Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
شهرزاد avatar
شهرزاد
شهرزاد avatar
شهرزاد
سلم و تور باخبر می‌شوند که از تخم ایرج، پهلوانی به نام منوچهر متولد شده. این خبر می‌ترساندشان. تصمیم می‌گیرند برای طلب بخشش، پیکی را حامل پیام عذرخواهی به نزد فریدون بفرستند. در آن پیام می‌خواهند منوچهر را ملاقات کنند تا خون‌بهای ایرج را بپردازند. فریدون از قصد شوم دو پسر خودش باخبر می‌شود و سپاهی به فرماندهی پهلوانانی هم‌چون قارن کاویان(پسر یا برادر کاوه آهنگر)، شیروی، سرو (همان پدر عروسان فریدون)، گرشاسپ، شاپور، قباد، سام و گُرد را آماده می‌کند تا منوچهر حمله و انتقام‌جویی را آغاز کند.

رزم منوچهر با سلم و تور را خیلی خلاصه می‌گویم؛ منوچهر، اول تور را می‌کشد، سرش را از تن جدا می‌کند و برای فریدون می‌فرستد. بعد سراغ سلم که در دژ الانین خود پناه گرفته، می‌رود و سر او را هم از تن جدا می‌کند و برای فریدون می‌فرستد. فریدون تنها پادشاهی‌ست که سر تمام فرزندانش را تحویل می‌گیرد و این سرنوشت، خیلی غم‌انگیز است.
منوچهر با شادی و شعف و بانگ پیروزی برمی‌گردد. فریدون که انگار فقط برای دیدن انتقام ایرج زنده مانده، بعد از دیدن منوچهر از دنیا می‌رود.

فریدون بِشُد، نام از او ماند باز
برآمد چنین روزگار دراز🤍
28.04.202514:08
۵. بعد از این‌که ضحاک، در کوه دماوند زندانی شد، فریدون پادشاهی پانصدساله‌ی خودش را آغاز کرد. دوران حکومت فریدون خالی از هرگونه جنگ و خون‌ریزی و پر از شادی، برکت و تن‌آسانی بود.
[برعکس تعریف امروزی، در زمان باستان، تن‌آسانی به معنای بهره‌گیری از نعمت‌های خداوند بوده.]
در شاهنامه از شادی به عنوان یکی مهم‌ترین آیین‌های ایرانی یاد شده. شادی؛ طفلی که استاد کدکنی در شعر زیبایی، گم‌شده خواندندش.

پنجاه سال که از پادشاهی فریدون گذشت، او صاحب سه پسر شد؛ دو پسر از شهرناز و یکی هم از ارنواز. این سه پسر تا دوران جوانی، نام نداشتند.
[نام، در فرهنگ ایرانی اهمیت بالایی داشته؛ برای این کار تا بزرگ‌شدن فرزندشان صبر می‌کردند و بعد از پی بردن به درون و ویژگی‌های او، نام درخور شخصیت‌ش را انتخاب می‌کردند. دلیل دوم این‌کار هم این بود که نامی به دست جادوگران نیفتد که شاهزادگان را طلسم کنند.]
خلاصه، شاه تصمیم گرفت برای سه پسر بی‌نام خود زن بگیرد. از همین رو وزیر خود، "جَندَل" را به یمن فرستاد تا از "سَرو" -پادشاه یمن- سه دختر بی‌نامش را خواستگاری کند. پادشاه یمن از فکر دور شدن دخترانش خیلی غمگین شد. از فریدون خواست پسرانش را به یمن بفرستد تا آن‌ها را از نزدیک‌ ملاقات کند، اما در اصل قصد داشت امتحان‌شان کند. بعد از این‌که سه پسر از پس امتحان برآمدند، دخترانش را همراه با سه پسر، به نزد فریدون برگرداند.
24.04.202507:32
احتمالن به‌دنبال همین داستان بوده که "ملک‌الشعرای بهار" در قصیدۀ معروف خود "ای دیو سپیدِ پای در بند" به ضحاک و هم‌چنان زندانی‌بودن او در دل کوه دماوند اشاره می‌کند. در باورهای قدیمی و سنتی، آتش‌فشانی بودن کوه دماوند و خروج گه‌گداری دود از قله آن -که در زمان باستان رخ می‌داد- تنها راه بروز خشم ضحاک بوده. دماوند از ازل در باور مردمان، بند و زندان ضحاک (ظالم زمانه) تلقی می‌شده است.
19.04.202518:42
پادکست فردوسی خوانی امیر خادم رو هم پیشنهاد می‌دم بهت. فوق العاده خوبه.
حکیمان راهی برای رفع این مشکل پیدا نکردند، تا این‌که باز ابلیس این‌بار در ظاهر یک حکیم در مقابل ضحاک حاضر می‌شود و می‌گوید که تنها راه آرام‌کردن این دو اژدها این‌ است که هر روز مغز دو مرد جوان را به آن‌ها بخورانید.
این داستان که به گوش مردم ایران می‌رسد همه به جمشید پشت می‌کنند و ضحاک را به عنوان پادشاه انتخاب می‌کنند.
جمشید از ترس ضحاک صد سال پنهان می‌شود، اما بلافاصله بعد از این‌که از جای پنهانی خود بیرون می‌آید ضحاک او را با ارّه دو نیم می‌کند. (طبق نقاشی)

