ماکس وبر آن را «کاریزمای برساختهی بحران» مینامد: جایی که مردم نه برنامه میخواهند، نه پاسخ. آنها یک نجاتدهنده میخواهند ترجیحاً با بازوهای بزرگ و نگاهی که با پلک نمیزند.
بدن ترامپ در این تصویر، فقط بدن نیست. بیانیهایست؛ شاید حتی یک بیاعتمادی جمعی فشردهشده در عضله. این همان جاییست که میشل فوکو میگوید «قدرت روی بدن نوشته میشود». اینجا، سیاست دیگر گفتوگو و رایزنی نیست، قدرتنمایی است؛ فیزیک به جای فکر، نمایش به جای دموکراسی.
عقابهایی که پشت سرش نشستهاند، فقط نماد میهن نیستند. آنها انگار به تماشاگران هشدار میدهند: چیزی در حال وقوع است، خطری در کمین است، و تنها راه نجات، مردیست که هرگز عقب نمینشیند.
و بعد آن شمشیر نوری چیزی بین «جنگ ستارگان» و جنگ سرد نماد جهانی شده که دیگر میان سیاست و سرگرمی، خط مشخصی نمیکشد. این همان چیزیست که تحلیلگران آن را «سیاست روایی» مینامند. جایی که افسانه، برنامه را شکست میدهد. جایی که مردم به داستانی که باور دارند رأی میدهند، نه به واقعیتی که پیچیده است.
در نهایت، ما در عصر پساواقعیت زندگی میکنیم. دورانی که رهبران، نقشآفرینان اصلی سریال بیپایان سیاستاند؛ و شهروندان، بیشتر از آنکه انتخابگر باشند، تماشاگرند، تلختر اینکه دیگر فرق نمیکند در کشوری مشهور به آزادی یا سرزمینی معروف به استبداد.
@sahandiranmehr


29.04.202506:26
علیرغم انتقادهایی که به نادیده گرفتن برخی ظرافتهای دیپلماتیک و بار معنایی واژگان در آقای پزشکیان دارم اما بخش عمده سخنرانیاش در این دو ویدیو ( که کنار هم قرار دادهام) هوشمندانه است. چه آنجا که از نظامی و جهان معنایی ایرانی و ابزار زبانی فارسیاش سخن میگوید و چه آنجا که با استفاده از ظرفیتهای ادبیات از گذشته مشترک و واحدی سخن میگوید که زبان سیاست برای بیان بدون حساسیت آن الکن است.
@sahandiranmehr
@sahandiranmehr


24.04.202518:20
@sahandiranmehr
19.04.202509:43
🔸قسمت نوزدهم پادکست سهند ایرانمهر منتشر شد.
از اینجا بشنوید:
https://castbox.fm/vd/799166614
از اینجا بشنوید:
https://castbox.fm/vd/799166614
06.05.202518:06
✔️یاد شاعرِ عاشقی در روزگارِ عسرت
✍️سهند ایرانمهر
امروز سالروز غروب جان و غزلِ معاصر حسین منزوی است؛ شاعری که اگر از «خُمخانهی حافظ» نوشید، خود نیز خمخانهای شد برای نسل نو، تا از ساغر شعرش باده بنوشند و بیخود شوند.
حسین منزوی را اهل ادب نه تنها غزلسرا، که «غزلپرداز» میدانند؛ او نه در سایهی حافظ زیست و نه در حصار خراسانی و عراقی محبوس ماند. در عین وفاداری به جوهر سنت، طریقی تازه در غزل گشود، و چنانکه سنت را با شهود شخصی و تجربهی زیسته درآمیخت، بیآنکه در آن حل شود و این نه سهل است و نه شایع.
سبک شعری او، پیوندیست از لطافت زبان خراسانی، تغزل نیمهرمزآلود سبک عراقی، و عصبیتِ دردآلود غزل معاصر. منزوی در آستانهی شعر نو ایستاد، اما از درون آن، غزلی آفرید که هم با نیما سخن میگوید، هم با حافظ سرِ نجوا دارد. در کلام او، حافظ به نیما سلام میدهد، و فروغ به سعدی تکیه میزند. درک حسین منزوی از زبان، برآمده از حس آوا و آهنگ است، نه صرف صناعتهای لفظی؛ و همین است که غزلهای او، بیش از آنکه خوانده شوند، شنیده میشوند.
غزل او لبریز است از موسیقی درونی و تنوع ردیف و قافیه. او از آندسته شاعران است که در ردیفسازی، هنرورانه عمل میکند و ردیف را نه قید، که قافِ دل میگیرد. غزلهایی دارد با ردیفهایی چنان دشوار و در عین حال گوشنواز که گویی واژگان، خود، به ضیافت آمدهاند.
شعر منزوی همچنین آیینهدار رنج انسان معاصر است؛ شاعری که در غزل، نه صرفاً عشق، که اضطراب، تنهائی، سوگ و حتی اعتراض را در لباسی عاشقانه بیان میکند. او، همچون فروغ، رنج را میسراید؛ همچون شاملو، زبان را میتراشد؛ اما همچنان «حسین منزوی» میماند، نه تقلیدی از ایشان.
این درست است که او شاعرِ عاشقی در روزگارِ عسرت است؛ منزوی هنگامی که غزل، یا به سوی ابتذال عاطفی میل کرد یا در حاشیه کلیشهها گم شد، کوشید از اصالت غزل دفاع کند، بیآنکه آن را به بایگانیِ سنت بسپارد. غزلهایش گواهیست بر اینکه چگونه میتوان از «عشق» سخن گفت، بیآنکه از «حقیقت» غافل بود.
و اکنون، در سالروزِ هجرتِ این شاعر پرسوز و گداز که جانش بارِ جهان را در غزل ریخته بود، تنها میتوان گفت:
در غزلخانهی این روزگار، یکی بود که «منزوی» بود و در عینحال، همهی ما بود. یادش در غزل، باقیست؛ و غزل، هنوز به نام او، مفتخر به زیبایی است.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
امروز سالروز غروب جان و غزلِ معاصر حسین منزوی است؛ شاعری که اگر از «خُمخانهی حافظ» نوشید، خود نیز خمخانهای شد برای نسل نو، تا از ساغر شعرش باده بنوشند و بیخود شوند.
حسین منزوی را اهل ادب نه تنها غزلسرا، که «غزلپرداز» میدانند؛ او نه در سایهی حافظ زیست و نه در حصار خراسانی و عراقی محبوس ماند. در عین وفاداری به جوهر سنت، طریقی تازه در غزل گشود، و چنانکه سنت را با شهود شخصی و تجربهی زیسته درآمیخت، بیآنکه در آن حل شود و این نه سهل است و نه شایع.
سبک شعری او، پیوندیست از لطافت زبان خراسانی، تغزل نیمهرمزآلود سبک عراقی، و عصبیتِ دردآلود غزل معاصر. منزوی در آستانهی شعر نو ایستاد، اما از درون آن، غزلی آفرید که هم با نیما سخن میگوید، هم با حافظ سرِ نجوا دارد. در کلام او، حافظ به نیما سلام میدهد، و فروغ به سعدی تکیه میزند. درک حسین منزوی از زبان، برآمده از حس آوا و آهنگ است، نه صرف صناعتهای لفظی؛ و همین است که غزلهای او، بیش از آنکه خوانده شوند، شنیده میشوند.
غزل او لبریز است از موسیقی درونی و تنوع ردیف و قافیه. او از آندسته شاعران است که در ردیفسازی، هنرورانه عمل میکند و ردیف را نه قید، که قافِ دل میگیرد. غزلهایی دارد با ردیفهایی چنان دشوار و در عین حال گوشنواز که گویی واژگان، خود، به ضیافت آمدهاند.
شعر منزوی همچنین آیینهدار رنج انسان معاصر است؛ شاعری که در غزل، نه صرفاً عشق، که اضطراب، تنهائی، سوگ و حتی اعتراض را در لباسی عاشقانه بیان میکند. او، همچون فروغ، رنج را میسراید؛ همچون شاملو، زبان را میتراشد؛ اما همچنان «حسین منزوی» میماند، نه تقلیدی از ایشان.
این درست است که او شاعرِ عاشقی در روزگارِ عسرت است؛ منزوی هنگامی که غزل، یا به سوی ابتذال عاطفی میل کرد یا در حاشیه کلیشهها گم شد، کوشید از اصالت غزل دفاع کند، بیآنکه آن را به بایگانیِ سنت بسپارد. غزلهایش گواهیست بر اینکه چگونه میتوان از «عشق» سخن گفت، بیآنکه از «حقیقت» غافل بود.
و اکنون، در سالروزِ هجرتِ این شاعر پرسوز و گداز که جانش بارِ جهان را در غزل ریخته بود، تنها میتوان گفت:
در غزلخانهی این روزگار، یکی بود که «منزوی» بود و در عینحال، همهی ما بود. یادش در غزل، باقیست؛ و غزل، هنوز به نام او، مفتخر به زیبایی است.
@sahandiranmehr
05.05.202511:09
لالهزار…
✍️سهند ایرانمهر
تاکسی، نرم و تلخ، از کنار خیابان لالهزار میگذرد. از لابهلای موتورها و آدمهایی که انگار خودشان را گم کردهاند. من صندلی عقب ماشینِ در حال حرکت نشستهام. ولی ذهنم ایستاده. جایی پایینتر از تئاتر نصر. جایی نزدیک کافهای که دیگر نیست.
راننده گفت: «بیزارم از ترافیک لالهزار»بعد گفت:« یه زمانی البته واقعا لالهزار بودهها».
و نگاه من روی ویترینها سُر خورد. لامپهای الایدی چشمک زدند، انگار بخواهند جای ستارههایی را بگیرند که از سقف سالن سینما فرو افتادهاند.
در ذهنم، پا گذاشتم روی خیابان. در ذهنم عابر شدم. همزمان در تاکسی، همزمان در کوچهپسکوچههای لالهزار.
ساندویچی به چشمم نخورد، ولی بوی کتلت هنوز در هواست. لامپ، کابل، محافظ برق، لالهزار الان.
کلاه مخمل، پیراهن سفید، سیگار روشن، لالهزار آنوقت.
شهر خودش را در ویترینهای مغازهها تا کرده. مثل نامهای که سالها پیش نوشته شد اما هرگز فرستاده نشد.
