29.04.202506:46
فکر میکنم زندگی، تمرینیه برای فراموشی اونچه که میتونستیم باشیم و پذیرش اونچه که ناگزیریم باشیم.
28.04.202515:32
در آغوشم بگیر، که این راه طولانیست و استخوانهایم خستهاند.
Пераслаў з:
Peace🌞

08.04.202521:08
یکم "بشین و رها کن و ندو و بمون و نرو و درست میشه و تمام میشه و فدای سرت و چایی ریختم" لازم دارم.
06.04.202520:57
"مدتی است که فیلمها را نمیتوانم در یک مرحله تماشا کنم. نصفه میمانند یا در چند نوبت میبینم. کتابها نصفه میمانند و پرسهها هم زود خستهام میکنند، برمیگردم.
انگار رفته رفته آدم نفس کم میآورد. یک چیزی در وجودم از کار افتاده. یا شاید خسته است و دقیقا معلوم نیست چیست."
-این متن رو امروز سر کلاس عکاسی بهطور اتفاقی خوندم. انقدر به جونم چسبید که انگار برای تمام روزهایی که نمیتونم احساساتم رو به درستی بیان کنم، بارقهای از نور بود. احساس کردم بالاخره چیزی پیدا شد که من رو توصیف کنه و برای لحظاتی، آشوب درونم رو آروم کرد.
انگار رفته رفته آدم نفس کم میآورد. یک چیزی در وجودم از کار افتاده. یا شاید خسته است و دقیقا معلوم نیست چیست."
-این متن رو امروز سر کلاس عکاسی بهطور اتفاقی خوندم. انقدر به جونم چسبید که انگار برای تمام روزهایی که نمیتونم احساساتم رو به درستی بیان کنم، بارقهای از نور بود. احساس کردم بالاخره چیزی پیدا شد که من رو توصیف کنه و برای لحظاتی، آشوب درونم رو آروم کرد.


31.03.202520:21
همیشه همین بوده، آدمها فقط به فریاد
همدیگر میرسند نه سکوتِ هم.
همدیگر میرسند نه سکوتِ هم.
Пераслаў з:
The Last Of House Romanov

28.04.202513:59
دلم میخواهد از یاد ببرم که هر چیز پایانی دارد و هیچ چیزی برای همیشه باقی نمیماند. فکر به تلخی انتها، توان لذت بردن از همه چیز را از من سلب کرده است.
04.04.202521:28
وای من چقدر اسم این کانالم🫠.
02.04.202514:04
@injamian🌼
Пераслаў з:
ندانستم.

28.04.202520:28
غم بندر خیلی بزرگه. بعد از چند روز که ذره ذره استخونهات رو احاطه کرد و مفاصلت قفل شد متوجه عمق نفوذش میشی. هر چقدر هم که جاش بدی تو قلبت آخرسر سرریز میکنه. اگه من اون لحظه اونجا بودم و دود قبل از انفجار رو میدیدم چیکار میکردم؟ فرار؟ چند متر بیشتر دور میشدم؟ چقدر میتونستم دور شم؟ چند تا حنجره میشدم که به بقیه بگم فرار کنن؟ تو اون چند متر فرار به چی فکر میکردم؟ به کدوم دلبستگی؟ به کدوم آدم؟ لبخند کی میومد تو ذهنم که توان بیشتری به پاهام بده واسه دویدن؟ بعد از شنیدن خبر هر لحظه اونجام. اون لحظه هر بار تکرار میشه برام. هزار بار دود رو میبینم و چند لحظه بعد هزار بار میمیرم.
26.04.202508:01
@injamianovlo
08.04.202515:39
به عنوان یک رهگذر این آهنگ نظرم رو جلب کرد و باعث شد چند دقیقهای بایستم و بهش گوش بدم.
@injamiaovl
@injamiaovl


02.04.202514:03
Пераслаў з:
شکیبا.

27.03.202521:35
ممکن است بدانید چه گفتهاید اما
هرگز نمیدانید دیگری چه شنیده است.
- ژاک لاکان.
@Shakiibaa
هرگز نمیدانید دیگری چه شنیده است.
- ژاک لاکان.
@Shakiibaa
28.04.202516:08
"اون مسیجهایی که یک هفتهست Seen نزدم رو باز میکنم جواب میدم بعد به خودم میگم دیدی درد نداشت."
09.04.202507:53
آیدا میگفت نباید حتما چیزها رو ببینی تا حسشون کنی.
08.04.202512:29
احساس میکنم هر روز صبح به دنیا میام و روزی چندبار میمیرم.
02.04.202514:02
@injamian
27.03.202515:10
خونهی مادربزرگ همیشه نوید بخش آرامش بوده برام. بوی قورمهسبزی مشامم رو پر کرده. مادربزرگم کنج اتاق نشسته و بادقت برنج پاک میکنه. درِ نیمهباز اتاق اجازه میده آوازی رو که زیر لب زمزمه میکنه بشنوم.
این لحظهی ساده و روزمره چنان به جونم چسبید که حاضرم برای همیشه، همینجا و همین لحظه رو زندگی کنم.
این لحظهی ساده و روزمره چنان به جونم چسبید که حاضرم برای همیشه، همینجا و همین لحظه رو زندگی کنم.
Паказана 1 - 24 з 100
Увайдзіце, каб разблакаваць больш функцый.