

08.05.202520:51
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به زآنکه طُفیل خوان ناکس بودن
با نان جوین خویش حقّا که به است
کآلوده به پالودهٔ هر خس بودن
چه فروشنده! چه ارزان! چه فرومایه!
#خلیج_فارس
@atefeh_tayyeh
به زآنکه طُفیل خوان ناکس بودن
با نان جوین خویش حقّا که به است
کآلوده به پالودهٔ هر خس بودن
چه فروشنده! چه ارزان! چه فرومایه!
#خلیج_فارس
@atefeh_tayyeh
01.05.202521:13
عدالت
«داستاننویس فرانسوی ژان اکار، در رمان خود مورن مغربیها، داستان مرد بیسوادی را بازگو میکند که پسر یازدهسالهاش را پیش یک نفر جراح بازنشستهٔ نیروی دریایی میبرد و از او میخواهد که به بچهاش چیزکی درس بدهد، جراح میپرسد:
– میخواهی چه یادش بدهم؟
مرد پاسخ میدهد:
– نمیدانم اما دلم میخواهد مثل من نشود که به زور سواد خواندن دارم و با یک آدم وحشی فرق چندانی ندارم.
جراح پاسخ میدهد:
– خب بچهات خواندن و نوشتن میداند؟
– بله او سه نوع R را میشناسد.
– خب میخواهی چه کاره بشود؟
پدر نتوانست پاسخی بدهد. جراح گفت:
– اما حتماً نقشهای برای آیندهٔ بچهات داری. میخواهی سرباز بشود، کشاورز بشود، دریانورد بشود، شکارچی بشود یا باغبان؟ هر تصمیمی داری بگو تا من درسهایم را طبق آن بدهم.
پدر پس از تردیدی طولانی چیزی را که میخواست یافت:
– به او عدالت یاد بده.
این آدم معمولی که گرچه نادان بود، ولی هوشمند بود و خلقیات درستی داشت با عقل سلیم خود درمییافت که تصمیمگیری در مورد شغل آیندهٔ کودکی یازدهساله بیجاست. وقتی بچه بزرگ شد و ذهن خود را شناخت، خود میتواند تربیت تخصصیاش را به دست آورد. اما به چیزی نیاز دارد که از آن فرهنگ فکری که با شناخت سه نوع R آغاز میشود ضروریتر است.
پرورش اخلاقی است که میتواند او را وقتی که بزرگ شد، انسان شریفی بسازد.»
(اخلاق نوشتن و پانزده مقالهٔ دیگر دربارهٔ نوشتن و ترجمه و ویرایش، حسین معصومی همدانی، انتشارات فرهنگ معاصر، ۱۴٠۱، ص۳۱)
یاد این بیت مشهور افتادم:
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
@atefeh_tayyeh
«داستاننویس فرانسوی ژان اکار، در رمان خود مورن مغربیها، داستان مرد بیسوادی را بازگو میکند که پسر یازدهسالهاش را پیش یک نفر جراح بازنشستهٔ نیروی دریایی میبرد و از او میخواهد که به بچهاش چیزکی درس بدهد، جراح میپرسد:
– میخواهی چه یادش بدهم؟
مرد پاسخ میدهد:
– نمیدانم اما دلم میخواهد مثل من نشود که به زور سواد خواندن دارم و با یک آدم وحشی فرق چندانی ندارم.
جراح پاسخ میدهد:
– خب بچهات خواندن و نوشتن میداند؟
– بله او سه نوع R را میشناسد.
– خب میخواهی چه کاره بشود؟
پدر نتوانست پاسخی بدهد. جراح گفت:
– اما حتماً نقشهای برای آیندهٔ بچهات داری. میخواهی سرباز بشود، کشاورز بشود، دریانورد بشود، شکارچی بشود یا باغبان؟ هر تصمیمی داری بگو تا من درسهایم را طبق آن بدهم.
پدر پس از تردیدی طولانی چیزی را که میخواست یافت:
– به او عدالت یاد بده.
این آدم معمولی که گرچه نادان بود، ولی هوشمند بود و خلقیات درستی داشت با عقل سلیم خود درمییافت که تصمیمگیری در مورد شغل آیندهٔ کودکی یازدهساله بیجاست. وقتی بچه بزرگ شد و ذهن خود را شناخت، خود میتواند تربیت تخصصیاش را به دست آورد. اما به چیزی نیاز دارد که از آن فرهنگ فکری که با شناخت سه نوع R آغاز میشود ضروریتر است.
پرورش اخلاقی است که میتواند او را وقتی که بزرگ شد، انسان شریفی بسازد.»
(اخلاق نوشتن و پانزده مقالهٔ دیگر دربارهٔ نوشتن و ترجمه و ویرایش، حسین معصومی همدانی، انتشارات فرهنگ معاصر، ۱۴٠۱، ص۳۱)
یاد این بیت مشهور افتادم:
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
@atefeh_tayyeh
21.04.202511:24
اندوه دارا
خواب دیدم شاهدارا مُلک اسکندر گرفت
خرگه و درگاه و گاهش رونق دیگر گرفت
با وفای ماهیار و مردی جانوسِپار
از بداندیشان کلاه و افسر از قیصر گرفت
از کمندش میگریزد دشمن او همچو گور
پس به کام دوستان از دشمنانش سر گرفت
خود خرامان شد به ایوان یکسر از میدان جنگ
روشنک دلبند خود را تنگ اندر بر گرفت
سرخوشانه بوسهای زد بر می ناب کهن
یک دو رطلی برگرفت و زندگی از سر گرفت
ناگهان ابری سیهکار آمد از بالای کوه
برق برزد؛ پس درخت و ریشه در آذر گرفت
سیلی باد از چپ و از راست میتوفید و باز
چکمهٔ ماتم زمین را زیر پا اندر گرفت
از نهیب خنجر اندوه پرپر زد همای
کرکس آمد شهر ایران را به زیر پر گرفت
هایهای گریهٔ دارا پس از چندین شکست
یکدو دم خاموش شد، ناگه جهان را برگرفت
دشنهخورده از خیانت، خسته و خونین، رها
دوست؟ دشمن؟ از که نالد؟ دشنه را داور گرفت!