و راننده گفت: «امان از موتوریها، نمیدونم کجا میخوان برسن»
من نگاه میکردم. نه فقط با چشم. با ذهنی که قدم میزد، با خیالی که سیم برق را به پردهی مخمل وصل میکرد، با زبانی که تصویر را میچرخاند و تکهتکه میچسباند به دیوار.
هر مغازه، یک صحنه. هر عابر، یک دیالوگِ ناتمام.
لالهزار خودش را بازی میکند. در نقشی جدید، در نمایشی بیتماشاگر.
دلم میخواهد روی یک نقطه مکثکنم اما نگاه در حرکت است، تاکسی حرکت میکند، ذهن عقب میماند و در فاصلهی میان چراغ قرمز و صدای ضبطپخش راننده، شهر حرف میزند.
لالهزار هنوز ایستاده. گنگ مثل دچار اختلال حواسی که اسمش را میپرسند و او فقط نگاه میکند. حالا هی بگو تئاتر، سینما، آدمها! او فقط خیره به کالای الکتریک است و نشاید تکیه داده به دیواری که سیمکشی جدید دارد، اما پشت آن دیوار، هنوز سایهی زنی هست که کفش قرمز پاشنه بلند میپوشد و شعری زمزمه میکند.
و من هنوز در تاکسیام، و همزمان در پیادهرو. همزمان در گذشته و همزمان در مغازهای که فیوز و پریز میفروشد.
#یکآن_یکنوشته
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
تاکسی، نرم و تلخ، از کنار خیابان لالهزار میگذرد. از لابهلای موتورها و آدمهایی که انگار خودشان را گم کردهاند. من صندلی عقب ماشینِ در حال حرکت نشستهام. ولی ذهنم ایستاده. جایی پایینتر از تئاتر نصر. جایی نزدیک کافهای که دیگر نیست.
راننده گفت: «بیزارم از ترافیک لالهزار»بعد گفت:« یه زمانی البته واقعا لالهزار بودهها».
و نگاه من روی ویترینها سُر خورد. لامپهای الایدی چشمک زدند، انگار بخواهند جای ستارههایی را بگیرند که از سقف سالن سینما فرو افتادهاند.
در ذهنم، پا گذاشتم روی خیابان. در ذهنم عابر شدم. همزمان در تاکسی، همزمان در کوچهپسکوچههای لالهزار.
ساندویچی به چشمم نخورد، ولی بوی کتلت هنوز در هواست. لامپ، کابل، محافظ برق، لالهزار الان.
کلاه مخمل، پیراهن سفید، سیگار روشن، لالهزار آنوقت.
شهر خودش را در ویترینهای مغازهها تا کرده. مثل نامهای که سالها پیش نوشته شد اما هرگز فرستاده نشد.
و راننده گفت: «امان از موتوریها، نمیدونم کجا میخوان برسن»
من نگاه میکردم. نه فقط با چشم. با ذهنی که قدم میزد، با خیالی که سیم برق را به پردهی مخمل وصل میکرد، با زبانی که تصویر را میچرخاند و تکهتکه میچسباند به دیوار.
هر مغازه، یک صحنه. هر عابر، یک دیالوگِ ناتمام.
لالهزار خودش را بازی میکند. در نقشی جدید، در نمایشی بیتماشاگر.
دلم میخواهد روی یک نقطه مکثکنم اما نگاه در حرکت است، تاکسی حرکت میکند، ذهن عقب میماند و در فاصلهی میان چراغ قرمز و صدای ضبطپخش راننده، شهر حرف میزند.
لالهزار هنوز ایستاده. گنگ مثل دچار اختلال حواسی که اسمش را میپرسند و او فقط نگاه میکند. حالا هی بگو تئاتر، سینما، آدمها! او فقط خیره به کالای الکتریک است و نشاید تکیه داده به دیواری که سیمکشی جدید دارد، اما پشت آن دیوار، هنوز سایهی زنی هست که کفش قرمز پاشنه بلند میپوشد و شعری زمزمه میکند.
و من هنوز در تاکسیام، و همزمان در پیادهرو. همزمان در گذشته و همزمان در مغازهای که فیوز و پریز میفروشد.
#یکآن_یکنوشته
@sahandiranmehr
04.05.202518:35
✔️ملاقات با خویشتن
✍️سهند ایرانمهر
تصور کنید روزی برسد که با کسی رو به رو میشوی. نه غریبه است، نه آشنا. چشمانش را میشناسی، لبخندش را، طرز ایستادنش را میان نور و خیال. و ناگهان درمییابی: او تویی.
تو، بی غبارِ سالها انکار. تو، پیش از آنکه در هزارتوی بایدها و نبایدها گم شوی.تو، همان که میتوانستی باشی اگر خودت راه نیمهکاره رها نکرده بودی.
آغوشت را با اشتیاق برای خودت باز میکنی نه آغوشی که یک خودشیفته در توهم خود برای خودی که بیخود است و دروغین، باز میکند و در حقیقت خودش، خودش را دربند میکند، آغوشی که برای خودِ پذیرفته شده خود، خود واقعیات با تمام قوت و ضعفها، باز میکنی و تو بیهیچ قضاوتی، بییادآوری زخمها، بیسنگینی گذشته یا ملامت و تحقیر خودت را عاشقانه در بغل میگیری و این بغل، بغلِ آشتیست. نه فقط با خود، که با تمام گذشتهی پنهان در چینِ پیشانیات.
اینگونه خودت را بغل میکنی، اشکهایت را پاک میکنی و به خودت میگویی که ببخش که دیر حالت را پرسیدم، ببخش که با غیر تو آشنایی کردم، ببخش که تو را به بیش از ظرفیتت متوقع بودم و فکر نکردم تو هم به اندک محبتی از من محتاجی!
در این صحنه، که شبیه رویایی روشن و بیدارکننده است، روانکاوی چون یونگ لبخند میزند. چرا که تو به دیدار Self رسیدهای؛ خودِ کلنگر، خودِ کامل، خودی که پشت نقابهای روزمرگی، پشت سازشها و سایهها، سالها در انتظار دیدار بوده است.
و در کوچهپسکوچههای عرفان، این لحظه را «وصال» میخوانند. همان لحظهای که حجاب از میان میافتد، و انسان، در آینهی درون، حق را میبیند نه آنگونه که دیگران گفتهاند، بلکه چنانکه حقیقتاً هست: در قامت خویش. انالحق، حقیقتِ من.
وقرارِ لذتبخش پس از این آغوش، یعنی عهدی نو:
عهدی برای با خود بودن، برای در کنار خود نشستن، برای بازگشت به خانه به تنی که سالها پیش، بیخداحافظی، از آن رفته بودی حالا به قول شمس دست بر دوش خود میاندازی، مهربانانه، مشفقانه، همانگونه که هست و تازه میفهمی خودت راه را برخودت بسته بودی:
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
تصور کنید روزی برسد که با کسی رو به رو میشوی. نه غریبه است، نه آشنا. چشمانش را میشناسی، لبخندش را، طرز ایستادنش را میان نور و خیال. و ناگهان درمییابی: او تویی.
تو، بی غبارِ سالها انکار. تو، پیش از آنکه در هزارتوی بایدها و نبایدها گم شوی.تو، همان که میتوانستی باشی اگر خودت راه نیمهکاره رها نکرده بودی.
آغوشت را با اشتیاق برای خودت باز میکنی نه آغوشی که یک خودشیفته در توهم خود برای خودی که بیخود است و دروغین، باز میکند و در حقیقت خودش، خودش را دربند میکند، آغوشی که برای خودِ پذیرفته شده خود، خود واقعیات با تمام قوت و ضعفها، باز میکنی و تو بیهیچ قضاوتی، بییادآوری زخمها، بیسنگینی گذشته یا ملامت و تحقیر خودت را عاشقانه در بغل میگیری و این بغل، بغلِ آشتیست. نه فقط با خود، که با تمام گذشتهی پنهان در چینِ پیشانیات.
اینگونه خودت را بغل میکنی، اشکهایت را پاک میکنی و به خودت میگویی که ببخش که دیر حالت را پرسیدم، ببخش که با غیر تو آشنایی کردم، ببخش که تو را به بیش از ظرفیتت متوقع بودم و فکر نکردم تو هم به اندک محبتی از من محتاجی!
در این صحنه، که شبیه رویایی روشن و بیدارکننده است، روانکاوی چون یونگ لبخند میزند. چرا که تو به دیدار Self رسیدهای؛ خودِ کلنگر، خودِ کامل، خودی که پشت نقابهای روزمرگی، پشت سازشها و سایهها، سالها در انتظار دیدار بوده است.
و در کوچهپسکوچههای عرفان، این لحظه را «وصال» میخوانند. همان لحظهای که حجاب از میان میافتد، و انسان، در آینهی درون، حق را میبیند نه آنگونه که دیگران گفتهاند، بلکه چنانکه حقیقتاً هست: در قامت خویش. انالحق، حقیقتِ من.
وقرارِ لذتبخش پس از این آغوش، یعنی عهدی نو:
عهدی برای با خود بودن، برای در کنار خود نشستن، برای بازگشت به خانه به تنی که سالها پیش، بیخداحافظی، از آن رفته بودی حالا به قول شمس دست بر دوش خود میاندازی، مهربانانه، مشفقانه، همانگونه که هست و تازه میفهمی خودت راه را برخودت بسته بودی:
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز
حافظ
@sahandiranmehr


28.04.202516:51
@sahandiranmehr
24.04.202512:36
✔️غروب اشکانیان: شکست یک امپراتوری بیمرکز
✍️سهند ایرانمهر
🔸در چنین روزی در سال ۲۲۴ میلادی، نبردی در دشت هرمزدگان رقم خورد که سرنوشت ایران را برای قرنها تغییر داد. از هرمزدگان به نام جنگ داخلی ایرانیان نام بردهاند. در این جنگ که در نیمه راه شوش و بهبهان روی داد اردشیر بابکان و اردوان پنجم رویاروی هم قرار گرفتند و اردشیر بابکان فرمانروای پارس (فارس، کرمان و اصفهان امروز) بر اردوان پنجم شاه اشكانی چیره شد. اما چرا اشکانیان شکست خوردند؟
🔸اشکانیان بیش از چهار قرن بر ایران حکومت کردند؛ از دل طغیان علیه سلوکیان برخاستند، رومیان را زمینگیر کردند، و ایران را از هلنیگرایی نجات دادند. اما در قرن سوم میلادی، نشانههای زوال از درون آغاز شده بود اما چرا چنین شد؟
🔸اشکانیان شاه داشتند، ولی دولت نداشتند. ساختار فئودالی، قدرت را در دست خاندانهای محلی متمرکز کرده بود. هر فرد متمول و صاحبنفوذی از طبقه اشراف یک ارتش داشت، هر شاهزادهای هم یک پایتخت. تمرکز قدرت، رؤیایی بود که محقق نشد و نهادی برای انسجام در کار نبود.