پ.ن: به این‌کار که ابلیس یا اهریمن به شکل آدم‌های مختلف ظاهر شوند، در اصطلاح "پیکرگردانی" گفته می‌شود.
18.04.202517:24
جالبه که بدونی تو شاهنامه طهمورث بابای جمشیده ولی تو اوستا جمشید برادر طهمورثه. تو اوستا ی داستان هست که طهمورث اهریمن رو هم به بند می‌کشه و هر روز سوارش میشه. اهریمن ی روز طهمورث رو می‌اندازه زمین و اسیرش می‌کنه که جمشید می‌ره نجاتش می‌ده
فریدون که انتظار آمدن ایرج را می‌کشید، با رسیدن سر ایرج کمرش خم شد. سوگواری فریدون از غمگین‌ترین بخش‌های شاهنامه است و در همان حال، پسران خود -سلم و تور- را نفرین می‌کند.

بعد از گذراندن دوره‌ی سوگ‌واری، خبر می‌رسد که کنیز ایرج، زنی به نام "ماه‌آفرید" از ایرج باردار است. این خبر، روزنه‌ی امیدی می‌شود.از ماه‌آفرید دختری متولد می‌شود، بسیار شبیه به ایرج. این دختر بزرگ می‌شود، با مردی به نام "پَشَنگ" ازدواج می‌کند و از او صاحب پسری به نام "منوچهر" -از باشکوه‌ترین شاهان ایرانی- می‌شود.
فریدون تمام این‌‌سال‌ها را صبر می‌کند تا منوچهر مثل یک پهلوان بزرگ شود و انتقام ایرج را بگیرد. برای همین هم در تربیت منوچهر، تمام تلاش خودش را به کار می‌گیرد.
27.04.202518:31
از ده روز پیش در تلاش بودم عضو بوک‌کلاب منیرو روانی‌پور شوم؛ کولی‌ها. سماجتم در ارسال ایمیل‌های پشت هم نتیجه داد. امشب ساعت ۱۹:۳۰ به وقت تهران و ۹:۰۰ صبح به وقت فیلادلفیا جلسه‌ی اول برگزار شد؛ از بخت بد من در بحبوحه‌ی هوای متلاطم تهران که به نظر آینه‌ای از درون ناجور و روح رنجور ما بود. اپلیکیشنی که در ایران فیلتر است، با بیرون انداختن‌م مدام به من دهن‌کجی می‌کرد. بعد از آن‌همه پافشاری برای بودن در آن جمع، فقط اصوات مقطع شنیدم و دهان‌هایی را که باز و بسته می‌شدند. این فرصت را از دست دادم. به همین راحتی؛ شبیه به زیرنویس مضحک "جای نگرانی نیست" صدا و سیما برای فاجعه‌ی بندرعباس. ما می‌میریم و عقب می‌مانیم و جای نگرانی نیست.