روشنک را خواست اسکندر پس از دارا دریغ
کشتی اندوه در خاک سیه لنگر گرفت
خواب دیدم مُلک دارا با عدویش هم نماند
خواب دیدم بخت بیدارش دل از او برگرفت
نی ز مُلک دیگری بر خورد، نی پیش از هلاک
آن دو دست پرنیازش چادر مادر گرفت
پانوشت:
۱. ماهیار و جانوسپار وزیر و گنجور بیوفای دارا هستند که او را برای گرفتن پاداش از اسکندر کشتند.
۲. روشنک دختر داراست که پس از کشته شدن پدرش به عقد اسکندر درآمد.
۳. اسکندر آرزو داشت پیش از مرگ یک بار دیگر مادرش را ببیند و ندید.
عاطفه طیه (۱۴٠۴/۱/۳۱)
@atefeh_tayyeh
خواب دیدم شاهدارا مُلک اسکندر گرفت
خرگه و درگاه و گاهش رونق دیگر گرفت
با وفای ماهیار و مردی جانوسِپار
از بداندیشان کلاه و افسر از قیصر گرفت
از کمندش میگریزد دشمن او همچو گور
پس به کام دوستان از دشمنانش سر گرفت
خود خرامان شد به ایوان یکسر از میدان جنگ
روشنک دلبند خود را تنگ اندر بر گرفت
سرخوشانه بوسهای زد بر می ناب کهن
یک دو رطلی برگرفت و زندگی از سر گرفت
ناگهان ابری سیهکار آمد از بالای کوه
برق برزد؛ پس درخت و ریشه در آذر گرفت
سیلی باد از چپ و از راست میتوفید و باز
چکمهٔ ماتم زمین را زیر پا اندر گرفت
از نهیب خنجر اندوه پرپر زد همای
کرکس آمد شهر ایران را به زیر پر گرفت
هایهای گریهٔ دارا پس از چندین شکست
یکدو دم خاموش شد، ناگه جهان را برگرفت
دشنهخورده از خیانت، خسته و خونین، رها
دوست؟ دشمن؟ از که نالد؟ دشنه را داور گرفت!
روشنک را خواست اسکندر پس از دارا دریغ
کشتی اندوه در خاک سیه لنگر گرفت
خواب دیدم مُلک دارا با عدویش هم نماند
خواب دیدم بخت بیدارش دل از او برگرفت
نی ز مُلک دیگری بر خورد، نی پیش از هلاک
آن دو دست پرنیازش چادر مادر گرفت
پانوشت:
۱. ماهیار و جانوسپار وزیر و گنجور بیوفای دارا هستند که او را برای گرفتن پاداش از اسکندر کشتند.
۲. روشنک دختر داراست که پس از کشته شدن پدرش به عقد اسکندر درآمد.
۳. اسکندر آرزو داشت پیش از مرگ یک بار دیگر مادرش را ببیند و ندید.
عاطفه طیه (۱۴٠۴/۱/۳۱)
@atefeh_tayyeh
03.04.202510:00
آوای زنان🌷
خواننده: نگینه امانقلووا
@atefeh_tayyeh
خواننده: نگینه امانقلووا
@atefeh_tayyeh
07.05.202511:21
خلیج ایران
«تاریخ خلیج فارس» نام کتابی است که آقایان عمادالدین شیخالحکمایی و عبدالرسول خیراندیش آن را از روی نسخهای یگانه که از کتابخانهٔ وزیر دانشمند، علی اصغر حکمت به کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران اهدا شده بوده است، تدوین و تصحیح کردهاند.
کتاب در اوایل قرن چهاردهم هجری به قلم یکی از رجال فرهیختهٔ آن عهد به نام محمدحسین سعادت کازرونی (۱۲۸۲_۱۳۵۴) نوشته شده است. تصنیف کتاب در یک دورهٔ بیستساله، یعنی نیمهٔ پادشاهی احمدشاه قاجار تا میانهٔ پادشاهی رضاشاه پهلوی، انجام پذیرفته است.
مؤلف در مقدمهٔ کتاب در سبب تألیف کتاب میگوید:
«نظر به اهمیت سیاست و تجارت بنادر خلیج ایران، لازم دانست که برای اطلاع هموطنان از موقع جغرافیایی و تاریخ و احوال سیاسی خلیج ایران ثبت این اوراق نمایم؛ و موجبات انحطاط بنادر را در ضمن بیان حوادث و وقایع به اشارتی بلیغ مذکور دارم».
کتاب ارجمند تاریخ خلیج فارس سه فصل دارد:
۱. در موقع جغرافیایی و اوضاع طبیعی و مسائل سیاسی و تاریخی و امور اقتصادی و تقسیمات مُلکی سواحل خلیج ایران.
۲. شرح تاریخ و وقایع ماضیه و حوادث جاریهٔ بنادر مهمهٔ خلیج ایران.
۳. ذکر جزایر واقعه در خلیج ایران.