🔸این پاشیدگی سیاسی با ضعف دیوانسالاری همراه بود. اشکانیان نه ارتش دائمی منظم داشتند، نه مالیات سراسری منسجم، نه دیوان مستقل. هر چیز به اراده خاندانهای محلی وابسته بود و سلطنت، بیشتر نقش داور را داشت.
از نظر جامعهشناسی تاریخی، میتوان این وضعیت را «قدرت غیرمتمرکز در همتنیده» نامید، آنگونه که میشل فوکو توصیف میکند: ساختاری که در آن، قدرت بدون مرکز است و بدون قابلیت تصمیمسازی کلان. نتیجه نیز چیزی جز فرسایش تدریجی نبود.
🔸اشکانیان بهرغم موفقیتهای نظامی، پروژه تمدنی نداشتند. نه شهرسازی گسترده، نه یک روایت منسجم فرهنگی. شاید به همین دلیل، با آنکه چهار قرن حکومت کردند، کمتر از آنچه سزاوارشان بود در حافظه جمعی ما ایرانیان جا گرفتند.
رومیان هم بیتأثیر نبودند. جنگهای پیدرپی در غرب، خزانه را خالی و ارتش را فرسوده کرد. نه امکان توسعه بود، نه بازسازی. فشار خارجی بر ضعف داخلی سوار شد. نبود دیپلماسی فعال منطقهای هم مزید بر علت بود
🔸سرانجام، اردشیر بابکان پا به عرصه گذاشت. مردی از خاندانی محلی در فارس، که فهمید شاهنشاهی نیاز به ایدئولوژی دارد، به تمرکز، به دین، به زبان رسمی. ساسانیان با ترکیب دین و دولت، سلسلهای ساختند که قرنها نماد قدرت ایرانی شد.
🔸با همه این ضعفها، اشکانیان نقش پررنگی در تاریخ ما دارند:
اشکانیان بودند که از ایران در برابر هلنیسم دفاع کردند. آنان سد محکمی دربرابر توسعهطلبی رومیان بودند و در عین حال تبادلات و تلفیق فرهنگی شرق و غرب را پایه گذاشتند و الگویی برای مقاومت نامتمرکز ساختند.
🔸عمدهترین دلیل سقوط اشکانیان دولت ضعیف، عدم انسجام و فقدان روایت تمدنی و به جای آن ادامه ماجراجویی خارجی با قدرتی همچون روم بود. دلایلی که سبب شد:ساختار ناپایدار، دیپلماسی ناتوان، و هویت متزلزل آن را در معرض فروپاشی قرار دهد.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
🔸در چنین روزی در سال ۲۲۴ میلادی، نبردی در دشت هرمزدگان رقم خورد که سرنوشت ایران را برای قرنها تغییر داد. از هرمزدگان به نام جنگ داخلی ایرانیان نام بردهاند. در این جنگ که در نیمه راه شوش و بهبهان روی داد اردشیر بابکان و اردوان پنجم رویاروی هم قرار گرفتند و اردشیر بابکان فرمانروای پارس (فارس، کرمان و اصفهان امروز) بر اردوان پنجم شاه اشكانی چیره شد. اما چرا اشکانیان شکست خوردند؟
🔸اشکانیان بیش از چهار قرن بر ایران حکومت کردند؛ از دل طغیان علیه سلوکیان برخاستند، رومیان را زمینگیر کردند، و ایران را از هلنیگرایی نجات دادند. اما در قرن سوم میلادی، نشانههای زوال از درون آغاز شده بود اما چرا چنین شد؟
🔸اشکانیان شاه داشتند، ولی دولت نداشتند. ساختار فئودالی، قدرت را در دست خاندانهای محلی متمرکز کرده بود. هر فرد متمول و صاحبنفوذی از طبقه اشراف یک ارتش داشت، هر شاهزادهای هم یک پایتخت. تمرکز قدرت، رؤیایی بود که محقق نشد و نهادی برای انسجام در کار نبود.
🔸این پاشیدگی سیاسی با ضعف دیوانسالاری همراه بود. اشکانیان نه ارتش دائمی منظم داشتند، نه مالیات سراسری منسجم، نه دیوان مستقل. هر چیز به اراده خاندانهای محلی وابسته بود و سلطنت، بیشتر نقش داور را داشت.
از نظر جامعهشناسی تاریخی، میتوان این وضعیت را «قدرت غیرمتمرکز در همتنیده» نامید، آنگونه که میشل فوکو توصیف میکند: ساختاری که در آن، قدرت بدون مرکز است و بدون قابلیت تصمیمسازی کلان. نتیجه نیز چیزی جز فرسایش تدریجی نبود.
🔸اشکانیان بهرغم موفقیتهای نظامی، پروژه تمدنی نداشتند. نه شهرسازی گسترده، نه یک روایت منسجم فرهنگی. شاید به همین دلیل، با آنکه چهار قرن حکومت کردند، کمتر از آنچه سزاوارشان بود در حافظه جمعی ما ایرانیان جا گرفتند.
رومیان هم بیتأثیر نبودند. جنگهای پیدرپی در غرب، خزانه را خالی و ارتش را فرسوده کرد. نه امکان توسعه بود، نه بازسازی. فشار خارجی بر ضعف داخلی سوار شد. نبود دیپلماسی فعال منطقهای هم مزید بر علت بود
🔸سرانجام، اردشیر بابکان پا به عرصه گذاشت. مردی از خاندانی محلی در فارس، که فهمید شاهنشاهی نیاز به ایدئولوژی دارد، به تمرکز، به دین، به زبان رسمی. ساسانیان با ترکیب دین و دولت، سلسلهای ساختند که قرنها نماد قدرت ایرانی شد.
🔸با همه این ضعفها، اشکانیان نقش پررنگی در تاریخ ما دارند:
اشکانیان بودند که از ایران در برابر هلنیسم دفاع کردند. آنان سد محکمی دربرابر توسعهطلبی رومیان بودند و در عین حال تبادلات و تلفیق فرهنگی شرق و غرب را پایه گذاشتند و الگویی برای مقاومت نامتمرکز ساختند.
🔸عمدهترین دلیل سقوط اشکانیان دولت ضعیف، عدم انسجام و فقدان روایت تمدنی و به جای آن ادامه ماجراجویی خارجی با قدرتی همچون روم بود. دلایلی که سبب شد:ساختار ناپایدار، دیپلماسی ناتوان، و هویت متزلزل آن را در معرض فروپاشی قرار دهد.
@sahandiranmehr
19.04.202509:40
قسمت نوزدهم #پادکست_سهند_ایرانمهر |تعرفه های ترامپ؛ سیاستی جسورانه یا بحران اقتصادی؟
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، در دور دوم ریاست جمهوری خود تعرفههای سنگینی بر روی واردات از کشورهای مختلف وضع کرده است.
این تعرفهها چه هستند؟ چرا اعمال شدند؟ آیا واقعاً اقتصاد آمریکا را نجات خواهند داد یا اقتصاد جهان و آمریکا را به به چالش خواهند گرفت؟ در این قسمت تلاش میکنیم با تحلیل و بررسی وقایع به ریشه های این اقدام، سابقه تاریخی ان و تاثیرش بر اقتصاد جهان و آمریکا بپردازیم.
🔄 حمایت از طریق حامی باش
_________________________________________
✅ شنیدن بدون نیاز به نصب نرم افزار
✅ همزمان در: کست باکس I اپل پادکست | اسپاتیفای
_____________________________________________
تلگرام I توییتر (X) I یوتیوب I اینستاگرام I واتساپ
@sahandiranmehr
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، در دور دوم ریاست جمهوری خود تعرفههای سنگینی بر روی واردات از کشورهای مختلف وضع کرده است.
این تعرفهها چه هستند؟ چرا اعمال شدند؟ آیا واقعاً اقتصاد آمریکا را نجات خواهند داد یا اقتصاد جهان و آمریکا را به به چالش خواهند گرفت؟ در این قسمت تلاش میکنیم با تحلیل و بررسی وقایع به ریشه های این اقدام، سابقه تاریخی ان و تاثیرش بر اقتصاد جهان و آمریکا بپردازیم.
🔄 حمایت از طریق حامی باش
_________________________________________
✅ شنیدن بدون نیاز به نصب نرم افزار
✅ همزمان در: کست باکس I اپل پادکست | اسپاتیفای
_____________________________________________
تلگرام I توییتر (X) I یوتیوب I اینستاگرام I واتساپ
@sahandiranmehr
06.05.202507:59
🔸شادروان استاد دکتر سیدصادق گوهرین در سال 1331 برای این بنده(پرویز اتابکی/ ايرانشناسي ، زمستان 1381، شماره 56، صص 779 تا 783) از حافظه اعجابانگیر آن استادِ اعجوبه روزگار (بدیع الزمان فروزانفر) نقل کرد این که در بیروت شبی مرحوم سیدامین الحسینی مفتی اعظم فلسطین مقیم بیروت، ضیافت شامی بهافتخار استاد بدیعالزمان ترتیب داد که در آن ضیافت ناظمالقدسی (رئیس جمهوری اسبق سوریه) و دکتر صلاحالدین المنجّد (محقق و کتابشناس معروف سوریهای مقیم لبنان) و همسرش خانم مروءه (خواهر مرحوم کامل مروءة ، مدیر روزنامه الحیات که خود نیزمدیریت روزنامه انگلیسی زبان «دیلی استار» بیرون را برعهده داشت) و استاد دکتر یحییالخشَاب (ایرانشناس معروف مصری) و این بنده و تنی چند دیگر حضور داشتند.
