06.05.202513:22
گذاشتم رو کاغذ کوبیدم تو سرم
06.05.202510:30
من عاشق رشتم
06.05.202508:46
Reposted from:
نامیرآ؛

05.05.202517:10
شب بود...
خیابون خیس بود و چراغای زرد خیابون مثل خاطرات محو گذشته روی آسفالت کش میاومدن..
اون، با موهای کوتاه و درهمی که مثل یه ذهن آشفته هیچ قانون و ترتیبی رو قبول نمیکرد، ایستاده بود روبهروی یه دیوار آجری قدیمی..
یه قوطی اسپری رنگ توی دستش بود..
پیرهن مشکی مردونه تنش، با اون جلیقه سفید مثل تمردی بود از هر تعریفی که دنیا براش نوشته بود..
عینکش کمی کج رو بینیاش افتاده بود و از زیرش، چشمهای خمارش به دیوار زل زده بودن؛ مثل کسی که تصمیم گرفته از دل تاریکی، چیزی زیبا بسازه..
با هر فشار اسپری، یه تیکه از وجودش رو مینوشت روی دیوار..
نه شعار، نه اسم، فقط خطوط درهم..
خطوطی که شاید فقط خودش میفهمید.
باد، موهاشو بهم ریختهتر کرد..
اما اون تکون نخورد.
پیرسینگ لبش زیر نور خیابون برق زد، درست همزمان با لحظهای که یه رهگذر رد شد و مکث کرد..
اون رهگذر ایستاد.
هیچی نگفت.
فقط تماشا کرد..
دختر نفس عمیقی کشید و برگشت.
برای اولینبار، به جای اینکه چشم از نگاه غریبه بدزده، نگهش داشت..
صداش آروم بود، اما مطمئن:
(من حرفامو مینویسم… چون دیگه جایی برای گفتنشون نیست.)
رهگذر سرشو تکون داد.
لبخند کوچیکی زد.
و فقط گفت:
(بذار اون دیوار رو نگه دارم. شاید یه شب، دوباره برگردی و ادامهش بدی.)
اون شب، برای اولینبار حس کرد شاید هنوز یه گوشه از دنیا هست..
که میتونه صدای ساکتِ توی سرشو بفهمه..
خیابون خیس بود و چراغای زرد خیابون مثل خاطرات محو گذشته روی آسفالت کش میاومدن..
اون، با موهای کوتاه و درهمی که مثل یه ذهن آشفته هیچ قانون و ترتیبی رو قبول نمیکرد، ایستاده بود روبهروی یه دیوار آجری قدیمی..
یه قوطی اسپری رنگ توی دستش بود..
پیرهن مشکی مردونه تنش، با اون جلیقه سفید مثل تمردی بود از هر تعریفی که دنیا براش نوشته بود..
عینکش کمی کج رو بینیاش افتاده بود و از زیرش، چشمهای خمارش به دیوار زل زده بودن؛ مثل کسی که تصمیم گرفته از دل تاریکی، چیزی زیبا بسازه..
با هر فشار اسپری، یه تیکه از وجودش رو مینوشت روی دیوار..
نه شعار، نه اسم، فقط خطوط درهم..
خطوطی که شاید فقط خودش میفهمید.
باد، موهاشو بهم ریختهتر کرد..
اما اون تکون نخورد.
پیرسینگ لبش زیر نور خیابون برق زد، درست همزمان با لحظهای که یه رهگذر رد شد و مکث کرد..
اون رهگذر ایستاد.
هیچی نگفت.
فقط تماشا کرد..
دختر نفس عمیقی کشید و برگشت.
برای اولینبار، به جای اینکه چشم از نگاه غریبه بدزده، نگهش داشت..
صداش آروم بود، اما مطمئن:
(من حرفامو مینویسم… چون دیگه جایی برای گفتنشون نیست.)
رهگذر سرشو تکون داد.
لبخند کوچیکی زد.
و فقط گفت:
(بذار اون دیوار رو نگه دارم. شاید یه شب، دوباره برگردی و ادامهش بدی.)
اون شب، برای اولینبار حس کرد شاید هنوز یه گوشه از دنیا هست..
که میتونه صدای ساکتِ توی سرشو بفهمه..
05.05.202517:09
https://t.me/DiD_daily/141727
واااایی واییییی واییییی چقدرررر جذاببببب خیلیییی قشنگ شدهههه مث فیلمااا شدهههه خیلییی زیبایی شماااا خب؟
واااایی واییییی واییییی چقدرررر جذاببببب خیلیییی قشنگ شدهههه مث فیلمااا شدهههه خیلییی زیبایی شماااا خب؟
05.05.202509:46
06.05.202513:21
چاپ کوبشی انجام دادم
06.05.202509:47
05.05.202518:43
بچه که بودیم دست دسته ، دست بچه ها بود الان دونه دونه ...
05.05.202517:09
ممنونم انوننن:)))))
05.05.202512:48
وا پس چرا هنوز کارآگاه نمیدونی
05.05.202508:25
یعنی هیچ بنده خدایی نمیدونه؟؟؟؟
06.05.202509:06
میخورمت دختر:)))))))))
05.05.202517:10
پشمام.


05.05.202517:09
من سریالش ندیدم تواینترنتم سرچ کردم یه همچین چیزی اورد نمیدونم تاچه حد درسته
05.05.202512:02
مامان لوسیفر اومد و رفت کلا از پروژه
05.05.202508:19
قرص خواب آور بخورم انقد خوابم نمیگیره ک بغلم میکنه خوابم میگیره
06.05.202510:31
بخدا این شمالیا زندگی میکنن قدر نمیدونن
06.05.202508:48
05.05.202517:10
چقدر .
قشنگ بود.
قشنگ بود.
05.05.202517:09
عاشق ماشقت انون
05.05.202510:06
من یه جایی رو یادمه روی یه پرنده ای کار میکردن دیگه اونجاها کارآگاه میدونست ولی روی واقعیشو ندیده بود
مامان لوسیفر میاد و این حرفا
مامان لوسیفر میاد و این حرفا
05.05.202508:19
Shown 1 - 24 of 3 116
Log in to unlock more functionality.