از آنجا که مؤلف «تاریخ خلیج فارس» آگاهی خوبی دربارهٔ تاریخ و فرهنگ ایران دارد پس از گذشت صد سال از تألیفش این کتاب همچنان ارزشمند است و مطالب مهم بسیار دارد. از نکات جالب توجهش یکی این است که مؤلف از خلیج فارس با عنوان زیبای «خلیج ایران» نام برده است. خطوطی از کتاب:
«برای اثبات اهمّیت امور تجاری و سیاسی خلیج و سواحل آن، همین بس که در سنهٔ ۳۳۶ قبل از میلاد، اسکندر مقدونی بعد از فتح هندوستان، نِهآرک، سردار معتبر خود را مأمور به کشف سواحل بلوچستان و بحر عمان و فارس و خوزستان نموده. و این سردار به امر آن پادشاه از دهنهٔ رود سند تا مصب شطالعرب سواحل خلیج ایران را سیاحت نموده و در سفرنامهٔ خود میگوید: «هیچ یک از سواحل که من پیمودم مانند خلیج ایران آباد و مزروع نیست». (ص۳٠)
انتشارات میراث مکتوب از همین مؤلّف در سال ۱۳۹٠ کتاب دیگری به نام «تاریخ بوشهر» منتشر کرده است که اگر چه در فهرست کتابخانهٔ مرکزی با کتاب حاضر یکی دانسته شده است، درواقع دو کتاب ارزشمند مجزا هستند و با فاصلهای دوازدهساله منتشر شدهاند.
مشخصات کتاب:
تاریخ خلیج فارس (بنادر و جزایر ایران)، تألیف محمدحسین سعادت کازرونی، تصحیح و پژوهش عبدالرسول خیراندیش و عمادالدین شیخالحکمایی، میراث مکتوب با همکاری نشر کازرونیه و شرکت پتروشیمی بندر امام، ۱۴٠۲، قیمت ۲۶٠ هزار تومان.
@atefeh_tayyeh
«تاریخ خلیج فارس» نام کتابی است که آقایان عمادالدین شیخالحکمایی و عبدالرسول خیراندیش آن را از روی نسخهای یگانه که از کتابخانهٔ وزیر دانشمند، علی اصغر حکمت به کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران اهدا شده بوده است، تدوین و تصحیح کردهاند.
کتاب در اوایل قرن چهاردهم هجری به قلم یکی از رجال فرهیختهٔ آن عهد به نام محمدحسین سعادت کازرونی (۱۲۸۲_۱۳۵۴) نوشته شده است. تصنیف کتاب در یک دورهٔ بیستساله، یعنی نیمهٔ پادشاهی احمدشاه قاجار تا میانهٔ پادشاهی رضاشاه پهلوی، انجام پذیرفته است.
مؤلف در مقدمهٔ کتاب در سبب تألیف کتاب میگوید:
«نظر به اهمیت سیاست و تجارت بنادر خلیج ایران، لازم دانست که برای اطلاع هموطنان از موقع جغرافیایی و تاریخ و احوال سیاسی خلیج ایران ثبت این اوراق نمایم؛ و موجبات انحطاط بنادر را در ضمن بیان حوادث و وقایع به اشارتی بلیغ مذکور دارم».
کتاب ارجمند تاریخ خلیج فارس سه فصل دارد:
۱. در موقع جغرافیایی و اوضاع طبیعی و مسائل سیاسی و تاریخی و امور اقتصادی و تقسیمات مُلکی سواحل خلیج ایران.
۲. شرح تاریخ و وقایع ماضیه و حوادث جاریهٔ بنادر مهمهٔ خلیج ایران.
۳. ذکر جزایر واقعه در خلیج ایران.
از آنجا که مؤلف «تاریخ خلیج فارس» آگاهی خوبی دربارهٔ تاریخ و فرهنگ ایران دارد پس از گذشت صد سال از تألیفش این کتاب همچنان ارزشمند است و مطالب مهم بسیار دارد. از نکات جالب توجهش یکی این است که مؤلف از خلیج فارس با عنوان زیبای «خلیج ایران» نام برده است. خطوطی از کتاب:
«برای اثبات اهمّیت امور تجاری و سیاسی خلیج و سواحل آن، همین بس که در سنهٔ ۳۳۶ قبل از میلاد، اسکندر مقدونی بعد از فتح هندوستان، نِهآرک، سردار معتبر خود را مأمور به کشف سواحل بلوچستان و بحر عمان و فارس و خوزستان نموده. و این سردار به امر آن پادشاه از دهنهٔ رود سند تا مصب شطالعرب سواحل خلیج ایران را سیاحت نموده و در سفرنامهٔ خود میگوید: «هیچ یک از سواحل که من پیمودم مانند خلیج ایران آباد و مزروع نیست». (ص۳٠)
انتشارات میراث مکتوب از همین مؤلّف در سال ۱۳۹٠ کتاب دیگری به نام «تاریخ بوشهر» منتشر کرده است که اگر چه در فهرست کتابخانهٔ مرکزی با کتاب حاضر یکی دانسته شده است، درواقع دو کتاب ارزشمند مجزا هستند و با فاصلهای دوازدهساله منتشر شدهاند.
مشخصات کتاب:
تاریخ خلیج فارس (بنادر و جزایر ایران)، تألیف محمدحسین سعادت کازرونی، تصحیح و پژوهش عبدالرسول خیراندیش و عمادالدین شیخالحکمایی، میراث مکتوب با همکاری نشر کازرونیه و شرکت پتروشیمی بندر امام، ۱۴٠۲، قیمت ۲۶٠ هزار تومان.