گفتوگوهای مجلس به سبب شخصیت استاد بدیعالزمان بیشتر در حول مطالب ادبی و تاریخ و فقهاللغه دور میزد و استاد در هر زمینه و بیشتر در تائید سخنگویان، مطالبی میافزود که به مراتب مفصلتر و دقیقتر از گفتار سخنگوی آن مطلب بود و همچنان شگفتی میآفرید. در آن میان به مناسبتی ذکری از شهر دمشق و رحله ابن بطوطه به میان آمد. استاد پس از توضیحاتی چند دربارة ابنبطوطه و سبک تحریر گزارش گونه او، که آن را به شیوه روزنامهنگاری تعبیر فرمود، و تفاوت آن با سبک تحریر مسجع و فاضلانه رحله ابن جبیر شروع به بازگویی بخشی از رحله ابن بطوطه درباره دمشق کرد و نزدیک به ربع ساعت همچنان داد سخن داد و به نقلقول پرداخت و همگان را مسحور پیوستگی بیان و حافظه شگفتانگیز خود ساخت تا آنجا که خانم دنیا مروءة گفت: استاد! رحله ابن بطوطه اکنون كتاب بستر من است و دیشب به همین قسمت در شرح شهر دمشق رسیدم، اینک میبینم که اغلب عبارات شما عیناً و لفظاً به لفظ همان عبارات ابن بطوطه و به همان نظم و نسق تحریر اوست. که خود آن را روش روزنامهنگاری توصیف کردید و من به سبب حرفه روزنامهنویسی خود با آن مانوس هستم. و چنان بهنظر میرسد که شما نثری این چنین را مانند شعر حفظ کردهاید. استاد با فروتنی گفت: من این کتاب را سالیانی پیش دو نوبت خواندهام.
🔹امروز سالگرد درگذشت استاد بدیع الزمان فروزانفر است . استاد فروزانفر در اردیبهشت 1349درگذشت و در باغ طوطی (صحن شاهعبدالعظیم) به خاک سپرده شد.
@sahandiranmehr
گفتوگوهای مجلس به سبب شخصیت استاد بدیعالزمان بیشتر در حول مطالب ادبی و تاریخ و فقهاللغه دور میزد و استاد در هر زمینه و بیشتر در تائید سخنگویان، مطالبی میافزود که به مراتب مفصلتر و دقیقتر از گفتار سخنگوی آن مطلب بود و همچنان شگفتی میآفرید. در آن میان به مناسبتی ذکری از شهر دمشق و رحله ابن بطوطه به میان آمد. استاد پس از توضیحاتی چند دربارة ابنبطوطه و سبک تحریر گزارش گونه او، که آن را به شیوه روزنامهنگاری تعبیر فرمود، و تفاوت آن با سبک تحریر مسجع و فاضلانه رحله ابن جبیر شروع به بازگویی بخشی از رحله ابن بطوطه درباره دمشق کرد و نزدیک به ربع ساعت همچنان داد سخن داد و به نقلقول پرداخت و همگان را مسحور پیوستگی بیان و حافظه شگفتانگیز خود ساخت تا آنجا که خانم دنیا مروءة گفت: استاد! رحله ابن بطوطه اکنون كتاب بستر من است و دیشب به همین قسمت در شرح شهر دمشق رسیدم، اینک میبینم که اغلب عبارات شما عیناً و لفظاً به لفظ همان عبارات ابن بطوطه و به همان نظم و نسق تحریر اوست. که خود آن را روش روزنامهنگاری توصیف کردید و من به سبب حرفه روزنامهنویسی خود با آن مانوس هستم. و چنان بهنظر میرسد که شما نثری این چنین را مانند شعر حفظ کردهاید. استاد با فروتنی گفت: من این کتاب را سالیانی پیش دو نوبت خواندهام.
🔹امروز سالگرد درگذشت استاد بدیع الزمان فروزانفر است . استاد فروزانفر در اردیبهشت 1349درگذشت و در باغ طوطی (صحن شاهعبدالعظیم) به خاک سپرده شد.
@sahandiranmehr
05.05.202509:44
✔️خبر خوب بیهقی خوانی با استاد یاحقی
✍🏼سهند ایرانمهر
برای آنانی که با ادبیات کلاسیک مانوسند نام استاد «محمدجعفر یاحقی» نام آشنایی است. این نام از آن نامهایی است که که اگر آدم اسم فروزانفرها، نفیسیها، ناتل خانلریها، مینویها و امثالهم را میشنود و حسرت میخورد که کاش زمانه و درس آنان را درک میکرد، بلافاصله در کنار نام دیگر بزرگان معاصر به ذهن خطور میکند و به قول سعدی دو شکر را واجب میگرداند یکی اینکه بختِ همراه، ما را با استاد معاصر کرده است و دیگر اینکه در زمانهای زندگی میکنیم که به مدد تکنولوژی بدون اندیشه مسافت، به مدد فضای آنلاین میتوانیم کاممان را از میوه درخت دانش استاد یاحقی شیرین کنیم.
خبر خوب اینکه شنیدم آکادمی هنرستان که پلتفرمی است برای دسترسی آسان جویندگان معرفت و دانش و مهارت، دوره ای را برپاکرده است با حضور استاد یاحقی که فقط دوره نیست و به عقیده من از آن «کیمیا زمان» هایی است که معلوم نیست کی و کجا دوباره فرصت بهره بردن از آن فراهم شود؟ نیکبختی وجود این دوره البته محصور در این نیست که فردی چون یاحقی آن هم به شکل آنلاین تکیه بر کرسی استادی می زند بلکه از این جهت است که موضوع برگزاری دوره «بیهقی» بزرگ نیز هست که خود داستانی دیگر است.
آنها که هم دل در گرو متون جاودان و عمیق بیهقی دارند و هم چشم آشنا به استاد یاحقی میدانند که به جز شاهنامه، بخش عمده عمر گرانقدر یاحقی صرف شرح و بسط و تصحیح تاریخ بیهقی (پدر نثر فارسی) است. کتابها و مقالات استاد در این زمینه کم نیستند اما امکان استفاده از دوره ای که خود ایشان در هشت شب، مستقیم و رودرو به نقل و شرح و بررسی جذاب ترین داستان های تاریخ بیهقی بپردازند البته که چیز دیگری است .
اگرچه آکادمی هنرستان با حمایت ازاپیزود جدید پادکست سهند ایرانمهر، به ذکر معرفی این آکادمی در خود پادکست بسنده کرده بود اما وقتی دیدم که در دوره جدید هنرستان، نام بیهقی و شرح ماجراهای تاریخ بیهقی است آن هم با چنان استادی، دریغم آمد که تنها از این زاویه به موضوع نگاه کنم و با نوشتن مطلبی جدا و تاکید و اعلام این دوره، ذهنها را به این اتفاق مبارک و اهمیت برگزاری و مغتنم بودن شرکت در آن ، متوجه نکنم.
🔗اطلاعات بیشتر و ثبتنام در هنرستان⤵️
https://honarestan.org/courses/87
🔗وبسایت | یوتیوب | اینستاگرام | تلگرام
✍🏼سهند ایرانمهر
برای آنانی که با ادبیات کلاسیک مانوسند نام استاد «محمدجعفر یاحقی» نام آشنایی است. این نام از آن نامهایی است که که اگر آدم اسم فروزانفرها، نفیسیها، ناتل خانلریها، مینویها و امثالهم را میشنود و حسرت میخورد که کاش زمانه و درس آنان را درک میکرد، بلافاصله در کنار نام دیگر بزرگان معاصر به ذهن خطور میکند و به قول سعدی دو شکر را واجب میگرداند یکی اینکه بختِ همراه، ما را با استاد معاصر کرده است و دیگر اینکه در زمانهای زندگی میکنیم که به مدد تکنولوژی بدون اندیشه مسافت، به مدد فضای آنلاین میتوانیم کاممان را از میوه درخت دانش استاد یاحقی شیرین کنیم.
خبر خوب اینکه شنیدم آکادمی هنرستان که پلتفرمی است برای دسترسی آسان جویندگان معرفت و دانش و مهارت، دوره ای را برپاکرده است با حضور استاد یاحقی که فقط دوره نیست و به عقیده من از آن «کیمیا زمان» هایی است که معلوم نیست کی و کجا دوباره فرصت بهره بردن از آن فراهم شود؟ نیکبختی وجود این دوره البته محصور در این نیست که فردی چون یاحقی آن هم به شکل آنلاین تکیه بر کرسی استادی می زند بلکه از این جهت است که موضوع برگزاری دوره «بیهقی» بزرگ نیز هست که خود داستانی دیگر است.
آنها که هم دل در گرو متون جاودان و عمیق بیهقی دارند و هم چشم آشنا به استاد یاحقی میدانند که به جز شاهنامه، بخش عمده عمر گرانقدر یاحقی صرف شرح و بسط و تصحیح تاریخ بیهقی (پدر نثر فارسی) است. کتابها و مقالات استاد در این زمینه کم نیستند اما امکان استفاده از دوره ای که خود ایشان در هشت شب، مستقیم و رودرو به نقل و شرح و بررسی جذاب ترین داستان های تاریخ بیهقی بپردازند البته که چیز دیگری است .
اگرچه آکادمی هنرستان با حمایت ازاپیزود جدید پادکست سهند ایرانمهر، به ذکر معرفی این آکادمی در خود پادکست بسنده کرده بود اما وقتی دیدم که در دوره جدید هنرستان، نام بیهقی و شرح ماجراهای تاریخ بیهقی است آن هم با چنان استادی، دریغم آمد که تنها از این زاویه به موضوع نگاه کنم و با نوشتن مطلبی جدا و تاکید و اعلام این دوره، ذهنها را به این اتفاق مبارک و اهمیت برگزاری و مغتنم بودن شرکت در آن ، متوجه نکنم.
🔗اطلاعات بیشتر و ثبتنام در هنرستان⤵️
https://honarestan.org/courses/87
🔗وبسایت | یوتیوب | اینستاگرام | تلگرام
29.04.202520:24
✔️لحظههای کوچک انسانی
✍️سهند ایرانمهر
اتفاقی این ویدیو را دیدم. دو مرد درگیرند، مثل هزاران دعوای خیابانی دیگر: فریاد، سیلی ناغافل، زدوخورد، زمینخوردن. یکی دیگری را با ضربهای نقش بر زمین میکند. تنش در اوج. اما چند دقیقه بعد، همان فرد بازمیگردد. برای رقیبش آب میآورد. به او کمک میکند برخیزد. بعد همدیگر را بغل میکنند. و میروند، انگار نه انگار همین چند لحظه پیش مرز خشونت را تا انتها پیموده بودند.