هر بار که صخره‌ای بزرگ تنها به دلیل ایران بودن سر راهم انداخته می‌شود همین حس را دارم؛ این‌جا آکواریومی بزرگ و دنیا‌ی بیرون تنها در حال تماشای لب‌های ماست که در سکوت تکان می‌خورند. حالا نه این‌که جان‌م در می‌رود از این‌جا بروم؛ مهاجرت یعنی بیرون پریدن از آکواریوم و مثل ماهی‌ای جان دادن‌ در خاکی که متعلق به دیگری‌ست. نزدیک به نوبتم برای صحبت کردن در میتینگ، پشت سیم‌خاردارهای این خراب‌شده بودم و همان پشت هم ماندم. تمام آن‌چه از این‌جا بودن نصیب آدم می‌شود همین است و تمام آن‌چه از رفتن نصیب می‌شود هم. ناتوانی‌، یأس، محرومیت، دویدن و نرسیدن و ایرانی‌بودن حباب‌های بغضی‌ هستند که یکی‌یکی در من در حال انفجارند.
24.04.202507:15
۴. زمانی که فریدون وارد قصر ضحاک شد و شهرناز و ارنواز را از طلسم‌ها آزاد کرد، ضحاک در قصر حضور نداشت. وزیر ضحاک -مردی آرام و صبور به نام کُندرو- در مقابل فتح فریدون هیچ مقاومتی از خودش نشان نداد، حتا از این‌که کسی آمده تا مردم را از شر ضحاک نجات بدهد استقبال هم کرد.
بعد از خوش‌آمدگویی به فریدون، "کندرو" خودش را به ضحاک رساند و به او خبر داد که فریدون در شبستان(اندرونی) او نشسته و شهرناز و ارنواز هم کنار او هستند. ضحاک ابتدا همه‌چیز را از ترس انکار کرد و به کندرو گفت:"حتمن اشتباه می‌کنی. شاید میهمان است." اما در نهایت به خودش آمد، خشم جلوی چشمان‌ش را گرفت و به قصر خود برگشت. خودش را سر تا پا در لباس رزم پوشاند و به‌صورت ناشناس با یک شمشیر به شبستان رفت تا آن دو زن را که به او خیانت کرده‌اند، بکشد. بلافاصله فریدون مقابل ضحاک ایستاد. همین‌که می‌خواست با گرز گاوسار -همان گرزی که سری به شکل گاو داشت و ضحاک در خواب دیده‌بود- ضحاک را به قتل برساند، "سروش" ظاهر شد.
"سروش" پیک اهورا مزدا بود که پیام‌ می‌رساند و حتا جان انسان‌های مؤمن را هم او می‌گرفت.
سروش برای فریدون پیغام آورد که ضحاک را نکشد، در عوض دست‌ها و پاهای او را ببندد و مخفیانه او را به کوه دماوند ببرد و در غار زندانی‌اش کند و فریدون هم تمام این‌کارها را مو به مو انجام داد و انتقا‌جویی عقل‌ش را زایل نکرد.
فرو برد و بَستَش بدان کوهِ باز
بدان تا بماند بسختی دراز

پ.ن: پیشنهاد نکشتن ضحاک مفهوم اسطوره‌ای بسیار عمیقی دارد؛ در دین زرتشتی، در کتاب نهم دینکرد این‌طور آمده: "او را مَشِکاف که ضحاک است، زیرا اگر وی را بشکافی، ضحاک، این جهان را پر می‌کند از مور گزنده، کژدم و چَلپاسه(مارمولک) و وزغ و غیره…." این به این معناست که اگر ضحاک را بکشی، جهان پر از پلیدی و سیاهی خواهد شد، در واقع پلیدی‌های درون او در جهان پخش خواهد شد. پلیدی باید در جایی به بند کشیده شود.
19.04.202518:36
۱. منبع اصلی من شاهنامه‌ی تصحیح استاد جلال خالقی مطلق، چاپ نیویورک هست. نسخه‌ی شاهنامه‌‌ای که دارم چاپ مسکو هست که معتبر نیست و خیلی اذیت می‌شم که با نسخه‌ی استاد خالقی تطبیق‌ش بدم.