@atefeh_tayyeh
29.04.202506:29
نیما یوشیج و «پستفطرتهای شهری»
خطوطی از نامهای که نیما در سال ۱۳٠٠ برای یکی از شاگردانش به نام ماشاءالله نصیر نوشته است را بخوانیم:
«من تا آخرین قطرهٔ خون خود برای دفاع از حقوق انسان آماده شدهام. فرداست که در زیر غبار گلوله فریادهای مرا خواهند شنید... جسد مرا در میان کشتگان راه حق خواهند دید که فریاد میکشم:
انتقام! انتقام! جوانها همت کنید. عهد، عهد انتقام است. من انتقام خودم و ضعفا را از این پستفطرتهای شهری [😶] میکشم. خطاکاری و جنایات همه را عنقریب به ثبت رسانیده در محکمهٔ وجدانی، قانون مجازات جدید را اجرا میکنیم...
دوست من، وقتی من در میان جمعیت خواهم افتاد که برای انجام مقصود قبضهٔ شمشیر در کف من باشد و آتش گلوله در جلوی چشمم بدرخشد.»
برای من روشن نشد «پستفطرتهای شهری» چه هیزم تری به نیما فروخته بودهاند، آنچه روشن است بیزاری شگفتآوریست که منجر به خشمی انقلابی شده. در نامههای نیما، نامی از ایران نیست، هر چه هست دلسوزی برای مردم (البته به جز پستفطرتهای شهری) است. عجیب این که همین مردم را هم آنقدر لایق نمیداند که برایشان حق رای و صلاحیت تعیین سرنوشت قائل باشد. در همین سالها نامهای برای برادرش لادبن که به روسیه گریخته است مینویسد و در باب رای اکثریت میگوید:
«رای اکثریت بعضی جاها قابل قبول است. اما در چه جاها؟ جایی که فکر و خیال همه کس بتواند در آن کنجکاوی کند یا مطالب محتاج فکری نباشد و فقط معاینات ظاهری و اطلاعات اهالی هر بلد در آن دخالت داشته باشد...
به اعتقاد من کارهای اجتماعی، فالگیری و قمار نیست که به قرعه و تصادف هر چه بیشتر شد مشروع باشد. در یک جمعیت عامی انتخاب و رأی باید از خواص باشد، البته خواص شایستهٔ شناختهشده.»
که البته منظور از خواص شایستهٔ شناختهشده احتمالا خود او و چند تن از همفکرانش هستند.
اگر چه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شاید مصلحت و شاید تحولات اساسی در عقاید و افکار موجب شد با نیمایی دیگر مواجه باشیم، عدهای از شاگردان و طرفدارانش تا مدتها و ای بسا تا پایان در همان فضای فکری باقی ماندند.
کتاب «نیما یوشیج در یادداشتهایش» را نشر نو در سال ۱۴٠۳ منتشر کرد. آقای پارسینژاد که از علاقهمندان نیما و شعر اوست در سبب تألیف کتاب میگوید: «بازخوانی نوشتههای پراکندهٔ نیما مرا به تألیف این کتاب برانگیخت. گفتم شاید حاصل این کار برای همهٔ کسانی که به تحولات فکری و فلسفی معاصر ایران توجه دارند مفید باشد و به فهم بیشتر شعر نیما یاری کند».
مشخصات کتاب:
نیما یوشیج در یادداشتهایش، ایرج پارسینژاد، نشر نو، ۱۴٠۳.
@atefeh_tayyeh
خطوطی از نامهای که نیما در سال ۱۳٠٠ برای یکی از شاگردانش به نام ماشاءالله نصیر نوشته است را بخوانیم:
«من تا آخرین قطرهٔ خون خود برای دفاع از حقوق انسان آماده شدهام. فرداست که در زیر غبار گلوله فریادهای مرا خواهند شنید... جسد مرا در میان کشتگان راه حق خواهند دید که فریاد میکشم:
انتقام! انتقام! جوانها همت کنید. عهد، عهد انتقام است. من انتقام خودم و ضعفا را از این پستفطرتهای شهری [😶] میکشم. خطاکاری و جنایات همه را عنقریب به ثبت رسانیده در محکمهٔ وجدانی، قانون مجازات جدید را اجرا میکنیم...
دوست من، وقتی من در میان جمعیت خواهم افتاد که برای انجام مقصود قبضهٔ شمشیر در کف من باشد و آتش گلوله در جلوی چشمم بدرخشد.»
برای من روشن نشد «پستفطرتهای شهری» چه هیزم تری به نیما فروخته بودهاند، آنچه روشن است بیزاری شگفتآوریست که منجر به خشمی انقلابی شده. در نامههای نیما، نامی از ایران نیست، هر چه هست دلسوزی برای مردم (البته به جز پستفطرتهای شهری) است. عجیب این که همین مردم را هم آنقدر لایق نمیداند که برایشان حق رای و صلاحیت تعیین سرنوشت قائل باشد. در همین سالها نامهای برای برادرش لادبن که به روسیه گریخته است مینویسد و در باب رای اکثریت میگوید:
«رای اکثریت بعضی جاها قابل قبول است. اما در چه جاها؟ جایی که فکر و خیال همه کس بتواند در آن کنجکاوی کند یا مطالب محتاج فکری نباشد و فقط معاینات ظاهری و اطلاعات اهالی هر بلد در آن دخالت داشته باشد...
به اعتقاد من کارهای اجتماعی، فالگیری و قمار نیست که به قرعه و تصادف هر چه بیشتر شد مشروع باشد. در یک جمعیت عامی انتخاب و رأی باید از خواص باشد، البته خواص شایستهٔ شناختهشده.»
که البته منظور از خواص شایستهٔ شناختهشده احتمالا خود او و چند تن از همفکرانش هستند.
اگر چه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شاید مصلحت و شاید تحولات اساسی در عقاید و افکار موجب شد با نیمایی دیگر مواجه باشیم، عدهای از شاگردان و طرفدارانش تا مدتها و ای بسا تا پایان در همان فضای فکری باقی ماندند.