در جهان دیوانهی امروز، این صحنه شاید عجیب باشد، ولی غریب نیست. چون انسان همین است: موجودی میان ضربه و ترحم، میان خشم و شفقت، میان ویرانکردن و بازساختن. چیزی در ما هست که میخواهد بجنگد. و چیزی دیگر، که درست پس از پایان جنگ، دستبهکار صلح میشود.
شاید روانشناسان بگویند این همان «کاتارسیس» است، تخلیهی هیجانی که پس از فوران، فضا را برای همدلی باز میکند. یا شاید فیلسوفان از نبردِ میان طبیعت و تربیت بگویند؛ از دوگانهی نیچهوارِ دیونیزوس (غریزه) و آپولون (نظم). اما آنچه اهمیت دارد، خودِ لحظه است: لحظهای که در آن، انسانِ خشمگین، ناگهان به انسانِ دلسوز تبدیل میشود. بیواسطه، بیمقدمه، بیتشریح.
ما در عصر تشدید تضادها زندگی میکنیم: سیاست دو قطبی، فرهنگهای واگرا، خشونتِ زبانی و فیزیکی. اما همین صحنههای کوچک، این شیارهای ناپیدا در دیوارِ بیاعتمادی، نشان میدهند که شاید هنوز چیزی از «انسان» باقی مانده. چیزی که بهمحض دیدنِ انسانی دیگر در رنج، همهی محاسبات را کنار میگذارد.
آیندهی ما، در گرو «لحظههای کوچکِ انسانی» است. نه در اتاقهای سیاست، که در خیابان، در تماس چشمی میان دو غریبه، در بخششی بیبرنامه. شاید در همان جایی که پس از دعوا، کسی برای رقیبش آب میآورد.
این روزها، دنیا پر است از مشت. شاید وقت آن رسیده که به آغوشهایی نگاه کنیم که پس از مشت میآیند. نه برای آنکه خشونت را توجیه کنیم، بلکه برای آنکه یادمان نرود: هنوز میشود برگشت. هنوز میشود بخشید. و هنوز میشود، آدم بود.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
اتفاقی این ویدیو را دیدم. دو مرد درگیرند، مثل هزاران دعوای خیابانی دیگر: فریاد، سیلی ناغافل، زدوخورد، زمینخوردن. یکی دیگری را با ضربهای نقش بر زمین میکند. تنش در اوج. اما چند دقیقه بعد، همان فرد بازمیگردد. برای رقیبش آب میآورد. به او کمک میکند برخیزد. بعد همدیگر را بغل میکنند. و میروند، انگار نه انگار همین چند لحظه پیش مرز خشونت را تا انتها پیموده بودند.
در جهان دیوانهی امروز، این صحنه شاید عجیب باشد، ولی غریب نیست. چون انسان همین است: موجودی میان ضربه و ترحم، میان خشم و شفقت، میان ویرانکردن و بازساختن. چیزی در ما هست که میخواهد بجنگد. و چیزی دیگر، که درست پس از پایان جنگ، دستبهکار صلح میشود.
شاید روانشناسان بگویند این همان «کاتارسیس» است، تخلیهی هیجانی که پس از فوران، فضا را برای همدلی باز میکند. یا شاید فیلسوفان از نبردِ میان طبیعت و تربیت بگویند؛ از دوگانهی نیچهوارِ دیونیزوس (غریزه) و آپولون (نظم). اما آنچه اهمیت دارد، خودِ لحظه است: لحظهای که در آن، انسانِ خشمگین، ناگهان به انسانِ دلسوز تبدیل میشود. بیواسطه، بیمقدمه، بیتشریح.
ما در عصر تشدید تضادها زندگی میکنیم: سیاست دو قطبی، فرهنگهای واگرا، خشونتِ زبانی و فیزیکی. اما همین صحنههای کوچک، این شیارهای ناپیدا در دیوارِ بیاعتمادی، نشان میدهند که شاید هنوز چیزی از «انسان» باقی مانده. چیزی که بهمحض دیدنِ انسانی دیگر در رنج، همهی محاسبات را کنار میگذارد.
آیندهی ما، در گرو «لحظههای کوچکِ انسانی» است. نه در اتاقهای سیاست، که در خیابان، در تماس چشمی میان دو غریبه، در بخششی بیبرنامه. شاید در همان جایی که پس از دعوا، کسی برای رقیبش آب میآورد.
این روزها، دنیا پر است از مشت. شاید وقت آن رسیده که به آغوشهایی نگاه کنیم که پس از مشت میآیند. نه برای آنکه خشونت را توجیه کنیم، بلکه برای آنکه یادمان نرود: هنوز میشود برگشت. هنوز میشود بخشید. و هنوز میشود، آدم بود.
@sahandiranmehr


27.04.202517:08
@sahandiranmehr


22.04.202520:01
@sahandiranmehr
18.04.202511:45
✔️جامعه در حالت «تعلیق» و بازار گرم «پیشگویی»
✍️سهند ایرانمهر
در خیابان، در تاکسی، در مهمانیها، در شبکههای اجتماعی و …همه یک سؤال تکراری دارند: «چه میشود؟ توافق میشود یا جنگ در راه است؟»
پاسخ اما بستگی به این دارد که طرف پرسش کیست؟ از جنس عالمنمایان پیشگو که در دوران سلطنت «شبهعلم» نوسترآداموسوار «پیشگویی» میفروشند و به ازای تحقق یکی از صد پیشگویی خود بشکن میزنند که:«دیدی گفتم!» یا اظهارنظرهای محققانهای که صورتوضعیتی دقیق میدهند اما عالمانه و نسبیگرایانه میدانند که مُتغیرات هیچگاه اجازه پاسخ قطعی آری یا نه را در برابر چنین پرسشی نخواهند داد.
با این حال این پرسشها، فقط یک کنجکاوی سیاسی ساده نیست. بلکه نشانهای از یک وضعیت روانی عمیقتر است: «حالت تعلیق جمعی».
مردم ایران سالهاست زیر فشار مزمنِ تحریم، تورم، بیثباتی و تهدیدهای پیاپی خارجی زندگی کردهاند. اما آنچه امروز تجربه میشود، یک «وضعیت روانی متفاوت» است؛ جایی میان «امید» و «فروپاشی روانی».
جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی در چنین وضعیتهایی از مفهومی بهنام «معلق بودن آینده»یا suspended future یاد میکنند. در این حالت، جامعه نه میتواند برای آینده برنامهریزی کند، نه قادر است با حال حاضر کنار بیاید. آدمها نمیدانند پسانداز کنند یا خرج، مهاجرت کنند یا بمانند، طلا و دلار بخرند یا بفروشند، به توافق دل ببندند یا نبندند. همهچیز موکول به چیزیست که هنوز نیامده، اما بر همه چیز سایه انداخته است: «توافق یا جنگ؟»
در روانشناسی جمعی، فشار دائمی و عدم قطعیت باعث شکلگیری نوعی «فرسودگی تصمیمگیری»میشود.
ذهنها خستهاند. قدرت تحلیل پایین آمده. شایعهها جای تحلیل را گرفتهاند و ترس، به جای تعقل نشسته.
وقتی جامعه در حالت بلاتکلیفی قرار بگیرد، مردم دنبال نقطههای قطعی میگردند؛ مثل خبر توافق، یا خبر جنگ. چون حتی یک فاجعه واقعی، برای ذهنی که از تعلیق خسته شده، از انتظار دائمی راحتتر است.
آنها که برکنار از مشکلات مردم داخل کشور، شادمانه بر طبل جنگ میکوبند یا مذاکره را حجت بالغهای بر زبونی و ذلت میدانند و نیز آنهایی که در داخل بر (به اصطلاح)«مرعوبشدگان غرب» میتازند و در واقع همان سخنان را تکرار میکنند از یک چیز غافلند و آن اینکه فشارها و تحریمها فقط اقتصاد را به هم نریخته است، بلکه روان جمعی را هم فرسوده کرده است.
تحریمها معمولاً با شاخصهایی مثل نرخ تورم یا نرخ ارز سنجیده میشوند. اما آنچه کمتر دیده میشود، تأثیر وضعیت تعلیق توام با فشار بر روان جامعه است. در شرایطی که جامعه در «حالت تعلیق روانی» به سر میبرد، نیاز به بازگشت اعتماد و شفافیت فوریست.
حکومت، رسانهها و نخبگان در داخل و خارج بتوانند پیامهای روشن و صادقانه ارائه دهند، از رواج ترس و شایعه و اغراق جلوگیری کنند و از یاد نبرند برای مردم مساله «سیاست» نیست که امرسیاسی برای توجیه هر وضعیتی چاره ساز باشد و فیالمثل اگر ثابت شود فلان تفکر سیاسی به راه خطا یا درست رفته جناح و جریان مقابل، برنده میدان است.
مساله مردم «تعلیق منجر به فروپاشی روانی» است و اگر چنین مسالهای رخ دهد هیچکس برنده نیست و این خطری بزرگتر از تحریم یا حتی جنگ است.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
در خیابان، در تاکسی، در مهمانیها، در شبکههای اجتماعی و …همه یک سؤال تکراری دارند: «چه میشود؟ توافق میشود یا جنگ در راه است؟»
پاسخ اما بستگی به این دارد که طرف پرسش کیست؟ از جنس عالمنمایان پیشگو که در دوران سلطنت «شبهعلم» نوسترآداموسوار «پیشگویی» میفروشند و به ازای تحقق یکی از صد پیشگویی خود بشکن میزنند که:«دیدی گفتم!» یا اظهارنظرهای محققانهای که صورتوضعیتی دقیق میدهند اما عالمانه و نسبیگرایانه میدانند که مُتغیرات هیچگاه اجازه پاسخ قطعی آری یا نه را در برابر چنین پرسشی نخواهند داد.
با این حال این پرسشها، فقط یک کنجکاوی سیاسی ساده نیست. بلکه نشانهای از یک وضعیت روانی عمیقتر است: «حالت تعلیق جمعی».