۲. این‌روزها در دانشگاه شهید بهشتی کارگاه شاهنامه‌خوانی رایگانی برگزار می‌شه که اگر شرایطش رو دارید می‌تونید برید، متأسفانه من اون زمان نیستم، اما از وویس‌هاش استفاده می‌کنم.

۳. با سرچ اسم استاد کزازی کانال و کارگاه‌های آموزشی ایشون رو پیدا می‌کنید. کانال خوانشی هم دارن که متأسفانه ناقص مونده.
https://t.me/Shahname_Dr_Kazazi
19.04.202518:02
بعد از سخن‌رانی جمشید، مردم از او ناامید شدند.
هم‌زمان با این وقایع در قبیله‌ای اتفاقات دیگری در جریان بود. مَرداس رئیس قبیله‌ یک مرد درستکار بود که پسری به نام ضحاک داشت. روزی ابلیس در ظاهر مردی صالح، سر راه ضحاک سبز می‌شود و او را وسوسه می‌کند که از آن‌جا که برای ریاست لایق‌تر است، جان پدرش را بگیرد. ضحاک هم این کار را می‌کند و بعد به جای پدرش در رأس قبیله می‌نشیند.
روزی دیگر ابلیس در ظاهر یک آشپز جوان ظاهر می‌شود و انواع خوراک‌های خوش‌طعم را برای ضحاک آماده می‌کند. ضحاک هم که از غذاهای او خیلی لذت برده، از آشپز جوان می‌خواهد در ازای زحمات‌ش خواسته‌ای را مطرح کند تا او برآورده کند. آشپز فقط می‌خواهد بر دو کتف ضحاک بوسه بزند. این کار را می‌کند و بلافاصله ناپدید می‌‌شود و این در حالی‌ست که دو مار بر دو کتف او ظاهر شده‌اند.
18.04.202517:24
بعد از طهمورث، جمشید شاه می‌شود که ۷۰۰ سال حکومت می‌کند.🤯
در دوره‌های قبل تمدن کم‌کم شکل گرفته‌بود؛ آهنگری، کشاورزی، دام‌داری، نساجی و قالی‌بافی همه راه افتاده‌بودند. در دوران پادشاهی جمشید دیگر تمدن در ایران به اوج خود رسید؛ معماری، مهندسی، پزشکی، عطرسازی و استخراج از معادن و اختلاف طبقاتی شکل گرفتند.
یک روز جمشید تختی با سنگ‌های قیمتی استراخ‌شده از معادن ساخت و از دیو خواست او را به آسمان ببرد. مردم و شاه از فرط خوشی آن روز را روزِ نو نامیدند و آن روزی‌ست که در اول فروردین جشن گرفته می‌شود.