کتاب «نیما یوشیج در یادداشتهایش» را نشر نو در سال ۱۴٠۳ منتشر کرد. آقای پارسینژاد که از علاقهمندان نیما و شعر اوست در سبب تألیف کتاب میگوید: «بازخوانی نوشتههای پراکندهٔ نیما مرا به تألیف این کتاب برانگیخت. گفتم شاید حاصل این کار برای همهٔ کسانی که به تحولات فکری و فلسفی معاصر ایران توجه دارند مفید باشد و به فهم بیشتر شعر نیما یاری کند».
مشخصات کتاب:
نیما یوشیج در یادداشتهایش، ایرج پارسینژاد، نشر نو، ۱۴٠۳.
@atefeh_tayyeh
21.04.202510:55
چه دریغ جانکاهی در این شعر هست!
ای دُرّ به چنگ آمده در عمر دراز
آورده تو را ز قعر دریا به فراز
غوّاص تو را نهاده بر دست ز ناز
افتاده ز دست و بازِ دریا شده باز!
(کشف الاسرار و عدة الابرار، تصحیح علی اصغر حکمت، انتشارات امیرکبیر، جلد دهم. ص۵۷۴)
@atefeh_tayyeh
ای دُرّ به چنگ آمده در عمر دراز
آورده تو را ز قعر دریا به فراز
غوّاص تو را نهاده بر دست ز ناز
افتاده ز دست و بازِ دریا شده باز!
(کشف الاسرار و عدة الابرار، تصحیح علی اصغر حکمت، انتشارات امیرکبیر، جلد دهم. ص۵۷۴)
@atefeh_tayyeh
30.03.202520:40
لذّتهای ایرانیان
از کتابهای دلچسبی که این روزها خواندم یکی هم «لذّتهای ایرانیان» است، اثر ویلم فلور و حسن جوادی.
در فصل اول کتاب حسن جوادی سعی کرده مخاطب را با «بسحاق اطعمه» شاعر قرن نهم هجری که در سردههایش نمایی کلی از نظام تغذیه ایرانیان ارائه داده است، آشنا کند.
در فصل دوم کتاب نویسندگان به گزارشهایی که مسافران اروپایی و عثمانی در باب خوراکهای ایرانی دادهاند پرداختهاند و اطلاعاتی دربارهٔ آداب غذا خوردن و وعدههای غذایی ایرانیان به دست دادهاند. مطالبی در باب وعدههای غذایی، سفره، شیرینیها و نوشیدنیها، تنوع طبخ برنج، دورچینها و مخلفات دیگر.
فصل سوم و چهارم و پنجم کتاب به قهوه و قهوهخانه و چای اختصاص یافته و مطالبی جالب درباب رسوم مربوط به آنها دارد.
در فصل ششم کتاب به تولید و مصرف شراب، انواع و آداب نوشیدن آن و ممنوعیتش در برخی مناطق و ادوار تاریخی پرداخته شده است. در این فصل ذکری از شراب خراسان و تبریز و کرمان و یزد و همدان و تهران و سایر شهرها آمده است و وصف شراب شیراز لحنی ستایشگرانه دارد:
«تمامی جهانگردان اروپایی که برای مدتی در ایران حضور داشتهاند، هر دو نوع شراب قرمز و سفید شیراز را ستایش کردهاند. "تهونو" آن را شرابی قوی شبیه به شراب بورگاندی فرانسه معرفی کرده است که به دلیل گیرایی بالا به راحتی امکان افزودن آب حتی به مقدار دوسوم بدون این که طعم آن را ضایع کند وجود دارد»(ص۲۱۸)
به گفتهٔ یک دیپلمات انگلیسی به نام رابرت میگنان «بادهنوشی میان جامعهٔ بانوان محدود، و میان بانوان طبقهٔ اعیان بسیار معمول بوده است. آبجوی هاجسون که در حرم شاه مصرف میشد بیش از خوراک هنگ ارتش هند بود. آنها همانند مردان تا نهایت مستی مینوشیدند»(ص۲۷۶)
و به گفتهٔ ادوارد براون اگر چه مصرف نوشیدنیهای الکلی میان مسلمانان و غیرمسلمانان امری معمول بوده، آداب و تشریفاتش میان این دو دسته با هم تفاوتهایی داشته است:
«زرتشتی مینوشد زیرا مزهٔ شراب را دوست دارد و نیز به خاطر این که ایجاد صمیمیت و دوستی و احساسات رقیق بیشتری میکند. یک مسلمان بالعکس معمولا از مزهٔ شراب و عرق بدش میآید، پس از هر جرعه مزهای میخورد تا تلخی الکل را ببرد. او طالب مستی است همان طور که مولانا میگوید:
ننگ بنگ و خمر بر خود مینهی
تا دمی از خویشتن تو وارهی»(ص۲۷۹)
فصل هفتم کتاب اختصاص به مصرف تنباکو در ایران دارد. پذیرش آن، کشت آن و ابزار استعمال آن؛ قلیان، چپق و سیگار.
فصل هشتم و آخر کتاب نیز مطالب درخور توجهی درباب تریاک و حشیش و انواع روانگردان دارد. از مطالب جالب این فصل بخشی است که به تقلب ایرانیان در تریاک میپردازد و نشان میدهد تهیهٔ جنس ناب و بدون ناخالصی از دست ساقی حلالخور همیشه در این مرز پرگهر با دشواریهایی همراه بوده است:
«تقلب در تولید تریاک به روشهای گوناگونی انجام میشد. تریاک در مقادیر کم خرید و فروش میشد و از آنجا که واسطهها نقش چشمگیری در تعیین کیفیت آن داشتند، تجارت پرمخاطرهای به شمار میرفت.