مردم ایران سالهاست زیر فشار مزمنِ تحریم، تورم، بیثباتی و تهدیدهای پیاپی خارجی زندگی کردهاند. اما آنچه امروز تجربه میشود، یک «وضعیت روانی متفاوت» است؛ جایی میان «امید» و «فروپاشی روانی».
جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی در چنین وضعیتهایی از مفهومی بهنام «معلق بودن آینده»یا suspended future یاد میکنند. در این حالت، جامعه نه میتواند برای آینده برنامهریزی کند، نه قادر است با حال حاضر کنار بیاید. آدمها نمیدانند پسانداز کنند یا خرج، مهاجرت کنند یا بمانند، طلا و دلار بخرند یا بفروشند، به توافق دل ببندند یا نبندند. همهچیز موکول به چیزیست که هنوز نیامده، اما بر همه چیز سایه انداخته است: «توافق یا جنگ؟»
در روانشناسی جمعی، فشار دائمی و عدم قطعیت باعث شکلگیری نوعی «فرسودگی تصمیمگیری»میشود.
ذهنها خستهاند. قدرت تحلیل پایین آمده. شایعهها جای تحلیل را گرفتهاند و ترس، به جای تعقل نشسته.
وقتی جامعه در حالت بلاتکلیفی قرار بگیرد، مردم دنبال نقطههای قطعی میگردند؛ مثل خبر توافق، یا خبر جنگ. چون حتی یک فاجعه واقعی، برای ذهنی که از تعلیق خسته شده، از انتظار دائمی راحتتر است.
آنها که برکنار از مشکلات مردم داخل کشور، شادمانه بر طبل جنگ میکوبند یا مذاکره را حجت بالغهای بر زبونی و ذلت میدانند و نیز آنهایی که در داخل بر (به اصطلاح)«مرعوبشدگان غرب» میتازند و در واقع همان سخنان را تکرار میکنند از یک چیز غافلند و آن اینکه فشارها و تحریمها فقط اقتصاد را به هم نریخته است، بلکه روان جمعی را هم فرسوده کرده است.
تحریمها معمولاً با شاخصهایی مثل نرخ تورم یا نرخ ارز سنجیده میشوند. اما آنچه کمتر دیده میشود، تأثیر وضعیت تعلیق توام با فشار بر روان جامعه است. در شرایطی که جامعه در «حالت تعلیق روانی» به سر میبرد، نیاز به بازگشت اعتماد و شفافیت فوریست.
حکومت، رسانهها و نخبگان در داخل و خارج بتوانند پیامهای روشن و صادقانه ارائه دهند، از رواج ترس و شایعه و اغراق جلوگیری کنند و از یاد نبرند برای مردم مساله «سیاست» نیست که امرسیاسی برای توجیه هر وضعیتی چاره ساز باشد و فیالمثل اگر ثابت شود فلان تفکر سیاسی به راه خطا یا درست رفته جناح و جریان مقابل، برنده میدان است.
مساله مردم «تعلیق منجر به فروپاشی روانی» است و اگر چنین مسالهای رخ دهد هیچکس برنده نیست و این خطری بزرگتر از تحریم یا حتی جنگ است.
@sahandiranmehr
05.05.202517:39
✔️غول بیابانی، از صدای باد تا وسوسه درون
✍️سهند ایرانمهر
در متون کلاسیک فارسی، واژهی «غول» بار معنایی چندوجهی دارد: همزمان هم یک پدیدهی طبیعی است، هم یک استعارهی روانشناختی، و هم شخصیتی در اسطوره و باور عامه. سعدی و عطار، هریک در بیان خطرات پیروی از نفس، از «غول بیابان» سخن گفتهاند؛ موجودی که رهرو را از مسیر حقیقت بازمیدارد. اما پشت این تصویر خیالانگیز، ردپایی از یک پدیدهی طبیعی شنیداری نهفته است که شناخت علمی امروز میتواند آن را روشنتر سازد.
در نواحی کویری ایران، بهویژه در مسیرهای کاروانی تاریخی چون کویر لوت، وزش باد بر روی تپههای ماسهای از جنس سیلیسیمدیاکسید (SiO₂) باعث تولید صدایی مکرر، مبهم و وهمآلود میشود که به آن صدای شنهای خواننده (singing sands) یا غرش شنی (booming dunes) گفته میشود. این صدا که گاه شبیه زوزه، غرّش یا بانگ حیوانات خیالی است، در ادبیات کهن فارسی با مفهوم «غول» گره خورده؛ موجودی که در بیابان فریاد میکشد و رهگذران را میترساند یا فریب میدهد.
ابنبطوطه و ناصرخسرو نیز در سفرنامههایشان به صدای عجیب شنها اشاره کردهاند، و بومیان مناطق کویری از دیرباز این پدیده را با داستانهایی دربارهٔ جن، غول، یا موجودات صحرایی دیگر توضیح میدادند. در چنین بستری، اشارهی سعدی به «غول بیابانی» نه فقط یک خیال شاعرانه، بلکه بازتابی از تجربهی زیستهای است که طی سدهها در حافظهی جمعی مردمان کویر نقش بسته بوده.
خار مغیلان (یا خار غیلان) که حافظ آن را در کنار «ملامت» ذکر میکند، نیز گیاهی مقاوم در بیابان است که هنگام وزش باد صدایی خشخشگونه ایجاد میکند. این همنشینی باد، شن، و خار، منظومهای صوتی میسازد که هم وهمانگیز است و هم برای شاعران الهامبخش. آنچه در گوش سعدی و عطار پیچیده، تنها صدای طبیعت نبوده، بلکه پژواکی از درون آدمی و درگیریاش با وسوسههای نفس نیز هست.
غول بیابان، در این نگاه چندلایه، هم صدای باد در شن است، هم هیبت فرافکندهی وسوسههای درونی، و هم بخشی از میراث فرهنگی ما که علم امروز میتواند آن را بازخوانی کند، بیآنکه از رمز و راز شاعرانهاش بکاهد.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
حذر از پیروی نفس که در راه خدای
مردمافکنتر از این غول بیابانی نیست
سعدی
دردا که ز اشتران راهش
بانگی نشنیدم از درایی
باری، چه بدی که غول را هم
دل خوش کندی به مرحبایی
عطار
در متون کلاسیک فارسی، واژهی «غول» بار معنایی چندوجهی دارد: همزمان هم یک پدیدهی طبیعی است، هم یک استعارهی روانشناختی، و هم شخصیتی در اسطوره و باور عامه. سعدی و عطار، هریک در بیان خطرات پیروی از نفس، از «غول بیابان» سخن گفتهاند؛ موجودی که رهرو را از مسیر حقیقت بازمیدارد. اما پشت این تصویر خیالانگیز، ردپایی از یک پدیدهی طبیعی شنیداری نهفته است که شناخت علمی امروز میتواند آن را روشنتر سازد.
در نواحی کویری ایران، بهویژه در مسیرهای کاروانی تاریخی چون کویر لوت، وزش باد بر روی تپههای ماسهای از جنس سیلیسیمدیاکسید (SiO₂) باعث تولید صدایی مکرر، مبهم و وهمآلود میشود که به آن صدای شنهای خواننده (singing sands) یا غرش شنی (booming dunes) گفته میشود. این صدا که گاه شبیه زوزه، غرّش یا بانگ حیوانات خیالی است، در ادبیات کهن فارسی با مفهوم «غول» گره خورده؛ موجودی که در بیابان فریاد میکشد و رهگذران را میترساند یا فریب میدهد.
ابنبطوطه و ناصرخسرو نیز در سفرنامههایشان به صدای عجیب شنها اشاره کردهاند، و بومیان مناطق کویری از دیرباز این پدیده را با داستانهایی دربارهٔ جن، غول، یا موجودات صحرایی دیگر توضیح میدادند. در چنین بستری، اشارهی سعدی به «غول بیابانی» نه فقط یک خیال شاعرانه، بلکه بازتابی از تجربهی زیستهای است که طی سدهها در حافظهی جمعی مردمان کویر نقش بسته بوده.
خار مغیلان (یا خار غیلان) که حافظ آن را در کنار «ملامت» ذکر میکند، نیز گیاهی مقاوم در بیابان است که هنگام وزش باد صدایی خشخشگونه ایجاد میکند. این همنشینی باد، شن، و خار، منظومهای صوتی میسازد که هم وهمانگیز است و هم برای شاعران الهامبخش. آنچه در گوش سعدی و عطار پیچیده، تنها صدای طبیعت نبوده، بلکه پژواکی از درون آدمی و درگیریاش با وسوسههای نفس نیز هست.
غول بیابان، در این نگاه چندلایه، هم صدای باد در شن است، هم هیبت فرافکندهی وسوسههای درونی، و هم بخشی از میراث فرهنگی ما که علم امروز میتواند آن را بازخوانی کند، بیآنکه از رمز و راز شاعرانهاش بکاهد.
لیکن از عقل روا نیست که از دیوان
خویشتن را نکند مرد نگهبانی
مرد هشیار سخندان چه سخن گوید
با گروهی همه چون غول بیابانی؟
ناصر خسرو
@sahandiranmehr
05.05.202509:44
قسمت بیست و یکم #پادکست_سهند_ایرانمهر |کمونیسم؛ از نظریه تا واقعیت (بخش اول)
در آغاز فصل جدید پادکست سهند ایرانمهر، به سراغ یکی از تأثیرگذارترین ایدئولوژیهای معاصر میرویم: کمونیسم. در این اپیزود که بخش اول از دو قسمت اختصاصی به این موضوع است، به بررسی جامعترین سؤالات درباره کمونیسم میپردازیم:
تبارشناسی تاریخی: کمونیسم از کجا آمد؟ چه بسترهای فکری، اجتماعی و اقتصادی به ظهور آن انجامید؟
مبانی نظری: اصول «کمونیسم علمی» چیست و چگونه خود را از دیگر گرایشهای چپ متمایز میکند؟
کارنامه عملی: دستاوردها و شکستهای نظامهای کمونیستی در عرصه سیاست و اقتصاد چه بوده است؟
گرایشهای درونی: مارکسیسم، لنینیسم، مائوئیسم، تروتسکیسم و... چه تفاوتهایی با هم دارند؟
پرسشهای امروزین: آیا عصر کمونیسم به پایان رسیده؟
📌 این اپیزود مقدمهای است برای بخش دوم که به نقد و ارزیابی نظریه کمونیسم و بازخوانی آن در جهان معاصر اختصاص خواهد داشت.