۵۰۰ سال از پادشاهی او گذشته‌بود که غرور او را گرفت:
ز گیتی سر شاه یزدان‌شناس
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
چنین گفت با سالخورده مهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور تخت شاهی ندید
و این‌گونه شد که پای ابلیس و ضحاک به میان باز شد.
بعد از چندین سال، "سَلم" تازه فیلش یاد هندوستان کرد، با خودش فکر کرد "چرا بهترین کشورها به کوچک‌ترین پسر داده شد؟!" به برادرش تور نامه نوشت و او را هم هوایی کرد. دو برادر پیکی را رهسپار فریدون کردند، با این مضمون که "اگر ایران و سرزمین اعراب به ما داده نشود، به شما حمله می‌کنیم."
ایرج -نماد صلح در شاهنامه- از فریدون خواست که بدون سپاه به دیدن برادرانش برود و منصرف‌شان کند و همین کار را کرد، به سوی دو برادرش رفت و از آن دو خواست بخاطر تاج و تخت، خودشان و فریدون را آزرده‌خاطر نکنند، حتا حاضر شد از تاج و تخت کنار برود. آرامش ایرج و شنیدن آن‌حرف‌ها، سلم و تور را بیشتر عصبانی کرد. تور، از زور خشم در یک حرکت ایرج را کشت، سر او را از تن جدا کرد و برای فریدون فرستاد.
🍓
20.04.202511:58
♥️♥️♥️
۹۶۰ سال از حکومت ضحاک گذشته بود که یک شب خواب ترسناکی می‌بیند. در خواب جوانی که گرز گاوسار(همین گرزی که در تصویر هست؛ سری به شکل سر گاو دارد.) به دست دارد او را می‌کشد. بعد از بیدار شدن از خواب، مفسران و اخترشناسان را برای تعبیر خواب‌اش جمع می‌کند. فقط یک ستاره‌شناس به نام "زیرک" جرئت می‌کند خواب ضحاک را تعبیر کند.
تعبیر خواب از این قرار بود که جوانی به نام فریدون که هنوز متولد نشده، ضحاک را خواهد کشت. دلیل آن هم این است که ضحاک پدر و دایه‌ی او "گاو مال‌بند" را به قتل خواهد رساند.

نشان فریدون به گرد جهان
همی بازجست آشکار و نهان
نه آرام بودش نه خواب و نه خورد
شده روز روشن بر او لاژورد

بعد از شنیدن تعبیر خواب دستور داد همه‌جا دنبال فریدون بگردند و اصلن آرام و قرار نداشت.
فروردین سال چهار/
بعد از هوشنگ، طهمورث بر تخت پادشاهی می‌نشیند و سی سال حکومت می‌کند. لقب او از آن‌جایی که دیوها بعد از مغلوب شدن در جنگ از او اطاعت می‌کنند، "دیوبند" است. دیوهای اسیر در ازای جان‌شان به انسان‌ها خواندن و نوشتن تمام زبان‌هایی که وجود داشتند (رومی، تازی، پارسی، سُغدی، پهلوی و چینی) می‌آموزند.

[رزم طهمورث با دیوها]
وقتی سه پسر در حال برگشتن به خانه بودند، فریدون خودش را به شکل یک اژدها درآورد و سر راهشان سبز شد. پسر اول فرار کرد. پسر دوم بدون فکر و عاقبت‌اندیشی به اژدها حمله کرد. پسر سوم با شجاعت و تدبیر به سمت اژدها رفت. فریدون بعد از دیدن واکنش پسران خود، زودتر به قصر برگشت و از آن‌ها استقبال کرد. سر فرصت گفت که "این اژدها من بودم و حالا بر اساس واکنش‌تان برای شما اسم انتخاب خواهم کرد."
پسر بزرگ‌تر: سَلم
پسر وسط: تور
پسر کوچک: ایرج

بعد هم برای سه دختر اسم گذاشت:
عروس اول: آرزو
عروس دوم: ماه
عروس سوم: سَهی

و بر اساس طالع‌بینی سه پسر، جهان را میان‌شان تقسیم کرد:
سَلم، پادشاه روم و خاور(غرب) شد.
تور، پادشاه ترک(ترکستان) و چین شد.
ایرج، پادشاه سرزمین اعراب و ایران شد.

سپس هر سه پسر با همسران خود به محل پادشاهی‌شان رفتند.
24.04.202507:33
@shaaynnshid

فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی🤍

[به امید در بندکشیده‌شدن تمام ضحاک‌ها
و فریدون‌شدن ما.]
⭐️
ضحاک بعد از به تخت نشستن، دو دختر(خواهر) جمشید، "شهرناز" و "اَروَناز" را به عنوان همسران خود انتخاب می‌کند.
نپیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر

[فردوسی]🤍
چرا سیامک پادشاهی نکرد؟ چون در اولین رزم شاهنامه به جنگ "خروزان" یا "خزروان" یا "پوراهریمن" می‌‌رود و کشته می‌شود.

[اثر سید عرفان رسّام]
Shown 1 - 24 of 44
Log in to unlock more functionality.