رعیت همه نوع ناخالصی از تفالهٔ سیب گرفته تا شیرهٔ انگور و مواد دیگر را به تریاک خام اضافه میکرد تا از این طریق وزن آن را بالا ببرد» (ص۴۲۷)
فلور میگوید تقلب ایرانیان در فرایند آمادهسازی تریاک سبب شد که در سال ۱۸۸۱ میلادی قیمت تریاک ایرانی در بازار چین پنجاهدرصد کاهش پیدا کند.
آماری که نویسندگان از گسترش و فراگیری مصرف تریاک، همچنین شیره و سوختهٔ آن در شهرهای مختلف ایران میدهند تکاندهنده و حیرتآور است!
مشخصات کتاب:
لذّتهای ایرانیان، نوشتهٔ ویلم فلور و حسن جوادی، ترجمهٔ صباکارخیران و سمیرا محبعلی، انتشارات ایرانشناسی، ۱۴٠۲.
@atefeh_tayyeh
از کتابهای دلچسبی که این روزها خواندم یکی هم «لذّتهای ایرانیان» است، اثر ویلم فلور و حسن جوادی.
در فصل اول کتاب حسن جوادی سعی کرده مخاطب را با «بسحاق اطعمه» شاعر قرن نهم هجری که در سردههایش نمایی کلی از نظام تغذیه ایرانیان ارائه داده است، آشنا کند.
در فصل دوم کتاب نویسندگان به گزارشهایی که مسافران اروپایی و عثمانی در باب خوراکهای ایرانی دادهاند پرداختهاند و اطلاعاتی دربارهٔ آداب غذا خوردن و وعدههای غذایی ایرانیان به دست دادهاند. مطالبی در باب وعدههای غذایی، سفره، شیرینیها و نوشیدنیها، تنوع طبخ برنج، دورچینها و مخلفات دیگر.
فصل سوم و چهارم و پنجم کتاب به قهوه و قهوهخانه و چای اختصاص یافته و مطالبی جالب درباب رسوم مربوط به آنها دارد.
در فصل ششم کتاب به تولید و مصرف شراب، انواع و آداب نوشیدن آن و ممنوعیتش در برخی مناطق و ادوار تاریخی پرداخته شده است. در این فصل ذکری از شراب خراسان و تبریز و کرمان و یزد و همدان و تهران و سایر شهرها آمده است و وصف شراب شیراز لحنی ستایشگرانه دارد:
«تمامی جهانگردان اروپایی که برای مدتی در ایران حضور داشتهاند، هر دو نوع شراب قرمز و سفید شیراز را ستایش کردهاند. "تهونو" آن را شرابی قوی شبیه به شراب بورگاندی فرانسه معرفی کرده است که به دلیل گیرایی بالا به راحتی امکان افزودن آب حتی به مقدار دوسوم بدون این که طعم آن را ضایع کند وجود دارد»(ص۲۱۸)
به گفتهٔ یک دیپلمات انگلیسی به نام رابرت میگنان «بادهنوشی میان جامعهٔ بانوان محدود، و میان بانوان طبقهٔ اعیان بسیار معمول بوده است. آبجوی هاجسون که در حرم شاه مصرف میشد بیش از خوراک هنگ ارتش هند بود. آنها همانند مردان تا نهایت مستی مینوشیدند»(ص۲۷۶)
و به گفتهٔ ادوارد براون اگر چه مصرف نوشیدنیهای الکلی میان مسلمانان و غیرمسلمانان امری معمول بوده، آداب و تشریفاتش میان این دو دسته با هم تفاوتهایی داشته است:
«زرتشتی مینوشد زیرا مزهٔ شراب را دوست دارد و نیز به خاطر این که ایجاد صمیمیت و دوستی و احساسات رقیق بیشتری میکند. یک مسلمان بالعکس معمولا از مزهٔ شراب و عرق بدش میآید، پس از هر جرعه مزهای میخورد تا تلخی الکل را ببرد. او طالب مستی است همان طور که مولانا میگوید:
ننگ بنگ و خمر بر خود مینهی
تا دمی از خویشتن تو وارهی»(ص۲۷۹)
فصل هفتم کتاب اختصاص به مصرف تنباکو در ایران دارد. پذیرش آن، کشت آن و ابزار استعمال آن؛ قلیان، چپق و سیگار.
فصل هشتم و آخر کتاب نیز مطالب درخور توجهی درباب تریاک و حشیش و انواع روانگردان دارد. از مطالب جالب این فصل بخشی است که به تقلب ایرانیان در تریاک میپردازد و نشان میدهد تهیهٔ جنس ناب و بدون ناخالصی از دست ساقی حلالخور همیشه در این مرز پرگهر با دشواریهایی همراه بوده است:
«تقلب در تولید تریاک به روشهای گوناگونی انجام میشد. تریاک در مقادیر کم خرید و فروش میشد و از آنجا که واسطهها نقش چشمگیری در تعیین کیفیت آن داشتند، تجارت پرمخاطرهای به شمار میرفت.
رعیت همه نوع ناخالصی از تفالهٔ سیب گرفته تا شیرهٔ انگور و مواد دیگر را به تریاک خام اضافه میکرد تا از این طریق وزن آن را بالا ببرد» (ص۴۲۷)
فلور میگوید تقلب ایرانیان در فرایند آمادهسازی تریاک سبب شد که در سال ۱۸۸۱ میلادی قیمت تریاک ایرانی در بازار چین پنجاهدرصد کاهش پیدا کند.
آماری که نویسندگان از گسترش و فراگیری مصرف تریاک، همچنین شیره و سوختهٔ آن در شهرهای مختلف ایران میدهند تکاندهنده و حیرتآور است!