🔊 پادکست سهند ایرانمهر در این فصل به کندوکاو در مکاتب سیاسی میپردازد تا با شناخت عمیقتر این نظریهها، دریچهای نو و همه فهم به تحلیل تحولات سیاسی بگشاید.
🎧 شنیدن این بحث را از دست ندهید! نظراتتان را با ما به اشتراک بگذارید.
#پادکست_سیاسی #تاریخ_اندیشه #کمونیسم #مکاتب_سیاسی #سهند_ایرانمهر
https://honarestan.org
🔄 حمایت از طریق حامی باش
_________________________________________
✅ شنیدن بدون نیاز به نصب نرم افزار
✅ همزمان در: کست باکس I اپل پادکست | اسپاتیفای
_____________________________________________
تلگرام I توییتر (X) I یوتیوب I اینستاگرام I واتساپ
@sahandiranmehr
در آغاز فصل جدید پادکست سهند ایرانمهر، به سراغ یکی از تأثیرگذارترین ایدئولوژیهای معاصر میرویم: کمونیسم. در این اپیزود که بخش اول از دو قسمت اختصاصی به این موضوع است، به بررسی جامعترین سؤالات درباره کمونیسم میپردازیم:
تبارشناسی تاریخی: کمونیسم از کجا آمد؟ چه بسترهای فکری، اجتماعی و اقتصادی به ظهور آن انجامید؟
مبانی نظری: اصول «کمونیسم علمی» چیست و چگونه خود را از دیگر گرایشهای چپ متمایز میکند؟
کارنامه عملی: دستاوردها و شکستهای نظامهای کمونیستی در عرصه سیاست و اقتصاد چه بوده است؟
گرایشهای درونی: مارکسیسم، لنینیسم، مائوئیسم، تروتسکیسم و... چه تفاوتهایی با هم دارند؟
پرسشهای امروزین: آیا عصر کمونیسم به پایان رسیده؟
📌 این اپیزود مقدمهای است برای بخش دوم که به نقد و ارزیابی نظریه کمونیسم و بازخوانی آن در جهان معاصر اختصاص خواهد داشت.
🔊 پادکست سهند ایرانمهر در این فصل به کندوکاو در مکاتب سیاسی میپردازد تا با شناخت عمیقتر این نظریهها، دریچهای نو و همه فهم به تحلیل تحولات سیاسی بگشاید.
🎧 شنیدن این بحث را از دست ندهید! نظراتتان را با ما به اشتراک بگذارید.
#پادکست_سیاسی #تاریخ_اندیشه #کمونیسم #مکاتب_سیاسی #سهند_ایرانمهر
حامی مالی (اسپانسر) این قسمت پلتفرم هنرستان است. همانطور که از اسمش پیداست این پلتفرم یک بستر آموزشی برای کلاسهای مختلف در حوزه های ادبی، فلسفی و هنری با حضور استادان برجسته مانند استاد محمدعلی همایون کاتوزیان، احمد صدری، محمد فاضلی، محمود فرجامی، فاطمه صادقی و مهشید گوهری برگزار میشود. برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به سایت این پلتفرم مراجعه نمایید:
https://honarestan.org
🔄 حمایت از طریق حامی باش
_________________________________________
✅ شنیدن بدون نیاز به نصب نرم افزار
✅ همزمان در: کست باکس I اپل پادکست | اسپاتیفای
_____________________________________________
تلگرام I توییتر (X) I یوتیوب I اینستاگرام I واتساپ
@sahandiranmehr
29.04.202517:09
✔️چیزی بیش از خبر
✍️سهند ایرانمهر
از قربانیان حادثه ۱۱ سپتامبر مکالماتی برجای ماند که هریک در لحظه پیشآگاهی مرگ، عشق خود را نثار عزیزانشان میکردند. در سانحه هواپیمای مسافربری مالزی که بر فراز اوکراین سرنگون شد یکی از مسافران پیش از پرواز، عکسی از خود و هواپیما در اینستاگرام منتشر کرده بود با جملهای طنزآمیز درباره احتمال گمشدن، که بعد از سقوط هواپیما نماد تلخ پیشآگاهی شد.
حالا در بندرعباس، در میانهی خاک و آهن، جایی میان شعله و غبار، موبایلی بر زمین افتاده است. نمیدانم این عکس واقعی است یا طرحی ذهنی از چیزی. چه عکسی واقعی باشد و چه طرحی ذهنی، چشم انتظاری برای عزیزی از دست رفته در چنین ماجراهایی بعید نیست.
صفحهاش هنوز روشن است. عبارتی ساده، اما تکاندهنده، روی آن نقش بسته: «عشق بابا». در میان ویرانهها، این نور کوچک از صفحهی یک گوشی، بیش از هر فریادی ما را تکان داده است. این صحنه نه یک سند خبری، که یادگاری از تعلق گسسته انسانی است که دیگر در این دنیا نیست.
در این قاب، زندگی و مرگ با هم در آغوشاند. پدری که شاید دیگر پاسخی برای دادن ندارد، اما فرزندی که هنوز میکوشد رد او را در جهان بجوید. تماس گرفته، شاید با دلهره، شاید با امید. اما حالا آن تماس، خود بدل شده به سندی از عاطفهای خاموشناشدنی.
وقتی انسان از میان میرود، چه از او باقی میماند؟ بدن؟ صدا؟ حافظه؟ یا رابطه؟ تصویر میگوید: عشق: «عشق بابا». این واژه نه فقط یک نام در لیست مخاطبان است، بلکه اثری است از بودن، ردّی است از حضور انسان در دل دیگری. در جهانی که هر لحظه آدمی را تهدید به فراموشی میکند، این نام نشانیست از پیوندی که فنا نمیپذیرد.
در جهان مطلقا ناپایدار ، آنچه از انسان باقی میماند نه گوشت و استخوان، بلکه رابطه و خاطره آن است، حضور انسان در دل دیگری.
انسانی که در جهان حضور دارد، همواره در افق مرگ زیست میکند. اما در همین حضور برای مرگ، معنا پدیدار میشود: «عشق بابا» که همان معناست، همان ردپای انسانی در جهانی که بیمعنا مینمود.
در این صحنه معنا در برابر نابودی قد علم میکند و انسانی را به یاد میآورد که حتی در واپسین لحظات، با عشق زیسته است و آنچه هنوز او را به این جهان متصل کرده همین عشق است. گاهی، یک تماس بیپاسخ، یک اثر بجامانده از فاجعهای بزرگ، بیش از هزار کتاب و هزار سخن، حقیقت هستی ما را برملا میسازد.
حادثه برای خبر عدد و رقم است اما بازخوانی یک پیام بجامانده از آن با یک عکس یا بازسازی مفهومی از آندر یک طرح چیزی بیش از خبر است، عمق فاجعه را در این پیامها باید یافت نه در عدد و نه در خبر.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
از قربانیان حادثه ۱۱ سپتامبر مکالماتی برجای ماند که هریک در لحظه پیشآگاهی مرگ، عشق خود را نثار عزیزانشان میکردند. در سانحه هواپیمای مسافربری مالزی که بر فراز اوکراین سرنگون شد یکی از مسافران پیش از پرواز، عکسی از خود و هواپیما در اینستاگرام منتشر کرده بود با جملهای طنزآمیز درباره احتمال گمشدن، که بعد از سقوط هواپیما نماد تلخ پیشآگاهی شد.
حالا در بندرعباس، در میانهی خاک و آهن، جایی میان شعله و غبار، موبایلی بر زمین افتاده است. نمیدانم این عکس واقعی است یا طرحی ذهنی از چیزی. چه عکسی واقعی باشد و چه طرحی ذهنی، چشم انتظاری برای عزیزی از دست رفته در چنین ماجراهایی بعید نیست.
صفحهاش هنوز روشن است. عبارتی ساده، اما تکاندهنده، روی آن نقش بسته: «عشق بابا». در میان ویرانهها، این نور کوچک از صفحهی یک گوشی، بیش از هر فریادی ما را تکان داده است. این صحنه نه یک سند خبری، که یادگاری از تعلق گسسته انسانی است که دیگر در این دنیا نیست.
در این قاب، زندگی و مرگ با هم در آغوشاند. پدری که شاید دیگر پاسخی برای دادن ندارد، اما فرزندی که هنوز میکوشد رد او را در جهان بجوید. تماس گرفته، شاید با دلهره، شاید با امید. اما حالا آن تماس، خود بدل شده به سندی از عاطفهای خاموشناشدنی.
وقتی انسان از میان میرود، چه از او باقی میماند؟ بدن؟ صدا؟ حافظه؟ یا رابطه؟ تصویر میگوید: عشق: «عشق بابا». این واژه نه فقط یک نام در لیست مخاطبان است، بلکه اثری است از بودن، ردّی است از حضور انسان در دل دیگری. در جهانی که هر لحظه آدمی را تهدید به فراموشی میکند، این نام نشانیست از پیوندی که فنا نمیپذیرد.
در جهان مطلقا ناپایدار ، آنچه از انسان باقی میماند نه گوشت و استخوان، بلکه رابطه و خاطره آن است، حضور انسان در دل دیگری.
انسانی که در جهان حضور دارد، همواره در افق مرگ زیست میکند. اما در همین حضور برای مرگ، معنا پدیدار میشود: «عشق بابا» که همان معناست، همان ردپای انسانی در جهانی که بیمعنا مینمود.
در این صحنه معنا در برابر نابودی قد علم میکند و انسانی را به یاد میآورد که حتی در واپسین لحظات، با عشق زیسته است و آنچه هنوز او را به این جهان متصل کرده همین عشق است. گاهی، یک تماس بیپاسخ، یک اثر بجامانده از فاجعهای بزرگ، بیش از هزار کتاب و هزار سخن، حقیقت هستی ما را برملا میسازد.
حادثه برای خبر عدد و رقم است اما بازخوانی یک پیام بجامانده از آن با یک عکس یا بازسازی مفهومی از آندر یک طرح چیزی بیش از خبر است، عمق فاجعه را در این پیامها باید یافت نه در عدد و نه در خبر.
@sahandiranmehr


27.04.202508:25
این سنج و دمامی که بچه های #جشنواره_کوچه برای قربانیان فجایع #بندرعباس میزنند، آنهم وسط آن شادی مستعجل که سگرمه پشیمینه پوشان تندخور را درهم کرد، خودش غم مضاعفی است.