مشخصات کتاب:
لذّتهای ایرانیان، نوشتهٔ ویلم فلور و حسن جوادی، ترجمهٔ صباکارخیران و سمیرا محبعلی، انتشارات ایرانشناسی، ۱۴٠۲.
@atefeh_tayyeh
05.05.202511:37
ای جان! چه شیوههای خوشِ دلبرندهای
من باختم هزار به یک؛ چه برندهای!
چون رهزنان گرفته سرِ راهِ من ولی
سوداگرانه بوسه بهقیمت خرندهای
او دست میبرد به دل من خوشانخوشان
از خواب ناخوشانه به خود آورندهای
خون میدود درون رگم، میتپم به خود
پروردگار خوبِ به خون پرورندهای
تا آب هم تکان نخورد در دلم مرا
در زیر پر گرفته دلمنشکرندهای!
از این و آن گذشتم و آمیختم به او
از این و آن گذشته، ز من نگذرندهای
خود سرکشانه سر به قفس میزنم که او
آزادی است؛ خوب و رها، من پرندهای
عاطفه طیه (۱۴٠۲/۴/۲۴)
@atefeh_tayyeh
من باختم هزار به یک؛ چه برندهای!
چون رهزنان گرفته سرِ راهِ من ولی
سوداگرانه بوسه بهقیمت خرندهای
او دست میبرد به دل من خوشانخوشان
از خواب ناخوشانه به خود آورندهای
خون میدود درون رگم، میتپم به خود
پروردگار خوبِ به خون پرورندهای
تا آب هم تکان نخورد در دلم مرا
در زیر پر گرفته دلمنشکرندهای!
از این و آن گذشتم و آمیختم به او
از این و آن گذشته، ز من نگذرندهای
خود سرکشانه سر به قفس میزنم که او
آزادی است؛ خوب و رها، من پرندهای
عاطفه طیه (۱۴٠۲/۴/۲۴)
@atefeh_tayyeh
28.04.202506:12
سایه و مرگ
مهمانها رفته بودند. ظرفها شسته شده و برگشته بودند توی کابینت. رومیزی چرب قبلی را با رومیزی نوی سبز خوشرنگی عوض کرده بودیم و موسیقی گوش میدادیم.
سایه سیگار میکشید و میلاد داشت کتاب تازهچاپی را ورق میزد. بلند شدم آخرین چای را بریزم، بخوریم و به خانه برگردیم. یادم نیست به چه مناسبت سایه از مرگ حرف زد.
گفتم: «زیاد به مرگ فکر میکنید؟».
گفت: «نه».
جوانی کردم و پرسیدم: «از مرگ میترسید؟».
گفت: «نه! هیچوقت با مرگ دیدار نخواهم کرد. جایی که من هستم مرگ نیست، جایی که مرگ هست من نیستم».
@atefeh_tayyeh
مهمانها رفته بودند. ظرفها شسته شده و برگشته بودند توی کابینت. رومیزی چرب قبلی را با رومیزی نوی سبز خوشرنگی عوض کرده بودیم و موسیقی گوش میدادیم.
سایه سیگار میکشید و میلاد داشت کتاب تازهچاپی را ورق میزد. بلند شدم آخرین چای را بریزم، بخوریم و به خانه برگردیم. یادم نیست به چه مناسبت سایه از مرگ حرف زد.
گفتم: «زیاد به مرگ فکر میکنید؟».
گفت: «نه».
جوانی کردم و پرسیدم: «از مرگ میترسید؟».
گفت: «نه! هیچوقت با مرگ دیدار نخواهم کرد. جایی که من هستم مرگ نیست، جایی که مرگ هست من نیستم».
@atefeh_tayyeh
16.04.202515:08
سگها و آدمها
هر چه از بیخودی کند مجنون
گر کند عاقلی از او نسَزَد
سگ گزد آدمی، ولی سگ را
هیچ دیدی که آدمی بگزد؟!
شعری که از نگارستان جوینی نقل کردم یادآور شعر مشهور سعدی است:
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش!
مشخصات کتاب:
نگارستان معینالدین جوینی، تصحیح حسین پورشریف، انتشارات کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ص ۵۱.
@atefeh_tayyeh
هر چه از بیخودی کند مجنون
گر کند عاقلی از او نسَزَد
سگ گزد آدمی، ولی سگ را
هیچ دیدی که آدمی بگزد؟!
شعری که از نگارستان جوینی نقل کردم یادآور شعر مشهور سعدی است:
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش!
مشخصات کتاب:
نگارستان معینالدین جوینی، تصحیح حسین پورشریف، انتشارات کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ص ۵۱.
@atefeh_tayyeh


19.03.202520:09
با همین دیدگان اشکآلود
از همین روزن گشوده به دود
به پرستو به گل به سبزه درود
نوروز مبارک
🌷🌿
@atefeh_tayyeh
از همین روزن گشوده به دود
به پرستو به گل به سبزه درود
نوروز مبارک
🌷🌿
@atefeh_tayyeh
02.05.202517:44
از صبح پیامهای قشنگ شاگردانم میرسد. صدای پرمهرشان که روز معلم را تبریک میگویند. گلهایی که مجازی و حقیقی برایم میفرستند و هدیههای قشنگشان که از شهرهای خیلی دور میرسد و میدانم برای این که سروقت به دستم برسد چه زحمتی کشیدهاند.
معلم بودن یکی از بهترین تجربههای زندگی من است.
بچهها دوستتان دارم. خوشحالم که ادبیات فارسی را دوست دارید، خوشحالم که ایران را دوست دارید و خوشحالم که مرا دوست دارید.🩵
@atefeh_tayyeh
معلم بودن یکی از بهترین تجربههای زندگی من است.
بچهها دوستتان دارم. خوشحالم که ادبیات فارسی را دوست دارید، خوشحالم که ایران را دوست دارید و خوشحالم که مرا دوست دارید.🩵
@atefeh_tayyeh
27.04.202509:37
تسلیت💔
سوختم چندان که بر تن نیست دیگر جای داغ
بعدازین خواهم نهادن داغ بر بالای داغ
این بیت «صفایی خراسانی» انگار زبان حال مردمان دردمند جنوب است.
یاد مادربزرگ سبز که هر وقت مصیبتی رخ میداد و برای سرسلامتی به دیدار داغدیدگان میرفت پشت هم تکرار میکرد:
آخرین غمتان باشد...
آخرین غمتان باشد...
خداوندا ما زورمان نمیرسد. تو این غم را آخرین غم این مردم گردان.
@atefeh_tayyeh
سوختم چندان که بر تن نیست دیگر جای داغ
بعدازین خواهم نهادن داغ بر بالای داغ
این بیت «صفایی خراسانی» انگار زبان حال مردمان دردمند جنوب است.
یاد مادربزرگ سبز که هر وقت مصیبتی رخ میداد و برای سرسلامتی به دیدار داغدیدگان میرفت پشت هم تکرار میکرد:
آخرین غمتان باشد...
آخرین غمتان باشد...
خداوندا ما زورمان نمیرسد. تو این غم را آخرین غم این مردم گردان.
@atefeh_tayyeh
10.04.202519:53
نه داری به جز قلب من گرمجایی
نه دارم به دل غیر تو آشنایی
نه داری هوایی به جز من، نه دارم
به غیر از هوای تو در سر هوایی
وجودی ترکدار و گمگشته بودم
نه راهی به جایی، نه با خود دوایی
تو معنا دمیدی به این لفظ بیجان
و معنا ندارد به جز لفظ جایی
شبی بیخبر، بیصدا رفتم از خود
ندارد ز خود گم شدن ردّپایی!
شکستم درون خودم بیهیاهو
که درخودشکستن ندارد صدایی
تکاندم زنی را که خندید عمری
گرفتار در گریهٔ های و هایی
فکندم و برخاستم از خود آنگه
شدم آهوی شیرمستِ رهایی
محبت همین است؛ آن اسم اعظم
به هر بیخود و بیخدا ناخدایی
عاطفه طیه (۱۴٠۲/۱٠/۲۲)
@atefeh_tayyeh
نه دارم به دل غیر تو آشنایی
نه داری هوایی به جز من، نه دارم
به غیر از هوای تو در سر هوایی
وجودی ترکدار و گمگشته بودم
نه راهی به جایی، نه با خود دوایی
تو معنا دمیدی به این لفظ بیجان
و معنا ندارد به جز لفظ جایی
شبی بیخبر، بیصدا رفتم از خود
ندارد ز خود گم شدن ردّپایی!
شکستم درون خودم بیهیاهو
که درخودشکستن ندارد صدایی
تکاندم زنی را که خندید عمری
گرفتار در گریهٔ های و هایی
فکندم و برخاستم از خود آنگه
شدم آهوی شیرمستِ رهایی
محبت همین است؛ آن اسم اعظم
به هر بیخود و بیخدا ناخدایی
عاطفه طیه (۱۴٠۲/۱٠/۲۲)
@atefeh_tayyeh
17.01.202523:32
تلوّن مزاج شاعر
رشید وطواط این دو شعر را برای یک نفر گفته است!
علمت ای صابر بن اسماعیل
روی عالم همیبیاراید
رفعت قدر تو به پای شرف
تارک آسمان همیساید
تویی آن کس که در بدایع نظم
مثل تو روزگار ننماید
چرخ ذکر تو را نپوشاند
دهر عزّ تو را نفرساید
هر که پیش تو یاد نظم آرد
به یقین دان که باد پیماید...
(ص۶۶۲)
شعری که نقل کردم چند بیت آغازینِ یکی از مدحهای درازی است که وطواط برای شاعر همعصرش ادیب صابر ترمذی گفته است.
و حالا هجو غلیظ او:
آن مخنث ادیبک صابر
بیسبب هجوها کند ما را
پر ز گُه کردمی دهانش، لیک
نبَرَد کس به بصره خرما را😵💫
(ص۶۴۳)
منبع:
دیوان رشیدالدین وطواط، تصحیح سارا سعیدی ورنوسفادرانی، انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۲.
@atefeh_tayyeh
رشید وطواط این دو شعر را برای یک نفر گفته است!
علمت ای صابر بن اسماعیل
روی عالم همیبیاراید
رفعت قدر تو به پای شرف
تارک آسمان همیساید
تویی آن کس که در بدایع نظم
مثل تو روزگار ننماید
چرخ ذکر تو را نپوشاند
دهر عزّ تو را نفرساید
هر که پیش تو یاد نظم آرد
به یقین دان که باد پیماید...
(ص۶۶۲)
شعری که نقل کردم چند بیت آغازینِ یکی از مدحهای درازی است که وطواط برای شاعر همعصرش ادیب صابر ترمذی گفته است.
و حالا هجو غلیظ او:
آن مخنث ادیبک صابر
بیسبب هجوها کند ما را
پر ز گُه کردمی دهانش، لیک
نبَرَد کس به بصره خرما را😵💫
(ص۶۴۳)
منبع:
دیوان رشیدالدین وطواط، تصحیح سارا سعیدی ورنوسفادرانی، انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۲.
@atefeh_tayyeh
显示 1 - 16 共 16
登录以解锁更多功能。