برخلاف آن طرب جوانمرگ، انگار این حزن و مصیبت کهنسال قاعده بازی بوده است و دیگر حرف و حدیثی ندارد، جفت و جور است با بهار و عزای دل ما، شومترین هماهنگی در سرزمین ناهماهنگیها، ادامه تلخ و روال و معصومانه آن پرسش سایه:
«این چه رازی است که هربار بهار
با عزای دل ما می آید؟!»
@sahandiranmehr
برخلاف آن طرب جوانمرگ، انگار این حزن و مصیبت کهنسال قاعده بازی بوده است و دیگر حرف و حدیثی ندارد، جفت و جور است با بهار و عزای دل ما، شومترین هماهنگی در سرزمین ناهماهنگیها، ادامه تلخ و روال و معصومانه آن پرسش سایه:
«این چه رازی است که هربار بهار
با عزای دل ما می آید؟!»
@sahandiranmehr
22.04.202506:43
🔸نسل من تاوان سختی برای کوتهبینیها داد، از بسیاری رویدادها و هنر بسیاری هنرمندان و ارتقای ذائقه هنری محروم ماند اما خوشحالم که منبعد برخلاف جوامعی که هنر و موسیقی و هنر به شکل مدرنیزم تحمیلی و نمایشی حاضر و آماده در اختیارشان قرار گرفته اما در بطن و لایه های عمیق جامعه سنت محافظهکارانه و تعصب همچنان جوشان و خروشان در برابرش مقاومت میکند، نسل امروز ایران چون طعم تلخ محرومیت را چشیده و برای بازیافتن این نعمت تقلا کرده است قدر هنر را خواهد دانست و حالا لایههای زیرین جامعه نیز پای احیای هنر به ویژه هنر برآمده از فرهنگ خود میایستد.
از یاد نبریم که مشارکت در رویدادهای فرهنگیِ غیررسمی، مانند موسیقی کوچه، احساس تعلق جمعی را تا ۴۰% افزایش میدهد.(مطالعات یونسکو /۲۰۲۱) و این برای جامعه ایران که بنا به دلایل مختلف در معرض خطر واگرایی است یک ضرورت است.
هر دلار سرمایهگذاری در رویدادهای فرهنگی، تا ۴ دلار بازده اقتصادی از طریق گردشگری، اشتغالزایی و رونق کسبوکارهای محلی ایجاد میکند.(دادههای بانک جهانی /۲۰۲۰) ضمن آنکه فضاهای غیررسمی مانند خیابان یا کوچه، خلاقیت هنری را تا ۶۰% افزایش میدهند، چرا که هنرمندان بدون ترس از قضاوت، ایدههای جدید را آزمایش میکنند.(پژوهش دانشگاه استنفورد ۲۰۱۹) هر دو این موارد هم ضرورتی برای برای تقویت اقتصاد هنری و نوآوری فرهنگی و هنری است.
سخن آخر اینکه خوشحالم که #جشنواره_کوچه پس از تصمیم اشتباه لغو مجوز، دوباره مجوز گرفت تا چراغ هنر و جشنواره برآمده از مردم که خاستگاه آن نیز فرهنگ و هنر بومی است، روشن بماند.
✍🏼سهند ایرانمهر
@sahandiranmehr
از یاد نبریم که مشارکت در رویدادهای فرهنگیِ غیررسمی، مانند موسیقی کوچه، احساس تعلق جمعی را تا ۴۰% افزایش میدهد.(مطالعات یونسکو /۲۰۲۱) و این برای جامعه ایران که بنا به دلایل مختلف در معرض خطر واگرایی است یک ضرورت است.
هر دلار سرمایهگذاری در رویدادهای فرهنگی، تا ۴ دلار بازده اقتصادی از طریق گردشگری، اشتغالزایی و رونق کسبوکارهای محلی ایجاد میکند.(دادههای بانک جهانی /۲۰۲۰) ضمن آنکه فضاهای غیررسمی مانند خیابان یا کوچه، خلاقیت هنری را تا ۶۰% افزایش میدهند، چرا که هنرمندان بدون ترس از قضاوت، ایدههای جدید را آزمایش میکنند.(پژوهش دانشگاه استنفورد ۲۰۱۹) هر دو این موارد هم ضرورتی برای برای تقویت اقتصاد هنری و نوآوری فرهنگی و هنری است.
سخن آخر اینکه خوشحالم که #جشنواره_کوچه پس از تصمیم اشتباه لغو مجوز، دوباره مجوز گرفت تا چراغ هنر و جشنواره برآمده از مردم که خاستگاه آن نیز فرهنگ و هنر بومی است، روشن بماند.
✍🏼سهند ایرانمهر
@sahandiranmehr
18.04.202510:29
✔️آغاز جنگ نرم اقتصادی؛ با «روایت دوربینها»
✍️سهند ایرانمهر
🔸درست در زمانی که آمریکا بار دیگر با ابزار تعرفه به سراغ واردات کالاهای چینی رفته، چین هم بیسر و صدا نبردی نرم اما قدرتمند را آغاز کرده است؛ نبردی در قالب روایت، تصویر، و افشای زنجیرههای پنهان سود.
در ویدیوهایی که این روزها در رسانههای غربی بهسرعت در حال دستبهدست شدن هستند، یک پیام مشترک وجود دارد: اجناس لوکس غربی، با قیمتهای نجومیشان، در کارخانههای چین با هزینهای بسیار کمتر تولید میشوند. یکی از نمونههای پربازدید این روزها، کیف دستی گرانقیمتیست (برند هرمس با کیفهای دستی مشهور Birkin و Kelly )که در غرب با قیمت ۳۸ هزار دلار به فروش میرسد، اما در چین، قیمت تمامشدهاش فقط ۱۴۰۰ دلار است.
پیام پنهان این ویدیوها روشن است:اگر این کالاها را ما میسازیم، چرا آنها را مستقیماً از ما نخرید و قیمت واقعیشان را نپردازید؟
🔸این پیام فقط یک پیشنهاد اقتصادی نیست؛ پاسخی سیاسیست به جنگ تعرفهای ترامپ. چین حالا بهجای اعتراض رسمی، دوربین را به کارخانهها برده و از درون زنجیرههای تولید جهانی فیلم گرفته و نشان داده است که چگونه برندهای غربی بهجای نوآوری، تنها با اتکا به نام و تبلیغات، از تولیدکنندههای شرقی خرید میکنند و سپس، با ضرب چندبرابری قیمت، به مشتری غربی میفروشند. چین دارد رازهایی را برملا میکند که بازار در غرب نمیخواهد مشتریانش بدانند.
از نگاه اقتصادی، این نوع کنش رسانهای یک پیام هشدار به زنجیرهی جهانی برندهاست:
اگر تولید در شرق باقی بماند اما مزایای آن فقط به جیب غرب برود، روزی چین خودش را بهعنوان تولیدکننده و فروشندهی نهایی به جهان معرفی خواهد کرد، نه فقط یک کارخانه خاموش.
این استراتژی رسانهای، بخشی از سیاست گستردهتر «فراوری کامل در داخل و فروش مستقیم به بازار جهانی» است. چین با سرمایهگذاری روی برندهای ملی، تبلیغات بومی، و پلتفرمهای فروش مستقیم مثل AliExpress یا Temu دارد دست دلالهای برند غربی را کوتاه میکند. در یک جمله: چین حالا فقط نمیسازد؛ روایت هم میسازد آنهم در دنیایی که جنگروایتها پیشگام جنگهاست.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
🔸درست در زمانی که آمریکا بار دیگر با ابزار تعرفه به سراغ واردات کالاهای چینی رفته، چین هم بیسر و صدا نبردی نرم اما قدرتمند را آغاز کرده است؛ نبردی در قالب روایت، تصویر، و افشای زنجیرههای پنهان سود.
در ویدیوهایی که این روزها در رسانههای غربی بهسرعت در حال دستبهدست شدن هستند، یک پیام مشترک وجود دارد: اجناس لوکس غربی، با قیمتهای نجومیشان، در کارخانههای چین با هزینهای بسیار کمتر تولید میشوند. یکی از نمونههای پربازدید این روزها، کیف دستی گرانقیمتیست (برند هرمس با کیفهای دستی مشهور Birkin و Kelly )که در غرب با قیمت ۳۸ هزار دلار به فروش میرسد، اما در چین، قیمت تمامشدهاش فقط ۱۴۰۰ دلار است.
پیام پنهان این ویدیوها روشن است:اگر این کالاها را ما میسازیم، چرا آنها را مستقیماً از ما نخرید و قیمت واقعیشان را نپردازید؟
🔸این پیام فقط یک پیشنهاد اقتصادی نیست؛ پاسخی سیاسیست به جنگ تعرفهای ترامپ. چین حالا بهجای اعتراض رسمی، دوربین را به کارخانهها برده و از درون زنجیرههای تولید جهانی فیلم گرفته و نشان داده است که چگونه برندهای غربی بهجای نوآوری، تنها با اتکا به نام و تبلیغات، از تولیدکنندههای شرقی خرید میکنند و سپس، با ضرب چندبرابری قیمت، به مشتری غربی میفروشند. چین دارد رازهایی را برملا میکند که بازار در غرب نمیخواهد مشتریانش بدانند.
از نگاه اقتصادی، این نوع کنش رسانهای یک پیام هشدار به زنجیرهی جهانی برندهاست:
اگر تولید در شرق باقی بماند اما مزایای آن فقط به جیب غرب برود، روزی چین خودش را بهعنوان تولیدکننده و فروشندهی نهایی به جهان معرفی خواهد کرد، نه فقط یک کارخانه خاموش.
این استراتژی رسانهای، بخشی از سیاست گستردهتر «فراوری کامل در داخل و فروش مستقیم به بازار جهانی» است. چین با سرمایهگذاری روی برندهای ملی، تبلیغات بومی، و پلتفرمهای فروش مستقیم مثل AliExpress یا Temu دارد دست دلالهای برند غربی را کوتاه میکند. در یک جمله: چین حالا فقط نمیسازد؛ روایت هم میسازد آنهم در دنیایی که جنگروایتها پیشگام جنگهاست.
@sahandiranmehr
显示 1 - 24 共 166
登录以解锁更多功能。